یکشنبه، آذر ۲۱، ۱۴۰۰

جاسوسان آرام

 ثریا ایرانمنش" لب پرچین" اسپانیا .

برگی از دفتر نوشته ها !

نوشتن ها وگفتنی ها زیادند  اما حوصله کم  . همه جا مینویسم روی کاغذ روی تابلت روی دستمال کاغذی  اما بیفایده است تنها خودمرا خالی میکنم  کار بدی نیست هر چه هست بیرون میریزم وآنچه را که نباید به گوش دیوار بسپارم در جایی دیگر پنهان دارم .

شب گذشته هنگامی که پرده هارا میکشیدم خاک زیادی از آنها بلند شد وبه درون  گلویم رفت ! چند سال است این پرده ها پایین کشیده نشده  وشسته نشده ند  آنهایی که ادعای کمک بمن را دارند تنها باهمان جاروی جادویی دلخوشند که آنرا روی کف اطاقهای بدون فرش بکشند ویا خدمتکاری که شیشه هارا پاک میکند  من نمیدانم با آن کهنه دستش چند بار در توالت وبیده را نیز پاک کرده است باید خودم برخیزم وبرخواهم خاست . روز گذشته دخترم مییگفت از شهرداری برای ما نامه آمده که درختان شما زیادی بلند شده اند  وچمن هایتان را نیز باید کوتاه کنید !!!  درست است آن سروهای بلند بی نظیر که دیگر در هیچ کجای این زمان نمیتوان آنهارا یافت باید قطع شوند تا شهر داری آنهارا به خانه های از ما بهتران ببرد ودراین سوز سرما چه کسی میتواندچمن هارا کوتاه کند آنهم چمن های  خیس را !  بهبادهای  های بیسر نشین مرتب بالای سر ما درگردش میباشند ایا به خانه آن جناب "روچ" هم سر میکشند که روزانه هیجده باغبان باید باغچه خانه کوچک  چند صد هزار متری آنها را  مرتب کنند؟ ! نه ! گمان نکنم هیجده باغبان هر روزخد ا میداند چند بار از بالای سر این ساختمان من رده شده اند وبا دیدن  باغجه مرده من گمان برده اند که کسی  دراین خانه نیست یا اگر هست زنده نیست باغچه ای که دیگر خا ک ندارد وبجا ی گل اطلسی ورز وبنفشه  کاکتوسها رشد کرده اند وتولید مثل میکنند !!! 

کانالهای تلویزیونی مرتب ترکیبات غذاهارا نشان میدهند مگر چقدر این ملت گرسنه است ؟  ویا کاری دیگر غیراز  خوردن  نیست  .یا گردش دور شهرها ! نه ؟  درحال حاضر باید به همین هم دلخوش بود شاید فردا همین را هم ازما گرفتند  روز گذشته دخترم سومین تلویزیون را خرید تا بحال سه تلویزیونرا  سورانده اند یکی را هم من به انها هدیه دادم  آنهم سوخت ! اما من شاید این سومین تلویزیونی باشد که دارم چرا که اکثرا خاموش است مگر به هنگام دیدن فیلم ویا برنامه خاصی . .

کتابهایم دریکطرف افناده   گلدوزی درجای دیگری بمن دهن کجی میکند  نوشته هایم  درجای دیگر ولو شده اند حوصله هیچ کاری ندارم   وامروز خبر دار شدیم /که آخرین قهرمان  تنیس این سرزمین هم به سرا ی باقی شتات جوانمرگ شد هشتاد وهشت ساله !  چه خوب خوشا به سعادت  او که نماند تا سالهای سی را ببیند ودنیا را وهوش مصنوعی وروباتهارا که کم کم  وآهسته آهسته برای اشنایی با انسانها آنهارا به میدان آورده اند اول دلفک بازی میکنند بچه هارا میخندانند وسپس بزرگانرا خواهند بلعید هم شغلشان را هم نانشانرا وسر انجام خودشان را .

باید برخاست وکمر راست کرد  وزندگی را دوباره ازنو ساخت  نشستن وحرکت نکردن مرگ تدریجی است مهم نیست دردها نشسته ایستاده وخوابیده باتو هستند بنا براین بایست وخودت را هدایت کن .......

برنامه ای زیر عنوان " شرقی غمگین " که رادیو فردا آنرا درست کرده از مرگ فریدون فرخ زاد را  میدیدم خنده ام گرفت رادیو فردا وهمه رادیوها وتلویزونهای  های فارسی زبان دردست ییکنفر است مانند قدیم ها که مردی  چند عروسک را به نخ می بست وهر ده انگشت او حامل چند عروسک بود که انهارا به گردش درمیاورد میرقصاند به همراه یک موزیک ضعیف  این رسانه ها نیز دردست یکنفرند یک روز شاعر ی برا بررگ میکنند فردا اورا بر زمین میکوبند وبه جایش دلقکی را گنده میکنند وسپس به سراغ نویسنده ای مفلوک میروند بهر روی باید برناکه ها پر باشند وشو باید ادامه داشته باشد وتبلیغات پشت سرهم برایشان اب ونان  بیاورد وهیچگاه حقیقترا نخواهند گفت پرونده مقتول بسته شده است وقاتلین ناشناسند مانند قاتلین رستوران میکونوس در المان همه چیز درامان است حتی آدمکشان ودزدان وقاچاقچیان حرفه ای ونامدار.

 حال آیا آن په باد بی سرنشین درحالل حاض مرا نیز زیر نظر دارد ؟  وفردا یک نامه از طرف بنگاه دام داری بمن میرسد که کمتر بنویس  دستهایت خسته میشوند ؟! راست هم میگوید دستهایم با این دکمه های کوچک وکمبود باطری خیلی زود خسته میشوند گفتنی ها زیادند گوشها درونشان پنبه است وچشم ها کور ودهانها بسته . تا روزی دیگر. ث

پایان ثریا / 12/12/2021ملادی !!!

جمعه، آذر ۱۹، ۱۴۰۰

عصر نوین


ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

هر روز دلم به زیرباری دگر ست / دز دسده من زهیچ خاری دگر است /

من جهد همی کنم  قضا میگوید /  بیرون زکفایت تو  کاری دگر است ..........." ابیات حافظ "

نمیدانم ایا در ایده ماشین ها وهوش های مصنوعی خواهند توانست  اشعاری  مانند حافظ ما بگویند ؟ ویا خیامی یگر  مادر دهر بزاید  اینهمه غوغا ی گرفتاران   زچیست ؟ واگر بدانند چه آینده ای در انتظار آنهاست قبل از  هر عملی خودرا نابود خواهند ساخت .

در میان کتابهای  بیجاره واوئره من چند کتاب فلفسی نیز دیده میشود  مانند عصر خرد . عصر درون گرایی . عصر روشنگری .عصرادیان وعصر وعصر وعصر اما هیچ خبری از این عصر  که ما درآن بسر مببریم نیست همه قلاسه گفتند سخنی ورفتند واگر هم سخنی چند گفتند امروز آنهارا پاک کرده اند . 

امروز ما درعصر چهارم یعنی عصر نابودی بشر وعصر هوش مصنوعی زندگی میکنیم  در ینده دیگر بمن وتو  فرزندان ما احتیاجی نیست ماشین خود همه کارهارا انجام میدهند وسپس دست آخر هجوم میبرند بسوی سازنده وبوجود آوردنده  خود  همان کاری ار که امروز سازندگان هوش مصنوعی انجام  میدهند خدارا ازمیان برداشته همه خدایانرا  در سالل 1996 کتاب ".کوید نوزده  "نوشته شد وهمه چیز درآن شرح داده ودستورات لازم ا نیز بر شمرده بود ... قریب پنجاه میلیون نفر از ابنای بشر باید ازدنیا بروند وبقیه نیز دستکاری ژ نتیکی میشوند یعنی مانندهمان ماشینها .دلم برای باغ میسوزد برای گلها ی اطلسی نازک طبع وبنفشه ها وگلهای صحرایی کخ دیگر کم کم گم میشوند وما زیر دست ماشیینهای خورد خواهیم شد .

در دوران خیلی جوانی فیلمی دیدم ترسناک بعنوان " پنج"  آن زمین برایم این فیلم تخیلی ترسناک بود  بطوریکه تا آخر نتوانستم آنرا ببینم وخودرا به بیرون از سالن انداختم . در دنیا پنج انسان باقی مانده بود  که هر یک درگوشه ای از دنیا بیخبر از یکدیگر میزیستند مغازه ها همه باز اغذیه ها همه ریخته لباسهای آویزان ومارها  عقربها وسایر جانوران بسوی غلات هجوم برده بودند وان پنج نر هریک مشغول کاوش وکندن خاک بود تا چیزی برای خوردن  یا نوشیدن بیابد کم کم یکی از انها شهری را یافت اما اغذیه دیگر غیر قابل خوردن بود او دوباره به کشت مشغول شد  بقیه راندیدم ........

آن روزها این زمانرا بما نشان میدادند زیر نام فیلمهای تخیلی وعلمی اما امروز عملا بی هیچ رودربایستی با  کمک پلیسهای مسلح مارا مجور کرده اند دهانمانرا برای همیشه ببندیم  افکارمانرا نیز محدود کنیم وآنچه ازما باقیماند ودیگر قابل مصرف نیست باید نابود شود هیچکس مالک آنچه را که دارد نخواهد بود نه خانه نه ملک .نه باغ همه چیز اشتراکی خواهد بود " همین  امروز نمونه هایش را میبینم که عد ه ای به خانه های خالی حمله کرده و درآنجا سکونت میکنند .آدمهای خریداری شده را میبنیم که به زور واردخانه ها شد یک خانوا ده  را میکشند .یا درخیابانها همه صاحب یک چاقوی یک شکل شده به پهلو ی تو فرو میکنند ظاهرا برای دستبرد است اما درواقع  وظیفه آنها کشتن است  باید پنجاه میلیون انسان از روی زمین محو شود .

زمانی که من  شاهد زدو خوردها میان مردان سیاسی وسایر مجالس هستم ا زخود میپرسم ایا انها میدانند جه اینده ای درانتظار انها وفرزندانشان  نشسته است ویا از خودشانند مانند آن دیوانه نخست وزیر ب.ک که گویی یک زمین  شور روی سرش گذاشته است وهمیشه مست .بقیه بماند .

با تگاهی با  روسای دول  وسر زمین ها باید بفهمیم که دنیا ما رو به نابودی است رهبری آن سر زمین پر برکت وپر نعمت وصاحب تمام منابع زیر زمینی را به دست یک دیوانه داده اند .بقیه دیگر معلوم است اروپا غیراز باران وسرما وکوههای یخی چه دارد ؟ منابع در زیر آن قرص ماه است آن خورشیدی که همیشه مید رخشید حال باید کم کم به دست دیگران بیفتد ومشتی کاغذ ار بعنوان دلار کف دست انها میگذارند تا آنه خانه های  بزرگ  بخرند  ودراینده انهارا تحویل دهند  همه تن به حقارت روح داده اند وجسم را دو دستی تقدیم دیکاتوری نوین کرده اند .

شب گذشته نقاشی یک رباط را وی یکی از صفحات مجازی دیدم وابیاتی  که رباطی دیگر سروده بود وسومی داشت فوت بال بازی میکرد چهارمی داشت میجنگید مانند گلادیاتورها  در بخش بزرگی از سر زمینهای اعراب   همین رباطهای مشغول خدمت میباشند نه حقوق لازم دارند نه مرخصی ونه زایمان ونه درد معده  تنهاباید شب تا شب  آنهارا مانند  گوشی هایمان  به برق برنند و شارژ کنند همین برای اینکار  هم یک نفر بیشتر لازم نیست .  

دنیای خوبی درانتظا رداریم خوشحالم که صاحب هیچ چیز نیستم ومالک هیچ تنها مالک روح خویشم وبس که انرا گم نکنم ونگران کودکانی که بیخبر از همه چیز  به دنیا امدند  سزنوشت انها چه خواهد بود از همین زمان میتوان کمبود وتولید وزایش انسانهارا احساس کرد واگرهم بچه ای به دنیا می اید تنهاست  تنها  تنها .

شاد زی با سیه چشمان شاد / که  جهان نیست  جز فسانه وباد / ز آمده شادمان بباید بود / واز گذشته نیز نباید کرد یاد .

این را قرن ها پیش رودکی بزرگ برای ما سرود  وما دیگر حق نداریم از گذشه ها یاد کنیم باید انهارا به دست آتش بسپاریم با تنفس عمیق گذ شته ها  را فراموش کنیم  هم خوشی ها را هم غمها را که گاهی شیرین بودند .ث

پایان / ثریا ایرانمنش / 10/12/2021 میلادی .

چهارشنبه، آذر ۱۷، ۱۴۰۰

و... تا به جند ؟


ثریا ایرانمنش  " لب پرچین" اسپانیا !

هرکو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز / نقشش به حرام ار خود صورت گر چین باشد !

این مهم نیست که انسان در جستجوی چیست  وبرای چه موردی بر میخیزد  در آغاز چه را یافت ودرپایان که را می جوید  . " حقیقت" را که بطور کلی گم شده است  دیگر توش وتوانی نیست تا برای جا انداختن آن برخاست .

جستجو تنها یک راهی است گذرا وشاید به نوعی خود فریبی گاهی هدفی راستین  داری وبه دنبالش میروی اما درمیان راه  ترا می کشنند وخود وجانیرا که دراین راه گذاشته ای بباد میدهند . 

زمانی فرا میرسد که هدف تنها وسیله است وترا ازهیچ ارتفاعی باز نمیدارد تو همچنان امیدواری  و....در آخرین پس کوچه ناگاه   بخودت میایی که هدف چه بود؟ کجا یودم ؟برای چی دویدم ؟ حال به کجا میروم  دیوار روبرویت تا اسمان کشیده شده وراه برگشت را نیز گم کرده ای  آنقدر پیج وخم رفتی  وسرانجام به بن بست رسیدی .شاید از نظر عده ای این کوشش وجهش برای جمع  آوری مال ومناففع شخصی  راهی خوش باشد اما برای من بیحوصله تنها راه میروم  .وهمچنان میروم به کجا؟ 

نگران اینده ! جنگی تازه ؟!  دلشوره  برای جوانانی که باید  جلوی گلوله ها بایستند تا قربانی شوند . بلی تو برای قربانی شدن پای به این جهان گذاشته ای . 

جستجوی تو بی نتیجه است  به خودی خود راهی است بی انتها وچیزی را مشخص نمیکند " مانند همین نوشته جات "   هر راهی را  طی میکنی برای چیزی مجهول ونا شناخته  به دنبال جستن چیزی هستی  ویافتنش وسر انجام آرامش گرفتن .

اما نه اورا می یابی ونه به ان ارامشی که در ارزویت نشسته میرسی همچنان باید این راههای ناهموارارطی کنی با کوله باری  سنگین تر.

از این پس این جستجو دیگر برای تو یک نیاز نیست یک هدف نیست  چه بسا گم میشود وتو آزاد میشوی ا ازهمه قید وبندها رها گشته اما این ازادی تنها درچهار دیواری اطاق کچی وسفید تو ارزش دارد در بیرون از این چهار دیواری تو دربندی در زنجیزی درقیدی باید روبندهارا عوض کنی  بشکل دگران در بیایی اگر میرقضند تونیز دستی درآن میان براری واگر میگریند تو نیر باید بگریی..

امروز اکثرا شکارچی شده اند ودست به شکار های نو ظهور میزنند برایشان مهم نیست چی وکجا  اکثرا گرسنه اند وعده ای عادت کرده اند . 

زمانی که با یک تجربه تازه روبرو میشوی سعی داری آنرا بشناسی و این تجربه گاهی بشدت زجر آور وتلخ است وتوکم کم به ان عادت میکنی سرانجام خستگی برتو چیره میشود باید راه راهی  را بیابی ...اما همه راهها به " رم " ختم میشوند وراه تو نیز بسته است از تو تا " رام" راهی بس طولانی وبسیار خطرناک است .

امروز با انبوه تجربه هایت میل داری کجا بروی ؟ جایی نیست / راهی نیست . چشم به دردوخته درانتظار اشنا اما بندها  وبستها  ضخیم تر ازان هستند که تو دلبندت را ببینی . .

باز تو درجستجویی اما این جسنجو دیگر ترا هدایت نمیکند بلکه بندی است که ترا درمیان گرفته است .

این گردش وجستجو توام با دردهای روحی وجسمانی ترا از پای میاندازند وانگاه درمیان نشسته بخود می ایی که : 

چه شد آن غمگساری ها . کجا رفتتند آن دوستی ها وچه شد که ناگهان مانند یک تکه سنگ درمیان صخره های سرد ویخ بسته زمستان زندگی تنها ماندی  بی هیچ کمکی .

همه تواناییت را جمع میکنی وبسوی زندگی حمله میبری  هنوز وقت داری تا بسر منزل مقصود برسی باید انرژی را  آنچه را که ازدست میرود  دوباره به دست آوری اگر چه به این ماشین زبان بسته قفل شده باشی او ترا به حرکت خواهد آورد .

و........روزی دیگر اغاز شد .

هرکه را ذره ای ازاین سوز است / دی وفردایش  نقد امروز است 

هست مرد حقیقت ابن الوقت /.  لاجرم بر دو کون .. پیروز است ....."صائب" 

پایان / ثریا ایرانمشن . 08/12/2021 میلادی !

دوشنبه، آذر ۱۵، ۱۴۰۰

آندا لوزیا

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا

در هیچ پرده نیست  - نباشد نوای تو /عالم پر از تو و خالیست جای تو 

غیر از نیاز و اشک که درکشور تو نیست /  این مشت خاک تیره چه دارد  ؟ سزای تو ! .صائب تبریزی 

برنامه  تلویزیونی من همیشه روی کانال " آندالوسیا" است  وهر صبحگاهی میبینیم که با چه افتخاری از خاک  خود وگذتشه های پر ماجرا وویرانی ها وساختارها از زمان رومیان تا اعراب وجنگهای داخلی  سخن میرانند وباقیمانه را چگونه  حفظ کرده آنرا به جهانیان میشناسانند .

سالهای پیش که درلندن اقامت داشتم  واز اسپانیا و اسپانیایی هیج نه میدانستم ونه میلی به دانستن آن داشتم  تنها چند عروسک رقاصه نماد این سر زمین بود .  روزی دوستی بمن زنگ زد که دراروپا هستم ودرجال برگشت به شهرم  به آلمان  .گفتم قبل ار آن سری هم بما بزن  درجوابم گفت " 

هیچگاه میل ندارم آن همه خاطره خوب وآفتاب داغ وشهرهای زیبای آندالوسیا را با هوای کثیف والوده لندن از بین ببرم وآن انرژی خوبی را که در بدنم ایجاد شده نابود سازم به همان به آلمان برمیگردم .....تعجب کردم!  مهم نیست شاید باز درجایی یکدیگرا دیدم همسز او بر عکس آنچنان آویخته  به سببییل مرحوم استالین آویران بود که درسفری به روسیه یک کتاب نوشته وبه چاپ رسانده  بود گویی به بهشت سفرکرده بود ! وهمیشه بین این زن وشوهر  جنگ بود. 

شب گذشته در رویاهایم اطاقی بزرگ مفروش  با فرشهای گران قیمت ومبلمان شیک   درآنتهای  اطاق یک شومینه  داشت میسوخت و" او" روی صندلی چرمی بزرگ خود نشسته بود سگ مورد علاقه اش درکنارش وداشت پیپ میکشید  بوی ادوکلن خوشبوی او  به همراه بوی دود هیزم  شومینه وتوتو ن پیپ مرا دریک ر خوت فرو برده بود وخودم را میدیدم که درکنارش روی زمین نشسته ودارم کتاب میخوانم .آن عطر معجزه اسا  مرا به کجا ها کشانده بود .: کجا بودم ؟ نمیدانم . تشنه بودم  بلند  شدم .....

اطاق یخ کرده لیوان خالی  خودمرا فورا به آشپزخانه رساندم لیوانی آب پرکرده دوباره به زیر لحاف خزیدم ودرانتظار بقیه رویاهایم بود  . تنها کیف اب گرم در کنارم بمن کمی گرمی داد و بس رویاها تمام شده بودند !

وامروز صبح در برنامه مخصوصی دیدم اینها باجه افتخاری از باقیمانده ویرانی های زمان رومی وعربها سخن میگویند و چگونه همه آن ویرانی هار را  حفظ کرده اند ما هم با روم همزمان بودیم جنگها کردیم اما اثری از آنچه که از آن زمان برای ما مانده باشد غیر ازچند ستون ویرانه که آنها هم شاخ شده به چشم آن بیگانگاان میرود اثری نیست درعوض همه شهر ها با پار چه های سبزوسیاه ونقاشی های غیر نامونس وکلمات بیگانه پوشیده شده است اثری آز فرهنگ ایرانی  از نقاشی های آن زمان  از تابلوها از مردم وروال زندگی آن زمان نیست حتی مینیاتورهاا هم ز میان رفتند ونام بهزاد گم شد انچه که دررویاهای من بود دیده نمیشد بوی دود سیگارهای ارزان وتریاک وباروت  وهوای مسمومی که معلوم نیست از کجا برخاسته اسمان ابی ودرخشان آن سر زمین را پوشانده است ابری نا مطمئن ونا شناس روی خورشید را  گرفته است مردمی بی حال بی توجه  وبیسواد ونا اشنا با هم درگیرند ابشان را برده اند نانشانرا آجر کرده اند  زمینهایشانرا کشاورزیشان را ویران ساخته اند هنوز دستهایشانرا جلوی صورتشان میگرند واز آن گنبدهای طلایی معجزه میخواهند نمیدانند که همه نان وقوت وثروت آنها درزیر همان گنبدهای طلایی پنهان است شادی  از روی آن سر زمین رخت بر بسته وبجایش کلماتی رکیک ومتعفن ونا شناس  زیر لبها زمزمه میشود .

درا این سر زمین اهسته اهسته موسیقی ورقص را به درون  کلیساها بردند  حال هرکسی درجای خود نشسته است وبه دنیا فخر میفروشند هر ذره خاک خودرا مانند توتیا بر چشمانشان میکشند خارجی اگر هزار سال دراین شهر سکونت کند هنوز برایشان خارجی است اگر چه ظاهر امر اورا ازخود بدانند امادر حقیقت میان ماه من تا ماه گردون  تفاوت اززمین تا اسمان است .

آن دوست من راست میگفت !آن انرژی دراینجا ترا زنده نگاه میدارد از مردانشان وزنانی که سالها خدمت کرده ان تجلیل به عمل میاورند حرمت انهارا دارند اولین  معلم دهکده دور افتاده که امروزیکصد سال عمر دارد اورا بر تارک سر نشانده  وبرایش هورا میکشند به اودیپلم افتخاری میدهند اولین  پزشک دریک دهکده دورافتاده را نیز همچنان گرامی میدارند  خانه هنرمندانشانرا به موزه تبدیل میکنند تا یاد اورا زنده نگاه دارند !ما ؟ تنها راه فراررا میدانیم " به  کجا ؟ دیگر گذشت امروز بتو بعنوان برده  احتیاج دارند مهم نیست تحصیلات فهم وشعور تو وتوانایی وقدرت روحی تو  تا چه اندازه میباشد  مهم این است که قدرت بدنی تو چقد ر است .اامروز دهان ترا با پو.زه بند بسته اند واین پوزه بند مانند حجاب اجباری خواهد شد وهرماه باید خودترا به اولین درمانگاه برسانی وواکسن بردگی را تزریق کنی اگر توش وتوانی داشته باشی زنده میمانی وباید خدمتگذار باشی درغیر اینصورت معلوم نیست سرنوشت توبه کجا ختم میشود .

قرار؟ به کجا ! چرا خائه ات را برباد دادی وبا کوله باری از هیچ راهی دیار غربت شدی چرا سر بهر دهکده ها نمیکشی و به مردم   آنجایاری نمیرسانی درغرب خبری نیست غیر ازتنهایی . مرگ ونیستی روح ونابودی جسم .

انزژی سالم اندا لوسیا برای خو دشان کاففی است وبیشتر ندارند که بتو بدهند اگر هم داشته باشند انرا ذخیره میکنند  آنها میدانند " قانون " یعنی چه "  مریم هنوز درجایگاهش نشسته وحرمت خودرا دارد وپسر مریم مجدلیه  به دنیا امده جای پدر را درکلیساها گرفته است در نقاشی اصلی شام آخر درکنار عیسی مسیح مریم باردار نشسته است که انرا حذف نمودند اما نقاشی اصلی در رمز داوینچی پنهان است . هرچه باد انها بخودشان ایمان دارند وبه خاکشان عشق میورزند ودرهر کجای عالم که باشند یک یگرر ا مییابند وباز رابطه برقرار میکنند بر خلاف ما ایرانیان صاحب فرهنگ !!! که از یکدیگر بنوعی فرار میکنیم چرا که هریک خو درا به نوعی به دیگری فروخته ایم واربابی یافته ایم  هنوز نمیدانیم که ارباب ما خود ما هستیم .

صحات مجازی را باز میکنی هنوز از وصیتنامه  فلان قلدر سخن میرانند ونامش را برنامه فرهنگی گذاشته اند در صفحه بعدی نمایش زد وخورد شاهزاده ولیعهد با همسرش پخش میشود ویرانی ان خانواده همچنان ادامه دارد !حال ما به کدام  کوه تکیه دهیم تا بتوانیم راحت باشیم ؟! هرچه هست تپه هایی ویرانه وبو گرفته  نه بیشتر .

"صائب" چو ذره ایست  چه دارد عرضه کند ؟ / ای صد هزرا جان  مقدس فدای تو !ث

پایان / ثریا ایرانمنش . 06/12/2021 میلادی .

 

جمعه، آذر ۱۲، ۱۴۰۰

زندگی


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
به کنج بیکسی - شبها  زهجرت  داد میکردم / نخفتی مرغ وماهی بسکه من فریاد میکردم !
شمیم خواب سحر میکرد  خسرو  ودوش /  من اینجا  ناله از محرونی  فرهاد میکردم ..........
-
با درد از خواب برخاستم نمیدانم ساعت سه بود یا دونیم هر چه بود درد فراوان بود این روزها هم جایی برای ما دربیمارستانها نیست  همان بهتر که درکنج خانه بمیریم  نبات واب داغ  آب داغ و قند  آب داغ تنها سرم قرص هر چه بود فرو دادم  طبیعی است با غذاهای امروزی نمیتوان جان سالمی بد ر برد نان خمیز حتی تست شده  کورن فلکس  - پاریج !! اینها  را تنها میتوان برای صبحانه خورد بقیه بمن مربوط نییست هرچه باشد نه کره نه مربا نه پنیر نه چای نه قهوه غلیظ هیچ  هیچ  / تاتوانستم ندانستم چه بود / چون که دانستم توانستم نبود .  به هر روی دیگر حوصله ای برایم نمانده تا از چیزی بنویسم ویا بگویم دنیا هر روز رو به کثافت میرود ما دریک زمستان سرد وتاریک بسر میبریم اگر توان وتوش داشته ومحکم بایستیم تازه باید تماشاچی باشیم ! نانهایی را که دربازار میخریم تنها باید درون سطل زباله ریخت  غذا تنها برای  سطل زباله خوب است   متاسفانه من ماهی را هم نمیخورم دوست ندارم آنها هم از دریا نمی آیند از حوضچه های لب ریز از هورمون و از مواد شیمیایی با بوی گند سمی که بر آب آنها زده اند همه چیز یک بورا میدهد  سوپر بزرگ فرانسوی همه کوچکتر ها را خرید وضمیمه خود کرد به همراه زباله ها از کفش های ساخت چین تا لباسهای ساخت تایلند وغذاها ی بسته بندی  شده مانده ومن درحسرت چند برگ مو برای خود دلمه درست کنم آنهم درسر زمین شراب !  دزدان راحت بدون درد سر به همه جا حمله میکنند اخیرا با چاقو های تیز حتی به کلیساها واشیایی را که برای تزیین آن مومنین وقدیسین گذاشنه اند" که من سخت مخالفم " آنها نیز از دستبرد دزدان درامان نمانده اند  .نه چیزی نیست برای  گفتن  ونوشتن تنها بوی زباله همه شهررا فرا گرفته حتی نورافشانی چراغهای عید نوئل هم نمیتواند این بوی واین سکوت واین سایه شوم مرگ را محو کند . شادی دیگر حرام شد برای همیشه .
شدم بباغ تا یک لحظه شاد باشم شاد با یادت / حدیث سرو بالای تو با شمشاد میکردم ! 
راستی از شمشا دها ها خبری نیست سروها هم تنها گورستانهارا تزیین میکنند 
الا ای مرغ دل چند از گرفتاری مینالی / من اگر صیاد بودم ترا ازاد میکردم !
ازاد ؟  از چی ؟ من خود ازادم ا زهفت هزاردولت حتی از بند خودم نیز ازادم  اما نمیدانستم که آخرین روزهای زندگی من به این صورت زشت ونامطبوع میگذرد نمیدانم شاید به کسی بدی  کرده ام حال باید مکافت آنرا بدهم .
درداماتم نمیدهد وتصویرهای نا مطبوعی که هر آن روی این  نوشته ها  هویدا میشوند ؟!!! خوب تمامش میکنم . وفردا تولد دختر کوچک من است اورا دعوت کرده ام اما ؟>>>>>> تا فردا 
ثریا /12/ 12/ 2021 میلادی 


چهارشنبه، آذر ۱۰، ۱۴۰۰

ژوزفین بیکر

ثریا ایرانمنش " "لب پرچین " اسپانیا !

روزی که ناگهان .  از چهار چوب پنجره روشن بلوغ/  آینده را طلایی تر وتابنده تر یافتم /

آن سایه نیر همره  نور آفیریده شد !......." زنده یاد  نادر نادر پور" 

در ن روزها  ما قبل از آنکه با خوانندگان سر زمین خود آشنایی بهتری پیدا کنیم گوش ما به روی دیگر صدا ها بود  آوازهای دیگران را بیشتر دوست داشتیم با آنکه نه زبانشان را میشناختیم ونه خودشان را اما آنچنان تبلیغاتی  برای آنها وهیاهوی برای جمع آوری شنونده بود که ما بکل فراموش میکردیم  درکجا ایستاده ایم  ودرچه خاکی زیست میکنیم ورشد میکنیم  تنها هیاهوی بسیار از   دوردستها  مارا  میخواند وددلمان آرزوها شکفته میشد ! ] ...: آزادی: در سر زمین غرب ! اسیر سنتهای بیمار گونه بودیم سنت های نا توشته .

ژوفیین بیکر را خوب میشناختیم  خواننده رنگین پوست فرانسوی  با صدایی جادویی وژیبلت بوکو .شارلز آزانور  وویکتور هوگو وهمچنان میرفتیم وازدورزمان خود  بیرون شده درپی آنها میگشتیم داستانهای  هوگو برایمان یک رویا بود .....

بزرگتر شدیم  خبری کوتاه دریک گیومه " شب گذتشه ژوفین بیکر " خواننده رنگین پوست درگذشت وتمام شد  هیچکس نفهمید کجا دفن شد وچگونه رفت خبرها تمام شدند ما بزرگ شدیم وامروز ! در مهد آزادی وتمدن  جلوی هر رستوران یاورزشگاه ویا فروشگاه یک تابلوی با آن علامت منحوس گذاشته اند به همره یک پلیس باید گوشی را روی آن علامت بگذاری تا اجازه ورود به هر محلی را که میخواهی داشته باشی  درغیر اینصورت درنهانخانه خود پنهانی  وناگهان  بی هیچ خبری از پیش جنازه " ژوفین بیکر" با تشریفات تمام رسمی وقانونی وزیبا به میدان آمد تا اورا در محل  بزرگان دوبا ره  دفن کنند ؟ " چه فریبکاری ظریف وزیبایی" ! .گور به گوری شنیده بودیم اما گاهی این گور بگوری ها برای عدهای شانس میاورد وبرای عده ای مانند همسر من استخوانهایش را درون یک جعبه کرده به دست من میدهند تا اورا به گورستان جدید ببرم ودرون  دیوار ی بیصدا بگذارم !

ما فریب میخوریم دوست داریم فریبمان بدهند لذت میبریم مانند بچه های نادان با ما رفتار شود دوست داریم لله ونگهبان داشته باشیم برایمان مهم نیست نحوه وعمل کرد آنها چه میباشد . 

ساعت پنج صبح بود که از شدت ضعف بیدار شدم  شب گذشته " شاه" را خواب دیدم از من درباره سر زمینش میپرسید !!! بیاد ندارم چه گفتم وچه شنیدم   امنا باو گفتم درانتظار ظهور دوباره او هستیم آیا پیکر او هم روزی  به خانه اصلیش ب میگردد؟  نه ! گمان نکنم .......آنچه که درسر زمین ما میگذرد بماخبر نمیدهد گویی ابدا آن سر زمین فراموش شده وبه قعر دریاها فرورفته است  بهر روی امتیازات .منافع  را باید حفظ کرد !

واما رویاهای آن زمان ما تبدیل شدند به کابوس های شبانه و وحشتناک  همه عکسی درماه دیدند ودویدند به دنبال ماه  دیگر به نور ماه توجه  ای نشد ماه پنهان گردید وسالها ی بعد موردنفرت همه بود  دیگر کسی معشوق را به ماه تشبیه نکرد  او هر سایه ای را که روی زمین نقش  میبست  پاک کرد وسایه ها ی ناشناس ومنفور پشت سرهم پدیدار گشتند وما همچنان درسایه نشسته ایم وخودرا مانند یک پیاز درحال گندیدن درون صد ها پارچه پیچیده ایم  به امید کدام آرزو ؟  .

دیگر آ زهرم وگرمای خورشید وهوای نیمروزی هم  اثری نیست وخورشید مرده است  هربار جانی دوباره میگیرم وسپس دوباره آنرا از دست میدهم  اینک ازهمه گریزان  ودر اقامتگاه یخ بسته خود بفردای وحشتناکی که درانتظارمان هست میاندیشم .ث 

پایان / اول دسامبر 2021 میلادی