چهارشنبه، فروردین ۳۱، ۱۴۰۱

شیوه مستی


 ثریا ایرانمش « لب پرچین ». اسپانیا .

مستی بهانه کردم وچندان گریستم. / تا کس نداند که گرفتار کیستم 

حالم خوب است ملالی نیست  غیر از  همسایه ویا همخانه بودن با. موجودی که انرا نه  دیده ای ونه میشناسی. در درونت جای خوش کرده وهرروز هم پروار تر می‌شود ‌رمق وانرژی ترا می‌گیرد .

روز گذشته ریپرتم را از پزشک گرفتم. ،،،،خوب همان است. اما درها به رویش بسته است ونمیتواند خودرا به جاهای دیگری بکشاند ماهم کوشش می‌کنم هر بار تکه ای از او جدا کرده جلوی حیوانات بیاندازیم.  جایش امن ‌محکم است ، 

ملالی نیست  زندگی به روال. همیشگی میچرخد رفتن به سوپر وخود مشتی اشغال ونشستن  به روی مبل. ‌تماشای. فروش زباله هایی که  هر بار بشکلی دیگر تغییر شکل داده  ودوباره راهی بازار می‌شوند  ،.

تشک ،. دوچرخه  ، مخلوط کن ، قهوه جوش مبل. لباس. اثاثیه  دست چندم ، خوب انبارها پر شد ه از ابن زباله ها  ما هم تماشاچی  هستیم .

چه سخت  است که نتوانی از جایت به سرعت برخیزی وحرکت کنی. چه سخت است. که باید چشم انتظار  دیگری باشی  تا خانه انرا تمیز کند وچه سخت است  زندگی در این دنیای. غ‌ولهای بی شاخ ودم . همه پروار سر ها همه تراشیده. وزنان !؟. نه بهتر است از زنان  حرفی نزنم. مردان هستند لازم نیست زنی خودش.ر ا به میان معرکه بیاندازد. مردان می‌توانند نقش زن وحتی ماد ر را نیز  بازی کنندفیلمها نمایشات و. بخصوص آن فیلم چندش أور. وتهوع  اور حس هشتم. به کار کردانی آن برادران .بیمار جنسی وروانی ،


در فکر شاه هستم چه أرام وبیصدا از این جهان رفت. تا لحظه أخر آن لبخند شیرین وان غرور. ذآتی را حفظ کرده بود ، او دیگران را أباد کرد وخودش ویران  شد ، حال. هموطنان در توییتر  توی سر  وکله هم میزنند تا قوچعلی  بیاید یا داد علی ویا مریم  مجدلیه   وانهاییکه  در درون ریشه  کرده اند به اینهمه حماقت‌ها میخندند سیسمونی ها و قنداق  بچه دهاتی  راز ایتالیا ویا حد اقل از ترکیه میخرند وبار میکنند گور پدر آنهایی که گرسنه ویا بیمارند. خوب باید لیاقت داشت این لیاقتشان امروز معنی وشکل خودرا عوض کرده است. ( خودرا گران بفروش نه ارزان واگر میتوانی بکش  هرکسی که سر راهت ایستاد  ). مهم همین است عشق وعاشقی وشعر وغیره را بریز در چاه  متعفن روزگار. بازار برده فروشی است تو میتوانی سر بازار بایستی وخودرا به چند   عده بفروشی    هم صاحب ویلا وخانه  دار میشوی هم. برده دار .

 از من وما گذشته برایمان هم مهم نیست که در آن سر زمین چه ها میگذرد چه آنجا وچه ترکیه یا لبنان وسوریه یا عراق برایمان یکسان است .

روزی به چند نفر دراین سر زمین  مراجعه کردم تا یک دکه باز کنم  برای  تاپا وأبجو ،،،نه!  نمی‌شود سخت است. خوب چرا دیگران به راحتی اینهمه دکان باز کرده اند برای من سخت بود ؟!  بلی  تو پشتوانه نداشتی. حساب بانکی ات  هم زیر  ‌

بود. همراه هم نداشتی همدست هم نداشتی. تو که  دختر شهر اورلئان نبودی که لباس رزم بپوشی وبه جنگ  بروی. یک أدم معمولی  با تجربه های گرانبهایی که خریداری نداشت ،

حال تو هستی  وان میهمان  ناخوانده که ترا اسیر ساخته. ، میل سفر داری ؟!  کفشهایت امروز سوار بودند

به کجا میروی  ای تنهاترین زن عالم ؟ …..

پایان  ثریا . ۳۱ فروردین برابر با  بیستم آپریل   دوهزارو بیست ودو فرنگی ! 

سه‌شنبه، فروردین ۳۰، ۱۴۰۱

آرزوهای بزرگ


 ثریاایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا

تا چند هشیار باشم  ساقی بده  ساغر من  /  پر کن زمی  ساغرم   را تا گرم سازی  سرمن /

من خسته زهشیاری  مشتاق این میگساری /  تا جام  پر باده  داری  حاشا مر واز برمن ..."نیاز کرمانی"

اکثر شبها به کتابهای " صوتی " گوش میدهم  که بیشتر آنهاتنها فهرستی از کتابهای چاپ شده با چند خط خلاصه شده با صدایی نا هنجار ! 

شب گذشته کتابی را زیر عنوان  آرزوهای بزرگ  وخواسته هارا گوش میدادم  بد نبود اما تنها یک  مشگل داشت وآن این است که من هرگاه ارزوی بزرگی  دردلم پرورانده ام   آنچه را هم  داشته ام از دست داده ام ! حال بگو بخودت اعتماد کن  گام های بلند بردار  وجلو برو ؟ کجا ؟ درها همه بسته وپنجره ها همه  خاک آلود  با کدام گام به کجا بروم /

خوب ! درخیالم خانه ای کوچک را مجسم کردم درکنار رودخانه ودرمیان جنگل با جند همسایه خوب ومهربان که شبها گرد هم جمع شویم !! اما کجا  همه شهرهاراوسر زمین هارا از نظر گذراندم  تنها جایی ا که یافتم همان شهر " سیویل " است خوب حالا که نزدیک همانجا هستم تنها خانه ام آپارتمانی است وهمسایه های نامهربان که ابدا یکدیگر را نمی شناسیم  مگر آن بانویی که سریدار است وتقریبا حالت پلیس هم دارد ! 

نه ! آقا خدا پنبه را درون گوشهایت محکمتر کن من چیزی نخواستم همین جا خوب است امن است نقطه امنی است اگر ناگهان بمبمی از اسمان برسرمان فرونریزد وآن مرد پوشک پوش بجای انکه پوشک خودرا عوض کند راه جنگ  ها را عوضی برود  وملتی هم گوسفند وار به دنبالش بدوند .

نه همین جا خوب است  خیلی هم خوب است زمستانها بدون افتاب وتابستانها لبریز از افتاب داغ پشت به قبله امال وارزوها !!!

صبح که از جای برخاستم دیدم همه آروز هایم بر آورده شده ودچار خونر یزی شدید هستم ! خوشبختانه  عصر دکتر دارم واین تکه گوشت بدجوری مرا عذاب میدهد  مرتب با هم در جدالیم  " من ترا آخر میکشم  ...غلط کردی این منم که ترا میکشم جنگ ما همچنان ادامه دارد  ومعلوم هم نیست سر انجام برد با کیست ؟! این است نتیجه ارزوهای بزرگ من .دخترک از سفر برگشته درون تختخوابش افتاده ان دیگری مشغول کار است خودم باید به تنهایی همه کارهای خانه را انجام دهم حال مهم نیست آپارتمان است یا خانه ! فرقی  به حال من نمیکند . 

حال مرتب بگوش ما بخوانید که بلی  میتوانید  بلند شوید انرژی مثبت را بکار اندازید مدیتیشن که اخیزا بسیار مد شده انجام دهید به باشگاه ورزشی بروید وآروزهای خودرا درذهنتان نقاشی کنید متاسفانه من نقاشیم بسیاربدا است همیشه نمره  نقاشی من زیر ده بود !

درخبرها دیدم در یکی از مدارس پسرانه تهران موهای بچه هاراکه کمی بلند شده قیچی کرده به درون سطل اشغالل مییریزند گویی ابدا ان سر زمین وآن افکار دست نخورده وان ملت درخواب مرده اند  من  خود یکی از همین قربانیان قیچی بودم خانم مدیر به همراه  فراش مدرسه  موهای بافته وبلند م با روبان سفید دردوردیف پشت سرم را با قیچی بیرحم بریرند ودرآتش سوزاندند  مرا مانند مرغ کل به خانه فرستادند ...چرا  دو روز پیش یکی از خانمهای متعین دریک عروسی مرا   دیده بود که با موهای افشان وپیراهن آستین کوتاه مانند یک پروانه گرد درختان شمشماد وگل های  یاس میگردم وپسر بچه های فامیل از پشت شیشه ها مرا دیدمیزدند !!! تنبیه شدم بجرم بازکردن موهایم تنها ده سال سن داشتم . 

این داستانها ریشه دارند وریشه اش نیز درقعر وجود زنان بیشعور وخود باخته وکنیز  مردان قلدر خوابیده است نباید تعجب کرد ومردان هم هرروز وحشی تر میشوند بنا براین ارزو کردن دراین جهان یک حماقت است وبس .

پر کن تو جامم پیاپی  تا هوشیاری شود طی / آن سان خرابم کن از می  کز خود رهد خاطر من !

 پایان  دلنوشته امروزی ما / ثریا / 19/04/2022 میلادی !

دوشنبه، فروردین ۲۹، ۱۴۰۱

این یک ستاره نیست

ثریا ایرانمنش ،. لب پرچین ،. اسپانیا 

مسکینی وغریبی از حد گذشت مارا 

بر ما اگر ببخشی وقت است یارا

چون رحمت تو افزون شود ز عذر خواهی 

هر چنگ بیگناهم. عذر آورم گناه را 

شب بدی را گذراندم. نفسم به سختی  بالا میامد هوای دم کرده.  ودرد  وسوزشی که امانم را بریده بود . شیشه عینکم  شکست 

نیمه شب بلند شدم تا انرا بیابم ونیم کاره روی چشمانم بگذارم وبیخوابی شبانه را با  خواندن اراجیف وگفتگوهای بی حاصل. رفقا روی تابلت بخوانم شاید خوابم برد ………… شاید کمی خوابم برد .

بلند شدم بمباران در شهرماریپل ادامه دارد وزنی در گوشه ای افتاده درحالیکه پایش را بمب  له کرده  من نمیدانم به ساختمانهای مسکونی مردم چکار دارند ؟ به مدارس ‌کلیساها هم رحم نمیکنند ؟ 

دنیا دارد به کجا می‌رود. دنیایی که عده ای  پوشک پوش  پیر خرفت. مانند مومپت ها در دست دیگران مارا فریب می‌دهند 
 

خواب رفته بود وبیداری درد ناک  چرا تمام نمی‌شود ؟. نه هیچگاه سئوال مکن. نه بیشتر نه کمتر من باید  اینهمه پلیدی  و زشتی  را تاب بیاورم هر دردی را که بر جانم نشست روی انرا پوشانده  واز زشتی آن کاستم  .

تنها به شعورم اعتماد داشتم وقدرت درونیم که مرا هدایت میکرد .

در کنار حیله ها  وریا کاری ها ودروغها ودورویی  ها هیچگاه پرچم نفرت را  بلند نکردم  بخیال خود داشتم دل پرودگاررا نرم میکردم. ؟

بخیال خود داشتم بر فضیلتی  میافزودم. که امروز  باید انرا درون چاه توالت انداخت وسیفون را کشید چیزی که دراین زمانه ابدا. خریداری ندارد .

روزیکه آن تیمسار پوسیده وپیر  خیانتکار بمن کفت « چقدر پول داری پول مهم است من ریدم  توی معلومات تو معلوماتترا بگذار در کوزه وابش  را بخور ». این را در حضور همسرم که مانند طاووس باد کرده وپرهایش  را به نمایش گذاشته بود اظهار کرد 

جوابی نداشتم به او بدهم. وبگویم من در مقام معاونت شهرداری وشهر  سازی نبودم ودر ساواک ریاست تشریفات را نداشتم تا خود واهل خانواده را  داخل گود کرده ومشغول دزدی های کلان شوم وپولهاهارا در بانک‌های لندن ونیوبورک بخوابانم ودست آخر بنشینم در کنار منقل و در کنار همسر فلجم  نان  وپنیر بخورم وگریه رسوایی را سر دهم ،،،،، نه جوابی نداشتم به او بدهم بعضی اوقات سکوت در برابر بعضی از اراذل بهترین است در تمامی زندگیم به دنبال زیبایی  میگذشتم  تا بتوانم همه زیبایی  را ابزار  افکار سود مندی  کنم . فراموش میکردم در چه منجلابی دارم غرق میشوم.  افسار هر روز بر گردنم تنگ‌تر می‌شد تا اینکه انرا پاره  کردم .و…..گریختم  .

حال بی پولم اما از همه امکانات بر خوردارم  کاناپه امرا  دوست دارم وان صندلی راحتی که مرا درخود فرو میبرد وپسرم  را که امروز نشسته تا  خواسته های مرا هرچند. زیاد باشند بر آورده سازد. اما من هیچگاه به  او خودرا تحمیل نمیکنم او باید مخارج خانواده اشرا نیز تحمل کند  .حال امروز همه ان زیبایی ها  خاکستر شده اند ومن خاکستر انهارا  روی این صفحات میپاشم. وخودر ا بجای  آن زنی میگذارم که بمب پایش را له کرد ومادری که بچه اش را از دست داد.  حال باید به زشتی های امروز خو بگیرم. ودردهایم را تبدیل به آب  کرده از گلویم بیرون بفرستم .

در پیرامونم گنجهای  زیادی دارم. اما دست به حفر أنها نمیزنم  گنجهایی دارم اما مانند جغد بر بالای آنها ننشسته ام تنها واژه ها هستند که به کمک من میشتابند. شب وروز در میان  دردها سوزش زخم‌ها  می ایستم  نه ، میل ندارم انهارا از خود دور سازم و هنوز گرد زیباییهامیچرخم ،! 

پایان  /ثریا / هیجدهم  أپریل دوهزارو بیست ودو میلادی ، برکه های خشک شده . اسپانیای دوست داشتنی …

یکشنبه، فروردین ۲۸، ۱۴۰۱

عید پاک

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا

صبح در خواب عدم بود . که بیدار شدیم 

شب سیه مست وفنا بود که هشیار شدیم 

بشکار آمده بودیم  زمعموره قدس 

دانه خال تو دیدیم وگرفتار شدیم ......." صائب تبریزی "

امروز  روز مبارک و روز عید پاک است  در گذشته مومنین که چهل وپنج روز روزه داشتند درچنین روزی  روزه خودرا اول با یک تخم مرغ می شکستند وسپس  به سفره غذا حمله میبردند  کم کم  این تخم مرغ شکلاتی شد وحالا نماد این عید تخم مرغ شکلاتی خروس شکلاتی وهمه چیز شکلاتی است از آن مومنین هم دیگر خبری نیست روزه خودرا هفتگی میگیرند .

حیلی چیزها ازمیان ما رفت آهسته اهسته  حتی ایمان  مقدس ما  حال دورخود وچندین هزار  رهررو میچرخیم  /

مانند هر روز تعطیل باز درکنار برنامه های موسیقی کلاسیک تی وی نشست ام  از خود میپرسم این گروه کر با دهان بسته وپوزه بند چگونه آن آواز دلپذیر را سر میدهند ! البته این برنامه قبلی است وضبظ شده زنده نیست خوشبختانه مردم کم کم پوزه بندهارا بر داشته  اند اما خانمی که د رتلویزیون لوس آنجلس برنامه اجرا میکند وقریب هفتاد سال هم از سن مبارک ایشان  گذشته وهمچنان عریان  مینشینند با ناز وعشوه فرموندند  منکه پوزه بندمرا بر نمیدارم خوب حق هم دارند با آن دهان گشا دوآن لب ولوچه منهم بودم بر نمیداشتم !

وهمین شما هاهستید که قدرت به آن کاسبان میدهید تا مردم را  به زنجیر بکشند .... ! خوب بما چه مر بوط است  خبری که ندارند بدهندهمان خبرهای روزنامه های ومجلات زرد ی که سر توالت آنهارا ورق میزنی  بیشتر نمیتوانندحر ف بزنند چون از هر طرف جیفه میرسد باید  مواظب همه جا باشند .

هنوز نیمه جانی دربدن دارم ولی لی کنان قایق شکسته خودرا همچنان در دررودخانه  های گل آلود این زمانه میرانم  گمان نکنم که درتمام زندگی هیچگاه دریای  فراخی دیده باشم  اگر هم یک دریاچه جلوی پایم باز شد تسمه وشلاق شبگردان نیز درکنارش بود وزود هم این دریاچه  به خشکی نشست .

من همچنان درمعمای زندگی وزنده بودنم سر گردان نشسته ام  .وبه نسیمی که دوست میداشتم گوش فرا دادم امروز نمیتوان  بدون مجوز از هیچکس حتی از گوشت فروش سر گذر حرف زدویا نوشت بنا براین از خود م مینویسم وحال واحوال خودم درمیان این جنگل که نامش جهان است  وویرانه سرایی که نامش زمین است وشهرکهای سئوخته رویهم تلمبار شده  که نامش تاریخ است  از نسیم هم نمیتوان نوشت که به طوفان مبدل شده است .

بادهای وطوفانها غیر مهار  که از  قدرت خارج شده اند هر جاررا که میل داشته باشند  تبدیل به ویرانه میسازند نسیم نیز در قفس درکنار مرغان بال وپر ریخته زندانی شد .

نسیمی که روزی بال وپری داشت   با هر جنبش خود جانهارا زنده میساخت .

حالل دل به تصاویر دوخته ایم هرروز مسافری به فضا میرود .وظوفانی  وسیلابی وسونامی به راه میافتد وما آنهارا به حساب کاوش ونجات بشریت میگذاریم  .

شب گذشته د ریک برنامه  خبری  فاکس نیوز گوینده میگفت " ما رییس جمهور خودرا به اوکراین نمیفرستیم " این " ما " هزاران معنا دارد  این " ما " چه کسانی هستند  ریاست جمهور  درامریکا بالاترین وبزرگترین قدرت را دارد واین " ما"  جلوی همه قدرتهاررا گرفته  است  صاحبان تیرگی " هوا" ویا مافیای اسلحه ویا مواد مخدر ویا دل وجگر انسانها  حسابی دراوکراین نعمت فراوان شده درهمان ازمایشگاه میتوانند حسابی در پیکرهای سوراخ سوراخ شده به کاوش بپردازند وتکه های خوبش را برای فروش آماده سازند وبقیه را نیز  به آشغا دانی مواد غذایی بفرستند ما که خبر نداریم چه چیزی بما میفروشند همه چیز بسته بندی شده است با دو کیلو نایلون پلاستیک / 

آه ....هوای بهاری است چقدر دلم از ان انگور یاقوتی های  کنج حانه ما ن را میخواهد  توت  انجیر  هلو چاغاله بادام گوجه سبز چه نعمتهایی داشتیم  وگمان میکردیم هنوز کم است ودیگران از ما بیشتر دارند آنسوی ابها ابشان شور نیست ونانشان شیرین است زدیم به کاسه لبریز از زندگی وانرا ویران ساختیم گرگها  ولاشخوران گردش جمع شدند ومشغول سیر کردن شکم وچپاول بقیه هستند وما درحسرت یک توت بلی یک توت که از درخت اففتاده روی خاک هستیم .

امروز همه کلمات شیرین وجذاب  به همراه  نسیم درقفس زندانیند درعوض کلمات مقدس جای آنهارا گرفته اند  وطوفان نیز گاهی تبدیل به تیر جانگدازی ویا تیزی فلفل میشود وبر جسم وچشمان باز ما مینشیند .

سیمرغ ما پرواز کرد به سوی ابدیت واین مردگان  زنده نما  درقفس های خود اسیرند هیچ اشتیاقی هم به باز گشت آن سیمرغ بلند پرواز را ندارند  وعده ای نیز دیگر اشتیاق به باز گشت به لانه خودرا ندارند  

پرهایمان  کم  کم میریزدد ودر کنج قفس به فراموشی سپرده خواهیم  شد وسیمرغ تنها یک افسانه میشود در کتابهای خیالی قدیمی . پایان 

ثریا ایرانمنش / 17/04/2022 میلادی !



 

جمعه، فروردین ۲۶، ۱۴۰۱

جمعه مقدس

ثریا ایرانمنش ، .لب پرچین . اسپانیا 

درود بر تو عیسی مسیح . روح تو الان در أسمان است. وخداوند بزرگ ترا تنها گذاشت  تا به دست قوم خود نابود شوی.  حال  میخواهی مارا تنها نگذارد ؟؟؟؟!!! 

! . 
پایان  جمعه …………پانزدهم أپریل. دوهزارو بیست ودو میلادی. 

چهارشنبه، فروردین ۲۴، ۱۴۰۱

بانو !


 ثریا ایرانمنش . لب پرچین اسپانی !

یک  دلنوشته ,

امروز صبح نا،گهای بیاد. «بانو» افتادم  بانو نامی بود که همیشه اورا به آن مینامیدند نام او چیز دیگری بود در گذشته در شناسنامه های ما بما احترام میگذاشتند ودر جلوی نام ما یک بانو یا یک أقا میگذاشتند  آن روزها ما قدر ‌قیمتی داشتیم نه مانند امروز بک زن افغانی جلوی دوربین به ایرانیان فحاشی کند آنها را سگ واتش پرست بخواند وتهدید کند که به زودی که ما  ایران را تسخیر خواهیم کرد !!! اری آن روز ها زنان اعتباری. داشتند. وبه دیگران نیز این اعتبارا میدادند

  به هر روی نام بانو تا روز مرگش روی او باقی ماند  ومن دیدم  که امروز چقدر جایش در کنار ما خالیست . او همیشه بود همه جا بود هر ساعت که اورا میخواستی بود گاهی زبانش تیز می‌شد اما. آنقدر مهربان بود که این تیزی  را ابدا. احساس نمیکردی وانرا به حساب شوخی میگذاشتی ،

بانو از آن زن‌هایی بود که بخودش اعتبار داده بود  وانچه در گذشته بر سر او  گذشته بود با کمال خونسردی و بی پروری توام با مهربانی  همه را از اذهان  پاک کرده بود ،

با عرق خور. دمخور بود با مومن هم آواز برایش فرقی نمیکرد. حال اگر گاهی. کلامی از دهانش در میامد ودروغی را تیز شاخ وبر، میداد  همه را به پاس ان مهربانی او نا دیده  میگرفتند بانو خودش بود با همان  عوارزش یا دوستش داشتی یا بیزار بودی اما اتقدر مهربان ودستهایش نیز مهربان بودند که آن خطا های کوچک را ابدا نمیدیدی .

امروز ناگهان بیادش  افتادم ودیدم با رفتن او چقدر زندگی ما نیز خالی شد. او همیشه همه جا بود. با دستهای مهربانش  وتو احساس  میکردی که کسی. را در جایی دا ری. .

او به همه پشتوانه داد ودر روزهای آخر عمرش به خانه زنان پیر واز وکار افتاده میرفت وبه آنها کمک میکرد ودر یک کلیسای محله عضو شده بود. به آنها نیز کمک میرساند

کاری به زندگی خصوصی ‌شخصی وخصوصیات خاص  اخلاقی او ندارم تنها  به دستهای مهربانش که بسوی  همه دراز بود می اندیشم. امروز برایش شمعی روشن کردم. شمع چنان شعله کشید و لرزید گویی خودش اینجا بود 

در آخرین عمل جراحیش که میخواستند با کمک کیسه وروده اضافی اورا زنده نگاه دارند ، به پزشک  معالجش  گفت .

من زندگی مصنوعی را دوست ندارم. بگذارید بخانه پسرم بروم ودر آنجا  بمیرم. واین آرزویش بر آورده شد   او رفت وتا مدتها  از رفتنش  در شوک بودیم. ناگهان همه دیدیم که. در میان جمع ما تنها زنجیری که همهرا به هم وصل میکرد  پاره شد از بین رفت. خیلی ها میل داشتند نقش اورا  داشته باشند اما بیفایده بود .

بانو بانو بود بی هیچ کم وکاستی .

وچقدر در این روزهای سخت ودردناک زندگی من. جایش در کنارم خالیست. تا با یک متلک شیرین. حال مرا جا بیاورد ودستها را بالا بزند وبه درون اشپزخانه بدود همه  را  غذا بدهد  ومرا حمام کند. در تمام  مدتی که من در  انگلستان در بیمارستان بودم این او بود. که هفته ها در کنارم  مرا پذیرایی میکرد همسرم  برای خوش گذرانی  به  اتریش ‌المان رفته بود !!

بهر روی روانش شاد بموقع پای از این دنیا متعفن وکثیف کشید ورفت ونماند تا هم رنج روحی وهم جسمی را  بر شانه بکشد اورا سوزاندند وخاکسترش را در. رو خانه ای که از کنار خانه دخترش میگذشت. ریختند. تا روحش حافظ تنها دخترش باشد و دیر نوه اش را دید  شمع همچنان میسوزد ومن به تماشای این ملت نشسته ام که باران مزاحم. نمایش آنها شده است همه میگریند که چرا نمیتوانند درمراسم  حمل آن  کعبه بزرگ شرکت کنند ویا اورا بیرون بیاورند باران بیموقع  آمد. شاید طبیعت هم. حرفی دارد. ومیل دارد به این جماعت بگوید که ؛

بجای سخنان گهر بار ودستهای مهربان آن مرد. این نمایش  گرانقیمت را فراموش کنید وبه آوای او ،گوش فرا دهید که شما را به به انسانیت ومهربانی میخواند  اما ،،،،،،،،،، اقتصاد. زبان دیگری دارد و…با زبان دل ما فرق دارد ..

پایان 

، اسپانیا  چهارشنبه. سیزدهم. ماه أپریل. دوهزارو بیست ودو ،