ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
دل من روزی اینه ای بود . لبریز از نقش تو / دیگر آن آیینه که از نقش تو بود . شکست .
همه را دیدی و نام من از یادت رفت همه را خواندی وتصویر من از روح تو پا ک شد ققنوس وار درآتش دل سوختم واز آتش قهر تو مشتی خاکستر برجای ماند که انهارا روی موهایم ریختم تا دل ترا شاد سازم .
تمام روز برای سگمان گریستم درحال مرگ است قلبش آب آورده پیر شده کر شده دندانهایش ریخته اما با زخودرا میکشد تا مهربانی خودرا بما نشان دهد تا سپاس خود را .
تمام روز اشکهای گرم من روی گونه هایم میریخت / اشک گرمی که نه نشان شادی بلکه نشان غم درونم بود .
امروز صبح مطابق همه روز پای اخبار نشستم همان داستان چهار سوار سرنوشت ! بیماری قرن / سیل/ طوفان / قحطی .گرسنگی وبیماری وبدبختی مردم جهان چهار سوار سرنوشت را که ما خودمان آنهارا فرا خواندیم تا بیشتر داشته باشیم وبتوانم به کرات دیگر سفر کنیم وانجا را نیز الوده سازیم کلیسا بسازیم مسجد بسازیم کنسیا بسازیم واهالی آتجارا نیز بترسانیم وسوارشان شویم برده بسازیم حال برده آهنی یا گوشتی فرقی برایمان ندارد باید سوار بود پیاده زیر دست وپاها له میشوی .
اژدهای زرد به رنگ سرخ درآمده است خونی زیر پوستش رفته وحال میل جهانخواری را دارد بمبها دردرون اقیانوسها منفجر میشوند وناگهان سیلی بی خبر همه اهالی یک سر زمین را بکام خود میکشد نه ! آنها دهان های زیادی بودند سهم مارا میخورند باید بروند درون سیلاب وغرق شوند .
فلان سیاره به خورشید نزدیک شده وجلوی نور افتاب درخشان راگرفته است وکم کم تاریکی بر جهان سایه می اندازد مهم نیست تن ارباب الکتریسته سلامت حتی میتواند خون مارا بمکد .
در سویی دیگر نا گهان بیست وهفت کوه آتش فشان با هم طغیان میکنند . واقعا !!!! عجب اتفاقی گویا هفت خواهران آنهارا باهم به حرکت در آورده اند .
اخبار را عروسکهیا نازک وقلمی با سینه های عریان با عشوه وناز آنچه را که روی شیشه برایشان نوشته اند طوطی وار میخوانند هنوز کابوس ان سرنگ لعنتی روی زندگی ما سنگینی میکند وهنوز هر روز صد ها تن مواد بهداشتی !!! مربوط به این بیماری لعنتی وسیاسی واقتصادی وارد بندرگاهها میشوند هر روز ارقام دستوری مرگ وبستری و نزدیک به مرگ انتشار میابد !!!د رعوض همه کسب وکارها از کارا افتاده وشهر ها رنگ مرگ بخود گرفته اند تن ما سلامت ! بوی شیطان وشیطان پرستان جهانرا در برگرفته دیگر اثری ا زگل رز دیده نمیشود اثری از نرگس .آن گل زیر برفها . بوی گند آن شل مغز ها ودیوانگان قدرت که تادم مرگ میل دارند جهان را درمیان دستهای الوده خود داشته باشند / همه جارا الوده ساخته است .
آه ! اینه ! ازتو پرسیدم چه شد آن نقش من ؟ وتو گفتی بر دیوار افتاده است .
از تو پرسیدم جه شد آن نقش من وتو گفتی درون اب افناده است . سرم را ازشرم بر زمین انداختم چرا که دیگر نه سایه .ونه نقشی ندارم تا بر زمین افتد . ث
پایان
ثریا ایرانمنش / 17/01/2022 میلادی .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر