چهارشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۴۰۱

شهر ویرانی


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین  اسپانیا !

پر کن پیاله را : که این آب آتشین دیریست ره به حال خرابم نمیبرد .........

تمام شب به این  صدا گوش میدادم حال این مردگانند که برای ما میخوانند ویا روی پرده نمایش برای ما باز ی میکنند زندگان امروز از مردگان بی بها ترند .  باید لال بود ولال نشست وحرف نزد کلماترا درگلویت نگاه داشت  حتی فریاد هم نمیتوان زد  قدرتمندان امروز  توانستند مارا لال  نمایند  ومارا خاموش نگاه دارند  اما من درکنار لال بودنم دستهایم را بکار میگیرم وافکارم را  وآن دردی را که  کلمه به کلمه دردرونم فریاد میکشد به روی هر صفحه ای میاورم .مهم نیست پایانش چگونه است من به آخر خط رسیده ام  امروز به خاک نشسته ام  اما اواز وطنین کلمه هایم درهمه جا پخش میشود  از درد تنهاییم  تا دردرپنهانی  همه دریک کلمه پیچیده شده به هوا میروند  همه پر از تاب وتوانند ایا این قدرتمندان  تا کی میتوانند  مرا وعبارت هارا در خاموشی نگاه دارند روزی از جایی درز میکند  رسا میشود زیبا میشود  از اینهمه چین وچروک رهایی خواهند یافت .

روزی صد بار چند شماره روی گوشیم به صدا درمیاید ناشناسند ! وحال با تلفن خانه شب ونیمه شب  مرا ازخواب بیدار میکنند .

میدانم . خوب میدانم  درجایی که زندگی میکنم لبریز از خاک وخاشاک است  امروز تا کمر درخاک فرورفتم تا  بلکه بتوانم  جایی را برای تابستان باز کنم با انبوه   زباله هایی که برایم جمع کرده اند ! جشمانم از کاسه بیرون زدند  دیگر توانم را از دست داده بودم آفتاب تا انتهای اطاق  میتابد ومرا به اتش میکشد درزمستان اثری ازاین  همه تابش نیست دراین خاکدانی که من زندگی میکنم  هیچ جایش درامان نیست  باید  به میان خودشان خزید مانند خودشان لباس پوشید ومانند خوشان غذا خورد  ومانند خودشا ن  گفت زبان مرا نمی دانند  گاهی خم میشوم  دونیم میشوم  چند تکه میشوم  سعی دارم چین خوردگیهای را پنهان کنم  میدانم درون همه این چین خوردگیها چیزهایی پنهانند که دیگران از آن باخبر نیستند.

این چین خوردگی های یک تکه لباس نیست که با یک اطوی داغ صاف شود این جین خوردگیها شکستن استخوانهایم  ودر میان هوا گفته هایم میباشد  عده ای از آن بالا بلندان  انرا یکنوع  بلاهت  مینامند  روح وروانم را  باهم میشکنند  خودشان در بسته بندی ها ی لوکس جابجا میشوند  این بسته بندی را از بازار خود فروشی تهیه کرده اند .

اگر ناگهان به میان مردمی بروم همه ناگهان خاموش میشوند  هر کسی با عقل خودش با گفته های خودش جهان مرا می سنجد امروز هیچکس گوشی برای شنیدن ندارد  حتی زبانی برای گفتن .تنها از گلویش فریادهای ناهنجاری برمیخیزد  آه استبداد دیکتاتوری وسپس دوباره همه خاموش سر جایشان مینشینند  آهسته راه میروند نگاهی به پشت سرشان میاندازند تا بموقع جا خالی کنند  انها میان دو ریل قطار درحرکتند بی آنکه هدفی داشته باشند چه کسی بیشتر میدهد ؟ آنها از اندیشه هایشان هیچ کمکی نمیگرند 

من آنچه را که داشته ام به دست فراموشی سپرده ام  نمیدانم درکدام خاک خواهم خفت ویا خاکستر خواهم شد  از بدو تولدم درچین خوردگیهام غوطه میخوردم اما آن  چین خوردگیها بی پروا بودند وبلند بلند سخن میراندند گاهی هراس انگیز بودند وخطرناک . 

نمیتوانم خاموش بنشینم هر حرکتی هر سخنی مرا ودار به واکنش میکند میدانم پاسخ هایی که میدهم شمشیر وار میبرند  اما خاموشی را حرام میدانم  گاهی این خاموشی سایه یک طغیان درونی است  ودرآن  زمان از عشق سخن میگویم  .! 

از عشقی که درنهادش  قدرتی بی پایان  است  من به او ارزش میدهم آنرا پاس میدارم  وهمین عشق تنها نیرویی است که مرا تا به امروز زنده نگاه داشته است . ث

پایان 

ثریا ایرانمنش / 18/05/2022 میلادی /




هیچ نظری موجود نیست: