چهارشنبه، مرداد ۱۲، ۱۴۰۱

زیر زمین

ثریا ایرانمنش  «لب پرچین »  اسپانیا 

این نه کعبه است که بی پای وسر آیی به طواف   /. وین نه مسجد که دران بیهوده أیی بخروش 

این خرابت مغان است در  آن مستانند . / از دم صبح ازل  تا به قیامت مدهوش 

 

این آبیاتی بود  که با خطی خوش. بر یک. قاب نوشته وبه دیوار. آن زیر زمین محبوبم آویزان کرده بودم. همه دیوارها را با پارچه های قلمکار اصفهان. پوشانده و چند تابلوی مینیاتور  که هدیه دوستان بودند. با چند تشکچه وپشتی وچند  نیمکت  کوتاه بک میز. برای گذاشتن سماور. وسینیهای برنجی کوچک قهوخانه با استکانهای لب طلایی کمر باریک برای چای ، نه خبری از می ومیگساری  نبود   با چه  کوشش والتهاب وبا کمک چند تن از دوستان  اهل هنر و کارمندان فرهنگ وهنر سر انجام توانستم آن شاعر بزرگ  که هیچ کجای پای نمی نهاد. غیر  از خانه  دوست نزدیک ومن با کمک همان دوستان نزدیک اورا. دعوت کردم. او شاعر  وترانه سرا نبود او شاعری فرهیخته بزرگ وطن پرست وسورب‌ن دیده  بود پایش را خیلی کم به محافلی که در آن زمان مد شده و بنام پرشین روم معروف بود ، میگذاشت از همسرم تقاضا کردم پاهایش را بوسیدم که بد مستی  نکند   واحترام اورا حتی بخاطر چند ساعت نگاه دارد میدانستم  شام نخواهد ماند.  هنوز استکان چایی را جلوی او نگذاشته بودم که همسرم با شلوار پیژامه از در وارد شد ومانند خان. تموچین  روی تشک  نشست وشیشه ویسکی را  بیرون کشید لیوان را پر کرد  وبه ایشان تعارف نمود،.رنگ از چهره من واو وهمه اطرافیان پریده بود.  من  با یک چرخش  چایرا جلوی آن بزرگوار گذاشتم نگاهش را به چشمان اشک آلود من دوخت سرش را تکان دا د و چه خوب میدانست من گه رنجی میبرم. اما فاجعه وقتی  بیشتر شد که آن ترانه سرای وسالار سخن  بدون دعوت  ومطمئن بودم با توطئه همسرم و خواهر زاده آش وکلی. باجی بی بی باجی از راه رسیدند ،،،،،

اه ، او بلند شد وگفت. خوب ! مجلستان کرم است. من  زحمت کم میکنم ، تا پشت درب خانه به دنبالش ‌دیدم دست اورا بوسیدم وپوزش خواستم ،

وگفتم که من ابدا آنها را دعوت نکرده  بودم میل داشتم اولین شب آین  اطاق  بقول خودم فرهنگی زا با. قدم شماافتتاح کنم اما میدانم. همه آرزوهای من  بر باد رفته و اینجا  مانند همه زیر زمینهای  بقیه خانه ها محل تریاک کشی قمار عرق خوری وغیره خواهد شد مرا عفو کنید شاعر بزرگوار  واین أخرین باری بود که اورا دیدم  و بعد ها  شنیدم به فرانسه  رفته و،،، دیگر بقیه اش بماند 

همانگونه که حدس میزدم. آن زیر زمین پاکیزه وتمیز من جایگاه مشتی هنر بند شبانه شد که بی دعوت. ویا با دعوت دیگرا ن که خودرا صاحبخانه میپنداشتند   به اطاق مسموم تبدیل شد ،

ویسکی و خاویار ، خانم بی تاب و همسرشان. عماد خان. وبقیه هنرمندان کاباره ای  همه خبر دار شدن. که بدوید نان ارزان ویسکی ‌خاویار مفت ومجانی وشام عالی ،

اه ،،،وخانم صاحبخانه کجاست !  او. آلرژی دارد . بالا. پیش بچه هایش افتاده.   هر سه شنبه کار من  خرید  مواد غذایی بود که مستقیم از فروشگاه بهجت آباد. بمنزل میرسید. چهار شنبه  وپنجشنبه تا ظهر  مشغول . تهیه غذا بودم. و مستخدم خانه را مسیول. آنها کرده  خود به رختخواب میرفتم و کتابی را بر میداشتم . اشکی بر صفحه کتاب نقش می بست. ومن بخواب میرفتم دیکر برایم مهم نبود که در آن زیر زمین   چه می،گذرد پیکر بلورین عریان خانم بی تاب  در میان  ملافه سفید. روی منقل. چرت میزد وهمسرش برایش  کفشهایش را جفت میکرد ،

واز همان روزها آنها مشغول کندن چاهی  بزرگ بودند. که مارا به درون  آن بیاندازند ،

پس از انقلاب.  به ایران رفتم. شنیدم در کشتار گاه قدیمی  یک کنسرت بر قرار است  هنرمند ون‌وازنده تار . از امریکا برگشته. و طلب عفو وعذر خواهی کرده حال  در محضر  رهبری مینوازد.  و امشب نیز کنسرتی. در کشتارگاه. برایش ترتیب داده اند. به اتفاق د‌وستی .  به تماشای  کنسرت رفتیم.

تا هم دیداری تازه کنم وهم ،،ونا،گهان ولوله افتاد کور شوید  دور شوید   همسر استاد از راه رسید ،

اهه. اینکه همان خانم بی تاب است با پالتوی پوست و یک  چارقد ابریشمی به همراه  د‌ودخترش. ،،،،وای چه خوب. سلام خانم ،،و بعله ! شما کی هست!   اهه مرا نمیشناسید. دران خانه بزرگ. در زیز زمین درکنار شاعر سخن سرا وهمسرتان.  ،،، بعله ؟!!  گوشم  نمیشنود و بلا  فاصله  جایش را عوض کرد ورفت. در لژ مخصوص نشست و

اوف بر روزگار.  دوستم کفت او میل ندارد خودرا به أشنایی بزند شوهرش روی سن دارد مینوازد ،

  داستانی طولانی است. از این مردم. بدبخت. بی هویت ونمک نشناس ت ،

من آن زیر زمین را برای تبادل افکار. ‌خ‌واندن کتاب واشعار. شاعران نه متعهد ویا یاوه سرایان ومداحان خمینی ، بلکه  برای. پیش برد. ادب فارسی. درست کرده بودم ومیل داشتم در دریای  شعور بالاترین ها غرق شوم اما چاهی  باز شد متعفن با اشخاص متعفن تر ‌من دیگر نبودم تا ویرانی  آن خانه. ا ببینم  تنها همان . قاب اشعار را برایم پست کردند و….دیگر هیچ .

این یک نمونه از وفار داری و ستایش وشکر  گذاری ما ایرانیان در یک مقیاس کوچک بود  بزرگ‌ترش را دیدیم ، حال. زار میزند. ،،،،شاه برگرد !؟ احمق  ازکجا بر گردد ! تمام شد شما ویران شدید و خودتان با دست خودتان  ویرانه ساختید  او همه چیز بشما  داده بود. شما آنچنان فرنگی شده بودید خانه هایتان را بسبک فرنگ میساختید و یک  پرشین  روم هم در آن زیر  زیر تا برای کثافتکاری هایتان  درست کرده  بودید.   حالم را بهم زدید ،همه شما  وحال مرا بهم میزدید و  چه ها ددیم چه ها شنیدم درمیان  زباله های شهرستانی تازه به دوران رسیده در میان پس وامانده های قاحاریه ودر میان  مومنین  شریعتی  که تازه دکان دو نبش خود را باز کرده  بود و 

خانم‌های قرائتی  بقیه بماند ، در جایی  دیکر نوشته ام ،پایان 

ثریا ایرانمنش  03/08/2022  میلادی

هیچ نظری موجود نیست: