سه‌شنبه، مرداد ۱۱، ۱۴۰۱

جنایات بی مکافات


 ثریا ایرانمنش. «لب پرچین » اسپانیا 

بدینسان کلمات مقدس  ‌تصاویر مقدس ،  بوجود آمدند  وانها معانی گریز وگریزنده را  که نمیشد دانست. مانند رشته ای بر گردن  دنیا آویختند  وخود سوار شدند ومردم برده وار انهارا  بسوی  مقصدشان  بردند ،

انان نه نسیم را دوست دارند ونه گلذار  را و نه ذرات وتششع. آفتاب درخشان را. انها موش های کوری  هستند  درون سوراخ هایشان وبرای   پر کردن شکم گرسنه خود. هر ساعت  بیرون میایند . کور مال بسوی   سیدی دست دراز میکنند انرا میبلعند  ودوباره به سپرانهای  خود باز می‌کردند ،

در اطرافشان. مشتی ناجی و بوق زن و. شکار چی در. اشکال وشمایل مختلف  راه انداخته اند ‌ واین دلقک‌ها. مرتب مشغول  ساختن طعمعه ها هستند تا آنها.را بسوی قتلگاه  بفرستند ،

در هیچ  جنگی. هیچ جنایتکارای چنین رفتاری با ملتی نکرد که این دیوانگان. وتهی مغزان از بند رسته با ملت  ومردم ما. عمل  میکنند ریا وتزویر  ودروغ وهتاکی  فحاشی وکلمات رکیک وتوهین. به همه خانواده ها. یکی از ارکان ویک اسلحه پر زوری است  که ترا یر جایت مینشاند و بخود میگویی ، بدرک ،

أن روز که قامت. بلند ارک بم در هم شکست وتنها خواهر تنی من را با همه خان‌واده اش وان خواننده که نسبتی با آنها داشت به زیر خروارها خاک برد. دانستم  که این سر زمین  طعمه  حیوانات درنده خوی است. با دینی. که در هیچ کتابی یافت نمی‌شود .

 بجای  هر خانه قفسی ساختند خانه ها را به یغما بردند رنج سال‌های کار ودستمزد دیگران را در ازای. بخشیدن جانشان از آنها گرفتند خود جانشین  آنها شدندن وانها را تبدیل به گدایی کردند که روزی خودشان در پس کوچه های نا امن. شهر نو  از مردم اخازی می‌کردند ،

برای خودشان قفس های بزرگ  زرین  ساختند ومردم را. دسته دسته یابه جوخه  اعدام سپردند ویا در بک قفس أهنی جای دادند. ونامش را گذاشتند دین  اعلا ،

هویت مارا نابود ساختند آنچه امروز. از گذشته بر جای مانده یا پیر. وگور ‌خرفت ویا خود فروشی بدبخت که خودر ا در ازای چند سکه به آن قاتلین فروخته اند وهمه نوع سرویسی  به آنها میدهند زن‌ها ‌دخترانشان را. دراختیار انهارمیکذارند تا کمی بهره  ببرند وعکس میگیرند   و عکسها را بعنوان مدرک  پنهانی نشان میدهند  

داشتم به باغ بزرگی در  شهری در أذر بایجان شوری  مینگریستم. چه زندگی باصفایی مرغ وخروش ‌گوسفند ‌،او سگ وگربه  در همه جا آزادانه. میگردند  زن خانه برای زمستان. مربا ترشی وسایرمخلافات  را میساخت برای صبحانه نان تازه میپخت با خامه تازه وبرگ کل سرخ صبحانه میخوردند 

مردم سر زمین من برای صبحانه گل   انازادهذوویرانی آمام زاده ها  دارند وبرای شام. قد و قامت القربین وبرای ناشتایی. اب گل  آلوده آنها حتی به سنگهای قبر مردگان نیز رحم نکردند. انهارا تراش دادند چهره زیبا انهارا رنج می‌دهد همه باید  مانند خودشان هیولا  باشند. همان دنیای میمونها  وسپس   بیسکویت سبز وکم کم   آدم‌ها باید یکدیگرا بجای قوت روزانه ،


نوش جان کنند  چند مردک مزلف  وزن خود فروش زا به خارج صادر کرده اند درخانه های چند میلیونی  وظاهرا آنها مبارزه میکنند اما در واقع طعمه هار جدا ساخته بسوی قتلکاه میفرستند  عدهای نا دان نیز به آنها گر‌یده آنها را ناجی خود میدانند ودنباله روی ان‌ها شده اند هرچه فریاد بزنی این دروغ بزرگ است ، نرود میخ أهنی در سنگ ،

حال مقصد من کجاست. باید انرا در تا ریکی ها جستجو‌کنم. گذشته ام پاک شد  آینده ای وجود ندارد  کسی ویا جایی نیست تا به آن بیاویزم ودردهایم را با او قسمت کنم  وراه گریزم را به هر سو  بسته میبینم.

 دلم بیقرار است تا بسوی بشتابم ، به کجا ؟ به هرکجا بروی. همبن سیه پوسان مرده خوار جلویت ایستاذ۸ اند. تا ترا هدایت کنند  ،

چشمانم را میبندیم ودر بیقراری بسوی پرواز میکنم. نه سویی نیست جایی نیست همه جا یکسان شده است   درون یک جعبه گرد تنها دور خودت میچرخی وچراغهای رنگ و رنگ بتو چشمگ میزنند. بیزاری. احتیاج به هوا داری اکسیژن میخواهی. هوای بیرون. درست مانند بک لحاف کرسی روی سرت افتاده است ، 

خودت را فریب میدهی  بیاد آن روزها تلخ وناگوار که از شدت تنهایی وترس   در کنار یک افعی  با چشمانی نظیر مار های سمی از قومی دیگر. زیر ورو  میشدی  اه چه زن نفرت انگیزی ،  هنوز. آن روزها مانند بک نسیم. داغ. بر پیکرم میچرخد ،.

همیشه بیرون از خانه ایستاده ام هیچ صاحبخانه ای مرا به درون خانه اش راه نمیدهد غیر خانه فرزندانم. ودر میان مهربانی سگهای ملوسشان .

در أخرین تقطه حرکتم  واما  نشانی از پایان راه نیست. راهی آنهمه دشوار سخت وسنگین اما سر انجام به مقصد رسیدم .امروز خسته ام  حال باید برای تعداد زیاد. از کشته شدان به عمد در سر زمینم شمعی تازه روشن

کنم. آنهایی را که نه میشناسم ونه میشناختم. وگمان نبرم آنها برای من شمعی  در دل بک تاریک روشن نمایند ومن همیشه کمک بلا عوض کرده ام  بدون چشم داشت پاداشی نه از بالا ونه از  زمین وزمان  ،

حا ل در کنار عده ای  راه می‌روم که حتی خدآرا تیز منکر شده اند وانسان را ستایش میکنند شاید آنها درست بگویند. نمیدانم ،  پایان02/08/2022 میلادی 

ثریا ایرانمنش 

هیچ نظری موجود نیست: