جمعه، مرداد ۲۱، ۱۴۰۱

خروش رعد


 ثریا ایرانمنش  « لب پر چین » اسپانیا 

ما پاک سوختیم. / ما پاک باختیم / 
 ای آتش شکفته  ، اگر  او دوباره رفت 
 درسینه کدام محبت بجویمت  / ای جان غم گرفته 
بگو دور از  أن نگاه 
در چشمان  کدام تبسم  بشویمت ؟ ،،،،،،، ف، مشیری. شادروان 

همه شاد روان شدند بعضی ها بی صدا بعضی ها با طبل ودهل و هلهله وپرصدا ، بعضی با اشک چشم ‌بغض گلو. بعضی هارا خشم ‌بغض فرو برده.  وطبل ودهل پر سر وصدا ،
نادر پور  در بک سکته ناگهانی در سن شصت سالگی. جان به جان أفرین تسلیم کرد. تنها یک خبر وچند تسلیت ، کمتر کسی اورا میشناخت او سر هر بازاری نمی ایستاد مانند رهی معیری در انزوا وپنهانی. در غم ایام وخون دل ترانه میساخت وشعر میسرود.  او عاشق سر زمینش بود 
 کهن دیارا ، دیار یارا ، دل از تو کندم ، اگر گریزم کجا گریزم وگر بمانم ،‌چرا بمانم ؟!
حتما در کنج زندان میماند پارتی از نوع شاعر مومن روزه گیر ‌نماز خوان ومداح علی نظیر شهر یار هم ندآشت که با نوشتن یکنامه به بک رهبر قلابی اورا از بند. رها سازند ،
رفت و رفت ،ر فت. مانند همان کبوتران  سپید بال در گوشه ای از آسمان. یک ستاره شد ‌نظاره گر شهر بی  هویت وساکنین. آن ،
امروز هر صفحه ای را باز میکنم شاید  چیز جدیدی بیابم موسیقی اه در تالار . فلان. به تاریخ زیر آن نگاه میکنم ، ده سال پیش بود !؟!

کتابخانه ای نیست محلی نیست جایی نیست.  ،،،من در زندانم  عادت کرده  ام اما زندآن من انفرادی وخالی از هر نوع  تازگیهاست ،
در انتظارم ، انتظارم چقدر طول خواهد کشید ؟!   مردی أراسته. با فرهنگی  بالا  وقدرتی بی انتها  از دریا ها بر خیزد ودست مرا بگیرد وبسوی دریا ببرد ودر عمق دریا در کنار ماهی های رنگین وزیبا  آب را در گلو غرغره کنم  واز یاد ببرم
م ،چرا آمدم ،چرا  زیستم ، وچرا می‌روم. این آمدن ورفتن بهر که وچه بود !؟. کسی جوابی برای این سئ‌ال من ندآرد ،
زندگیها همه. به یک شکل نیستند همچنانکه آدم‌ها نیز به یک شکل نیستند ،
عده ای آمدند اطراف مرا گرفتند تکه ای از مرا. دزدیدند ورفتند یا به آن دنیا ویا بسوی سر نوشت خویش،  
هر صبح وهر شام چشم به راهم ،  وترا میبینم که از دوردست‌ها می آیی اما همچنان جاده کش می‌رود وعقب  گرد میکند. تو گام بر میداری اما بمن نمیرسی  من دستهایم را دراز میکنم شاید تو انهارا ببینی  اما دستهایم تنها در میان زمین  واسما ن در هوا  میچرخند 
آیا بار دیگر تر در میان بازوانم خواهم گرفت ؟!  وتبسم های شیرین ترا با بوسه ای که ازم‌وهایم بر میداری ،
حال اینک اینجا از همه آنچه که من دوست داشتم تهی است ،نه شعری نه کتابی نه سخنی ونه سخن سالاری. حرف از بادمجان است وسخن از صافی روغن  ماشین درون شیشه های  روغن خوراکی. وحرف از گرمای دیگری است و کم شدن  آب ومرگ در  شکاف. زمین خشک ،
پایان
ثریا ایرانمنش 12/08/2022  میلادی 

هیچ نظری موجود نیست: