شنبه، مهر ۱۷، ۱۴۰۰

خود آفرین


 ثریا ایرانمنش  " لب پرچین " اسپانیا !

روز گاری ما چیزی را می یافتیم  د رهم میبافتیم  که به بن آن برسیم /  هر چیزی بنی داشت  وما به دنبال بن چیزها میگشتیم .

 ما هنوز درتاریکی ها بن هستی را میجوییم ....." منوچهر جمالی " از کتاب هم آوردها 1

جالب است که عده ای درخارج روی صندلیهای چرمی میخ کوب شده خود نشسته اند وفرمان آتش میدهند  چریکی عمل کنیم ویا مسلحانه عمل کنیم وغیره  آیا میدانند آنهاییکه درخارج به تماشای این چهره ها نشسته اند میهن وخاک برایشان یک سر گرمی است ودیگر به هیچ عنوانی میل ندارند مزایای " قانونی " این سرزمین هارا که به انها پاسپورت داده وحقوقی ناچیز برای نمردن از گرسنگی میدهند  حاضر نیستند این همه نعماترا رها کرده به آن سرزمینی بر گردند که درحال نابودی است .

آیا اینها میدانند که هدف  بزرگان همان نابودی سر زمین ماست واز بین بردن هویت ایرنی ؟ ابهای زیر زمینی را کشیدند وفروختند وبردند  امروز تمام اثار وبناهای تاریخی ما دارد نابود میشود وچند سالی دیگر دوام نخواهند اورد ومردم دست به کوج زده اند ازاین شهر به ان شهر از این خاک به ان خاک با رساندند چند تکه لباس یا چند شکلات وبیسکویت ویا چند تانکر آب آنها برای چه مدتی میتوانند زنده بمانند؟  درعوض ائهایی که این بنیا د هارا بنا کرده اند درخارج به نوا میرسند چرا که از دولتها برای دریافت کمک های انسانی ! چیرکی دریافت میکنند واز پرداخت  مالیات معاف میشوند .

امروز ما همه در همان " بن " تاریکی ها داریم راه میرویم  به هیچ چراغی وروشنایی  وهنوز درپی خدایی هستیم تا هستی مارا نجات دهد خدایی بخشنده ومهربان  که هرچیزی بفرمان او صورت میگیرد بنا براین نابود کردن ایران وهویت ایرنی نیز بفرمان اوست . 

شب گذشته شخصی داشت زندگی زرتشت را " مثلا بیان میداشت به هنگام تولد او و یا ازندگی شخصی او ویا کارهای اصلی او ناگهان یک تبلیغ درازمدت میامد ونیمی از سخنان  او خورده میشد ! 

سپس به تماشای آن معلم تاریخ  وشخصیت بزرگ که تخمه هستی را میشکافد نشستم با چه تبخری دستور میداد وجواب میداد وچگونه تکیه به ان صندلی بزرگش داده بود وعده ای را  نیز نالایق میدانست وقابل آن حساب نمیکرد که در اظهار نظر سنجی های او شرکت کنند !  سر زمین ما  دارد فرو میرود وبه قعر  زمین خواهد رفت ودر آینده  باز تازه وارانی  بعنوان توریست با حضور سر پرست توریستی راه می افتند که بلی روزی در اینجا تمدنی بزرگ ویک امپراطوری بزرگ بو د که تاریخ آن به هشت هزار سال میرسید متاسفانه مردمش مانند مردم سودم وگومورا  بی عرضه وخارجی پرست بودند ونوکری برای خارجیان را بیشتر دوست داشتند و ویروسی بنام " پول" در میان انها افتاد خطرناکتر از بیماری های واگیر دار وناگهان همه چیز به فنا رفت جنگلها به آتش کشیده شدند ابهای  زیر زمین به یغما رفت دریای کاسپین نصیب همسایه دست راستی شد ونیمی دیگررا نیز اژدهای سرخ  به زیر سلطه خود درآورد  وحال تنها چند تکه سنگ باقی مانده است وتاریخ هشت هزار  ساله میرود تا در جزیره شیطان جای بگیرد .

ما فرزندان سیمرغ بودیم که با تخمه او بوجود آمدیم  خداوند باد برخاست ودمید وجان داد  این وزش باد بود که همه تخمه هارا بهم میامیخت و پیوند میداد  بر آدم دمید بر خاک دمید بر اب دمید بر اتش دمید  از زمین گیاه رویید  واز جانور انسانی زاده شد وخداوندانی  بنام مهر بر انها حاکم  بود  حال این روزهای پ ملال  پسر بچه های تازه دانشگاه را رها کده برای ما استاد شده اند ومردانی خوش خوراک که چهره پهن آنها حکایت از یک بیدردی وخوش خوراکی وخودخواهی میدهد دستور صادرمیکنند  " برگردید به عقب " چگونه یک پسر تازه بالغ ویا یک دختر لبریز از ارزو میتواند هشت هزا سال به عقب برگردد ؟  چریک شود  سرباز شود  سنگباران شود  تا شما دوباره صندلیهیای خودرا به مبلمان طلایی تبدیل کنید .

هویت ایرانی ومرگ ایران نزدیک است واینها همه از توبره آن خدایان فرمایشی بیرون امده اند تا مارا سرگرم کنند  نیمی را کشته اندونیم دیگر درحالل جان دادننداز گرسنگی وتشنگی ونیم دیگر درسر زمینهای اروپایی وامریکای مشغول پایکوبی ورقص  روی فرشهای دستباف همان سر زمین رو بمرگ است .

کی وکجا  وچگونه میتوان ایران وایرانی وهویت از دست رفته را دوباره از نوساخت ؟ با کمک آن خانم جنوب شهری که افتخار میکند با یک پاسپورت پناهند گی اروپایی شده است ؟  من خوشبختانه پناهنده نبودم قبل از شروع آن شورش ویا کودتا ویاهرچه نامش را میخواهید بگذارید از ایران خارج شدم چرا که هویت اصلی من ؟ زرتشتی بودن اجدادم " زیر سِوال بود ما تحقیر میشدیم نه درمسجد جای داشتیم نه درمیخانه  بنا براین بین مسجد ومیخانه رهی را یافیتم وفرار کردیم  چهل وهشت سال است سرگردان در دیار غربت تنها کارمن نوشتن بوده تا باقیمانده ان همه عزت وافتخار را از دست ندهیم . و هنوز بعنوان یک خارجی نامیده میشوم با انکه پاسپورت واقعی داشتم وکار کردیم مالیات  دادیم وآنچهرا که آورده بودیم دردهانشان ریختیم اما هنوز هم درآخر صف ایستاده ایم گاهی نگاهی به دهکده های دست نخورده آنها میکنم به یک تپه که روزی ناپلیون اسب خودرا درآن طویله جای داده وهنوز سر جای خود ایستاده اشک درچشمانم حلقه میزند که ای وای ما کجا بودیم وبه کجا رسیدیم ؟ دیگر ذکر مصیبت بس است .پایان 

ثریا ایرانمنش  09.10/2021 میلادی

جمعه، مهر ۱۶، ۱۴۰۰

نوستالوژی

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

روز گذشته با کمک دخترک نازنینم  دست به یک  خانه تکانی زدیم ! آه....... چکمه های آن زملن  و...... صفحاتم که همه بهم چسپیده درون یک چمدان  صفحاتی که دیگر نه از سازندگان  موسیقی  خبری هست ونه از مردان ان زمان ونه از " وزارت فرهنگ وهنر "  صفحات کلاسیک گویی  داشتند بمن دهن کجی میکردند  دو صفحه اهدایی دوستی ( فرهاد دهخدا) که امین الله حسین برای تخت جمشید آنرا ساخته بود !  خوب مهستی را به دورانداختم وان پیرمرد  که در مدح علی میخواند نیز رفت به درون سطل زباله  نوارها ا رشیو گلهای رنگا رنگ ! چقدر من هزینه انها کرده بودم وتنها چیز ی بود که در  درون چمدانم جای داشت نه فرشی نه نقره ای ونه طلایی ! حال برای  آنها گریستم دوستان خوب آن زمان من که به هنگام اندوهم مرا یاری میدادند صدای موسیقی همیشه در خانه پیچیده بود اجازه بیرون رفتن نداشتم حتی خرید سوپر را دیگران برایم انجام میدادند سلمانی درخانه بود من یک زندانی بودم  سی وچند سال تنها همین صففحات مرا زنده نگاه داشتند  / ریمسکی کورساکف / شوپن . بتهون   وآلبوم کاملی از اساتید موسیقی کلاسیک در کنارش چند صفحه نیز از گلها بود و آوای موسیقی نات کینگ کول .حال گویی روبرویم با لباس های  پاره وزار ونزار بمن میگفتند این رسم نگاهداری  وپرستای ما نبود درون یک چمدان  زیر تختخواب ! انهارا بیرون کشیدم البوم های اشعار بزرگ ایران با صدای پروین سرلک وموسیقی اصیل ایرانی . گویی مردگانی بودند که از زیر خرواررها خاک آنهارا  برون کشیدم وسر درمیانشان گذاشتم وگریستم  .چگونه ما خودرا ازدست دادیم وهرروز  به چرندیات  آن مر دان وزنان روی آن تابلت گوش فرا دادیم  برای کی وچی  " اپوزیسیون مسخره .... مگر قبلا ما اینکاره بودیم ارام بودیم اگر چه درزندان خانگی بودیم اما همه چیز بود سر زمین داشت بسرعت پیشرفت میکرد وروبه جلو میرفت هوس های یک " بانو" همه چیر را بهم ریخت .  به پارگی جلد صحاتم مینگریستم روزی برای انها قفسه ای ساخته بودم که تک تک آنهارا درون قفسه بگذارم وبرای نوارهایم نیز جای مخصوصی داشتم  عشق من همین موسیقی بود وپیانویی که درگوشه اطاق خاک میخورد .

 دلم گرفت . گویی پیرزنان وپیر مردانی  با کمر خم دارند خودرا جمع میکنند   آنهار ا به اطاق نشیمن منتقل کردم شاید درامان  بمانند تا بتوانم گرامافونی تهیه کرده ودوباره به آوای موسیقی گوش فرا دهم .

تمام شب درد داشتم وتمام شب گریستم برای زندگی بر باد رفته  زندگی " هما سر شار" را میدیدم که چگونه شکافت وجلو رفت چرا همسری  داشت که پشتوانه او بود ومن همسری داشتم که سد راه من بود درخانه زندانی بودم برای خرید لباس میبایست خودش مرا به بوتیکی میبرد !!! برای خرید عطر میبایست طبق مشام او عطری بخرم ایرادش این بود که آلرژی دارد!!!!همه انرژی جوانی  من دریک بیهودگی گذشت وهمین صفحات وموسیقی بود مرا زنده نگاه داشتند  تا موقع فرار از زندان که رندانه  عمل کردم خانه را باتمام زیبایی واثاثیه ان ترک کردم  وهمین صفحات وچند کتاب از ( پانصد وهشتاد " کتاب  باخودم آورم  بقیه را نمیدانم چه کرد؟. 

حال این صفحات با جلد های کهنه ورنگ روی رفته جلوی من نشسته اند ومرا مینگرند ومن برایشان میگریم وهنوز امید دارم شاید روزی دوباره توانستم از آئها استفاده کنم . گور پدردنیا ومردمش . مگرچقدر عمر دارم که آنرا به پای چرندیات این مردان وزنان ناشناس صرف کنم . شاید دوباره خودمرا  یافتم   شاید دوباره . ؟ کسی چه میداند .پایان 

 ثریا ایرانمنش  08/10 /2021 میلادی 

پنجشنبه، مهر ۱۵، ۱۴۰۰

سیری ناپذیر


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

مادر جان من هر وقت میخواست برای کسی دعا کند  میگفت " امیدوارم سیر پدر وسیر مادر شوید " !
من چندان معنای آنرا نمی فهمیدم  یعنی چی سیر شدن  مگر آنها غذا ویا میوه وخوراکی هستند که ما سیرشویم ؟؟ .
تا ایتکه فهمیدم  که اگر کسی پدری بالای سرش نباشد یا مادر در بزرگی دچار چه عقده های روانی خواهد شد وچه مشگلاتی برای اطرافیان وحتی اجتماع وچه بسا دنیا بوجود آورد نمونه هایش را زیاد میبینیم !
کسی را که میشناختم عشق عجیبی به زنان مسن تر ازخود داشت بخصوص اگر نام ونشانی هم از گذشته هایشان داشتند مثلا وثوق الدوله بودند یا تیمورتاشی ! ویا پس مانده همان قاجار !  البته با دختران کوچک وزیبا نیز نرد عشق میباخت اما پیر زنان برایش جای بخصوصی  داشتند .کمبود مادر داشت وپدر عیاش !
امروز در سر زمین ما هما ن قاجارها هستند درلباس روحانیت به همان شکل تکه  تکه مملکت را میفروشند  اییلوف خان اربابشان هست  تا حرام زادههایشان بتوانند میهمانی های بزرگ وپارتی بدهند واتومبیلهای گران قیمت سوار شود  واین جماعت همانهایی هستند که نه پدر داشتند ونه مادر درکوچه و پس کوچه های خیانهای جنوب شهر در کنار گل ولای رشد کرده بودند . خوب دنیاست  امروز سوار بر اسب مرادنند .
 ودر دنیا نیز هیاهوی دیگری به راه افتاده از  بابت همین بی پدر مادرهای دیروز و سیاستمداران امروز 
مثلا یکی از آنها در روزگاران گذشته  دریک بار برای مردان مشروب میریخت امروز ریاست مهمی درسیاست  دولت امریکا دارد ولباسهای گرانقیمت او وپارتی های آنچنانی با فروش بلیط های چند صد هزار دلاری  اورا به راه راست هدایت کرده  بطوریکه روی پشت پیراهنش مینویسد " از پولدارها مالیات بگیرید " یک تمسخر زشت یک نوع طعنه بی معنا  ومعلوم نیست که این هیاهو چه موقع خواهد خوابید وتا کی اینهمه غرش برای فروش آن سوزنهای زهر آلوده ادامه دارد وامروز صبح دراخبار دیدم نوعی دیگر ببازار آمده بنام " واکسن مالاریا " !!!!!
فریاد وغوغا وجنجال برای فروش  وارام کردن وسپس بردگی انسانها بر روی کره خاکی همچنان ادامه دارد  وآنها خودرا خدا میپندارند .
درست دنیا دو قسمت شده است  سهم وسط گم شد  یا پایین یا بالا  آنهم بالای بالا !!! چرا که همین سیر ناشده از پدر ومادرها  حال میل دارند دنیارا به پایین وبه مرحله زندگی گذشته وحقیر خودشان بکشند 
وما تا چه حد نابینا هستیم  وارم فریب آنهارا بر سپر اندیشه های خود گذاشته وکور کورانه اطاعت میکنیم .
 ما به دست این لاف زنان ودروغگویان نابود خواهیم شد ما دراقلیت ها ودر صف آنها قرار داریم .
وخوشحالم که من درمیان آنها نخواهم بود  وبه دنبال کسانی که با هیاهوآنهارا دنبال میکنند .
خدای خانه مرتب دستور میدهد  وعده ای چشم به پهنای او که هرروز گنده تر میشود می دوزند وگویی مسخ شده اوامر اورا اطاعت میکنند  خوشبختانه من به دنبال آنها نخواهم رفت واگر روزی لازم شد که بروم آن روز شکسته میشوم  ودرهم میریزم  وان اراده محکم وپیروزمندانه خودرا حتما ازدست میدهم  وتنها با تازیانه خشم خود بر آنها بر تن آنها میکوبم برایم هیچ چیز مهم نیست .
ما داریم به دنیا ی" فاشیزم " نزدیک میشویم  تنها یک ماری آنتوانت کم داریم که با الماسها ولباسهای آنچنانی آن در میان گل ولای ورودخانه مذاب بخرامد بی هیچ دردی وهیج ناله ای !
جیره قناری  تبدیل شد به جزیره کلاغها وبجای باران  ولطافت آن وابرهای سپید گرد وغباری سیاه از آسمان میبارد همه جا را یا سیاه پوش کرده است خاک مرگ روی همه شهر نشسته  و" پاپ اعظم " روی صندلی خویش درفکر آن است که چگونه آن بچه بازانرا به راه راست هدایت کند  ! همین هفته پیش یک کامیون بچه قاچاق در سر مرزها گرفتند بچه های زیر سن !!!!بچه های گرسنه / فراری .یا دزدیده شده وگرسنه !
وشما !  با ارابه پیروزی دروغینتان  دارید به کدام سو سفر میکنید ؟  وتازیانه های خودرا بر کدام پیکر ها فرود خواهید آورد ؟ 
از آن رروزهای خوش وزیبا سالها گذشته دیگر قلم برای معشوق درون جوهر نمیرود  ودیگر ازان عشق سخنها نخواهیم نوشت  ما ندانستیم کز این افسانه پردازی ها  چه میخواهیم وامروز دانستیم  نه حریر اسمان برایمان جلوه ای دارد  ونه ستاره  ترجمان عشق ماخواهد بود  ونه دیگر شب را به امیدی به صبح نخواهیم رساند  چرا که دیگر امیدی باقی نمانده است . پایان 
ثریا ایرانمنش / 07/10/2021 میلادی !

وشما 

 

چهارشنبه، مهر ۱۴، ۱۴۰۰

پیغام اهل دل

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

شمشیرت تیز باد / چون سینه بر آمده  رستم /  چون  فوران اب  که شکایت ماهی ها را به دنبال دارد /  چون قلب گرم  دریا بر ساحل / 

پیام تو رسید  ودوباره چون زنبقی دردل من شکفتی  / ومرا از عطر شیرینت سر شار ساختی /  اندیشه های تیره وتارا از دل من پاک کردی .....دوباره امید خفته را درمن بیدار کردی .

در پیش این پیام سر فرود میاورم  وسر برخاک میسایم  وشب را دوباره بر بالین تو سر خواهم گذاشت / 

تو هر شب با منی  هر چند تنها یک دل بیشتر نمی طپد /  لکن این دل هرشب فریاد میزند . آهای مرا دریاب دراین غربت سرا .

میل چندانی ندارم دور وبر آن خاله زنکها وآن آدمهای نا فهم بگردم ویا سخنی بگویم که آنهارا خوش نیاید ویا آنها اهانتی بمن بکنند که مجبور باشم جواب تلخی به انها بدهم .

هر شب  به نگاه   مهتاب که با من همراه است دربسترم  که چون یک مرداب خالی از اب روان است  با دردها میجنگم  وخواب از دیدگانم میگریزد  چشمانم را میگشایم وبه دنبا ل سایه توهستم . " ایا باز به شهر غربت من پا نهاده ای ؟"  سِئوالم بیجواب میماند . 

 ای انکه درحال شکفتنی   یک دم چون نور شمع بر بالین من بتاب  / تا ببینی نقش مهر ت را که بردل نهاده ام  ویا آنرا چون نگینی بر انگشت کرده ام .

بیهوده به دنبال گذشته ها میروم  آنها گم شدند تمام شد در عصر شیاطین زیست میکنیم وباید کم کم به این زندان وزندانبان ها خو بگیریم رحمی دردل ندارند الفتی  ندارند . 

بر زمین سجده زدم وزمین را بوسیدم وآرزو کردم تنها چند سال به عقب برگردم   تنها چند سال  تا فاصله ها حفظ شود !  تا دوبار ازاد شویم ومن بتوانم بسوی ماسه های داغ <اب خنک دریا بدوم  .

همه عمر ما اسیر بوده ایم اما این اسارت نوع دیگری است  " آنها" آزادانه زندگی میکنند واسارت سهم ماست  حال چگونه میتوانم درسر زمین اسرا زنده بمانم .

مرگ بر همه جا سایه انداخته مرگ جسم ومرگ روح ومن درخیال با تودرسفرم سفری که هنوز اغاز نشده داردپایان میگیرد .

" یک دلنوشته " از یادداشتهایم " ث 

ثریا ایرانمنش 04/10/2021 میلادی 



 

سه‌شنبه، مهر ۱۳، ۱۴۰۰

عالی بود !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

داشتم یک برنامه ای را روی کللاب هاووس تماشا وگوش میدادم ناگهان گویی برق قطع شد  دوباره همه چیز از دسترس خارج شد  وکمی بعد برگشت ......در اخبار خواندم برای یک ربع ساعت گوگل وهمه لوازمات فیس بوک / توییتر  اینستاگرام همه  خاموش شدند ً! به  به ! عالی بود کیف کردم !!!! میدانستم دست چه کسی دراین کار بود قبلا خبرش را  داده بود  حال همین چند لحظه هم چند صدمیلیون دلار هم که ضرر آقایان فضول محله شده کلی کیف دارد اگر یک بطر شراب عالی نوشیده بودم اینهمه سرمستی نداشتم .

همه چیز بهم ریخت  خوشبختانه من نه واتس آپ دارم نه فیس بوک  تنها یگ اینستا دارم آنهم عکسهایی را که خودم میگیرم روی ان میگذارم گاهی م ذکر مصیبتی میکنم زیر لب نه چندان که دنیا گیر شود احتیاجی نه به لایک دارم ونه فالاور ونه این مزخرفات  کاسبی هم ندارم . اما کیف کردم  آن دست نشان داد حالا یک ربع کاسبی شما تعطیل شد بیشتر پای توی کفش من بکنید برای همیشه کاسبی بی کاسبی !!!!

قراراست شیرین خانم گل مگولی نوبلی دریک کلاب هاووس شرکت بفرمایند وافتخار به بقیه بدهند  برای شخصی که حضورش همه جا هست نوشتم به بی بی بگو ! خانم بزرگ آن جایزه را برای این بتو دادند که بگویی قاتلین گوانتا نامو را آزاد کنید یک کلمه نه از اوین نه از قرچک ونه فشافویه ونه از مرگ بی صدای جوانان وملتی اسیر نگفتید  امرتا ن ا طاعت شد وقاتلین فورا سرزمین زیبای افغانستان را  گرفتند حال شما حنا بگذارید !!! در جای مخصوصتان  که خنک شود ما خر نیستیم امیدوارم  که آن شخص پیغام مرا با خود همراه  داشته باشد .

ما میدانیم که  دنیا  دارد به کجا میرود وان قوم برگوزیده باید پیامبر خودرا بر تمام دنیا حاکم سازند بقیه شعر است وافسانه ! بی بی هم از طرفدران همان پیامبر اینده است .

خوب  حضرت والای صاحب شمشیر  ایا تو خواهی توانست شمشیر را به یکدست و گاو آهن را به دست دیگر بگیری وسر زمین را دوباره اباد سازی یا تنها فریاد میکشی ؟! یا تو هم بر ان مردم فقیر وزیر دست  سروری خواهی کرد وآنها عرق ریزان  زمینهای خشک خالی از اب را باید شخم بزنند ؟! 

وچرا شمشیر؟ وچرا اینهمه خون ریزی ؟  ....وطنی دیگر وجود ندارد ملتی دیگر نیست  تا برای حق آنها دفاع کنی  همه بدون حق خواهند مرد  وبه تو هم حقی نخواهند داد .

حال باید درانتظار یک پیامبر دروغین باشیم  اورا که به نیرنگ  بر تخت مینشانند  وانگاه فریاد برمیدارند که : بلی  ! این است سر زمین موعود  واین است بهشتی که برایتان درنقشه ها کشیده بودیم !  درآن زمان هم باز کسی نمیتواند سهمی یکسان از سبد زندگی بردارد عده ای چپاوول میکنند عده  ای به تماشا می ایستند . آنهم در سر زمینی که روشنای درآنجا خاموش گشته  ودانایی جای خودرا به نادانی داده است .

خوب چیزی برای من  وما عوض نخواهد شد  من هنوز با مشتی غریبه که زبانشان را نیز به درستی نمیدانم  یعینی زبان دل آنهارا ونامشان باز مانگان من است باید دریک قفس با هم برای بقای زندگی بجنگیم وبرای نانی که حلال باشد نه حرامی واز راه نادرست اشگ در چشمان بی فروغ انها ببینم . نه برای ما هیچگاه زمان فرقی قائل نخواهد شد تنها یکی از ما توانست پرواز کند ودر حال نمیدانم شب گذشته با این خاموشی ابر ها ایا برق داشتند ؟ یا دستگاهایشان کار میکردند؟ وایا " گوگل ؟ جوابگوی آنها بود ؟! برای من فرقی ندارد انها زندگی نوین را بیشتردوست دارند من هنوز قلم ودفترچه ام زیر میز پنهان است .

پایان / ثریا ایرانمنش / 05/10/2021 میلادی 



 

دوشنبه، مهر ۱۲، ۱۴۰۰

نفرین کویر


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

می پرسی دشمن کجاست ؟ اه همه جا هست ! هر جارا که بنگری / واز همه خطرناکتر آن دشمن است که چون خواهری ویا برادری درکنارت نشسته است .

بدترین دشمن درمیان ماست او یک ( برادرر ویا خواهر  است که میتواند صدها نفر را بکشد . آنچنان سریع که  مانند یک قطره زهر درجام شراب .

گویا کویر  فرزندان خودرا نفرین کرده است  سالهاست که اسمان پرستاره را از روی آن دشت وسیع برداشته و سپس  بی ابیووطوفان وگرسنگی وسر انجام آواراگی .

چرا مارا نفرین کرد ؟ چون پشت به خدای واقعی خود  " زرتشت "کردیم ؟  

کویر تشنه وبی آب کویر داغ با ماسه هایی چون گوله اتش  مردمانی گرسنه  به همراه دژخیمان  که صدهارا    گردن میزنند .  وباید درمیان آن شن زار های قهوه ای رنگ موج خون  بجای اب روان جریان یابد .

خوب اگر سرنوشت ما کویر نشینان این است که نابود شویم . بگذارید تا خودرا نابود سازیم اما متاسفانه مانند همان کویر پرطاقت هر چند تشنه کام وگرسنه باشیم اما طاقتی ورای طاقت همه ادمیان روی زمین داریم .

روزگاری را گذراندیم بدون هیچ حادثه وهیاهویی ناگهان ساعت ایستاد وعقربها رو به عقب رفتند آنقدر رفتند تا ما گم شدیم  وآنقدر گم شدیم که امروزازان سر زمین چیزی را به خاطر نمی اوریم .

امرور من از اسارت خود شرمسارم وشب گذشته گریستم خیلی هم گریستم اما تنها بالشی که زیر سرم بود اشکهایمرا گرفت وسپس خاموشی . به کدام طرف رو کنم وبه کدام دشمن حمله وبه کدام خدای خونخوار خودرا هدیه کنم ؟  ما در خواب بودیم که دشمن  زهر را درکام ما فرو ریخت  دیگر بیداری درپی نداشت هنوز هم درخوابیم /

حال باید درانتظار ان باشم تا کم کم شعله زندگیم خاموش شود وخون دررگهایم منجمد گردد  درآنسوی شهر دریا بهت زده بمن مینگرد به من بیگانه  دریا هم درهم شکسته با امدن ان آتـش مذاب  دچار خفقان شده است   ما زمینیان همیشه باید درحا ل نبرد باشیم  وسپس پیروزی خودرا درموزه ها به امانت بگذاریم .

پاییز  فرا سید گلهای باغچه کم کم پژمرده میشوند وسرمای درون وسرمای وحشت  دراطرافم چون یک نسیم میچرخد  ومن هنوز میگریم در حسرت کویر وبر مرگ او ......واسارت خودم .. پایان 

 ثریا ایرانمنش 14/10/2021 میلادی !