ثریا ایرانمنش . « لب پرچین » اسپانیا
ای باد فراموشی . بر یادها وروزها بگذر .
بگذار فراموشم شود ، حتی تا لحظه ای پیش را
ای طوفان کوبنده یاد ها .مرا با خود ببرید به دور دستها به روزهای ما قبل تاریخ
تاریخ دیگر معنی ندارد . روزها بی شمارش میگذارند
گفتی از عشق بگو .
کدام عشق عشق به فرمانده یا عشق به نوازنده. .
عشق ،،،،، عشق،،،، کلامی است که سالها گم شده امروز دوران عجوج معجو هاست حکومت پوشالی آنها .
کدام عشق ؟ عشقی نبود ، لحظاتی در بی تابی وگذر کوتاهی در آسمان
وسپس فرود آمدن به قعر چاه ننگ وریا ودروغ ونفرت .
ای باد فراموشی کمک کن تا زندگی را از یاد ببرم
روزی در کوچه ای تاریک لبی بر لعبانت نشست
پشیمان فرار کردی ودیگر هیچگاه بر نگشتی
حتی آن کوچه را نیز از یاد بردی
واین آغاز یک پایان بود .
دیگر نشاطی نیست. وزمان بسرعت میگذرد ترا باخود میبرد
بی آنکه دیگر چشم به سبزه زاری داشته باشی
ویا آمید دیداری دگر را
ای روزهای تاریک و بی فرخنده
از فراز شعور من بگذرید
ای باد فراموشی بر بگذر. بگذر تا فراموش کنم
حتی نام خدا را
اوف ، لجن زاری بد بو جلوی پاهایت دهان باز کرده
چگونه میخواهی از آن عبور کنی ؟
با کدام چوبدستی وبا کدام عصا وکدام شانه وکدام دست ؟
پسرانی که بر من عاشق بودند
عشق آنها تنها تا پلاک درب خانه دوام داشت . پدرش کیست ،
خسته از خویشم وخسته از تو وخسته از أیینه
کمتر به آن مینگرم بوی سوختی درختان ناروند وسرو ها ی کهنسال
عبور کرکسان لاشه خوار. وموش های جونده
خبر از یک طاعون بزرگ میدهد
باید گریخت. باید فرار کرد
اما کجا ؟ راه بشریت را بسته اند. چشم های نا مریی ها ترا تعقیب میکنند
قبل از آنکه آنها بیایند کتابهایت را بسوزان
خاطرات عمر بر باد رفته افترا بسوزان
در میان شعله های سوزان زندگی را ببین که چگونه أب میشود .
پایان
نیمه شب سه شنبه نهم آگوست 2022 میلادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر