از : « لب پرچین »
بلی از لب پر چین که میتوانستیم انسوی خانه. همسایه راببینی باچمن های سبز وتازه پنجرهای بلند. ا با پرده های توری وخدمتکار خانه را که داشت سینی غذا را بالا میبرد ،
از انسوی پرچین میشد همه چیز را دیدهیچ دری به روی تو بسته نبود هیچ کجا دیواری نبود ودر پشت هیچ دیواری یک سیه کار با یا اسلحه در انتظارت نبود
چه أزادانه میرفتی فروشگاهها را دید میزدی. به رستوران میرفتی هتل امریکا. ناهار. میخوردی به سر کارت بر میگشتی. پیشخدمت با ادب برایت یک چای میاورد ،
خوشحال بودی. دوستان منتظرند راس ساعت هشت. دور هم جمع میشویم بازی میکنیم موسیقی گوش میدهیم. شام سردی میخوریم. و خیابانهای خلوت را که همه نیمه تا یک وروشن هستند به تنهایی طی میکردی وبخانه بر میگشتی هیچ کس در خیابان مزاحم تو نبود ،
انسوی. پرچین هوا تازه بود بوی گلهای یاس وعطر گل سرخ و عطر شمدانی بوی آب تازه پاشیده شده روی اجر های داغ چه بوی خوبی میاد ر استی چرا دیگر اجری نمبینی ؟!
وچرا خانه ها همه قفس های شیشه ای شده اند. چند سال است پرده هایت را عوض نکرده ای ، و چند سال است که در به در به. دنبال بک لباس در فروشگاهی دهاتی این راسته میگردی ،
غربت ، تازه سر. زخم باز شده. تازه خون فوران میکند. تو گم شده ای هم خودت هم. بقیه همه گم شدیم. .امروز چه روزی است ؟ مهم نیست همه روزها یک شکلند وهم هفته ها بسرعت برق میکذرند ،
همه چیز تهوع اور
یاران همه رفتند ، دوستی کی اخر آمد. دوستداران را چه شد ! شهر یاران بود آن دیار. شهریا رآن را چه شد ؟!
زخم باز شده ، خون فوران میکند اشکها بی اختیار فرو میریزند
درب قابلمه را میگشایی تا ناهارت را ببینی و اوخ ،،،،،، بجای سبزی شیوید. نعنای وحشی سیاه رنگی. درون برنج ها میرقصند
قابلمه را به درون سطل ۹خالی میکنی و آن را به میان دستشویی پرتاب کرده تا بعد بدرک. بگذار همه چیز ویران شود ،من خودم ویران شدم ، ویران ، آیا کسی معنی ویرانی را میداند !؟؟؟؟!!!!! ثریا
همان روز جمعه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر