چهارشنبه، دی ۲۹، ۱۴۰۰

در حرم سلطان


ثریا ایرانمنش  ، لب پرچین . اسپانیا ،

علم بودش. چون نبوده است  دین / او ندید از أدم الا نقش طنین 

گر چه دانی دقت علم  ای امین  / زا نت نگشاید در دیده هایت عیب این ،،،،،،مثنوی معنوی  دفتر اول چاپ نیکلسون  

هر از گاهی  به سخنان باقی مانده  بزرگان پیش که گاه گاهی از  صفحه ای بیرون میزند گوش فرا میدهم هر چند برایم تکراری باشند  ، ما در دو هفته پیش دو بزرگ  مرد  ادب ایران را از دست دادیم تا زمانی که آنها زنده بودند همه  از نام ونشانشان بیخبر بودیم حال پس از رفتن آنها در صد بزرگداشت بر آمده اند وهر صفحه ای که  میگشایی  عکسی ونامی از آن دو عزیز از دست. رفته را  وکارهای پنهان شده آنها نوشته ها. گفتار ها اندیشه  تازه را  به نمایش میگذارند. که  ما چون در کنج عزلت وتنهایی وبه دور از هیاهو. هستیم تنها خطی را بعنوان یادگار میخوانیم. واگر شانس یاری کند مسافری از راه برسد  کتاب دردست داشته باشد بسرعت انر. از او میگیریم ومانند یک تشنه در صحراهای داغ بیابان‌ها که امروز بمدد تکنولوژی ودل هایباد آورده. دیگر حتی سنگ ریزه ای در آن بیابان‌ها دیده نمی‌شود وبا خریدن  آبهای زیر زمین. ما از دست رفتگان برج هایشان  به آسمان نوک میزند مانند صحرا نشینان و تشنگان سر زمین  خودمان. به آن کتاب حمله می‌کنیم ،

امروز پای صحبت شخصیتی نشستم که چندان با کارهایش غریبه نبودم اما در نیان گفته هایش مجبور شدم. انرا قطع کنم. چرا که. شلغم را با یک سیب بهشتی مقایسه می‌کرد میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است طنز وطنازی برازنده هر کسی نیست وهر اراجیفی را نمیتوان بر آن نام طنز نهاد واورا عبید  زمانه خواند  بعلاوه شخصیت ذاتی ‌فرهنگی. آن از دست رفته با  آنکه الان جلوی منقل. نشسته  وبه همه اطرافیانش  فحاشی می‌کند فرقدارد. همه چیز را تباید در درون نوشته نا. گفتارهادید  شخصیت انسانی را تیز نبایذد از نظر دور داشت. ماهمیشه به  کفته های طنز امیز میخندیم  هر گه حنیفتر و زشت تر باشد ما او را بیشتر  در درون خویش جای میدهیم ما ملتی از خود رها شده خودرا گم کردهوتنها  در صدد جمع آوری مال وشهرتروشهوت  همه را با یک  تیر میزنیم وانکه  درکنج عزلت. با حقوق باز نشستگی. وکم خوری وکمخوابی سر بر دفتر نقش زمانه کذاشتند وبرایمان نوشتند وگفتند وسرودند. همه را درون یک کاسه میرزیزیم وشربتی تلخ وناگوار از آن درست کرده آن را مینوشیم وبخیال خود.  در کی   آن شخصیت گذاشته ویا نصیحتی به آن بیخبران کرده ایم ، خیر جناب شما نمیتوانید سر که ترش را با انگبین شیرین. یکی بدانید. سرکه ممکن است سفرای شما را بر طرف سازد اما انکبین آن یکی تا قرنها کام  شما را شیرین میسازد واز یاد شما نخواهد رفت ،

منهم میتوانستیم دراین ،پشت بنشینم وچرند گویی ‌فحاشی را  ‌پیشه  سازم نوکر دولت فخیمه باشم در عین حال با. متجاوزین سر زمینم. بازی گرگم به نو اکنم و سری  هم بهان دهکده در  فرانسه بزنم  ‌مزد قلم زنی خودرا بگیرم زیر تام های  دیگری. ‌ناشناس. ،

جناب شاهین  پر آیا شما  اینها را میدانید  یا بیخبرید  ویا خود یکی آزانها هستید که مانند سلفتان دست درون گند کاسه دارید .

متاسفم که سخنان واندیشه پر بار ونصایح  گران بار شما را تیمه کاره قطع کردم ،

  / امروز دیدم خط فارسی از روی لپ تا بهای من گم شده وتنهادو خط ویا دو زبان انگلیسی یا اسپانیایی  حال تا فرای دیگر شما را به خدای خودتان میسپارم  واین  نوشتار هم چند بار تصمیم گرفت که محو شود مانند نوشتارهای گذشته. .،با سپاس 

ثریا ایرانمنش . 19/01/2022 میلادی 

سه‌شنبه، دی ۲۸، ۱۴۰۰

ماه کامل !


 ثریا ایرانمنش  . اسپانیا ، لب پرچین .

این شبها ما ه کامل در آسمان صاف پرستاره میدرخشد اما آسمان ما ابری. و نیمه ابری وکمی تاریک است ،

این ماه کامل نامش ماه گرگ است ودر  اردیبهشت یا عقرب نشسته. طبیعی است آنکه من شناختم نیز همین خصوصیت را داشت اما در ماه ننشسته بود روی زمین صاف میغلطید   هم عقرب بود وهم  گرگی گرسنه  بود گرسنه ای که ناگهان بر سر یک سفره پر برکت نشست خوب خورد  دستش را نیز زیر دهانش میکرفت که مبادا دانه ای برنج از. نوک دست او رها شده ودیگری بخورد. اما واما برای جاهای دیگرش خوب  پرداخت می‌کرد از محرم ونامحرم وش‌وهردار  و باکره   و……….. وزن برادر. ودست آخر  همراه یک خواننده لشی  معروف ،

دیگر نمیشد با آن گرگ گرسنه زیست و پیمانرا نگاه داشت ، 

هرچه. امروز درباره این ماه خواندم در وجود او  دیده  می‌شد آن روزها خیلی  نا دان  بودم هنوز کودکانه میاندیشیم وخیلی زود هم فریب میخوردم  ، 

 چه دستی  از کجا مرا از افتادن به درون چاه نجات بخشید ومرا  بیدار کرد ومرا به سر منزل  مقصود  رساند   به همان دست ایمان دارم ،

امروز در أسمان  تاریک ما تنها ابرهای سیاه  دیده می‌شوند  وهر بار بشکلی  نقش میبنند واز ماه تمام خبری نیست. تا عکس اور در میان امواج خروشان دریا ببینم ‌آرزوهایم را که در درونم دفن شده اند  بر زبان بیاورم . واهسته در گوش ماه بخوانم که ،،،،،،تنهایی  خیلی در د ناک  است  بی همدمی واز خانواده دور بودن و دستوری زیستن و دستوری خوابیدن. و 

نه خبری‌از ماه تمام نیست  خورشید هم کم کم خواهد مرد  وجهان در یک تاریکی مطلق فرو خواهد. رفت ……. و… أیا آن دست نامریی هنوز  در پشت سر من است.  تا با  ایزد بانو های  خودرا برای محافظت ما خانواده کوچک  از   جایی که نمیدانم  کجاست خواهد فرستاد ،گمان نکنم زندگی بی اندازه زشت وکریه است  وتمایل به ادامه آن نیز کمتر دردلی نشسته  همه میل به پرواز دارند ….. به کجا ؟ .ث!

پایان 

هیحدهم  ژانویه دوهزارو بیست ودو 

دوشنبه، دی ۲۷، ۱۴۰۰

یکی بود هنوز هم هست !

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

دل من روزی اینه ای بود  .  لبریز از نقش تو /  دیگر آن آیینه که از نقش تو بود . شکست .

همه را دیدی و نام من از یادت رفت  همه را خواندی  وتصویر من از  روح تو پا ک شد  ققنوس وار درآتش دل سوختم  واز آتش قهر تو  مشتی خاکستر برجای ماند که انهارا روی موهایم  ریختم  تا دل ترا شاد سازم .

تمام روز برای سگمان گریستم درحال مرگ است  قلبش آب آورده  پیر شده کر شده دندانهایش ریخته  اما با زخودرا میکشد تا مهربانی خودرا بما نشان دهد تا سپاس خود را .

تمام روز اشکهای گرم من روی گونه هایم میریخت / اشک گرمی که نه نشان شادی بلکه نشان غم درونم بود . 

 امروز صبح مطابق همه روز  پای اخبار نشستم همان داستان  چهار سوار سرنوشت ! بیماری قرن / سیل/ طوفان / قحطی .گرسنگی وبیماری وبدبختی مردم جهان  چهار سوار سرنوشت را که ما خودمان آنهارا فرا خواندیم  تا بیشتر  داشته باشیم وبتوانم  به کرات دیگر سفر کنیم وانجا را نیز الوده سازیم کلیسا بسازیم  مسجد بسازیم کنسیا بسازیم واهالی آتجارا نیز بترسانیم وسوارشان شویم برده بسازیم  حال برده آهنی یا گوشتی فرقی برایمان ندارد  باید سوار بود پیاده  زیر دست وپاها له میشوی .

اژدهای زرد به رنگ سرخ درآمده است خونی  زیر پوستش رفته وحال میل جهانخواری را دارد  بمبها دردرون اقیانوسها منفجر میشوند وناگهان سیلی  بی خبر همه اهالی یک سر زمین را بکام خود میکشد  نه ! آنها دهان های زیادی بودند سهم مارا میخورند باید بروند درون سیلاب وغرق شوند .

فلان سیاره به خورشید نزدیک شده وجلوی نور افتاب درخشان راگرفته است وکم کم  تاریکی بر جهان سایه می اندازد مهم نیست تن ارباب الکتریسته سلامت حتی میتواند خون مارا بمکد .

 در سویی دیگر نا گهان بیست وهفت کوه آتش فشان با هم طغیان میکنند . واقعا !!!! عجب اتفاقی گویا هفت خواهران آنهارا باهم به حرکت در آورده اند .

اخبار را عروسکهیا نازک وقلمی با سینه های عریان  با عشوه وناز آنچه را که روی شیشه برایشان نوشته اند  طوطی وار میخوانند هنوز کابوس ان سرنگ لعنتی روی زندگی ما سنگینی میکند وهنوز هر روز صد ها تن مواد بهداشتی !!! مربوط به این بیماری لعنتی وسیاسی واقتصادی  وارد بندرگاهها میشوند  هر روز  ارقام  دستوری مرگ وبستری و نزدیک به مرگ انتشار میابد  !!!د رعوض همه کسب وکارها از کارا افتاده  وشهر ها رنگ مرگ بخود گرفته اند  تن ما سلامت ! بوی شیطان وشیطان پرستان  جهانرا در برگرفته دیگر اثری ا زگل رز دیده نمیشود  اثری از نرگس  .آن گل زیر برفها . بوی  گند آن شل مغز ها ودیوانگان قدرت که  تادم مرگ میل دارند جهان را درمیان دستهای الوده خود داشته باشند / همه جارا الوده ساخته است .

آه ! اینه ! ازتو  پرسیدم چه شد آن نقش من ؟  وتو گفتی بر دیوار  افتاده است .

از تو پرسیدم جه شد آن نقش من وتو گفتی درون اب افناده است .  سرم را ازشرم بر زمین انداختم  چرا که دیگر نه سایه .ونه نقشی  ندارم تا بر زمین افتد . ث

پایان 

ثریا ایرانمنش / 17/01/2022 میلادی .

 

شنبه، دی ۲۵، ۱۴۰۰

چه همه غم انگیز .


 ثریا ایرانمنش  ، لب پر چین ، اسپانیا 

مطابق هر هفته روزهای شنبه ویک شنبه راس ساعت هشت صبح. ارکستر سنفونی  برایمان یک ساعت یک برنامه میگذارد وپس از آنکه از زیر خروارها سرنگ وبیمارستلنها و گفتگو ها وفرمایشات مربوط به آن هیولای وحشتناک. فارغ میشویم دل به این یک خوش کرده ایم ،

ای بابا ، همهرا درون یک قاب شیشه ای جا داده اند. با پوزه بندبعضیهاروی پوزه بند خود نام بتهوون را نوشته اند همه هم  اریا های غم انگیز.  که اکثرا از ألمان بر میخیزد به همراه کر. وخواننده هم پس از اجرای برنامه اش کاغذی را لوله کرده از روی سن محو می‌شود 

خوب این تنها دلخوشی ما در زندان. خانگی است. باز هم باید شکر گذار بود. دربعضی از کشورهای گل وبلبل ‌شعر  وترانه ترانه این کارها  گناه است  در اینجا هم. تقریبا بیشتر  موسیقی ها به درد کلیسا ها میخورد .

سالهاست که ما تنها بین اپرای لاتراوی‌تا غلط میزنیم سفر هم برایمان امکان ندارد  

أن روزها. که به لندن میرفتم گردش من در کامنت گاردن بود ودر میان. مغازه های صفحه فروشی. سی دی ها وسپس  دیوی دی ها و  حال مرتب باید انهارا تکرار کنم. .

آن فیلم مسخره ای که انگلیس ها در باره موزرات. درست کردند و کاملا اورا به لجن مالیدند باز برای شنیدن موزیک آن قابل تحمل است ،

 مدتها گشتم تا مردان روستا را یافتم. با یک  کیفیت  مزخرفی گویی تنها همه برنامه در یک. استودیو. ضبط شده بود  موسیقی متن آن بی نظیر است. آزاپراهای  بزرگ‌اواگنر اینجا اثری نیست شاید در پایتخت باشد ما در یک دهکده زندگی می‌کنیم که تنها. آوازهای فولک‌ریک فلامنکو ورقص است پبس …..

نه فیلم تازه ای. نه سخنی . نه گفتاری.  همه در آزمایشگاهها. نشسته ایم وبه رژه سرنگ ها وواکسن ها  ساخته شده شرکت‌های دارویی مینگریم وتنها. سئوالی  که از هم هم داریم تو کدام. را تزریق کردی  ؟؟؟؟ 

دیگرخبری نیست.  دیگر نمیتوان پرسید این بوی خوب تو متعلق به کدام عطر است. گویا عطرهای ما رفتند ‌نشستند در کنجینه  بزرگان . وبودجه  ما کفاف نمیدهد عطر یکصد تومانی را هزار یورو بخریم !!!!

لباسها هم تقسیم شدند بازار دست دوم فروشی رواج یافته.  اگر خیلی دلت میخواهد شیک جلوه کنی میتوانی به یکی از این فروشگاههای دست دوم فروشی بروی و یک دست کت ودامن  یا یک پالتو ویا شال گردن متعلق  به فلان بانوی خود فروش را بخری ،

در غیر اینصورت با همان البسه ای که از جنس آلیاژ مصنوعی درست شده‌اند. زندگی کن خوشبختانه من همیشه درخانه هستم وتنها به گرمکن احتیاج دارم که از مغازه ورزشی می‌توان آنها را تهیه کرد ،

زندگی بس نا جوانمردانه !!!غمگین  ‌سرد است و خیلی غمگین  .  غمگین تر از زمان جنگ دوم .  به امید روزهایی بهتر که دیگر ما  .نیستیم تا برایتان ترانه بخوانیم ،ث 

پایان  ثریا 

پانزدهم ژانویه دوهزارو بیست ودوم میلادی 

جمعه، دی ۲۴، ۱۴۰۰

تذرو


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا

من تذروی خوش سرودم از دیار نغمه خوانی / رشته بند گردن من این سرود جاودانی 

بال من بگشا واز بندم رها کن / پایم ا ز این  رشته  های بسته واکن .............پرکشم تا بیکرانها پرکشم 

پرکشم تا بگذرم از از رنج واز درد زمانه / بال وپر شویم  سحر درچشمه پاک ترانه !

این اشعار زیبا  وپر معنی آخرین سروده شاعر پر بها وگرانمایه ما بود که اورا به خانه سالمندان تبعید کردند  واشعار اوا سوزاندند و هنگامیکه خواننده بزرگ ما آنرا خواند  نوار را توقیف کردند   وامروز از همه  صفحات آنرا پاک میکنند  وپاک کردند  غیرا زاو خواننده جهادی خودشان که آنرا در تالار رودکی  با  کمک  ارکستر بزرگ ورهبری فرهاد فخر الدینی خواتندوآروزی بزرگ بودن را از دلش بیرون کرد وحال دور دنیا راه افتاده نقالی میکند  و.آن یکی زیر خروارها خاک خفته ومن  اطمینان دارم که نوار ااین سروده هنوزدرجایی پنهان است .

بال من بگشا واز بندم رها کن / پایم از این رشته های بسته واکن .....نه کسی نفهمید  هیچکس انگشتری قاسم مهمتر بود وانگشتری آن یکی ویرانگر .

آنهاییکه د ربیرون نشسته اند وهر روز سر از یک پنجره بیرون میکنند  تنها نقش خودشانرا بازی میکنند وبا ساز آنها میرقصند چرا که باید وظیفه برسد  مثلا ساعتها وقت ترا تلف میکنند ونقدی بر کتاب سلمان رشدی  برایت غرغره میکنند ! هر چه باشد باید نوعی گفتگوها صورت بگیرد که نه سیخ بسوزد ونه کباب تنها دود آن به چشم گرسنگان برود.

زین پیش شاعران وثنا خوانان که چشمانشان در سعد ونحس  طالع وسیر ستاره  بود .

بس نکته های نغز  و سخن ها پر رمز ونگار گفتند درستایش این گنبد کبود .

اما زمین که بیشتر از هر چه در جهان شایسته  ستایش وتکریم است .

تنها ماند !........" سایه " 

امروز هر پهلوانی به خاک غلطیده اسست ودرعوض سیه چردگان وافیونی ها قهرمان شده اند . وانسانها حرمت واقعی خودرا ازدست داده است  .

بال من بگشا وازبندم رها کن ....نه هر روز این بند ها  محکمتر  ومحکمتر بر دست وپاهای  ما گره میخورند گرهی که دیگر هیچگاه تا زمان مرگ  نخواهیم توانست انرا باز کنیم  حال در هر نقشی وهر هنری ویا هر پیدایشی .

زمان ما گذشت   نسل ما یا گم شد یا سوخت ویا در خفا جان داد وما نیمه جان همچنان  با امیدی بی معنی خودرا میکشیم بر روی خاک  الوده سر زمنیها بی هیج هدفی .

ای بس که تازیانه  خونین برق وباد / پیچیده  ودر دناک   برگرده ما بزند .پایان 

 ثریا ایرانمنش 14/01/2022 میلادی 


پنجشنبه، دی ۲۳، ۱۴۰۰

دایی جانمان هم رفت

ثریا ایرانمنش. ، لب پرچین ، اسپانیا ،‌

امشب ، گرسنگان  زمین  قرص ماه را ،

از سفره  سخاوت دریا   ، ربوده اند 

اما نسیم مست  ، در لحظه  پهن کردن


این سفره فراخ

تصویر  تابناک  هزاران ستاره  را 

 چون  خرده های نا ن ،  بر ماهیان خرد و نالان   هدیه کرده است ،


خبر خیلی ک‌وتاه بود  کوتاه تر از  گزیدن یک پشه / ایرج پزشکزاد در سن نود وچهار سالگی در لوس. انجلس  از دنیا رفت. ،

همین ،نه بیشتر   دیگربیشتر لازم نبود. کتابهای او که حتی تا سن نود سالگی. در بازارهای جهان. بفروش میرفت نشان شعور بالا و مغز  زنده او بود ،

او در نزد مردمی. زیست که ناگهان همه خاموش شدند  اما به او فرصت دادند تا خود او سخن بگوید  گاهی از دور. دست‌ها صدایی بر میخاست  

ظلم فریاد میزد ،،،.   نابرابری فریاد میزد. 

زور فریاد میزد   وفریب نیز فریاد میزد  ودر همان  حال مردمی که گرد او بودند  گوششان برای شنیدن م‌قعیتها تیز می‌شد .

 او هم رفت. آیا کسی دیگر بجای مانده است تا ما. دلخوش داریم که چرا هنوز   زنده ایم واین زندگی در فشار بردگی مگر چقدر ارزش دارد ،

حال فردا سیل. پیام ها سرازیر می‌شود پیک أگهی گنده  در روزی تامه کهنه قدیمی  خود فروخته   به بازماندگان ودوستداران او تسلیت خواهند کفت، 

 چرا ما قدربزرکان خودرا. ندانستیم . این بزرگان بودند  نه آن غول قلتشن ،

   ثریا ایرانمنش  13/ 01/ 2022  میلادی 

اشعار متن از. نادر نادر پور .