پنجشنبه، مرداد ۱۳، ۱۴۰۱

اکر روزی نباشم

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا

روزگاری گشت و گشت /  قصه ها دارم از این  سرگذشت  وداغ بر دل دارم از مردان بزرگ این دشت ،

نه دیگر بیاد آن روزها افسانه میخوانم ونه. از یاد آوری آنها  خوشحال یا غمگین میشوم. شاید هم کاهی پشیمان. که چرا أمدم. زیستم وحا ل به کجا می‌روم ،

دیگر نه  به آن رود پر آب میاندیشم ونه به آن شکوه سبزه راز ونه  آن درختان پر بار ،   همه چیز روزی. از بین می‌رود فنا میشود  اما نمیمیرد تغییر. شکارنمیدهد و به زندگی خود همچنان ادامه می‌دهد تا آنکه. خاک شود  وخاک تبدیل به خشت . واجر شود وخانه ای بنا شود   .هیچگاه خانه ای از خود نداشتم وهیچگاه. بسترم نیز بخودم تعلق نداشت یا کنار مادر میخوابیدم وبا در بستر مردی بنام همسر ،

امروز از آنچه که بوده در. نگاه من غیر از کوهی از سنگلاخی  بیشتر نیست ،نه به خانه بزرگ کنار  دریا میاندیشم ونه به آن خانه بزرگ  که بنایی بود  با تفکر هایی بسته و جایگاه مار  وعقرب  هایی  که تنها مانند  موریانه. مغز وقلب  مرا مبخوردند ،

موسیقی تنها غذای ر‌وح است انرا نیز  ممنوع ساختند. من موسیقی را باخود بخارج کشاندم اما دیگر آن لطف را ندارد آن صفایی را که  آن روزگاران بر دلها می  نشست ندارد ،

در یک بازار منکرات. در یک کو ال پنهانی. ودر زیر یک ابر نازک فریب هرکدام راه می‌رویم  .

دیگر نسیمی از گندمزارهاربر نمیخیزد تا ترا بر  سر نشاط  بیاورد ودیگر آب در شکاف صخره  نمیخواند تا زمزمه عشق را بگوش تو برساند ،

ناگهان تبدیل شدی به یک موجود مومیایی  ک دستوری شیری را باز میکنی ‌ادار تصفیه شده  خودت را که . دور ماشینها میگردد بعنوان اب مینوشی یا یک تکه سنگ سخت سفت  را به زور. کارد. ‌خیس کردن در آب بنام نان میکوبی  قورت  میدهی مهم  نیست تنها باید شکم تو سیر باشد در قمارخانه زمان وارد نشدی از سهم وسهامداری وسایر  برگ‌ه ها ی  اعتباری بیخبری. ،

بانکی از دل بر میداری. فعانی در دل داری دردی وحشتناک ترا فرارگرفته. به هر چیزی چنگ میاندازیژ‌ آنکه در برابرت ایستاده تنها ترا مینگرد شاید در دل آرزو دارد این آخرین درد. راه نفس ترا بگیرد واو آزاد شود ،

تو پنجه در پنجه. آوایی. را میشنوی  ، اهای برخیز وبر خیز  اگر بر نخیزی غریو ‌مرگ بر خواهد خاست.  زمان تو رو به اتمام است .

چشمانم را میبندیم وروی کاناپه دراز میکشم وخودرا به دست رویا میسپارم ،،،،، ساعتی بعد  چشمانم را باز میکنم ، اه چقدر تشنه ام ،،، أیا کسی دراین خلوت هست .  جز سکوت و چرخش  بال پنکه صدایی نیست   برخیز   ودوباره از همان اب  صاف  شده  بنوش ودر انتظار بمان ،

ایکاش بتو میگفتند قطار  چه زمانی میرسد  ؟! 

ای بر سر بالینم  افسانه سرا ، دریا. / افسانه عمری  تو ،  باری بسر ای دریا 

ای اشک شبانه ایننه  صد اندوه ،/ ای ناله شبکیرت  آهنگ مرا. دریا 

پایان 

ثریا ایرانمنش 04/08/2022. میلادی 

هیچ نظری موجود نیست: