سه‌شنبه، خرداد ۰۳، ۱۴۰۱

عشق در ویرانه ها


 ثریا ایرانمنش  « لب پرچین » اسپانیا 

روزی تازه شروع شده  در کنار خورشیدی که بی آمان میتابد. بهار است همان فصل مشکوک ‌بیماری زا از کنار نور خورشید که همه اطاق کوچک مرا پر کرده است. به ویرانه های دوردست مینگرم .

 در آن دیار سبز ‌خرم  به هنگام شامگاهان از میان چمن زارهای پهناور  سوی اطاق خود میرفتم بچه ها را . یکی جلو یکی عقب بسوی خوابگاهشان . راهنمایی میکردم  روزگارم در همان  شهر بزرگ وبا شکوه فراوان می،گذشت  من میرفتم تا با صدای زیبای خواننده. و رنگ  سازها. کم کم بخواب روم .

امروز دیگر از آن همه شکوه ‌جلال خبری نیست  حتی درختان کهن را نیز از ریشه بریدند  دیگر از فراز ونشیب شهر  اثری نیست دیگر از حضور  انسان‌ها مودب. با فضیلت نیز خبری نیست . هر چه هست دهانهای گشاد ‌ با کلمات مستهجن بیرون میاید وهوای ألوده را ألوده تر میسازد ،. امروز دیگر از آنهمه. سبزه زارها وگلهای خوشبو در سر زمین های کهن نیز خبری نیست همه چیز ناگهان عوض شد سرو های بلند جای خودرا به درختان رنگین چینی دادند   وکاخ هایبا شکوه . نیمه ویران در کنار کوهی از زباله وخاک. در حال پوسیدن هستند ، .

امروز دیگر از آن کاخ بزرگ  وبا عظمت با چهل چراغهای رنگین  چیزی بجا نمانده یک ساختمان حقیر  که دست ایام هر روز بر شکستن آن  گسترده تر میشود .

خانه امرا ویران ساختند آن خانه بزرگ. با سی وسه بوته بلند گلهای رز سرخ وچمن وگلهای اطلسی وبتفشه   آن خانه را با دستهای خودمان ساخته بودیم برای فرزندانمان  ناگهان ودست روزگار از آستین بیرون آمد  وناگهان  علف های خودرو وسبز های زهر آلوده جای همه چیز را گرفتند  ودیگر چیزی بر جای نماند .

در آن زمان شهر آبادان بود  این شهر با شکوه  که جزیی از افتخارات ما محسوب میشد  با حصار پر عظمت آن  وهر بهار مملو از جمعیت هایی میشد که برای گردش به آن سو میرفتند برای خرید اجناس لوکس  ودر مسابقه روی رود کارون با قایق ها شرکت می‌کردند برای  رودکار‌ون آواز میخواندند. اشعاری را میسرودند   .نا،گهان ارابه راهزنان از راه رسید  وگرداگرد  آن شهر. با یک جنگ ساختگی  آن حلقه پولادین درهم شکسته شد ،.حال در انتظار. شروع روزی دیگر هستم  در کنار. سر وصداهای نا هنجار ونا شناس ،حال در این ایام به پیرامون خود مینکرم  هیچ چیز نیست  نه از آن شکوه گذشته خبری هست ونه از آن عظمت  وخیابانها ومردمی  که سر بفرمان  داشتند  وچشم به افق  وروشنایی فردا .روزگاری در آن شهر  زیبا. خدایان . به نماز  می ایستادند نیازشان واقعی ولبریز از راستی  بود  ،امروز  آنهمه جلال وجبروت   بر باد رفت  آنهمه عظمت و افتخار  به غوغای  تبه کاران  که خودشان را  بجای مردان بزرگ گذشته   جا میزنند. نوکرانی که روزی. در درگاه اربا ب در انتظار تکه  استخوانی بودند حال بحکم تیر وسر نیزه وتفنگ همه مردم در جایشان  میخکوب شده اند  .همه این ها بر شما تبه کاران آن ارزانی باد  من از جمله شما  نیستم  زیرا عشق برای من  از همه آن چه که شما دا رید والاتر است عشق به انسان پایان 

ثریا ایرانمش  24/05/2022  

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۴۰۱

ایران اسیر


». اسپانیا  ثریا ایرانمنش .« لب پرچین » 

یکبار دیگر چندین سال پیش نوشتم  ، ای سر زمین اهورایی من ای اسیر ودربند  آنجا که ما در خواب عشق فرو رفته بودیم آنجا که جایگاه  بهترین صنایع جهان بود  آنجا که رستم دستان زاده شد ودیو سپید را در کوه زندانی کرد. .

ایران اسیر . از بلند ترین قلعه های الوند  ما دریا را  می دیدیم  ودر آن روزها ما آزاد  بودیم  اما ،،،،آگاه نه !

 در انزما ن پادشاهان بزرگ  بر صخره های   بلند  هزاران کشتی  را تماشا می‌کردند وهزاران سر باز. گوش بفرمان ،

امروز کجا هستند. واین دیوان از کوه فرار کرده عقده ها واینده منحوس خودر را تا قعر آفریقا برده اند وگوش کودکان ونوجوانان را با اندیشه های کثیف  وألوده. ، خود پر کرده اند ،.

از اسارت آن سر زمین وان ملت بمن هم سهمی رسید  اما از گذشته پر شکوه خود راضی هستم ،

بر خوشبختی های دیرین گریستن کاری  بس  ناجور ونارواست   پدران واجداد ما  خون‌ها.ر یختند  وزیر همان خاک ارمیدند  زمین  را سینه خیز پیمودند تا دشمنانت را  بیرون برانند. آنها نمیدانستند دشمن در درون خانه. لانه کرده است .

هیچکس جوابی نمیدهد مردگان همه سکوت کرده اند و زندگان همه مرده اند بازار برده فروشی رواج دارد  خواننده افغان. میخواند که بیا سری به حافظ اندازیم و با او می در ساغر اندازیم او نیز مانند ما سر زمینش در اسارت است  .

دیگر نه به ماه مینگرم ونه به خورشیدتابان که روزی گرمایش بمن جان میداد وامروز جان ستان  من است  دیگر  به آهنگی گوش فرا نمیدهم  ودیگر  نخواهم گریست  چرا. که چشمانم نیز. به خشکی نشسته اند .

حال میل دارم که مرا با شراب غسل دهند ودر میان خوشه های انگور مرا به آتش بکشند تا دودی معطر بسوی تو بفرستم ، ای سر زمین دلیران و شاهان . که امروز در نکبت وبدبختی در میان مشتی  سوسک ومار ومور داری جان میدهی ،.ترا ستایش می‌کنم واز دور با چشمانی  لبریز  از اشک به تو درود  میفرستم.. 

نمیدانم آیا روزی أزادی ترا خواهم دید یا نه به هر روی دیگر در آنجا زمینی ندارم تا  انر شخم زنم واز نو بکارم ،

بدرود ای سر زمین  اهورای ودلیر من ایستاده بمیر .پایان  /// ثریا ایرانمنش . 18/05/2022 میلادی 

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۴۰۱

شهر ویرانی


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین  اسپانیا !

پر کن پیاله را : که این آب آتشین دیریست ره به حال خرابم نمیبرد .........

تمام شب به این  صدا گوش میدادم حال این مردگانند که برای ما میخوانند ویا روی پرده نمایش برای ما باز ی میکنند زندگان امروز از مردگان بی بها ترند .  باید لال بود ولال نشست وحرف نزد کلماترا درگلویت نگاه داشت  حتی فریاد هم نمیتوان زد  قدرتمندان امروز  توانستند مارا لال  نمایند  ومارا خاموش نگاه دارند  اما من درکنار لال بودنم دستهایم را بکار میگیرم وافکارم را  وآن دردی را که  کلمه به کلمه دردرونم فریاد میکشد به روی هر صفحه ای میاورم .مهم نیست پایانش چگونه است من به آخر خط رسیده ام  امروز به خاک نشسته ام  اما اواز وطنین کلمه هایم درهمه جا پخش میشود  از درد تنهاییم  تا دردرپنهانی  همه دریک کلمه پیچیده شده به هوا میروند  همه پر از تاب وتوانند ایا این قدرتمندان  تا کی میتوانند  مرا وعبارت هارا در خاموشی نگاه دارند روزی از جایی درز میکند  رسا میشود زیبا میشود  از اینهمه چین وچروک رهایی خواهند یافت .

روزی صد بار چند شماره روی گوشیم به صدا درمیاید ناشناسند ! وحال با تلفن خانه شب ونیمه شب  مرا ازخواب بیدار میکنند .

میدانم . خوب میدانم  درجایی که زندگی میکنم لبریز از خاک وخاشاک است  امروز تا کمر درخاک فرورفتم تا  بلکه بتوانم  جایی را برای تابستان باز کنم با انبوه   زباله هایی که برایم جمع کرده اند ! جشمانم از کاسه بیرون زدند  دیگر توانم را از دست داده بودم آفتاب تا انتهای اطاق  میتابد ومرا به اتش میکشد درزمستان اثری ازاین  همه تابش نیست دراین خاکدانی که من زندگی میکنم  هیچ جایش درامان نیست  باید  به میان خودشان خزید مانند خودشان لباس پوشید ومانند خوشان غذا خورد  ومانند خودشا ن  گفت زبان مرا نمی دانند  گاهی خم میشوم  دونیم میشوم  چند تکه میشوم  سعی دارم چین خوردگیهای را پنهان کنم  میدانم درون همه این چین خوردگیها چیزهایی پنهانند که دیگران از آن باخبر نیستند.

این چین خوردگی های یک تکه لباس نیست که با یک اطوی داغ صاف شود این جین خوردگیها شکستن استخوانهایم  ودر میان هوا گفته هایم میباشد  عده ای از آن بالا بلندان  انرا یکنوع  بلاهت  مینامند  روح وروانم را  باهم میشکنند  خودشان در بسته بندی ها ی لوکس جابجا میشوند  این بسته بندی را از بازار خود فروشی تهیه کرده اند .

اگر ناگهان به میان مردمی بروم همه ناگهان خاموش میشوند  هر کسی با عقل خودش با گفته های خودش جهان مرا می سنجد امروز هیچکس گوشی برای شنیدن ندارد  حتی زبانی برای گفتن .تنها از گلویش فریادهای ناهنجاری برمیخیزد  آه استبداد دیکتاتوری وسپس دوباره همه خاموش سر جایشان مینشینند  آهسته راه میروند نگاهی به پشت سرشان میاندازند تا بموقع جا خالی کنند  انها میان دو ریل قطار درحرکتند بی آنکه هدفی داشته باشند چه کسی بیشتر میدهد ؟ آنها از اندیشه هایشان هیچ کمکی نمیگرند 

من آنچه را که داشته ام به دست فراموشی سپرده ام  نمیدانم درکدام خاک خواهم خفت ویا خاکستر خواهم شد  از بدو تولدم درچین خوردگیهام غوطه میخوردم اما آن  چین خوردگیها بی پروا بودند وبلند بلند سخن میراندند گاهی هراس انگیز بودند وخطرناک . 

نمیتوانم خاموش بنشینم هر حرکتی هر سخنی مرا ودار به واکنش میکند میدانم پاسخ هایی که میدهم شمشیر وار میبرند  اما خاموشی را حرام میدانم  گاهی این خاموشی سایه یک طغیان درونی است  ودرآن  زمان از عشق سخن میگویم  .! 

از عشقی که درنهادش  قدرتی بی پایان  است  من به او ارزش میدهم آنرا پاس میدارم  وهمین عشق تنها نیرویی است که مرا تا به امروز زنده نگاه داشته است . ث

پایان 

ثریا ایرانمنش / 18/05/2022 میلادی /




سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۴۰۱

بستروسوسه انگیز


 ثریا ایرانمنش «لب پرچین » اسپانیا !

شب گذشته  باز در میان بیخوابی ها به آهنگ خواننده بزرگ افغان گوش میدادم که گله میکرد .همون روزا که خیابون خالی ،‌کوچه ها در امان وخانه ها کاه گلی بودند ما آسایش وارامش داشتیم در کنار قصه های ساده ….

من  بیاد خانه های روستایی دیارمان افتادم  خانه هایی که  میان باغها  به خوبی دیده میشدند  بوته های گل سرخ  در باغچه های انها به حدی زیاد بود  که انسان میتوانست روی بستری از برگ گل سرخ بخوابد  ، راستی آن گلها کجا رفتند ؟! 

 زمانی که از کنار یک خانه رد میشدم تلی از برگ‌های رز میدیدم که روی هم انباشته اند وسوسه میشدم  که روی انها بغلطم ویا یک شب را به صبح برسانم  عطر آن گلها تا دور دست‌ها ترا مست میکرد .

 بطور حتم. صاحبخانه  میل داشت از انها گلاب درست کند .

جالب‌تر  آنکه. در نزد انها شرابخواری حرام بود اما بودند. زنان ومردانی که با کشمش عرق میساختد ودرشیشه های کوچک زیر بالش خود پنهان می‌کردند وگاهی جرعه از آن مینوشیدند ‌میگفتند که :

شربت سینه است  و سینه را صاف میکند. رنگ  أنهم قهوه ای به رنگ کشمش بود .

گاهی هم مجلسی. بر پا می‌کردند دایره ای ودنبکی سازی  واوازی و دخترکی در میان میرقصید. بوی خوش نان داغ تنوری. وابی که روی اجر های داغ ریخته بودند با بوی خوش برگ‌های  گل سرخ وبوی غذا ترا مست میکرد .

درب همه خانه ها نیمه باز بود. هرکس رد میشد یک بفر ما منزل خودت هست. به رهگذر  تعارف می‌کردند واما بمن ! بچه برو تنها اینجا چکار میکنی ؟! 

من همه چیزها را مانند دوربین وضبط صوت در درونم حفظ میکردم  .

امروز تنها با همان خاطره ها خوشم ودرانتظار هیچ کس نیستم که درب خانه را . بزند ،

درون خانه ام از گل سرخ و عطر غذاهای مطبوع  دیارم خبری نیست. هرچه هست بازاری است در بسته بند یهای محکم پلاستیک. یکبار مصرف حال میدانم  آن خواننده. افغان با آن همه درد چه می‌گوید  وحسرت همان خانه کاه گلی وکوچه های  امن  وقصه ها ونقل  ونبات را میخورد ،

امروز باید به زیر سایه یک پرچم نوین ویرانه برویم. زرد وأبی. همه جا این رنگ‌ها به چشم میخورد أهسته  أهسته  مانند همان قورباغه درون أب گرم مارا  خواهند پخت   صبرشان زیاد است  .

نباید  حرفی زد ویانوشت. باید.  زیرسبیلی از کنار این فریب ها گذشت . 

دیگر هیچ .ث

پایان 

ثریا ایرانمنش 17/05/2022 میلادی !

دوشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۴۰۱

مشروطه

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

سحر گه رهروی در سر زمینی / همی گفت این معما با قرینی 

که ای صوفی شراب انگه شود صاف / که درشیشه برارد اربعینی 

شاید این ابیاترا بارها  دربالای  صفحاتم نوشته باشم و  شاید کسی چندان ا زمعنای ان نداند و وآنرا درخیال به همان خم شراب وشیشه وچهل روزه  گره زده ورد شود .

اما این معمای بسیار دارد معنایی که باید صدا هزار گره را باز کرد ومیلیونها کلماترا مانند قند درون دهان طوطیان شکر شکن گذاشت تا بفهمند یعنی چه .

مشروطه بقول آن گرامی مرد یعنی قانون وقانونی که برای سر زمینی نوشته شده وغیر قابل تغییر باشد  این ها تنها برای کشورهایی است که دران حکومت معنا دارد قانون معنا  دارد ودرواقع حکومت مردم بر مردم است نه بر سرزمینی مانند سر زمین هزار چهره ما که رضا شاه مرحوم با هزاران  بدبختی ودست تنها توانست دست ایلیاتی ها وراهزنانرا کوتاه کرده ویک سر زمین یک پارچه را ساخته به دست فرزندش بدهد واو انرا مانند جواهرای درخشان درمیان جهره های منحوس همسایگان وصد هزار چشم نا محرم  صیقل داد درخشان کرد وتاج بر سر زنان گذاشت  /خوب دراین میان عده ای هم میل داشتند ن با بلبشو وگیلاسی عرق ونشمه ای درکنار  ابگوشتی زورخانه ای زندگیشانرا ادامه دهند ودرتنگنای کراوات کت شلوار فرانسوی وزبان نوین چندان اشنایی نداشتند  بابا دم غنیمت است برو جلو ببینم کارد را اززیر بغل بکشند بیرون مانند فیلم مثلا قیصر طرف را کاردی کنند  نه به مزاق آنها خوش نیامد وآن دسته دیگرنیز که تحت آواز های دلپذیر اواز  گنجشکان آنسوی اب قرار گرفته یا از سوربون امده بودند یا از قففاز وشوروی حال مایل بودن این سرزمین به آن صورت اداره شو د چه گوارا قهرمانشان بود !!!  ودست های هم بودند که با چنگ ودندان پایه های چوبی منبر را چسپیده بودند وبرا ین گمان بودند که عمامه بسران واقعا فرشته های درگاه  باریتعالا میباشند  ناگهان سفره ازادی پهن شد   اما نمیدانستند آنرا چگونه  مصرف کنند  وچگونه از آن استفاده نمایند  ازادی یعنی دزدیهای کلان از  موقیعتها وبردن زنان ودختران به سازمان های مخوف وتیمسارها دارای خانه  ومادامی که حاکم بر آن خانه بود وبقول  یکی ازهمین تیمسارهای  با یال وکوپال مانند خری که به او خر مهره آویزان کرده باشند دارای یک خانه بزرگ بود ومادامی بر ان خانه حاکم واو خودرا همسر آن تمیسار مینامید    با اتومبیل بزرگ  شهر داری جا بجا میشد وتیمسار کوتوله که هنوز چای خوردن  را بلد نبود وآنرا درون نعبلکی ریخته وهرت میکشید صاحب آن خانه بود وپس از انقلاب با سر فرازی تمام  میگفت همه قوانین دولت گرد منقل درهمان خانه وودرکنار پری رویان حل و فسق  ویا نوشته ومهر میشد ! 

شاه بیخبر ازهمه این  ویرانی ها  وبا اعتماد به دوستان!!! که از دشمن برای او بدتر بودن تنها نگاهش به دوردستها واینکه روزی سر زمینش مانند یک برلیان درخشان بدرخشد کجا؟ یکسو پاکستان فقیر . سوی دیگر عراق بدبخت  وانسوی دیگر ترکیه که تنها راهرویی بود اتومبیلهای خریداری شده از اروپا از آنجا ردمیشدو آقایان سر گردان ودران سوی قاره که چشم به انهمه چراغ های الوان دوخته بودند  واحتیاج شدیدی به ان  آب رودها داشتند و درمیان ابهای سر گردان چشمانی تیز بین داشتند به اینهمه روشنایی مینگریستند ناگهان احساس کردند شاید چشمانشان کور شود بهتر اسنت جراغ را خاموش کنند دست به دامان همان پا منبری ها وچاقو کشان ونشمه دارن شد ند ودیگر باقی  داستان را خودتان  بخوانید .

حال شب گذشته مردی با چهره ای نحیف ودلی پر ارزو داشت از مشروطیت وحکومت پادشاهی وقانون اساسی سخن میگفت ....قانونی   بی مصرف که هر کسی در خانه اش نشسته ویک قانون اساسی نوشته حتی خواننده شهیر و بزرگ درگذشته نیز صاحب یک نسخه قانون اساسی است انگار برای یک بیمار رو بموت دارندنسخه میپیجند.وخبرنگاران  پا پتی دیروز تاریخ نگار امروز ما شدند !!!

بمن مربوط نخواهد شد  من  عمر ندارم ودر تورهمان نفرین مادر مرحومم گرفتارم او که ا ز پاپ کاتولیکتر شد زرتشی بودن راننگ دانست ورفت آنچنان مسلمانی شد که در سجاه اش چهار قران ونهج البلاغه  و سایر کتب دیده میشد نتوانست مرا به راه راست هدایت کند بد جوری سر پیچی میکردم به دلم نمی چسپید با زبانی بیگانه که معنای آنرا نمیدانم سر به درگاه پرودگار فرود ارم با زبان خودم با زبان دلم با او حرف میزدم .این اختلاف بزرگی بود بین مادرودختر .

هر کس اوراد وست داشت برایش یک قران میاورد قران اریا مهر که معلوم نشد دردستان چه کسانی گم شد /قرانی که از پدرش به اوبه ارث رسیده بود وبا دست نوشته شده من توانستم انرا در ببرم از دست دزدان  قرانی که من درمکتب انرا تمام کرده بوم وبرگهایش زردشده بودند دوقرانی که خودش ابتیا کرده بود !  به هر روی باو گفتند شاه بداست اوهم فورا هورا کشید وتمام شد من رفته بودم سالها بود که ازمیان انها گم شده بودم .

حال این قانون اساسی ومعنای مشروطه را برای چه کسانی باید نوشت وتدوین کرد ؟ برای جانیانی  که درخارج به اتومبیلهای گرانقیمت خو دمینازند درکنار فاحشه های جوان ؟ برای مردانی که مهر بر پیشانی خود داغ کرده مانند الاغهای که بر پشت انها مهر میزنند ! برای اپوزیسیونی که هریک برای خود دکانی باز کرده وغیر از عربده کشی  وفحاشی کاری را بلد نیستند ؟ ویا برای مافیای تریاک وکوکایین وحشیش ؟  ومواد غذایی وفروش زنان ودختران ! برای چه کسی باید قانون اساسی ومشروطه را تدوین کرد؟.واز انقلاب مشروطیت سخن گفت ؟ ث 

پایان 

ثریا یرانمنش 16/05.2022 میلادی . 

یکشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۴۰۱

سراسر هستی

 یک دلنوشته ! ........

روز یکشنبه  15 ماه می 22022 میلادی !

" بگذار زبانت  از  رحم وشفقت ودلسوزی باشد .  اما دلت لبریز از شقاوت  بد سرشتی ! " ماکیاول" 

امروز برای  آولین بار  برای خودم دلم سوخت  وبرای اولین بار سرشکی  از دیده ام فروریخت برای خودم ورحم به خودم بود !هیچگاه خودرا چنین بیچاره ودرمانده وتنها احساس نکرده بودم بدترین  چیزها این است که تو محتاج باشی کسی دست ترا بگیرد واز زمین بلندت کند درحالیکه خودت روزی مانند یا شاهین  بر قلعه ها پرواز میکردی ودست همه را میگرفتی !نمیدانم شاید عقده مهر طلبی  داشتم ؟!

امروز دیدم نه چیزی دروطنم هست که به ان ببالم وبسوی ان برگردم ونه دراین سرای بیکسی کسی یا چیزی هست مبارزه هم دیگر فایده  ندارد  دستهایم را بصورت تسلیم بالا بردم و....آن اشک حسرتی را که مادرجانم همیشه آرزو داشت بر چهره من ببیند  برگونه ام احساس کردم .

نمیدانم این بانو چه دشمنی با من  داشت  منکه ئخواستم به زور به دنیا بیایم منکه در جنسیت خود  دخالتی نداشتم !پدرم با نگاهی بمن گفت " دختر است ولش کن ورفت ودیگر کمتر اورا میدیدم آنهم تنها دستی به زیر چانه ام میکشید . میگفت  . که خوب !  دختر یکی دارم بیشتر نمیخواهم !"نوه امام جمعه " 

مادرم ! "اوف بعد ازهفت پسر این ترکمون آمد اورا به دست دایه بسپارید اصلا میل ندارم اورا ببینم "!

تنها کسی که دراین میان بفریادم  رسید عمه ام بود او هم چون بچه نداشت !ویک دختر کنیز را بفرزندخواندگی  برگزیده بود حال شاید میل داشت خیاطخانه بزرگش   به کسی برسد وانرا نگاه دارد !

زمانی رسید که دیگر لازم بود بسوی او برگردم دیگر احتیاجی به دایه نداشتم هیجگاه با مهربانی مرا دراغوش نفشرد همه فکر وذکرش املاکش  وباغهایش ومیوه هایش بودند بعد هم پدرم وطلاق از او بخانه مرد دیگری رفتن .فروش انچه که داشت درخانه دیگران خرج کردن .من همانند یک عروسک کوچک  دنبالش را ه میرفتم دامنش را ازدستم بیرون میکشید ومیگفت ....باید هفت پسرم را ازدست میدادم حال تو ترکمون برایم ماندی !!! گاهی از سر لطف میگفت ! امیدوارم اشک حسرت بریزی 1111 زمانی میگفت انش  سرخ بر .....بیفتد ! وهمه دعای های او به درگاه ان پروردگاری  که بسوی قبله اش  نماز میگذاشت  قبول افتاد ومن امروز  هم اتش سرخ را دارم وهم اشک حسرت را .هیچگاه مرا دراغوش نفشرد وبوسه ای بر صورت من نزد ....واما در زندگی خودش  مهربان بود به روی همه لبخند میزد آنچنان  راه میرفت گویی طاوسی درمیان جمن ها درگردش است با موهای بلند طلایی وچشمانی که معلوم نبودند به چه رنگی بیشتر تمایل دارند صورت سرخ وپوست سفید وابتنی با اب سرد و فاتحه بی الحمد هم برای کسی نمیخواند همه را یک لقمه کرده به درون  چاه میانداخت ! امروز  تکه هایی  از اورا  درمیان بعضی از بچه هایم میبینم ! 

خو ب تازه فهمیدم که" نیکی ومهربانی " هیچگاه ثمر بخش نیست ".شرافت " بدترین سیاستهاست .همین نه بیشتر .پایان 

ثریا ایرانمنش / برکه های خشک شده در یک گوشه دنیا