پنجشنبه، آبان ۲۰، ۱۴۰۰

حواس من

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین "اسپانیا !

تجلی گه خود کرد خدا دیده مارا ..........

با این بیت از خواب بیدار شدم  گمان میبرم این اشعار باید از" صفای اصفهانی " باشد ! اگر اشتباه  نکنم  

خدارا نتوان دید که درخانه فقر است / به این خانه بیایید ببینید خدارا 

خدا دردل سودا زندگان است  بجویید/ مجویید زمین را ومپویید سمارا ! .......

همه اینها درکنج حافظه ام نشسته بود  وهمه حواسم در  گفتمان بقیه بود  چشمانم را باز کردم ساعت چهار ونیم  شب بود / اتش فشان همچنان طغیان میکند وزلزله های پی درپی به دنبال آن  یعنی جهنم را به چشم میبنیم  توریستهای زیادی  به این سو آمده اند ومغازه های زباله  فروشی بسرعت برق باز شدند دوربین / ماک / تی شرت !! وهقت هزار  خانوار آواره بی مکان بی جا وبی غذا / در پارلمان دعوا بر سر واکسن است نه رساندن کمک به این آوارگان وخانه برباد داده ها و شعله هایی که بسوی آسمان روان است ودود  همه جا را گرفته است . نه نباید حرف زد از واکسن وپوزه بن د نباید سخن گفت درغیر اینصورت برای همیشه زندگیت بلاک میشود !

از خودت بگو  از دیروز بگو هر شب با سروده ها وموسیقی بخواب میرفتی وصبح با اوای ساز بیدار میشدی زندگی جریان داشت هوا درهمه جا یکسان بود  نگاهت به دید ن هر چیزی  یکراست غرق تماشا میشد  بوسه بر لبهایت می نشست  لبی خاموش ترا از خواب  میرماند   وخاموش غرق بوسه میساخت  گوش غرق شنیدن آهنگهای زیبا بود ودر دلت عشق آهنگی دیگر مینواخت . در میان گلها به گل تبدیل مبشدی  ودر گفتار ا زهرچیزی بی نیاز   وبی نیاز از  همه ریا ها و  پندارها  میگذشت بیخبر از جهنمی که درراه است .

امروز هر خس وخاشاکی درجلوی تو  ترا به خاموشی وا میدارد  پرده ناکامی بر همه زندگی ها  کشیده شده  وهمه دریک خاموشی فرو رفته اند  ویا خودرا انکار میکنند  دیگر کسی از عشق سخن نمیگوید   درییراهه ها   وا مانده اند  وعشق خاموش در گوشه ای پنهان شده است . 

مدتهاست  که دیگر از درونم بیخبرم  از قلبم واز سایر اعضای  پنهانی پیکرم  خودرا رها ساخته ام  اما اندیشه هایم بین هزارها میچرخد  درخاموشی دل  نوای  سرنای عشق را در سراسر وجودم احسا س میکنم باید آنرا خاموش کنم  خاموسی آن یعنی خاموشی زندگی  یعنی از هم گسیختن تارهای  پیکرم  ورگهای جانم  آن تارها چنگ من میشوند ومن آنهارا  مینوازم .

نه نباید بیش از این سخن گفت  اتش فشان کار خودرا میکند  خس وخاشاکها هم کار خودرا  آنها مامورند  ومعذور .

دیگر بسوی وطنم نیز نمیروم  نمیدانم وطم کجاست  همه چیز درمن یکسان خوابیده  راهها بسته وهیچکس راه عبوررا نمیداند .

هر نوری از خود سایه ای برجای میگذارد خاموشی نیز سایه خودرا دارد  وهیج سخنی نیست که بدون سایه باشد . تسلیم نشان ضعف است  نور قدرت بیشتر دارد نو رمیسوزاند کلمات گاهی نیز میسوزاند  عده ای تنها درسایه ها خاموش نشسته اند  مانند یک مجسمه وتنها نظاره گرند  دیگر من درانتظار هیچ گفتاری نیستم  که از   میان آنها زیبایی وقدرت را بیابم  همه  امثال الحکم شده اند  .وهمه از دیروز میگویند  دیروز که دیگر در فضا گم شده است امروز را نمیبیند وفردای نیامده را در میان مشتهای بی رمق خود میفشارند .

نه ! نمیتوان خاموش نشست ویا لال بود  گاهی  خیلی کم این خاموشی  فریاد  دارد  وآنان که امروز مرا شکنجه میکنند وعذاب میدهند از لال بودن من لذت میبرند  اما دردهارا نمیتوان کتمان کرد باید فریاد کشید  نباید گذاشت چهره ات درخاموشی فرو رود وتبدیل به خاک شوی  باید با کلمات وعبارت پیجیده فریاد درونیت را عیان سازی  انسانی که خم شد  . تا میشود  ودوتکه میشود  وچند تکه میشود وسر انجام به خاک یا کلوخی مبدل میگردد . 

 باید چین بخوری حرکت کنی  وان تاشدگی هارا  که امروز با حیله وتزویر وریا  بما نشان میدهند  درمیان عفونتهای مغزی /  از بین ببری  مانند یک جویبار  اب روان جاری شوی . سیل شوی وبنیان کن . ث

پایان  1/ 11 .2021  میلادی !

چهارشنبه، آبان ۱۹، ۱۴۰۰

بهاره خانم !


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !

یارب مباد که گدا معتبر شود / که گر شود ز خدا بیخبر شود !

بهاره خانم! برایم  نوشتند که کلمه خانم را ازجلوی نام شما بردارم  کامنتی را که برای شما گذاشتم  دوردنیا چرخیده وهمه آنرا خوانده اند تنها کسانی  آنرا نخوانده اند که برایشان صرف نداشت !

من  افتخار میکنم که مادر چهار فرزند برومند هستم  دخترانم درخانه شوهر باعشق رقتند  کارهم میکنند برای کمک به خانواده وآینده  فرزندانشان همه تحصیل کرده اند  آخرین انها حسابداری خوانده بود در شرکتی که کار میکرد با جان ودل وصمیمت  سه سال به او حقوق ندادند ودرب شرکت بسته شد وهنوز کاری از کسی ساخته نبود ه ونیست ! معاونت یک وکیل را برعهده گرفت پس از چند سال ده ماه آخر خانم وکیل ورشکسته شد و تنها کسی که قربانی شده دو زن بودند یکی از آنها دختر من بود  امروز با بیماری وضعف وزخم معده دست وپنجه نرم میکند کاری هم از پیش نمیبرد او میتوانست یک شوهر یالقوز پولداری که سر راهش بود انتخاب کند وامروز امثال شمارا بخرد وبفروشد .چهل سال پیش من  خدمتکارم  باندازه شما حقوق میگرفت ! حال درغربت  بجرم  " ایرانی " بودن  مارا ابدا به حساب نمی اورند حتی حق وحقوق مارا نیز میخورند با کمال پروویی ومیگویند میل نداری برگرد به خانه ات ! ما دیگر خانه ای نداریم  همه خانه ها ی ما به یغما رفت امروز شما  بر بالای تپه ای درکنار دریای مرمره نشسته اید درکنار یک بچه لات و میگویی من دارا هستم چون توانستم  وشما ندارید بیدست پایید ! نه خانم عزیز! ما شرف /وجدان وحرمت فامیلی خود وغرور خودرا بیشتر دوست داریم واحترام میگذاریم خود فروشی اسان است خیلی اسان خود من مینویسم بارها از اطراف برایم پیام آمد که برای ما بنویس  " نوشتم من قلمرا به مزد نمیفروشم  من حرمت احساسم را نگاه میدارم حرمت افکارم را وحرمت انسانهای دیگررا .

 امثال شما را ما دراین جا زیاد داریم درمواقع لزوم آنهارا ارایش کرده جلوی دوربین میفرستند اما کسانی که درسر زمین من  گرسنه اند / تشنه اند / آواره اند / بی مکان  وبیخانمانند شما چطور بخود اجازه میدهید به شعور واعتبار وشخصیت انها توهین کنید برای چند النگو وچند انگشتری که ازخاک مردگان درست شده است ؟  مردمانی که تشنه اند کودکانی که گرسنه اند بچه هایی با  پاهای برهنه درزمستان وتابستان در بیابانها مشغول کارند  آنها فرزندان شرفند  خود فروشی را نمیدانند راهش را نیز بلد نیستند واصولا درذاتشان نیست این کار باید میراثی باشد  از پدر به فرزند میرسد !!  تصویر شمارا در بالای  صفحه گذاشته ام  تنها درهمین حد لیاقت دارید اینرا نوشتم برای بقیه سلبریتهای که برای چندر قار ماهیانه وچند انگشتری ویک سیر چلو کباب ویک گردش هفتگی  خودرا به هر شکل درمیاررند درست مانند یک میمیون دلقک بازی میکنند میچرخند ایمان نداشته را به رخ دیگران میکشند نجابت نداشته را درون یک دیس به همه نشان میدهند ما امثال شمارا زیاد دیده  وخوب میشناسیم ./

این ره که تو میروی به ترکستان است  که درهمانجا اقامت داری ییلاق وقشلاق میکنی با آن بچه آخوند دوزاری ! کامروا باش که این شب وصال به صبح نخواهد کشید .

زمانه پندی  ازاد وار داد مرا / زمانه را چو بنگری همه پند است 

 به نیک وبد کسان  غم مخور زنهار  . بسا کسا که به روز تو آرزومند است ......." رودکی" 

ثریا ایرانمنش / 10/11/ 2021 میلادی

 

سه‌شنبه، آبان ۱۸، ۱۴۰۰

صدای مشکوک


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

پاییز فرا رسید ! آفتاب از خانه ما به خانه  همسایه کوچ کرد وهر بعد از ظهر از دور  نظاره گر آن هستیم که بر فراز بالکن های بلند آنجا جای خوش کرده است  دراینسو ما همانند یک پیاز خودرادرلابلای شال ها ضخیم وپتوهای نازک میپوشانیم . خانه سرد ویخ  ومزاحم است  درعوض بیرون هوا دلپذیر ولذت بخش است اما فاصله ها هرروز بیشتر میشوند  وسرمای نیامده زمستان  روی چهره ها کم کم مانند یک بارش برف مینشیند  همه از دور به هم سلام میگویند دیگر کسی برای رهگذری کلاهی از سر بر نمیدارد کلاهش را محکم گرفته تا دیگری برندارد همه ازیکدیگر وحشت دارند میترسند . دیگر از کافه های پیاد ه رو وقهوه خانه های لبریز از جمعیت همراه با بوی قهوه وشکلات خبری نیست در عوض شش میلیون لامپ را به هوا فرستاده اند  شهرهارا چرا غانی کرده اند  وطبیعی است که پرداخت وهزینه این هم لامپها  بر گرده بردگان می نشیند .

هنوز یکماه واندی مانده به سا ل نو  زنگوله ها راه افتاده اند  (بلک فرایدی)  مشغول کا راست وکم کم  درهمین  دهات کوچک روزی شاید " تنگس " گیوینگ " را هم گرفتند کسی چه میداند ؟ دنیا بسرعت برق رو به جلو میرود نباید از قافله تمدن  عقب ماند !
سالهای پیش درمیدان شهر ودر کلیسا  شهرکی با دست هنرمندان  ساخته میشد  متعلق به عیسی مسیح بود مریم بود  دهاتی ها بودند  فواره  آب بود ونامش " بلین" بود  وه که چه تماشایی بود با عروسکهایی در اشکال مختلف  ماهیت  دهکده را نشان میدادند یکی سبوی بر شانه داشت ودختری غمزه برای مردی  چشم چران میکرد وجه بسا نامزدش بود ومریم داشت به مرغها ارزن میداد وعیسی دربالای تپه موعظه میکرد ! کم کم این دهکده دریک قوطی جمع شد ودر مغازهای چینی بفروش میرسید کار دست مردان هنرمند  کساد شد  درخت پلاستیکی جای خودرا  به سرو ازاده داد وچراغ های رنگین  جای خودرا به شمع های روشن با منگوله وپاپیون  وغیره و طبیعی است در زیر آن درخت بزرگ پلاستیکی مقداری هم زباله بعنوان کادو نشسته بود ویا...مینشیند ! 

من درخت پلاستیکی بزرگ خود به درون بالکن بردم  بی هیچ پیرایه ای  تنها یک نما د است وبس  وایا درپشت آن داستان واقعیتی وجود داشته ؟ بهر روی همه گذشته ها کم کم پاک میشوند وروزی فرا خواهد رسید که ما حتی نام فامیلی هم نخواهیم داشت وبیاد نخواهیم آورد که زادگاه ما درکجا بود . 

گذشته باید پاک شود وجهانی تازه با کمک امام زمان ویا عیسی مسیح ویا موسی ویا یهوه ویا بها .... بوجود اید نامش هر چه میخواهد باشد تنها دراین میان " خالق ما مخلوق را فراموش میکند ومخلوق نیز دیگر بیاد نمی آورد چگونه ناگهان از هیچ با زهم به هیچ رسید ! چند صباحی با چند سکه بی ارزش بازی میکند ویا در قمار خانه ها ویا سالن های سر پوشیده مرکز خرید وفروش سهام سرش را میچرخاند  ودست آخر پاک باخته بر میگردد  هیچ قماری برنده ندارد حتی قمار عشق همیشه یک طرف بازنده است .

امروز اخبار برای ما تنها یک تاتر وسرگرمی  غم انگیز شده گاهی میخندیم وزمانی احساس درد میکنیم همچنان از چپ وراست  بر فرق سر  ما میکوبند و......... در آخر .... بهترین ومهمترین  خبر . باد شکم جناب ریاست جمهور امریکا  ویا آن صدای مشکوک است که دریک دیدار با کنتس فلان دررفته   آنهم زمانیکه  برای تغییر وتمیز کردن هوا از  آلودگی ها مذاکره میکردند ایشان اولین بمب را تر کاندند ! ث

ثریا ایرانمنش / 09/.11/ 2021 میلادی .

دوشنبه، آبان ۱۷، ۱۴۰۰

آجر قدیمی

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد / در دام مانده باشد صیاد رفته باشد 

دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد  / شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد .......حزین لاهیجی 

دیگر نه صدای تیشه بگوش کسی خواهد رسید ونه خواب شیرینی بر فرهاد غالب خواهدشد ونه شیرینی دیگر بر تخت  زیبایی  خواهد خفت .

دیوارهای  شیشه ای بسرعت بالا میروند تا کهکشان شیشه های ضد ضربه ضد صدا ضد نفس ! دیگر کسی به آن آجر های قدیمی که درکوره ها پخته وساخته میشد  اهمیتی نمیدهند  کاری ندارند با آن یا اورا خوردمیکنند برای ملاتی دیگر ویا دورش میاندازند ویا در کوره ای دوباره اورا تبدیل به خاک خواهند نمود .

سر نوشت بعضی از ما انسانها نیز بی شباهت به آن اجر  پخته ومحکم که قرنها بر دیواری مینشست  نه از گزند باد هراسی داشت ونه از نم باران ونه از خشم طبیعت همچنان برجایش استوار بود وامروز تنها باید اورا به نوعی  کنار گذاشت نمیتوان نه اورا درویترینی جای داد ونه به موزها سپرد ونه درپنهانی ترین زوایای خانه اورا پنهان ساخت .او از نوع دیگری است از آن ملات های محکم خیلی قدیمی ساخته شده است امروز دیگر ویترین هم وجود ندارد اثاثیه قدیمی را به موزه ها میبرند ویا درقصرهای قدیمی برای تماشای عموم به نمایش میگذارند  اما ....

اما سرنوشت بعضی از ما گذشتگان چیزی کمتر از ن آجر قدیمی ندارد درب مسجدی هستیم که نه میتوانند آنرا بسوزانند  ونه بشکنند ونه دورش بیاندازند به او احتیاج دارند گاهی تکیه گاه خوبی است اما سرانجا م دیگرچون نمیتواند با " متد جدید هوایی "  خودرا هم گام کند لاجرم باید با نهایت مهربانی  مانند دستی که بر سر سگشان میکشند دستی هم بر پیکراو بکشند ودرانتظار این باشند که ! خوب ! کی ؟ چه وقت ؟ ما هم حق داریم راهمان را بسوی اینده ادامه دهیم  اما نمیتوانیم اورا درون یک کیسه کرده وبر پشت خودمان بسته  وبسوی آینده برویم .

دکتر میگفت " باید خیلی مواطب او باشید ملات  او ازنوع دیگر ی است از نوع دیگر ی ساخته شده است  او میتوانست درک کند فرق اجنا س بدلی واصیل را .

 هفته ای  یکبار  شاید دوهفته یکبار  پسر من با نوه ام به دیدارم میاید وفقط آن  آخرین را باخودش میاورد  خوب یکی در شهرستان  دردانشگاه است دیگری در  میدان ورزش حوصله ندارند  مودب روی مبل بنشیند وچیزهایی را بخورندکه ابدا برایشن خوب نیست ! شیرینی !شکلات ! نه تنها چند دانه میوه ! 

سپس عکسهای را بمن نشاان میدهند بازی توله سگها را چه شیرین است چه با مزه خوابیده پاهایش هوا وباز از هم ! مانند دختر جوانی که درانتظار معشوق است !!! گوشتهای تکه شده روی باربکیو و شیرینی های شبهای مخصوص ! کیکها دستپخت همسرش  از همه چیز عکس دارد حتی از راهپیمایی وسا یه ها  خوب مانند یک مجله الکترونیکی آنهارا ورق میزنم ونگاه میکنم وسپس بای بای !!!! تا هفته آینده . تنها باید درفکر تولد آنها بود درفکر کادوی سال نوی آنها بود  که خوب آنقدر اسباب بازی های جدید آنها گران است که حتی با حقوق ماهیانه هم نمیتوان  یکی را خرید  لباسهایشان همه مارکی مخصوصی دارند !!! ای وای چگونه از قافله عقب   مانده ایم ؟! بهترین  کار این است که نیمی از حقوقت را .درون  پاکت بگذاری وبعنوان کادو به ائنها هدیه بدهی وتو .......آجر قدیمی ومحکم چسپیده به دیوار شیشه ای نه میفتی ونه جایی درمیان آنهمه شیشه های الوان داری وشاید آخرین منزلگه تو همان خانه سالمندان ویا خانه زنده به گورها باشد . 

خوب چکا رمیخواهی بکنی ؟ یا درخانه های داماد ها یا درخانه عروس ! تنها با یک خدمتکار ناشناس نمیتوانی بمانی ! مانگرانیم ؟  راستی چرا برای خود جفتی انتخاب نکردی ویا نمیکنی ؟  اوف ... این آخرین کاری است که ممکن است درزندگیم انجام دهم .جفت  اگر هوس بود همان بس بود آنهم دراین دوره وزمانه  که معنی عشق دگر گون است وعشق را کیلویی میفروشند ساعتی یا هفته ای  نه بیشتر ! 

بیچاره آن آجر قدیمی همچنان چسپیده  به دیوارهای بلند شیشه ای بی آتکه از سقوط وحشتناک خود بیم  داشته باشد . ث

 ثریا ایرانمنش . 08/11/2021 میلادی !


 

یکشنبه، آبان ۱۶، ۱۴۰۰

لوح شکسته


 ثریا ایرانمنش " " لب پرچین "  اسپانیا !

دوباره همان  لوح ساده میشوم  که هر نقشی را برسینه میگذارم/  با خمیری که شکل میدهم خودمرا میسازم  نباید مرا شکسست  اما باید حقیقت را پذیرفت  .  من امروز از خود پیکری دیگر ساختم  که با اندیشه های دیگری  دست وپنجه نرم میکند .

شیطان را درون  سینه ام کشته ام  با خدایی طرف هستم که نه اورا دید ه ونه میبنیم اما اورا احساس میکنم 

نگاهی به رومیزی قدیمی دست دوزی شده دختران سرزمینم انداختم که روی  میز داشت خاک غربت را میخورد . به او گفتم " تنها تو ومن باقی مانده ایم از آنهمه  اصالت های دیرین وگذشته  خوشحا به حال تو که جمادی  ایکاش منهم جماد بودم تا ازمردمی گم میگشتم .

گمانم میکنم  که من همان تصویرم که هرکسی درذهن خود ازمن ساخته است  وهر نقشی را برخمیرم  گذاشته   اما من تسخیر ناپذیرم .

هنوز به دنبال گمشده خود میگردم  که اورا دوست میدارم  گاهی گم شدن دیگران را نیز درخودم دوست میدارم  هرگمانی ویقینی که درباره من دارند  من آنهارا بخشیده ام  هرکجا مرا بجویند دیگرنیستم  ودرقالب " شاید " اگر " باقی میمانم .

حقیقت همیشه درمن زنده بوده وهست  میل ندارم ا زآن آن دور شوم  میل ندارم یک حقیقت پیش پا افتاده باشم .

خودم بودم . خودم هستم وخودم خواهم بود .

خیلی دیر فهیمدم که انسانها  یکد یگرا دوست ندارند تنها یکدیگررا تحمل میکنند اما تحمل بعضی برای من مشگل  است  عکس العمل مئ بسیار نابجا وگاهی منجربه شکست میشود .

همه میل دارند عقابی بلند پرواز  باشند واوج بگیرند وهر گاه میل داشتند روِی نشیمن گاهشان بنشینند .اما  من همیشه به دنبال یک  شاهین بودم که با او از زمین برخیزم اما هیچگاه نیافتم به ناچا رخود پرواز را آموختم وتا اوج پرواز کردم سپس با سر بر ز مین خور دم  پر پروازم درنیمه راه شکسته بود وجایگاهم گم شده بود .

امروز در یک لانه کبوتری زندگی میکنم شوق پرواز درمن مرده  وبه دنبال شاهینی نیز نیستم همه کلاغ شده اند  کبوتر حرم شده اند  ویا لک لک  بر روی  شاخه های شکسته بام کلیساها . 

چه کسی میل دارد که خانه اش میان زمین واسمان معلق باشد ؟ باید اول چاه را کند سپس به دنبال منار دوید .

 روز گذشته داستان دوستی که گمان میبردم  مردمی سالم  با  زندگی سالم وسعادتمند  با فرزندانی برومند و زندگی خوبی را داشته وپشت سر گذاشته  ومن با چه حسرتی به  آنها مینگریستم  ...آه چه دیدم  بهتر است سخی نگویم که از این قبیله ها وقبایل بسیار دیده بودم اما این  یکی ها بنظرم کمی سلامت  تر میرسیدند اما  انهارا درته ته  قالب  خود فروشی ها دیدم همه باهم ! 

حال چگونه من دیگر به خانه ام بیاندیشم ؟ کدام خانه ؟ یکی زیر بولدوزر خاک شد دیگری  بفروش رفت سومی حراج شد ومن درلانه کبوتران با دانه های ارزن گلدوزی میکنم . ث

ثریا ایرانمنش / یکشنبه 07/11/2021 میلادی 

شنبه، آبان ۱۵، ۱۴۰۰

سنفونی پوزه بند

 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

ارکستر با پوزه بند  دور تا دور صحنه نشسته اما رهبر بدون پوزه  بند  است ! نه میلی به دیدن آن ندارم . برنامه هفتگی  تلویزیون است !

امروز بیاد شخصی افتادم که روزی درعین خوشی ولذتهای زندگی وبرازندگی  داشت درمجلسی سرودی میخواند  یا اشعاری را که سروده بود  به سمع شنوندگان گرامیش میرساند ! 

آزادی ! ای تمهتن !  به به  / به به /عالی  واو درحالی که  گیلاس کنیاک کوروازیه خودرا سر میکشید  کتابهایش درون قفسه  کتابفروشی ها همه ردیف همسرش درالمان  پسرش در سوییس وچند نم کرده درکنارش  هر یک به گمان اینکه " او اولین " است  اورا نوازش میدادند  نامی داشت  شهرتی داشت برادرش سفیر بود یکی از برادزنش معاون وزیر بود دیگری سرپرست دانجشویان بود  چهارمی  درترکیه  معاون سفیر  و زمینهای فراوان در شهری که بدنیا آمده بود خانه ای شیک دربهترین  محله ها با همسر چهارمش  !!!! وداشت از ازادی  میگفت  ....

امروز دراین سرای بیکسی تنها  چیزهایی را از ایران می بینند که ما خودمان با آنها غریبه هستیم گرسنگی مردم / بی ابی / بچه های پا برهنه و گرسنه اخبار اینهارا نشان میدهد تا کشورش را گل وبلبل باغ جهان بنمایاند  طبیعی است حقوق مارا نمیدهند لابد انرا برا ی آنکه بما جا ی داده اند بعنوان کرایه خانه برمیدارند ! اگر چه ما با  پول خود ما ن  از سر زمین لعنتی انگلستان به اینجا به پناه آمدیم  خانه خریدیم بچه ها درمدارس خصوصی درس خواندند حال دیگر همه چیز به پایان  رسیده ان مردی که روزی مثلا شاخ نبات  بود ازجهان رفته وما تنها شدیم بایدکار کنیم اما مجانی !!!!

او آن مرد  که مثلا روشنایی خانه ما بود در انگلستان لباسشویی باز کرد با پسر عمویش شریک شد یک دزد قالتاق  روزی سر زده به آن لباسشویی رفتم  دیدم ایستاده وبا چه حوصله ولذتی دارد تنکه های زنانه را تا میزند !!!! به او گفتم  تا این حد سقوط کرده ای ! نمیتوانی کار گری بگیری ؟ این دستها روزی با یک خودکار طلا سند ها وچک هارا امضا میکردند حال با چند تنکه بو گندوی زنانه انگلیسی دلخوشی ؟ ورفتم دیگر همه چیز برایم به پایا ن رسیده بود  دیگر میلی به دیدار او نداشتم وباین  گوشه پناه اوردم اما حالا مانند یک جذامی درون خانه باید بمانم چون دوست ندارم پوزه بند داشته باشم وزیر تزریق آمپولهای کشنده بروم  میل دارم همی جا روی صندلی خودم بنشینم  وکارهای خودم را  انجام دهم  ازدنیا ودیگران بیزارم از بیرون رفتن بیزارم حتی برای خرید دیگران را میفرستم شاید برای همین هم هست آن مرد بخودش اجازه داد نارنگیهای زیر درختی رابرای من بفرستد. نه من شکست نمی خورم غرق نمیشوم هنوز جانی دربدن دارم که ایستاده بجنگم نه خوابیده پارس کنم .  ث

پایان یک دلنوشته / شنبه 06/11/2021 میلادی !