دوشنبه، مهر ۲۶، ۱۴۰۰

غروب تاریک

ثریا ایررانمنش " لب پرجین " اسپانیا ! 


 دگر باره پریشانم  دگر باره پریشانم / چنان مستم / چنان مستم ره خانه نمیدانم 

بیا ساقی  بیا ساقی شراب عشق انداز / وگر باشد غبار دل به اب دیده  بنشانم 

این مهم نیست که ما آدمیان به چستجوی چه چیزی بر میخیزیم  و در آغاز چه بوده  وچرا باید جست وسر انجام چه خواهد شد ؟ درحال حاضر حتی نور خورشیدرا نیز از ما گرفته اند  خدا را . حقیقت را  وعلت را  وعشق را که تجربه کرده بودیم  تجربه مستقیم یا غیرمستقیم  برایمان مهم بود که درآغاز  چه بود جستجو برایمان ارزش داشت  جستجو برای هر جیزی  یا آگاه بودیم ویا نادان  بهر رو این نیرو درما بود  واین نیرو را نیز از ما گرفتند .

حال ایا باید ازنو برخاست  وبرای رسیدن  به هدفی استئوار  وشناخته به جستجو پرداخت ویا بیمار گونه درگوشه ای تن به قضا داده ودستورات را اطاعت کرده وراهی گورستانها شویم ؟ 

جز درد نیست  درمان آنجا  که درد باشد . کز پرده های غیبش  شد آشکار مارا /

امروز سر گشته ایم خدایی را درخود گاه زندانی میکنیم  واو درزندان تاریک شعور ما میشکند  ویا خودرا دراو زندانی میکنیم  وآنقدر که از مرز خدایی نیز میگذرد  خدایی که هرروز  لباسهای کهنه اش را میشوییم  وسر ژولیده اش را شانه میرنیم  وخدایی که با ما قمار میکند  وما میبازیم  یا او میبازد وما اورا نگاه میکنیم.

وسپس هر چه را که باخته پس میدهیم  گوشت و پوست وجانمان را  وبرای رفع خشم از او قربانی میشویم

ما خدایی را میخواهعم که اورا ببینیم واز زیباییش مست شویم  واو بوی گل یاس وعطر گل سرخ بدهد اورا نیز از ما گرفتند . حال خدایی  یافته ایم که زنجیز برگردن ما انداخته  ودر دشتها مارا شکار میکند  بام تاشام باید بترسیم وفرار کنیم  درحتنگلها پنهان شویم  جنگلهای نیز اتش میگیرند وما عریان میشویم  

امروز دیگر او یکی ویگانه نیست خدایان بیشماری بر ما حاکمند با کروه سربازان نقاب پوشیده  همه درآتنش کفر میسوزند مردان بچه دار میشوند وزنان اخته  تا دیگر موجود زنده ای روی زمین نباشد واز فرا سوی  زمان  رباطهایی گرد  مارا احا طه میکنند  باید گریخت  باید  فرار کرد ...اما به کجا ؟ همه راهها به رویمان بسته است  .

میل داریم از نو تخمهای شویم دردل خاک ورشد کنیم  درخاموشی زمین اما زمین نیز دچار دگر گونی شده است وخدایی که روزی چون باد بر ما میوزید وبما نفس میداد از کنارمان گریخت  .

حال حتی باید بر گور زنده ها نیز بوسه زد چرا که میدانیم فردا خواهند مرد ویا انهارا زنده بگور خواهند کرد  زمین  تبدیل به زنده بگوران شده است  حال دنیا یی که انهم زیبا بود دردست همان زنده بگوران  وسازندگان  وشهرت طلبان دارد میمیرد  در دست کسانی که از درک هستی به دورند  وتخمه وذات خدایی را نمیشناسند وما درانتظار اولین شوت هستیم . پایان 
ثریا ایرانمنش 18/10/2021 


یکشنبه، مهر ۲۵، ۱۴۰۰

داد از تنهایی


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین "اسپانیا !

ای خوشا دولت آن مست که درپای حرف  / سر ودستار نداند که کدام اندازد !

بانویی  زیر یک نام  وعنوانی دیگری برایم پیام داده بود که از تنهایی  میلرزم ای داد از تنهایی وچقدر آن شب نشینی ها خوب بودند چقدر آن میهمانیها خوب بودند وغیره !!!!

برایش نوشتم امروز دنیا در صدد آن است که همه ما تنها باشیم یگانه .ویکتا که این امر تنها برازنده خداست اما مارا ازهم جدا ساختند بعد هم رسم طبیعت  است وقانون بی چون وچرای آن که تومیکاری دیگران درو میکنند . برایش نوشتم سالهای سال است  که درغربت وتنهایی زندگی میکنم فاصله من با خانه های فرزندانم  شاید ده دقیقه باشد اما هفته ها از آنها دورم نه بیخبر ! آنها سگهایشانرا بیشتر دوست دارند ما هم باید  آنچه را که دردرونمان کاشته  ایم درو کنیم وآنهارا نشخوار کرده دوباره قورت دهیم بعلاوه من با  میهمانی که  در درونم نشسته  سالهاست داریم با هم سر مرگ وزندگی میجنگیم گاهی او مرا به زمین میزند وزمانی  من اورا میخکوب میکنم زمانی به بیمارستان میروم که مثلا فشارم به پنج رسیده وگلوبوولهای خونم به چهاربرسد  آ نوقت دیگراختیاری از خودم ندارم چند روز در بیمارستان  پذیرایی میشوم دوباره برمیگردم .جنگ را ادامه میدهیم  ترسی ندارم میدانم اورا خواهم کشت زورم بیشتر است .

شبها هنگامی که میروم تا به بسترپناه ببرم در راهروی تاریک راه میروم با دستهای پر وسپس میگویم " توار  تاریکی های زیادی گذشتی وراهرا یافتی  وکورمال کور مال دستمرا به کلید چراغ میرسانم  - 

نه واهمه ای ندارم ترسی ندارم با تنهاییم دوست شده ام وزمانی  اگر ! اطرافم کمی شلوغ باشد احساس  خستگی میکنم هریک درجایی پراکنده اند  ومن عروسکهای پشم آلودی را که به یادگار بمن داده اند درکنارم چیده ام !!!! فرقی ندارد بچه ها درخارج نوعی دیگر بزرگ میشوند نمیدانم درسر زمین خودم چگونه بزرگ شده اند ویا میشوند امیدوارم که با روحی سلامت وپیکری سلامتر  رشد کنند نه چنانکه دراخبار مبینیم .

چهره فرتوت وبیمار  ملکه ایران را دیدم  وبر پیری سلام گفتم که چه بی رحم وچه  ترک تاز است . چه بسا او هم درتنهایی خود بسر میبرد با چند خدمتکار وچند نگهبان ! تنها فرق من واو همین است که من نگهبان ندارم  سکوت وافکارم نگهبانان منند ونمیدانم آن بانو از این نوشته  چه برداشتی دارد  ایا خوشش خواهد آمد  این عقیده من است شتری است که درب هر خانه میخوابد  یا تنهایی درخانه یا آن خانه های مرگ زیر عنوان خانه سالمندان که امیدوارم هیچگاه گذار ما به آنجا نیفتد .

باید برخاست وقد راست کرد روی زانوان خود وبه انها قدرت بخشید روحیه را قوی ساخته وبه جنگ نامردمی ها برویم نشستن و دلسوزی برای خود یک امر بی سر انجام است  خارجیان به هنگام پیری تازه شروع به جهانگردی وکاوش میکنند وما زانوی ماتم به دست گرفته برای خود اشک میریزیم !! نه برای من قابل تصور هم نیست  دران زمان همه نسبتاا زندگی خوبی داشتیم وهمه میهمانی های بزرگی داشتیم همه همه چیز داشتیم امروز هیچ چیز  نداریم  غیر از یک سر زمین ویران وآن سر زمین مادر ماست که  دارد جان میدهد باید بفکر مداوای او باشیم واورا از زیرپای  تجاورگران نجات دهیم دیگر  رمقی درجانش باقی نمانده  نه اینکه برای خودمان  دلسوزی کنیم . در سر زمین دیگران توهیمشه غریب وتنهایی اا درسر زمین خودت پاهایت محکم درخاک فرورفته ریشه ها ترا به درون میکشند  باید بفکر نجات مادر مهربانمان  باشیم که اوراا تنها رها کرده وهریک بسویی رفته دلخوشیم که تکه نانی مانند سگ جلوی ما می اندازند  ایران مادر ما مادر قرن مادر تمدن ومادر جهان است این را باید به آن احمق هایی که درصدد ویرانیش هستند حالی .کرد  این  مردان  تهی مغزی /که غیر از شکم وزیر شکم وافکار پلید سکسی چیزی نمیدانند تاریخ را نخوانده اند درجهان هستی نبوده اند درکنج حجره ها ی خود افتاده دیگران مانند گدا به انها قوت میرساندند حال بر  ما  براربابان خود حاکم شده اند چه بی چشم رو وبی ایمان هستند این جماعت .باری بانوی عزیز اول باید جان مادررا نجات داد که همین امر  درجان شما شهامتی غیر قابل تصور ایجاد میکند هنگامی که میدانید وظیفه ای درقبال ان سر زمین دارید . عمرتان طولانی . پایان 

ثریا ایرانمنش  17/10/ 2021 میلادی !

شنبه، مهر ۲۴، ۱۴۰۰

سرنوشت / دوزن !

 " لب پرچین " ثریا  ایرانمنش / اسپانیا 

روزگارم بد نیست اما میدانم که به هنگام مرگ او ارابه های طلایی اورا حمل خواهند نمود و احتمالا مرا سگ های گرسنه تکه پاره خواهند کرد ! 

هردو یگانه طفل ویگانه دختر  یک مادر بودیم هردو مادر هر صبح وشب دعا میخواندند ونماز میگذاشتند روزه میگرفتند هردو دایی  داشتیم هردو مدرسه میرفتیم  یکی جلو یکی پشت سر . 

اما مطمئن هستم که مادر او برایش دعاهای خوبی میکرد واز درگاه پروردرگارش برای سعادت او اشک میریخت  واما مادر من در گاه خداوندی  که تازه پیدا کرده بود برایم آرزو داشت  که آتشی سرخ بر بعضی جاهایم بنشیند و...... او درخانه شوهر پنجم  خودرا به نمایش بگذارد وته دیگهای خوشمزه برای مردان اهل مجلس شورا !!! روی سفره بگذارد ودر زیر چادر نماز وال نازکش عشوه ای بیاید  که خوب . آقای بهمنیار   از ته دیگ خیلی خوششان آمد !

اما مادر او به جای خود  نشست وبا سوزن دوزی اورا بزرگ کرد همه فکر وذکرش تحصیل واینده خوش او بود به همکاری برادرش .

دایی های من مارا ازخود رانده بودند ...((اوه مگر یک زن چند شوهر میکند ))؟ 

دایی او اما انهارا پناه داده بود .

میدانم که با اشک  از خواب بیدار شدم  ومیدانم  سرودی را که برایش گفته ومیخواندند چقدر بر دلم نشست  ومیداتم که مادر من چقدر از من نفرت داشت ... ( آه بعد ازهفت پسر نازنیم  که ازدست رفته توترکمون برایم باقی مانده ای )واین نام پر ابهت روی من باقی ماند حتی  بیاد نمی آورم که چقدر زیبا بودم  دیگران درکوچه وخیابان ویا درمدرسه بمن میگفتند چقدر زیبایی  ! اما من درفکر کفش ورزشی بودم که مبایست میخریدم اما میدانستم که فریاد  بر  میدارد که ؟ دختر چه کار به ورزش دارد این کارها متعلق به پسران است وهویهایش نیز با او همصدا میشدند در یک حرمسرای کثیف  لبریز از شهوت وکثافت ونکبت وپیر مردی که عضور مجلس شورا بود بر این خانه حکومت میکرد  ومن ....آخرین مهره کوچکی بودم که درگوشه ای مرا می یافتند . جای من همیشه درون گنجه لباسهایم بود در انجا پنهان میشدم .

نصیب او مردی شد که بر سرش تاجگذاشت .اورا بر اریکه تاریخ نشاند  نصیب من مردی شد که همه جا میگفت من اورا ازجنده خانه ها آورده ام ( جالب اینکه هردو دریک اداره کار میکردیم  ) خوب اگر آن اداره جنده خائنه بود توهم درآنجا مشغول باج گیری بودی !!!! مردی دو شخصیتی بین جنون ودیوانگی بین افیون والکل  وبین دو جاذبه ایمان وبی ایمانی ) وبین دو سکس مردانه وزنانه !

هنوز دارم میگریم . روز گذشنه پزشکم بخانه آمد ( آه چثقر باید شکر گذار پرودگار باشم که مرا دربین این مردم مهربان جای داد) !  همه چیزخوب بود تنها بیخوابی هایم مرا رنج میدهد  اما او نمیدانست آن بانوی زیبا که مرا دربغل میفشرد واز بوی عطر تازه من سرمست شده بود نمیدانست که این بیخوابی ها تنها معلول هجوم آن افکاری است که شبها بر سرم میریزند  .

بانویی روان کاو میگفت اول باید خودت را ببخشی بعد دیگران را و درمدیتیشین خو درا با کائنات  یکی کنی !!!! 

هر چه به درونم سفر کردم غیر از روشنایی چیزی ندیدم ودر اطرافم  غیر از تاریکی چیزی هویدا نبود مدیتیشن مرا بجایی نمیرساند .

باید بلد باشی وبدانی کجا  مینشینی وبا چه کسی مراوده داری رفقایت را باید از بین مردم سطخ بالا و وآشنا به رموز این زمانه انتخاب کنی  نه به دنبال آن زباله های بروی که در هفت اسمان یک ستاره نداشتند  وناگهان  با پیشرفتهای مجازی به جاهای خیلی خیلی بالا رسیدند وترا از یاد بردند .

تو تنها بودی تنها زیستی  وتنها بادست خالی بی هیچ پشتوانه  ای بچه هارا بزرگ کردی  درحالیکه گرگهای گرسنه در اطرافت دهان کثیفشانرا باز کرده درانتظار افتادن تو بودند تا لاشه ترا تکه تکه کنند وبعدبه سوی کودکان بیگناهت بروند  تو ایستادی  مردانه قد علم کردی  زیر بار هیچ کمکی نرفتی  کاری کردی  حال امروز ......ثمره ؟ کدام ثمره  ؟ آنها برای خو دشان زندگی دارند وتو در اطاق تنهایت با نخ های رنگا رنگ تصویر میسازی  گاهی از تو میپرسند ناها رچه داری ؟ یا شام چه خوردی ؟  جو.ابم سکوت است ! سکوت مانند همان سکوت سنگینی که همیشه در خانه وجود دارد ومرا در بر گرفته است حتی دیگر میل ندارم روی بالکن بروم وچهره چند هزار رنگ اسمانرا ببینیم  تنها به چند فرقه میااندیشم که مشغول تبه کاری وسیه کاری وویرانی زمین وجهان  هستند حال از هر طریقی که بتوانند مثلا امروز دارند با ایجاد طوفهانها وسیل ها وآتش فشانی ها  آخر زمان را بما نشان میدهند ودر سر زمین من  ملاهای  بی مغز وبی شعور در صددند که تاریخ هشت هزار ساله مارا از میان بردارند وشرکت سهامی اسلامی با مسئولت  نا محدود را بر پا سازند  از ساده لوحی وسادگی عده ای میتوان نان خورد .رجز خواند غرب وحشی انهارا حمایت میکند . مهم نیست جهانی را خواهیم ساخت که دیکر نیازی به منابع زیر زمین نخواهیم داشت همه چیز درهوا معلق است ورباط ها کارهای مارا انجام میدهند ایا چقدر عمر خواهید کرد ویا بازماندگان سفلیسی وسوزاکی شما ؟!

حال مرا میفریبند  برای ما  اشعاری در وصف مادر ایران میسرایند ما سرگرم میشویم تا فراموش کنیم که چگونه دهانمان را  بستند وچگونه مارا خواهند کشت وچگونه  جهان زیبایی را که هرچند من بهره ای از زیبایی آن نبردم  آنرا ویران سازند وازنو جهانی تازه بنا کنند ودر جزایز جداگانه مانند قوم لوط به لواط خود ادامه دهند . بلی "مادر ایران "هر دو مادریم اما میان ماه من تا ماه گردون  تفاوت از زمین تا اسمان است . تو ایران را داری ومن خاک غربت  را تحول جدید را برای تو وطرفدارانت  تهنیت میگویم !

پایان / یک دلنوشته روز شنبه 16 اکتبر 202 میلادی !


جمعه، مهر ۲۳، ۱۴۰۰

تولدی از نوع دیگر


 ثریا ایرانمنش  " لب پرچین " اسپانیا .

چشم دل باز کن که جان  بینی  / آنچه ناگفتنی ست آن بینی 

میل  دارید حضور اعلیحضرت شرفیاب شوید ؟ .........

فرح دیبا دانشجوی ساده ای  بود  ا زاین پیشنها د  جناب اردشیرخان !!! شتاب زده شد  شاهدخت شهناز  از پدر خود خواست تا این دوشیزه را ببیند  وبه فرح اجازه شرفیابی بدهد .

 - اعلیحضرت ! شما اورا ببینید  گمان کنم برای شما مناسب باشد ! 

بخت بلند  دروازه های خود را  به روی  ده ها دختر منتظر ایرانی را که مشتاقانه  آرزوی همسری با شاه را  داشتند  در مقابل آن دختر دانشجو باز کرد .

 اعلیحضرت بر هلیکوپتری که خود انرا هدایت میفرمو دند از دختر جوان پرسیدند ! حاضری همسر  من بشوی ؟  وبدیگونه شاهزاده با اسب سفید _" هلیکوپتر "  راهوار  که رویای  اغلب دختران  است  به واقعیت پیوست .

 واین دوشیزه در بعد از ظهر   29 آذر ماه  1338رسما ملکه ایران شد وامروز درست هشتاد وسه سال از سن ایشان میگذرد ونسل جدید تازه پس از بدبختیها وآتش سوزیها وناکامی هاا اورا شناخته اند برایش نامه مینویسند واورا مادر خود ومادر ایران مینامند  .

فرح دیبا برخلاف دو همسر اول شاهنشاه که یکی دورگه ودیگری خارجی بود ومعلوم است که بیشتر افکار غربی داشتند   ایشان ایرانی الصل بودند اما  ! کمی غربی فکر میکردند  افکار چپ غربی را باخود به همراه آورده وگرد خود جمعی از شیفتگان  غرب را جمع کرده بودند  وبدترین تحفه  ای که برای ما  در ان زمان یافت شد همان  جشن هنر شیراز بود  که آخرین دستاور د  ها ی هنر  غرب  با آن آوازهای مستهجن  وغیر ضروری ترین آنها  در مرکز شیراز  به مردم عرضه میشد  وهمچنین  آن  کارناوال تاج گذاری که آخرین ضر به را  بزپیکر مردم بیسواد واکثر گرسنه ایران زد.

دیگر برای گفتگو دراین باره  دیر است ایشان بهر روی شاهانه زیستند شاهانه رفتار کردند وهنوز هم رفقای خودرا دارند و دوستانی که هنوز از  سفره پر برکت ایشان تغذیه شده اند گرداگرد ایشانرا فرا گرفته اند   وبرخی  هنوز ایشان را فراموش نکرده اند وهنوز  ایشان در کنارشان هستند .بخصوص در  میان دموکراتهای امریکایی تبار !

عمرشان طولانی  اما برای ما  عمری کوتاه مدت بود که راهی غربت شدیم .

بهر روی تولد ایشان را تبریک میگویم ودیگر هیچ ..پایان  

پنجشنبه، مهر ۲۲، ۱۴۰۰

ایران ابر قدرت قرن


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

این روزها  بسیاری از آدم های بیکار و یا خیلی بی کار سر هرچهارراه دکه ای باز کرده اند وتاریخ ایران را بنوعی با میل خود ویا اربابانشان تشریح  کرده بخورد نسل جدید میدهند .ئ بستگی دارد  تا چه حد خریداری شده باشند با کدام گروه ودسته یا مفتخوران و ویران گران همکاری داشته ویا دارد بهروی وجه ناقابل میرسد !

 روز گذشته درحین گردگیری از قفسه کتابهایم چشمم به کتابی قطور افتاد  بنام " ایران ابر قدرت قرن " محصول خاطرات " یوسف مازندی " خبر نگار حرفه وجنجالی وپر سروصدای  آن زما ن که ما بی خبر ا زآنچه بر سرمان خواهد آمد مشغول تدارک رفتن بسوی سر زمین غربت بودیم دیگر اینگونه تاریخ نویسی ها وخاطرات برایمان چندان لطفی نداشت درمیان انها غرق شده بودم  آدمهای نوکیسه " مانند امروز" روی کار امده بودند پول نفت روی دامن همه  ریخته بود هر ننه قمری سفری به اروپا داشت با مشتی بنجل بر میگشت  تا آنها را  سه مقابل بفروش برساند  آدمهای بی عمل وبی کرداری را وزیرکرده وکیل کرده بازار خود فروشی نیز بسرعت رواج پیدا کرده بود هوای تازه ای  روی شهر پیچیده  بود  اما برای ما زندان همان زندان بود وحال میبایست قفل را میشکستم وفرار میکردم دریک فرصت پیش آمده وکوتاه !

 درلندن در یک مقازه بزرگ فرش قروشی که ظاهرا  آثار عتیقه چپاول شده و هنر دست ایرانیان را نیز بفروش میرساند درانتهای پستو یک قفسه کتاب نیز چیده بود  که ازچشم همه پنهان بود اما چشمان فضو ل من آنرا یافت چند کتاب  حسابی خریدم ( امیدوار بودم به تیغ سانسور گروه تازه شورش کرده تکه پاره نشده باشد ) اما قبلا  انرا خوب پاک سازی کرده بودند . حال این کتاب قطور حاصل نوشته های مردی جنجال بر انگیز خبر نگاری خبره با همسری زیبا روی بنام " یوسف مازندی " که دراصل مازندرانی بوده  درمیان دستهای من است ومن انرا به عموم جوانان توصیه میکنم که بخوانند هر چند  دستهایی درمیان آن بکار رفته است اما این کتاب " ابر قدرت قرن حاوی بسیار ی از گفته ها ونا گفته هاست  که هیچکس بفکرباز کردن گره های کور آن نشده است درجایی آو طرفدار  دربار وقدرت شاهانه است ودرجایی دیگر که دوستان به او ندا  داده بودند قدرت از بین رفته وتنها یک عکس باقیمانده او قبل از همه بساط خودرا درامریکا پهن کرد .

بهر روی راستگوتر از دیگران بود واگر روزنامه یا مجله ای به دست ما میافتاد که مفسر ویا خبرنگار  او بود با ولع تمام آنرا میخواندیم حتی درخارج  ......ا و بکلی خودش را ازاین جماعت کنار کشید ورفت درکنج فراموشی  وجایش را داد به قا قار کلاغهای نو رسیده که نوشته های دیگران را کنار هم میگذارند از روی روزنامه ها ی قدیمی کپی برداری میکنند وکتابی قطور به بازار میفرستند صاحب اصلی آن وخریدارش هم خودشان هستند  ( مانند شاه مسعود گه نود )شاید چند جوان بیکار پیدا شود وکمی از آنرا بخواند اما تاریخ واقعی نیست  این کتاب   با کوشش عبدالرضا هوشنگ مهدوی  وویراستاری خسرو معتضدی : که نامش برای همه اشناست !!! " امروز روی  میز من نشسته تا دوباره  به مطالعه ان بپردازم حدود هشتصد صفحه است . بامید فردای نیامده / حقوق مولف اجازه نمیدهد  من از روی  کپی بردارم من  به قوانین بسیار احترام میگذارم بنا براین اگر چیز جالبی بود با ذکر ماخذ وتاریخ آنرا برای شما خواهم نوشت و  بامید فردایی بهتر ! پایان 

ثریا ایرانمنش  14/ 10 /2021 میلادی 

چهارشنبه، مهر ۲۱، ۱۴۰۰

حق انسانیت


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

عشق بالای کفر ودین دیدم / بی نشان از شاد ویقین دیدم /کفرودین وشاید ویقین گر است /  همه با عقل همنشین دیدم / چون گذشتم ز عقل وصد عالم / چون بگویم که کفر ودین دیدم / هر چه هستند بند راه خودند . سد اسکندری من چنین دیدم ......؟

ایکاش ما میتوانستیم آن جوهر عقل وآن گوهر " ایراانی " بودن را در خود میافتیم وآنرا وسعت میدادیم تا به این روزها نیفتیم  آیا انسان حق دارد  جانی را آزاردهد ؟  چون یک اجتماع ساختگی  و قوانین مضحکش از اومیخواهند ؟ .

 آیا یک انسان حق دارد  برای حفظ وحیثت اجتماعی  ساختگی  خود از آنهمه مهر وخرد انسانی بگذرد وجانهایی را بیازارد ویا بر باد دهد ؟  و دراین  بین ازدریده شدن و شکنجه دیدن وترک وطن کدام را باید بر گزیند ؟ .

باید خودرا واگذار به دیگری کند و شکنجه ببیند  ؟  تا مثلا دیگران بیگناهند  ویا خودشان  گناهانشان  پاک میشود؟ .

ما همیشه تابع ومطیع اوامر ودستورات از پیش نوشته دیگران بوده ایم وآنهارا باور داشته ایم کمتر  خودرا به زحمت انداخته  ایم تا به خرد انسانی نزدیکتر شویم وگاهی فراموش میکنیم که  یک انسانیم  وامروز من میبینیم چرا انسانها بیشتر سگها را در خانه های خود پرورش میدهند تا یک انسان گرسنه را چرا که میترسند از عواقب  کارشان وشک دارند .

مثلا ! وقتی که ابراهیم  آماده  کشتن  پسرش برای قربانی کردن میشود  خداوند متعال حیوانی را به او پیشکش میدهد تا بجای فرزندش بکشد واین کیش د رکتب یهود  آمده است واسلام انرا بعنوان یک قانون بی چون وچرا به نفع خود ضبظ کرده است  وامروز برای ازار وکشتن انسانها مامورین معذور مشغول کارند و بزرگان برای اسودگی وجدانشان بار مسدولیت هارا بر گردن این مامورین گذاشته  تا درخیابانها وجوامع به مردم حمله ور شوند آنهارا بکشند  اما انها مانند همان شاه روم دستهایشا را با اب میشویند تا بگویند ما بیگناهیم ودستهای ما به خونی آلوده نشده است .

خرد ما ایرانیان از  هشت هزار سال پیش در قلعه  بزرگ سیمرغ شکل گرفته است حال ایا شاهنامه تنها یک داستان قهرمانان اسطوره ای است یا نه اما نباید از حقیقت فرار کنیم امروز من کمتردرمیان سر زمین خود یک ایرانی  را می بینم که کامل وبا اندیشه های پاک در راه خدمت به بشریت گام بردارد همه بشکل هم درامده اند .

""یکی کوه بنام البرز کوه / به خورشید نزدیک ودوراز گروه / بدانجا سیمرغ را لانه بود / بدان خانه از خلق بیگانه بود /""

امروز کودکان بیگناه در گوشه  هایی  افتاده اند واز فرط گرسنگی همان انگشت خودرا میمکند وبزرگان پارو به دست مشغول جمع آوری یکنوع  تنها یکنوع  " پول" میباشند  تا درخلوت انهارا بسوزانند وبه اتش بکسند با می صد ساله ومشعوق چهارده ساله .

تاریخ کم کم از میان ما رفته است وگم شده  بجایش تاریخ نگاران جدیدی در شکل وشمایل مختلف برایمان افسانه ها میسرایند  چهره تاریخ محو شده است .

امروز همه ما دریک کشتی شکسته  وویران شده تاریخ نشسته ایم وبسوی نامعلومی پارو میزنیم  ونمیدانیم که این کشتی  سرانجام به کدام سو میرود ؟ وایا کسی درمیان ما شناگری را خوب میداند  که البته تنها خودرا نجات میدهد  وبقیه همچنان بسوی افق تاریکی  نظر دوخته ایم  همه میترسیم که بدنه کشتی را رها کنیم  وفرما ن را به دست بگیریم  وبسوی یک افق روشن آنرا هدایت کنیم  خورشید رادر دور دستها میبینیم اما تنها چشمان خودرا رویهم میگذاریم تا نورآ ن مارا وچشم مارا ازار ندهد .

من چندان خوشبخت نیستم که ترک وطن کرده ام  زیر شکنجه جان دان افتخاری نیست اگر بتوانی خودت را وبقیه را نجات دهی هنر بزرگی است .کشتی من تنها یک قایق شکسته بود که مرتب درونش  آب میریخت ومن مجبور بودم این ابهای بو گرفته را با دستهای بی رمقم خالی کنم  نمیدانم به مقصد رسیده ام یانه ونمیدانم مقصدم کجا بود . 

امروز شان ومنزلت ایران به زیر خاک رفته  دیگر کسی به ما اهمتی نمیدهد هر چند فاضل باشیم وفضلها بپرانیم  من با نجا ت دان خود از دریا بیشتر خود را بیگانه وتنها می بینم  تا درمیان همان انسانهاای درحال غرق 

تنها دلخوشیم این است که  کتابهایم با منند وسروده هایم ونوشته هایم  .

گاهی دریک یک شعر یا یک نوشته  ویا یک  خط اسطوره ای  یافت میشود  با اندکی دلیری  وایستدادگی در برابر ظلم  .

باید بدانیم که زندگی مقدس است واین تقدس را باید محترم بشماریم .

""....ائ تو  !ای زندگی / ای عشق  ای کائنات / که دریک قطره به هم آمیخته اید / من هنوز به زمین نرسیده ام  شما نیز چند پاره شده اید /  واز هم گریخته اید  .""

خدا به بی نهایت   به فراسوی من /  به  دوردستها  گریخته است / امروز اسیر خدایانی  هستیم که شیطان صفتند . ودر نیست  شدن ما میکوشند .

 وزندگی ما درهزار پاره ازهم میدرد وگم میشود ./ پایان 

 ثریا ایرانمنش / 13/ 10/2021 میلادی