پنجشنبه، بهمن ۰۷، ۱۴۰۰

بمان با من

 

ثریا ایرانمنش ،  لب پر چین ، اسپانیا 

فانوس زرد صبح ،  در زیر طاق مرمری أسمان شگفت /  اکلیل  نور  او چون به شاخ. برهنه  ریخت /  مرغی که خفته بود  پرید از کنار جفتخویش……… زنده نام. نادر نادر پور  .

شب  گذشته جنگ رابخواب دیدم. دنیا جنگ را طلب می‌کند  وبنابه رسم گذشته خیل جوانان برای کشته شدن. بسوی جبهه های

ناشناس در حرکت بودند  از دیدن آنهمه خون  فریاد کشیدم  واز جای برخاستم   ……. شاید طبیعت میل دارد آن اخرینقطره خونی را که در. رگهای من جریان دارد  از من باز ستاند .

ود ریک لحظه بیاد آن یادگاری  های تو افتادم که  همه را از دست دادم آن روز ها تقدیر  نبود وتقصیر بود مانند امروز  عشق یک،گناه بود. به همان شیوه که داشتن رادیو وشنیدن آواز. وساز در خانه ما حرام بود   .

میل داشتم. که یک. روز بتوانم أرزوهایم را با تو درمیان بگذارم  اما همه تهی بودند. ، من مانند یک تماشاچی زندگی را از پشت دیوار شیشه ای. تماشا میکردم میلی. نگذاشتم به میان میدان بروم  ومانند دیگران. رقصی را اجرا کنم که خوشایندشان باشد ، 

 امروز دیگر هیچ آزرویی در دل ندارم تنها نگاهم به خار چینان میدان که خارها را میچینند و میبلعند وبزرگان   نصیبشان چیز های دیگری است ایکاش کمی از این خارها را درون دهان گشاد آنها میچپاندیم. شاید. برای ابد خفه شوند  وما بتوانیم با چند برگ گل در کنار یک. جاده صاف. به آواز دل گوش فرادهیم ،

صدها هزار ستاره خاموش شدند  دیگر هیچ ستاره ای در صبح تا ریک زمان نمی درخشد  روز ها بر میخیزدد ومیگذرند  بی هیچ هدفی وشبها  کار میکنند با هدفی  ویرانگر …….وما چقدر از اسارت خود شر مساریم .

امشب به پارسایی خود دل نهاده ام  ….. ای أفتاب وسوسه  در من غروب کن  ……آن رودخانه تهی مانده از آبم ،……. ای شب تاریک  تو در من رسوب کن ……ثریا ایرانمنش / 27/01/2022 میلادی 

چهارشنبه، بهمن ۰۶، ۱۴۰۰

وقت آن است

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

وقت آن است که بنشینی وگیسو بگشایی /  تا با تو بگویم غم شبهای جدایی  ؟ بزم تو مرا میطلبد آمده ام ای جان / من عودم واز سوختم نیست رهایی ......." ه. الف. سایه  " 

 آن وز ها  ریا نبود هر چه بود  همان بود   در رویا غیر ار خدا چیزی نبود هرکسی چیزی بر میداشت بجایش میگذاشت در بیماری ومستی وهشیاری  تنها من تو بود .

 امروز هر کسی از کسی چیزی میدزدد همه ا زهم دورند  زمانی نزدیک میشوند که  میل  دارند ترا از هم بدرند ویا پاره کنند .

 آن روزها نام خدا حرمتی داشت وعزتی  امروز ااو نیز در پناه آنهمه شیادی و زباله گم شده است /

امروز همه به  یکدیگر  ستم روا میدارند واین ستم را به دیگری نیز هدیه میدهند  وسازمانها درمیان قانون های نا نوشته  خود ار هم میدزدند وبه دیگران ستم میکنند . 

سایه این قدرئتها و سازمانها  زمانی کم رنگ میشود که مردم برخیزند  واز مالکیت خود حمایت کنند مردم همه  بیمار وعده ای بیعار شده اند .

 وآناییکه قدرت ومالکیت را میپرستند تمام شب مشغول کارند وروزهارا میخوابند  آنها درتاریکی بسر میبرند روزها پنهانند که مبادا با مردمی هشیار روبرو شوند .

گاهی رویا میافرینند  ومردم را به خماری میکشانند  مردم تخمیر میشوند واز خود بیخود  وناگهان احساس پرواز  به انها دست میدهد هرچه را که دارند درطبق اخلاص گذاشته تقدیم همان شب پرستان میکنند  .

وانکه همیشه ببدار بود  همان " خدا" بود  ویا به خود ای  نه بیشتر  .

امروز خدایان بیشمارند ودر  فکر مالکیت جهان وهیچگاه با مردم عادی روبرو نمیشوند  ودر میان مردم عادی  مشتری چندانی  ندارند  حرکت آنها بی صدا وآهسته  وسر انجام به نابودی  انکه زخم خورده میانجامد 

دیگر اجازه نمیدهند که " من" وتو  " ما بشویم آنها باصد ها هزا رنور افکن های نامریی تا اعماق مغز ترا میخوانند ترا ازهم میشکافند ترا ازخودت نیز دور میکنند  وهمیشه همه جا روشن است  وتابلوها برایت آرد را خمیر میکنند  و...دیگر کسی به آن سروش بزرگ اسمانی گوشی فرا نمیدهد صداها واصوات همه خاموش شده اند .خرد  گم ونام نئگ هویدا  شده  دیگر کسی احسای من  و ما نمیکند  همه درتنهایی خود شادند  ویا شادی میافرینند با عکس   خود درایننه غبار گرفته زمان گذشته  .

حال گذشته هارا نشخوار میکنند ودوباره آنرا بالا آورده سپس  مجددا آنرا میخورند واین کارا هر روزی آنهاست .

و....دیگر رد پایی در دل ها باقی نمی ماند  وبردن نام عشق یک اسم  دیرین وکهنه است /

برسان با ده ..که غم روی نمود ای ساقی /  این شبیخون بلا باز چه بود ؟ ای ساقی /  حالیا نقش دل ماست که درآینه جام / تا چه رنگ آورد  چرخ کبود  ای ساقی / پایان /ث

ثریا ایرانمنش  26/01/2022 میلادی !
 

جمعه، بهمن ۰۱، ۱۴۰۰

آن روزها


 ثریا ایرانمنش ،. لب پرچین ،.  اسپانیا 

امروز من در یک غروب سرد زمستان ایستاده ام در کجای جهان  ، مهم نیست   

گاهی خورشید چهره درخشان  تر ا  عیان میسازد .در بیشتر شامگاهان  بیاد قصه های شبانه  تو هستم ، که با آنها بخواب میرفتم 

هنوز آن چشمان درخشان که گاهی ستیز  امیز وزمانی مهربان بودند به آهسته گی در برابرم  نمایان می‌شوند 

هنوز آن خنده زیبای ترا وان خشمی که از درونت نعره میکشید ،

بیاد. دارم 

 این سایه ها بهمراه تو   هرشب همسفر خواب‌های شبانه  منند 

که یکروز  با من همسفربودی  وتا غروب زندگیم آمدی .

هنوز در انتظارم  که باز سایه ترا  روی چهره ام ببینم 

همان سایه ای که فروغ شبانه من بود .

امروز  آن رویای روشن  آن صبح درخشان  همه آینده مرا 

چون شبی تاریک  سیاه کرد

هنوز سایه ترا. که نقش زمین وأسمان است 

در تاریکی ها میبینم 

همان سایه ای که در پی من آمد ومن  از او‌گریختم 

امروز خورشید درجهان  ما مرده است 

وما در تاریکی دهشت انگیزی  بسر میبریم 

اما با یاد چهره تو و آن چشمانی  که یک روز تابستانی. را بیاد من میاورد

دلشادم 

واز گرما آن  خورشید نیم مرده 

در زیر سایه قامت تو گرم میشوم ….. 

————————————

اگر همه سر چشمه های  اشک عالم را بمن ببخشند 

ویا ابری  به پهنای  زمین در من فرود آید 

اگر آن اشک سیل أسا  ره پنهانی  دل را  به سوی دیده بگشاید 

(لهیب درد خاموش مرا تسکین نخواهمد داد ،،،،،،( زنده نام نادر نادر. پور 

 پایا ن بیست ویک ژانویه  دوهزارو بیست ودو . ثریا  ایرانمنش  . 

چهارشنبه، دی ۲۹، ۱۴۰۰

عرفان مولانا

 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

خیلی زحمت کشیدم نا دوباره خط زیبای فارسی را یافتم  حال باید خیلی با دقت عمل کنم وکاری نکنم  که  گردی بر سر روی دیگران بنشیند  همه از خو دم بنویسم با بقیه جهان کاری نداشته باشم .

مثلا بنویسم هوا کمی سرد است  ومن ساعتهاست که بخاری را زده ام تا حمام کنم  وغیره ! کتابی را از لابلای کتابهایم بیرون کشیدم سالهاست این کتاب دردست من است زیر نام " عرفان مولانا "  آقا دروغ چرا  ما با قبر کاری نداریم اما این عشق برای من مجهول است جرئت پرسش هم از کسی نداریم مولانا شخصیتی  است بسیار  بزرگ همانند خورید اما ......عشق یک مرد عیالوار سیو هشت ساله به یک مرد شصت وهار سالله   که همه تعمرش را درض وشعر  وسفر گذرانده  ببخشید یک کمی هضم ان برای من مشگل است  من خود همیشه عاشقم ما یچگاه محا لاست عاشق همجنس خو دم  شوم ممکن است حتی یک دیوانه  دزنجیری درون تیمارستان  ویا زک زندنی محک.م به حبس ابدرا دوست داشته باشم اما محال است عاشق زنی شوم !!! 

دیون کبیر  وا خانده م ذما مه ا با شمس تبریز  شع ختم میشود نه با مولانا ی بلخی !!! مثوث کبیر ورا درردست درم وصد کتاب ماهمیشه یک جا در میمانم ومکث میکنم  نه ! جرئت نداررم بنویسم که این چه عشقی بود که هنگامیکه پسرران مولانا آن پیر مرد را دورن چاه اناختن او سینه چاک کرد وگمانبرد که عشوق به سفر رفته  فریاد زد " 

بروسید ای حریففن بکشید یار مارا ......از کجا شهرر به شهرر رفند اثری ز آن گم شده یافت نشد .

جال آیا درمیان شما تلمیانکه وارداین دفترچهالکتریکی کوچکمنئشده وهمه چیز را زیرورو کرده مانند یک انبار بهم ریخته انرا تحویل من  داده وزبان مادریم را نیز به یغما برده اید آیا کسی هست که معنای ین عشق را برای من نادان تفسیر کند  یا عشق هم ئتغیر دین وامیان  داده وشکلش عوض شده ومن دراین زندان انفرادی  از هم ه چیز وهمه جا ببخبرم ومینشینم فیلم  شلی تمپل را تماشا میکنم ومیبنیم تین دختر تپل وخوشگل پچگونه توسط مرداتن  دست مالی میشود ؟ خوب فیلمه دیگه  بقول آن تیمسار سپهبد  بادی ! منکه معلوماتی ندارم تا مثلا اسرار را کشف کنم و سیرو سفر و معراجررا درک کنم > بیسوادی کار بدی ااست خیلی بد .

این خطوط ررا نوشتم هنوز دایه دارد میچرخد نگران باز  خد فارسی در برود . خیلی  زحمت کشیدم میل ندارم این زبان شیرین واین خط از یادا برود ویا زمانی که من زنده ام پند سالی دست روی دلتان بگذارید قول میدهم اسرار را فاش نکنم  قبول میدهم اسرارر دررون دفتر چه هامی هست انهارا هم بعدا خواهند سوزاند  اتشی از استخوان ر فروزان  / بسوزن / بسوزان . پ

در حرم سلطان


ثریا ایرانمنش  ، لب پرچین . اسپانیا ،

علم بودش. چون نبوده است  دین / او ندید از أدم الا نقش طنین 

گر چه دانی دقت علم  ای امین  / زا نت نگشاید در دیده هایت عیب این ،،،،،،مثنوی معنوی  دفتر اول چاپ نیکلسون  

هر از گاهی  به سخنان باقی مانده  بزرگان پیش که گاه گاهی از  صفحه ای بیرون میزند گوش فرا میدهم هر چند برایم تکراری باشند  ، ما در دو هفته پیش دو بزرگ  مرد  ادب ایران را از دست دادیم تا زمانی که آنها زنده بودند همه  از نام ونشانشان بیخبر بودیم حال پس از رفتن آنها در صد بزرگداشت بر آمده اند وهر صفحه ای که  میگشایی  عکسی ونامی از آن دو عزیز از دست. رفته را  وکارهای پنهان شده آنها نوشته ها. گفتار ها اندیشه  تازه را  به نمایش میگذارند. که  ما چون در کنج عزلت وتنهایی وبه دور از هیاهو. هستیم تنها خطی را بعنوان یادگار میخوانیم. واگر شانس یاری کند مسافری از راه برسد  کتاب دردست داشته باشد بسرعت انر. از او میگیریم ومانند یک تشنه در صحراهای داغ بیابان‌ها که امروز بمدد تکنولوژی ودل هایباد آورده. دیگر حتی سنگ ریزه ای در آن بیابان‌ها دیده نمی‌شود وبا خریدن  آبهای زیر زمین. ما از دست رفتگان برج هایشان  به آسمان نوک میزند مانند صحرا نشینان و تشنگان سر زمین  خودمان. به آن کتاب حمله می‌کنیم ،

امروز پای صحبت شخصیتی نشستم که چندان با کارهایش غریبه نبودم اما در نیان گفته هایش مجبور شدم. انرا قطع کنم. چرا که. شلغم را با یک سیب بهشتی مقایسه می‌کرد میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است طنز وطنازی برازنده هر کسی نیست وهر اراجیفی را نمیتوان بر آن نام طنز نهاد واورا عبید  زمانه خواند  بعلاوه شخصیت ذاتی ‌فرهنگی. آن از دست رفته با  آنکه الان جلوی منقل. نشسته  وبه همه اطرافیانش  فحاشی می‌کند فرقدارد. همه چیز را تباید در درون نوشته نا. گفتارهادید  شخصیت انسانی را تیز نبایذد از نظر دور داشت. ماهمیشه به  کفته های طنز امیز میخندیم  هر گه حنیفتر و زشت تر باشد ما او را بیشتر  در درون خویش جای میدهیم ما ملتی از خود رها شده خودرا گم کردهوتنها  در صدد جمع آوری مال وشهرتروشهوت  همه را با یک  تیر میزنیم وانکه  درکنج عزلت. با حقوق باز نشستگی. وکم خوری وکمخوابی سر بر دفتر نقش زمانه کذاشتند وبرایمان نوشتند وگفتند وسرودند. همه را درون یک کاسه میرزیزیم وشربتی تلخ وناگوار از آن درست کرده آن را مینوشیم وبخیال خود.  در کی   آن شخصیت گذاشته ویا نصیحتی به آن بیخبران کرده ایم ، خیر جناب شما نمیتوانید سر که ترش را با انگبین شیرین. یکی بدانید. سرکه ممکن است سفرای شما را بر طرف سازد اما انکبین آن یکی تا قرنها کام  شما را شیرین میسازد واز یاد شما نخواهد رفت ،

منهم میتوانستیم دراین ،پشت بنشینم وچرند گویی ‌فحاشی را  ‌پیشه  سازم نوکر دولت فخیمه باشم در عین حال با. متجاوزین سر زمینم. بازی گرگم به نو اکنم و سری  هم بهان دهکده در  فرانسه بزنم  ‌مزد قلم زنی خودرا بگیرم زیر تام های  دیگری. ‌ناشناس. ،

جناب شاهین  پر آیا شما  اینها را میدانید  یا بیخبرید  ویا خود یکی آزانها هستید که مانند سلفتان دست درون گند کاسه دارید .

متاسفم که سخنان واندیشه پر بار ونصایح  گران بار شما را تیمه کاره قطع کردم ،

  / امروز دیدم خط فارسی از روی لپ تا بهای من گم شده وتنهادو خط ویا دو زبان انگلیسی یا اسپانیایی  حال تا فرای دیگر شما را به خدای خودتان میسپارم  واین  نوشتار هم چند بار تصمیم گرفت که محو شود مانند نوشتارهای گذشته. .،با سپاس 

ثریا ایرانمنش . 19/01/2022 میلادی 

سه‌شنبه، دی ۲۸، ۱۴۰۰

ماه کامل !


 ثریا ایرانمنش  . اسپانیا ، لب پرچین .

این شبها ما ه کامل در آسمان صاف پرستاره میدرخشد اما آسمان ما ابری. و نیمه ابری وکمی تاریک است ،

این ماه کامل نامش ماه گرگ است ودر  اردیبهشت یا عقرب نشسته. طبیعی است آنکه من شناختم نیز همین خصوصیت را داشت اما در ماه ننشسته بود روی زمین صاف میغلطید   هم عقرب بود وهم  گرگی گرسنه  بود گرسنه ای که ناگهان بر سر یک سفره پر برکت نشست خوب خورد  دستش را نیز زیر دهانش میکرفت که مبادا دانه ای برنج از. نوک دست او رها شده ودیگری بخورد. اما واما برای جاهای دیگرش خوب  پرداخت می‌کرد از محرم ونامحرم وش‌وهردار  و باکره   و……….. وزن برادر. ودست آخر  همراه یک خواننده لشی  معروف ،

دیگر نمیشد با آن گرگ گرسنه زیست و پیمانرا نگاه داشت ، 

هرچه. امروز درباره این ماه خواندم در وجود او  دیده  می‌شد آن روزها خیلی  نا دان  بودم هنوز کودکانه میاندیشیم وخیلی زود هم فریب میخوردم  ، 

 چه دستی  از کجا مرا از افتادن به درون چاه نجات بخشید ومرا  بیدار کرد ومرا به سر منزل  مقصود  رساند   به همان دست ایمان دارم ،

امروز در أسمان  تاریک ما تنها ابرهای سیاه  دیده می‌شوند  وهر بار بشکلی  نقش میبنند واز ماه تمام خبری نیست. تا عکس اور در میان امواج خروشان دریا ببینم ‌آرزوهایم را که در درونم دفن شده اند  بر زبان بیاورم . واهسته در گوش ماه بخوانم که ،،،،،،تنهایی  خیلی در د ناک  است  بی همدمی واز خانواده دور بودن و دستوری زیستن و دستوری خوابیدن. و 

نه خبری‌از ماه تمام نیست  خورشید هم کم کم خواهد مرد  وجهان در یک تاریکی مطلق فرو خواهد. رفت ……. و… أیا آن دست نامریی هنوز  در پشت سر من است.  تا با  ایزد بانو های  خودرا برای محافظت ما خانواده کوچک  از   جایی که نمیدانم  کجاست خواهد فرستاد ،گمان نکنم زندگی بی اندازه زشت وکریه است  وتمایل به ادامه آن نیز کمتر دردلی نشسته  همه میل به پرواز دارند ….. به کجا ؟ .ث!

پایان 

هیحدهم  ژانویه دوهزارو بیست ودو