ثریا ایرانمنش " لب پرچین ؟ اسپانیا .
سهشنبه، مهر ۲۰، ۱۴۰۰
روزی بزرگ
ثریا ایرانمنش " لب پرچین ؟ اسپانیا .
دوشنبه، مهر ۱۹، ۱۴۰۰
نفس گیر
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
دل من باز چونی می نالد / ای خدا . خون کدامین عاشق / باز در چاه چکید ؟ ............" ه/ الف / سایه ؟
سه روز تعطیلی ! .فردا روزی است که من تمام مدت را در پای رژه ارتش اسپانیا که مستقیم از تلویزیون پخش میشود میگذارنم واشک میریزم برای ارتش از دست رفته خودمان وبرای پرچمی که روزی باعث پیروزی وسر فرازی ما بود حال مانند دزدان وشبکوران درون یک اطاق انفرادی روزها را با چنرندیات میگذرانم .
شب گذشته " گالایی" از یکی از مناطق انگلستان پخش میشد با چندین خواننده ونوازنده ودسته کر و آواز خوان بدون پوزه بند و سالنی نزدیک به صدها نفر تماشاچی بدون پوزه بند با لباسهای مخصوص دراین فکر بودم که این بیماری کورنا یا کوید 19 راهش را چگونه می یابد ؟ تنها دور حوالی بیچارگان میگردد ؟ یا انها سالن را دیزن فکته کرده وخوب تمیز نموده برای وجود این نازنینان ؟! حتی هوارا نیز تمیز کرده اند .
بگذزیم روزخودرا با این ارجیف شروع نکنم وبقول آن مرد رما ل بگذارم احساس هوایی بخورد وانرژی مثبت را وارد رگهایم بکنم ومنفی هارا دور بریزم اما .اما نمیشود .
شب گذشته نیمه شب ناگهان بفکر آن چهارصد دستگاه خانه های کارگری افتادم که بانک عمران با ریاست ویشکایی آنهارا ساخته بود وچهل دستگاه ازاین خانه نصیب کارگران فروشگاه فرودسی شده بود که علیاحضرت ملکه با پالتوی خز خود درکنار سایر دولت مردان مرحوم علم وویشکایی وریاست بانک ملی سند این خانه هارا به روسا میدادند ومرحوم " حریری" این سند هارا دریافت کرد .......اما بیاد نمی آورم که کار گری ویا کار مندی صاحب آن خانه ها شده وحال با شوق وذوق قسط انرا از حقوقش کم کنند خانه های ارزان قیمتی که بیشتر به دردهمان کارگران بی بضاعت میخورد بیاد امیری افتادم که پیشخدمت بود وبرایمان مرتب چای میاورد همشهری من بود وهمیشه آهسته درگوشم میگفت " خانم برای بچه ها کفش میخواهم ویا برای کرسی ذغال ویا غیره ماهم با تمام توش وتوان دست گداایی بسوی روسا دراز میکردیم که به امیری کمک کنید بیچاره زمانی مرد همسرش زنگ زد خانم کسی نیست جنازه اورا بردارد ومن تنها وبی کس وبیچاره باز دست به دامن ارباب خودمان شدیم . اما امیری هیچگاه صاحب یکی از آن خانه ها نشد . ویا دیگران شاید تنها نور چشمی ها از آن نصیب بردند .
وهمین مزخرفات است که شب ها خواب را ازچشم من میگیرد ومیبینم که درهما ن زمان هم ما آدمهای ناباب زیاد داشتیم زیر عکس بزرگ شاهنشاه مشغول جمع آوری مال بودند وبه او بد میگفتند حال آن عکسی معروفی را که جناب رییس درحضور شهبانو گرفته بود وبمن کادو دادند ( زمانیکه استعفا دادم تا عروس دربار شوم !!! ) نمیدانم کجاست ؟ در خانه تکانی هم اورا نیافتم شاید ان زیر زیرها پنهان باشد تا چشم من به اربا ب نخورد وداغ دلم تازه نشود وهای های نگریم ؟؟؟.
چه روزگار خوبی داشتیم بخصوص دوران دبیرستان با دختران که قرار گذاشته بودیم هفته ای یک روز در خانه یکی از بچه ها پارتی بدهیم تازه همه رقص مجلسی یاد گرفته بودیم در کلاس موسیو " لازاریان" "حال میل داشتیم آن رقص هارا به نمایش بگذاریم در فرودکاه مهر اباد که تازه تاسیس شده بود از ساعت دو تا چها برای کودکان برنامه داشت واز شش تا هشت برای ما بزرگسالان ته دانسان!!! میگذاشت وشب رستوران میشد که هم اهل دل درآنجا شام میخوردند توام با موسیقی ورقص ما دختران چون بی پول بودیم در خانه های یکدیگر پارتی میدادیم کمی کالباس خیار شور چیپس وپپسی کولا وبعضی ها چند شیشه ابجو را اهسته زیر بغلشان می آوردند یکی با برادرش میامد یکی با نامزدش می آمد وچند نفری هم طفیلی داشتند ما دختران تازه رقص فرا گرفته اصرار داشتیم فقط برقصیم چاچا / رومبا / پاسا دوبل/ تانگو / وغیره !لباسهای من همیشه املی بودند کت ودامن ودامن هایم هم پلیسه ....یک شب در هیمن پارتی ها که مشغول رقاصی بودیم من یک کت ودامن قهوه ای پوشیده بودم با دامن پبلیسه کفشهایم هم بدون پاشنه لباسم استیم بلند و دران میان میلولیدم ناگهان صدایی از ته اطاق بگوشم رسید : بچه ها حاج فیروز را نگاه کنید همه زدند زیر خنده !من آهسته خودم را به گوشه ای رساندم ودر زیر تاریکی چراغ نشستم وبه گوینده که جوانی بلند قامت چهار شانه با پوستی سفید چشمانی روشن وموهای قهوه ای بود نگاه کردم دردلم گفنتم یک حاج فیروزی نشانت دهم که تا خود جهنم بدوی .از یکی از دوستان پرسیدم این جناب کیست گفتند همکار خواهر یکی از دخترها ست که دربیمارستان دوره انترنی را میبیند !!! خوب معلوم است درمیان انهمه دختر ناز وزیبا وبلند قامت و آن لباسهای نیمه عریان و زیبا من به نظر او حاج فیروز بودم تمام شب تنها نشستم تا آخر شب که ساعت نه بود به دنبالم امدند تا بخانه برگردم اما همه مدت در فکر این بودم که چگونه پوزه اورا بخاک بمالم.....بقیه دارد. ث .11/ 10/ 2021 میلادی ثریا
یکشنبه، مهر ۱۸، ۱۴۰۰
دنیای بی صاحب
دردنامه " !
/ ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
" روز ناقصان عقل" ویا کم عقلها دراین دیار !روز معلولین وفراموشی وبخواب رفتن عقل " وسه روز تعطیلی !
------------------------------------------------------------------------------------------
به شهری تبعید شدم که هیج آثاری نداشت واگر آثاری از گذشته نباشد خیال هم نیست رویا هم نیست !
دراین شهر بی اثار کسی حق آفریدن ندارد نه ! امروز خدایان هم خیالی شده اند و رویایی !.......
چقدر دنیا زشت و کریهه شده است همه جا ریش وپشم وموهای آویزان وبلند حتی مردان مدرن نیز در ته زنخدانشان ته ریشی گذاشته اند تا نشان مردانگیشان باشد . حالم از دیدن این چهره ها به هم میخورد سیاهی همه جارا فرا گرفته است مردان نیمه ! وزنان نیمه درحال حرکت هستند ورقابت بر سر ریاست وعده ای نیز عمله آنها شده اند برایشان کف میزنند به سخنان آنها گوش میدهند وآنهارا خدایان استوره ای وآمده از اثار باستانی مینامند !
به این شهری که من تبیعد شده ام صدها سال پیش همین ریش داران به آن تاخته بودند حال مانند مرده ای اززیر خاک درآمده پس از قرنها میل داردخودرا باز یابد اما " بزرگان " اجازه نمیدهند !! ایتجا هم خودشان گم شده اند وهم ما در زوایای بی خاصیت وبیهودگی گم شده ایم .
شهر بی مجسمه / شهر بی اثار / شهر بی حقیقت شهرکی که تازه بنا شده روی خروارها پولهای از بیرون آمده وبه دستور آن پولها زمین را میسازند وبالا میبرند ویا به زیر اقیانوسها میکشند بنا های بی اعتبار و........بی اختیار .
دراین روزگار دیگر انسان حق ندارد زندگی کند انها به او میگویند بمیر یا زنده بمان آفریدن وافریدگاری نیز دیگر در میان نیست دیگر خدا / مهر ومهر آفرینی زاده نمیشود همه گویی خاک شده به هوا رفتند فواحش تعلیم دیده درکسوت روزنامه نگار امروز روی سن بازی میکنند برایمان میخوانند برایمان حرف میزنند برایمان اعتبار میافرینند .
امروز دریکی از رسانه های مجازی عکسی دیدم که تااعماق وجودم درد تیر کشید . یک پیکان ساخت ایران قدیم که روزی شاهنشاه به چایچسکوی مرحوم هدیه داده بود به دست چپولهای تازه از راه رسیده افتادروئ آنرا نقاشی کرده بودند رستم واسفندیار در بغل یکدیگر ویا در رختخواب یعنی شاهنامه ما "گی نامه "شده است وآن فاحشه تعلیم دیده نیز بران مهر اعتبار گذاشت وهمان معصومه از قم آمده که امروز برده خریداری شده دست چپولها وگلو بالیستهای آدمخوارند ! اگر تیر به قلب من فرو میرفت اینهمه درد نمی کشیدم که همه اعتبار وهویت ایران ما به دست این زباله ها دارد نابود میشود وهنوز ما نشسته ایم وبه نوای کفتارهای پیرو جوان گوش فرا میدهیم انها نبش قبر میکنند ویا آدمی را از نو میافرینند تاما سرگرم شویم و شاید بعنوان افسانه به انها گوش داده بتوانیم بخوابیم !
واین بی مهری نسبت به هویت وبی انگاشتن ایران وایرانی وحقیقت وزیبایی را برای همیشه دارد نابود میسازد .
روزی " انسان " آمیخته ای از فرد وجمع بود انسان انسان بود واین احساس بودن درهمه وجود او جریان داشت احساس خود بودن وجنگ با تاریکی ها ورفتن بسوی فضیلتهای حوب انسانی .
یکی شبهایش دراز بودند وبه این شبهای داراز لبریز از عشق می اندشید وآرزو داشت که شب آهسته گام بردارد واین ناجوانمردان وبیخردان هنوز راه به دنیای آن انسان نداشتند .
امروز دیگر انسان زنده نیست . افکاری رشد نمیکند مغزها خوابیده منجمد شده درون یک شیشه وهمه چیز درون شیشهای رنگی است ویا سیاه وتاریک .
زمانی از فراسوی آدمهایی میگذرم که آفتاب عقل آنهارا خشکانیده است وآنها در تابه بیخردی میسوزند وبالا پاین میروند من درهمان حال لبه تیغ اندیشه هایم را به دست سوهانی میسپارم که آنهارا تیز تر کند اما فایده ای ندارد تیزکردن اندیشه های من تنها نوک آن به قلب وسینه خودم می نشیند وخون جاری میسازد .
آوخ ...... که چه دنیا زشتی داریم درست وارد سیاره " میمونها " شده ایم . پایان
ثریا ایرانمنش / 10/ 10/ 2021 ! چه تاریخ روندی ؟!
شنبه، مهر ۱۷، ۱۴۰۰
خود آفرین
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
روز گاری ما چیزی را می یافتیم د رهم میبافتیم که به بن آن برسیم / هر چیزی بنی داشت وما به دنبال بن چیزها میگشتیم .
ما هنوز درتاریکی ها بن هستی را میجوییم ....." منوچهر جمالی " از کتاب هم آوردها 1
جالب است که عده ای درخارج روی صندلیهای چرمی میخ کوب شده خود نشسته اند وفرمان آتش میدهند چریکی عمل کنیم ویا مسلحانه عمل کنیم وغیره آیا میدانند آنهاییکه درخارج به تماشای این چهره ها نشسته اند میهن وخاک برایشان یک سر گرمی است ودیگر به هیچ عنوانی میل ندارند مزایای " قانونی " این سرزمین هارا که به انها پاسپورت داده وحقوقی ناچیز برای نمردن از گرسنگی میدهند حاضر نیستند این همه نعماترا رها کرده به آن سرزمینی بر گردند که درحال نابودی است .
آیا اینها میدانند که هدف بزرگان همان نابودی سر زمین ماست واز بین بردن هویت ایرنی ؟ ابهای زیر زمینی را کشیدند وفروختند وبردند امروز تمام اثار وبناهای تاریخی ما دارد نابود میشود وچند سالی دیگر دوام نخواهند اورد ومردم دست به کوج زده اند ازاین شهر به ان شهر از این خاک به ان خاک با رساندند چند تکه لباس یا چند شکلات وبیسکویت ویا چند تانکر آب آنها برای چه مدتی میتوانند زنده بمانند؟ درعوض ائهایی که این بنیا د هارا بنا کرده اند درخارج به نوا میرسند چرا که از دولتها برای دریافت کمک های انسانی ! چیرکی دریافت میکنند واز پرداخت مالیات معاف میشوند .
امروز ما همه در همان " بن " تاریکی ها داریم راه میرویم به هیچ چراغی وروشنایی وهنوز درپی خدایی هستیم تا هستی مارا نجات دهد خدایی بخشنده ومهربان که هرچیزی بفرمان او صورت میگیرد بنا براین نابود کردن ایران وهویت ایرنی نیز بفرمان اوست .
شب گذشته شخصی داشت زندگی زرتشت را " مثلا بیان میداشت به هنگام تولد او و یا ازندگی شخصی او ویا کارهای اصلی او ناگهان یک تبلیغ درازمدت میامد ونیمی از سخنان او خورده میشد !
سپس به تماشای آن معلم تاریخ وشخصیت بزرگ که تخمه هستی را میشکافد نشستم با چه تبخری دستور میداد وجواب میداد وچگونه تکیه به ان صندلی بزرگش داده بود وعده ای را نیز نالایق میدانست وقابل آن حساب نمیکرد که در اظهار نظر سنجی های او شرکت کنند ! سر زمین ما دارد فرو میرود وبه قعر زمین خواهد رفت ودر آینده باز تازه وارانی بعنوان توریست با حضور سر پرست توریستی راه می افتند که بلی روزی در اینجا تمدنی بزرگ ویک امپراطوری بزرگ بو د که تاریخ آن به هشت هزار سال میرسید متاسفانه مردمش مانند مردم سودم وگومورا بی عرضه وخارجی پرست بودند ونوکری برای خارجیان را بیشتر دوست داشتند و ویروسی بنام " پول" در میان انها افتاد خطرناکتر از بیماری های واگیر دار وناگهان همه چیز به فنا رفت جنگلها به آتش کشیده شدند ابهای زیر زمین به یغما رفت دریای کاسپین نصیب همسایه دست راستی شد ونیمی دیگررا نیز اژدهای سرخ به زیر سلطه خود درآورد وحال تنها چند تکه سنگ باقی مانده است وتاریخ هشت هزار ساله میرود تا در جزیره شیطان جای بگیرد .
ما فرزندان سیمرغ بودیم که با تخمه او بوجود آمدیم خداوند باد برخاست ودمید وجان داد این وزش باد بود که همه تخمه هارا بهم میامیخت و پیوند میداد بر آدم دمید بر خاک دمید بر اب دمید بر اتش دمید از زمین گیاه رویید واز جانور انسانی زاده شد وخداوندانی بنام مهر بر انها حاکم بود حال این روزهای پ ملال پسر بچه های تازه دانشگاه را رها کده برای ما استاد شده اند ومردانی خوش خوراک که چهره پهن آنها حکایت از یک بیدردی وخوش خوراکی وخودخواهی میدهد دستور صادرمیکنند " برگردید به عقب " چگونه یک پسر تازه بالغ ویا یک دختر لبریز از ارزو میتواند هشت هزا سال به عقب برگردد ؟ چریک شود سرباز شود سنگباران شود تا شما دوباره صندلیهیای خودرا به مبلمان طلایی تبدیل کنید .
هویت ایرانی ومرگ ایران نزدیک است واینها همه از توبره آن خدایان فرمایشی بیرون امده اند تا مارا سرگرم کنند نیمی را کشته اندونیم دیگر درحالل جان دادننداز گرسنگی وتشنگی ونیم دیگر درسر زمینهای اروپایی وامریکای مشغول پایکوبی ورقص روی فرشهای دستباف همان سر زمین رو بمرگ است .
کی وکجا وچگونه میتوان ایران وایرانی وهویت از دست رفته را دوباره از نوساخت ؟ با کمک آن خانم جنوب شهری که افتخار میکند با یک پاسپورت پناهند گی اروپایی شده است ؟ من خوشبختانه پناهنده نبودم قبل از شروع آن شورش ویا کودتا ویاهرچه نامش را میخواهید بگذارید از ایران خارج شدم چرا که هویت اصلی من ؟ زرتشتی بودن اجدادم " زیر سِوال بود ما تحقیر میشدیم نه درمسجد جای داشتیم نه درمیخانه بنا براین بین مسجد ومیخانه رهی را یافیتم وفرار کردیم چهل وهشت سال است سرگردان در دیار غربت تنها کارمن نوشتن بوده تا باقیمانده ان همه عزت وافتخار را از دست ندهیم . و هنوز بعنوان یک خارجی نامیده میشوم با انکه پاسپورت واقعی داشتم وکار کردیم مالیات دادیم وآنچهرا که آورده بودیم دردهانشان ریختیم اما هنوز هم درآخر صف ایستاده ایم گاهی نگاهی به دهکده های دست نخورده آنها میکنم به یک تپه که روزی ناپلیون اسب خودرا درآن طویله جای داده وهنوز سر جای خود ایستاده اشک درچشمانم حلقه میزند که ای وای ما کجا بودیم وبه کجا رسیدیم ؟ دیگر ذکر مصیبت بس است .پایان
ثریا ایرانمنش 09.10/2021 میلادی
جمعه، مهر ۱۶، ۱۴۰۰
نوستالوژی
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
روز گذشته با کمک دخترک نازنینم دست به یک خانه تکانی زدیم ! آه....... چکمه های آن زملن و...... صفحاتم که همه بهم چسپیده درون یک چمدان صفحاتی که دیگر نه از سازندگان موسیقی خبری هست ونه از مردان ان زمان ونه از " وزارت فرهنگ وهنر " صفحات کلاسیک گویی داشتند بمن دهن کجی میکردند دو صفحه اهدایی دوستی ( فرهاد دهخدا) که امین الله حسین برای تخت جمشید آنرا ساخته بود ! خوب مهستی را به دورانداختم وان پیرمرد که در مدح علی میخواند نیز رفت به درون سطل زباله نوارها ا رشیو گلهای رنگا رنگ ! چقدر من هزینه انها کرده بودم وتنها چیز ی بود که در درون چمدانم جای داشت نه فرشی نه نقره ای ونه طلایی ! حال برای آنها گریستم دوستان خوب آن زمان من که به هنگام اندوهم مرا یاری میدادند صدای موسیقی همیشه در خانه پیچیده بود اجازه بیرون رفتن نداشتم حتی خرید سوپر را دیگران برایم انجام میدادند سلمانی درخانه بود من یک زندانی بودم سی وچند سال تنها همین صففحات مرا زنده نگاه داشتند / ریمسکی کورساکف / شوپن . بتهون وآلبوم کاملی از اساتید موسیقی کلاسیک در کنارش چند صفحه نیز از گلها بود و آوای موسیقی نات کینگ کول .حال گویی روبرویم با لباس های پاره وزار ونزار بمن میگفتند این رسم نگاهداری وپرستای ما نبود درون یک چمدان زیر تختخواب ! انهارا بیرون کشیدم البوم های اشعار بزرگ ایران با صدای پروین سرلک وموسیقی اصیل ایرانی . گویی مردگانی بودند که از زیر خرواررها خاک آنهارا برون کشیدم وسر درمیانشان گذاشتم وگریستم .چگونه ما خودرا ازدست دادیم وهرروز به چرندیات آن مر دان وزنان روی آن تابلت گوش فرا دادیم برای کی وچی " اپوزیسیون مسخره .... مگر قبلا ما اینکاره بودیم ارام بودیم اگر چه درزندان خانگی بودیم اما همه چیز بود سر زمین داشت بسرعت پیشرفت میکرد وروبه جلو میرفت هوس های یک " بانو" همه چیر را بهم ریخت . به پارگی جلد صحاتم مینگریستم روزی برای انها قفسه ای ساخته بودم که تک تک آنهارا درون قفسه بگذارم وبرای نوارهایم نیز جای مخصوصی داشتم عشق من همین موسیقی بود وپیانویی که درگوشه اطاق خاک میخورد .
دلم گرفت . گویی پیرزنان وپیر مردانی با کمر خم دارند خودرا جمع میکنند آنهار ا به اطاق نشیمن منتقل کردم شاید درامان بمانند تا بتوانم گرامافونی تهیه کرده ودوباره به آوای موسیقی گوش فرا دهم .
تمام شب درد داشتم وتمام شب گریستم برای زندگی بر باد رفته زندگی " هما سر شار" را میدیدم که چگونه شکافت وجلو رفت چرا همسری داشت که پشتوانه او بود ومن همسری داشتم که سد راه من بود درخانه زندانی بودم برای خرید لباس میبایست خودش مرا به بوتیکی میبرد !!! برای خرید عطر میبایست طبق مشام او عطری بخرم ایرادش این بود که آلرژی دارد!!!!همه انرژی جوانی من دریک بیهودگی گذشت وهمین صفحات وموسیقی بود مرا زنده نگاه داشتند تا موقع فرار از زندان که رندانه عمل کردم خانه را باتمام زیبایی واثاثیه ان ترک کردم وهمین صفحات وچند کتاب از ( پانصد وهشتاد " کتاب باخودم آورم بقیه را نمیدانم چه کرد؟.
حال این صفحات با جلد های کهنه ورنگ روی رفته جلوی من نشسته اند ومرا مینگرند ومن برایشان میگریم وهنوز امید دارم شاید روزی دوباره توانستم از آئها استفاده کنم . گور پدردنیا ومردمش . مگرچقدر عمر دارم که آنرا به پای چرندیات این مردان وزنان ناشناس صرف کنم . شاید دوباره خودمرا یافتم شاید دوباره . ؟ کسی چه میداند .پایان
ثریا ایرانمنش 08/10 /2021 میلادی
پنجشنبه، مهر ۱۵، ۱۴۰۰
سیری ناپذیر
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !