جمعه، مرداد ۱۵، ۱۴۰۰

در محفل خوکان


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

-----------------------------------------

در زیر پنجه های نرم و ماسه های خشک /

فریاد میزدند  ما تشنه ایم / تشنه آب  وما شر مندگان درغربت / دریغ ودرد آبی نداشتیم 

در شهر های نیمه سوخته وتاریک  همه جا خالی بود 

درانسوی شهر  محفلی روشن / از خوکهای پروار 

دیوارهای شهر آنهارا نمی شناختند اما در سکوت ایستاده بودند  ستونها بتونی ارام 

همه گویی یک نقاب ترس بر چهره ها داشتند .

.........

در محفل خوکان به سبک وسیاق دولتهای مدرن ومتمدن گویا مراسم سوگند بر پا شد وشرمندگان تاریخ سر افکنده اما بی خجالت از مردم تشنه لب در آنجا محکم بر صندلیهای خود چسپیده بودند درحفاظت کامل  ! معاون وزارت امور اروپای یک دست شده وسایر خورده ریز خوران سفره پر برکت خوکان  وصد البته  نماینده ای  هم از شهر بانکها درآنجا حضور داشت که نشان دهد  همه پولها درامانند ! وما هستیم .

نام تو بر ننگین ترین  دیوارهای جهان نقش بسته است  وتو از خاتم وجود درون آن تشنه لب صحرای بیکرانی که ساختی بیخبری .

میدانم چه پیش کشی ها تقدیم شد وچه پیش کشی ها پرداخت شد  اما نیمه نگاهی هم به آن خوک دانی نیانداختم بوی ان سرتا سر عالم را فرا گرفته است تنها آنهایی این بو را احسا س نمیکنند که یا خودشان درخوکدانی ها رشد کرده اند ویا  با بویایی بیگانه اند .

امروز صبح  مانند هر صبح  با زبانی خشک و فریادهای ماشین های تمیز کننده  وبا نیش سوزان افتاب  برخاستم  میلی به شنیدن اخبار نداشتم  میدانستم که این مفتخوران روزگار ( اروپایی ) که همه تغذیه خودرا از خوکدانی تامین میکنند با چه آب وتابی ان صحنه تهوع آور را به نمایش خواهند گذاشت وسپس آمار دورغین مردگان وبیماران ردیف خواهد شد وصبح من به یک اندوه تبدیل میگردد.

نمیدانم ازشوق  اینده ای هنوز زنده مانده ام  تاامید ؟ یا خیا ل؟  کدامین است این  چه شبها دراین امید  به صبح رساندم وچه روزها را بااندوه به شب سپردم .

ما همه مرده ایم   ودرخون خود خفته ایم  ما کودکان دیروز خیلی زود به پیری رسیدیم  وزیر سایه های کهنه وپوسیده  دریک روز دروغین  درکنار نا پختکان که گوسفند وار گوش به اراجیف آن بیمار روانی میدادند خودرا در پستویی پنهان کردیم  وچه خوشبینانه  دراین خیال بسر بردیم که زود تمام خواهد شد تا روزیکه همه شوق وذوق ما به غم واندوه تبدیل شد  وما سوار بر امواج بیگانه  درابهای جهان غوطه ورشدیم  گاهی آهی از سینه برکشیدیم  وزمانی از بیم  خودرا پنهان ساختیم .

دیگر نه شوقی بر جای مانده ونه ذوقی .

خوکان درخوکدانی به چرای خود مشغولند و اروپای شیک  ومتمدن نیز مشغول جمع آوری ریزه های ته سفره خوکها میباشد .فرانسه قرنها بما خیانت کرد / انگلستان که مادر همه این خوکهاست وبقیه نیز نوچه هایی هستند هفت تیر به دست .

حال ما در  یک دوراهی بین مرگ  وزندگی ایستاده ایم  یکی به ننگ منتهی میشود  دیگری به رنگ . نه  نام وبلکه همان ننگ ...... وننگ بر شما باد که خنجز خودرا تا دسته درپشت ملت ایران فرو بردید بما دیگر احتیاجی ندارید ما کهنه شده ایم نسل نو با پولهای دزدیده شده از اموال مردم بی پناه  وبی گناه شکم های باد کرد ه وزیر شکم شمارا را سیر میکند وما با دردهای خود را درچهار دیواری پنهان خود به سوی خدایی میفرستیم که نمیدانیم درکجا نشسته یا ایستاده است .

پایان 

ثریا ایرانمنش / 06/07/2021 میلادی .

پنجشنبه، مرداد ۱۴، ۱۴۰۰

اشک سرد زمستان

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

شنیدی غوغای طوفان را /چومرع شب خواندی و رفتی / تو اشک سرد زمستانرا .......


نه ! هیچکس معنای این اشعار واین آهنگ سوزناک را نفهمید اما بلا فاصله پس از رفتن تو در هوا پخش شد وتا همین امروز که مرا به گریه انداخت هنوز هم آن سوز درصدای آن زن دیده میشود وآن آوایی که از دل بر میکشد در سکوت .

کمتر کسی فهمید که این آهنگ را برای تو خواند وگریست  وهمه آنرا بی اختیار تکرار کردند هنوز در صدای بعضی ا زان تازه رسیده ها نیز شنیده میشود ما با تمامی احساسم بین همه سروده ها فهمیدم که " این یکی معلق به توست "  تو از کجا میدانی که زنی تنها در یک آپارتمان کوچک در گوشه غربت نشسته وبرای نو میگرید نه برای روزهای طلایی بلکه برای تو آن روزها اگر طلایی هم بودند من درحاشیه راه میرفتم میلی نداشتم داخل آن  دریای بزرگ بی نشان  که انتهای انرا نمی دیدم ونمیدانستم به کجا ختم میشود وارد شوم هما ن بود م که بودم  زنی ازاده با اراده محکم وبی اعتنا به تمام آنچه که دراطرافم میگذشت  من خیلی زودتراز  تو غوغای طوفان را احساس کردم وخیلی زودترا ازتو رفتم ونگرانت بودم مبادا گزندی بتو برسد .

تو زنجیری بود که همه را به هم  پیوند داده بودی با رفتن تو دنیا دچار اشوب شد هم اکنون همه ما درمیان شعله های آتش که از هرسو زبانه میکشد در یک حرارت  داغ درعذابیم  کم کم پخته میشویم بعضی ها مغزهایشان را نیز از دست  داده وشعورشان را نیز وهنوز " چپ وامانده وبو گرفته " طبق عادت مخالف توست اما عده ای بسوی تو باز گشتند واز تو پوزش خواستند که خیلی دیر بود دیر.

هنوز چپ های وامانده پوسیده درگوشه وکنار دنیا در حال چرت زدن هستند وابدا بیاد نمیاورند  که در دوران طلایی  تو همه دنیای زیبایی داشتند در گیلاسهای کریستال ویسکی می نوشیدند وخاویار .میخوردند ! حال آن خاویار نصیب نهنگ دریایی شده وویسکی ها درپنهانی ترین زوایا ی زمین بین همه دست به دست میگردد در فنجان چای ! 

امروز دیگر کسی را با کسی کاری نیست  همه درون یک کشتی شکسته دریک اقیانوس لبریز از لجن سر گردانند  وهر روز طوفانی از سویی  به این کشتی میوزد وآنرا  بیشتر درقعر ابها فرو میبرد جوانانی که میتوانستند آبروی سر زمین بر باد رفته باشند درزندانها پنهانی کشته میشوند تا تکه های  بدن آنها به فروش برسد این یک تجارت جدید است که چین ماچین  آنرا مد کرده مانند همان ویروسی که به جان دنیا انداخت . .

های های گریه ها ی ما مانند روش امواج  دریا به یک ساحل تاریک میخورند وبرمیگردند کسی نمیداند که دردلمان چه ها میگذرد .

کرانه زندگی وارام ما ازتو بود مستی وباده پرستی ما ازتو بود توسن عقل مارا تو به جلو میراندی  ومن چون یک سایه که خدارا دنبال میکند ترا دنبال میکردم خموش وگمنام .وآنهاییکه از قبل تو از فروشندگی یک معازه  یا کار گل  به مدیر کلی رسیدند و درمیان انچه که ناگهان به دستشان رسیده بودو بارانی که برسرشان بارید خودرا گم کردند.

آنها  ترا مورد شماتت قرار دادند واب دهانرا بسوی تو پرتاب میکردند جه بی مایه وتا چه حد احمق بودند این جماعت .

امروز حتی درختان نیز آهسته میگریند وسایه های گم شده اند همان سایه های مشکوکی که سر نوشت مارا به ویرانی کشاندند . .

فرزندان را به دندان کشیدیم آوردیم تا هنری آموزند برای بهتر ساختن سر زمنینشان حال برده  مشتی زباله شده اند که ما حتی درگذشته آنهارا قابل معاشرت هم نمیدانستیم آنها ازگذشته پر شکوه ما چیزی نمیدانند آنها این جانوران را این وحوش را می بینند  و در این خیالند که ما هم یکی ا زانها بوده ایم دریغ ودرد !

حال  درحسر ت یک بو ی خاک باران خورده درمیان این آتش  سوزان نشسته ایم  و میخوانیم که " 

جو مرغ شب خواندی ورفتی / دلم را لرزاندی ورفتی / شنیدی غوغای طوفانرا / زخواند ن وا ماندی ورفتی ورفتی رفتنی بدون بازگشت ومن هنوز درارزوی آنم که روزی بسوی تو پرواز کنم .

بس دیر ماندی ای نفس صبح / کاین تشنه کام چشمه خورشید / در ارزوی لعل شدن مرد / وامروز زیر وزبرش یک سنگواره ای است خرد ! 

روانت شاد قرین ارامش باد اسوده باش همه ما خوابیده ایم راحت ! وارام ! وسر زمینمان  درامن وامان است نه دزددان دریایی انجا زندگی میکنند ونه ادمکشان حرفه ای  همه مومن وسر زمین  هزار امام زاده  شده . است ! پایان 

ثریا / 05/-8/201 میلادی / 
 

چهارشنبه، مرداد ۱۳، ۱۴۰۰

شکوه زندگی

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !

امروز نه آغاز ونه  انچام جهان است / ای بس غم وشادی  که پس پرده نهان است 

ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی / دردی است  دراین سینه  که همزاد جهان است 

  زندگی را باید بست ودرون چمدانی گذاشت وخود روی آن نشست  که ناگهانی ابری سیاه بر فراز خانه ات فرود میاید وجرقه ای وهمه هستی  وگذشته ترا به آتش میکشد آینده نخواهی داشت بوی سوختگی همه جارا فرا گرفته است ودمای داغ وسوزنده  که راه نفس را بریده است  .

گروهها  وهم بستگی ها مثلا شکل گرفته است  اما هریک جدا گانه بر سر چیزی  نزاع میکنند  مارادرکنج زندانهای انفرادی با سوزن های تیز ومواد ناشنا س تهدید مینمایند ونمیدانی کدامین را باور کنی وکدام یک ترا زودتر به جهان باقی میکشاند آن سوزن ویا  آن بیماری دروغین !

در جنگل های که درکام آتش میسوزند راسوها بسرعت میگریزند به کجا ؟ چکاوک ها افسون شده به  شعله های مینگرند  بوقلمون ها باد به غبغب انداخته  راه را طی میکنند  سنجاب ها با چابکی خودرا به بالاترین شاخه میرسانند  ایکاش حد اقل ما درجنگلهای وحشی میزیستیم درکنار بوزینه ها وخرسها وگرگها .وازاین تمدن بشر خیلی به دور میماندیم ارزانی خودشان باد .

زندگی ها در بدبختی ها  وسختی ها میگذرد ودیگر خبری از آن همه شادابی وشور و شیدایی نیست  وانهاییکه عریان تن به اب دریا سپرده اند نیز معلوم نیست که چه مدتی زنده خواهند ماند  حال راباید دریافت  فردا روز دیگری است .

چه نمایش با شکوهی  برای ما  روی صحنه آورده اند خودشان درکجا نشسته اند در سیاره  ها ؟ درافقی نامعلوم  وزمین را پاک میکنند برای فرزندانشان وایندگانشان وما موریانه های پیر وازکار افتاده  را که نفس مان هوای پاک آنهارا آلوده ساخته با سوزن های زهر الود به ان سوی دنیا میفرستند درسر زمین من آنچنان مرگ روز افزون است وچنان  لبریز از مردگان  مردان وزنان ما شادی میکنند که به هر یک گور مجانی میدهند  وآنهارا در گورهای دسته جمعی زیر خروارها آهک نمی خوابانند!  این بهترین وشیرین ترین آرزوی آنهاست !!!زمین تنها یک گورستان شده است شهرها نیز کم کم تبدیل به گورستان میشوند ویا خاکستر مردگان .

امروز دیگر کسی نه از صلح جهانی سخن میگوید ونه از دوستی های ملل  جانورانی رشد کرده اند وخاور میانه را تبدیل به یک ویرانه ساخته اند  لبنان عروس زیبای خاور میانه به تلی از خاک وخاکستر تبدیل شد ودره بقا همچنان شاخه های خشخاش را میرویاند با بقیه بندگان  کاری  ندارند  همانقدر که سرشان روی مهر نماز  چسپیده باشد کافی است سرهایتان  راخم کنید ودمرو روی مهر بگذارید دیگر با شما کاری نداریم اسوده باشید .

شاهنشاه اریامهر مهر گفت " پای من که از اینجا بیرون رود خاور میانه دیگر هیچگاه روی اسایش را نخواهد دید وشد همان که او گفت " 

تو میایی  وای تو میایی به دشت گل  !! به دشت ویرانی  برگشتی  روح تو برگشت وآنچه را که ساخته بودی دیدی که تبدیل به ویرانه شد خوکها تکیه برجای تو زدند  وهنوز درخوک دانی ها مشغول نشخوار جان دیگرانند شکم هرکدام به بزرگی یک دروازه است شعور آنهادرهمان شلوا ر وزیر شکم آنها محبوس شده است وآنهاییکه منافع خودرا در خدمت به خوکان میبنید در سرا سر جهان روی مبلهای چرمی نشسته اند .وافاضه  کلام میفرمایند !

بگذا رهمانطور بماند  رودها طغیان خواهند کرد کوهها آتش بر میافروزندوسیلاب آتش همه را باخود خواهد برد روح تو اما درامان است فرشتگان ترا درمیان گرفته اند .

حال امروز مرگ دوست ما  /مصیبت افتخار ما /ودشمن برادرما /ننگ و نفرت پیشه ماست .وآن چیز های خوب بیرون از ماست روشنایی ذهن ما با چنین تجربه های تلخی آغاز شد که پایانش نا معلوم است .

از داد و داد آنهمه گفتند و نکردند  / یارب چه قدر فاصله دست وزبان است 

خون میچکد از دیده درین کنج صبوری / آین  صبر  که من میکنم  افسردن جان است ....پایان 

ثریا ایرانمنش  04/08/2021 میلادی .

" اشعار متن از ه. الف. سایه >  است  !


سه‌شنبه، مرداد ۱۲، ۱۴۰۰

افسانه !


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

کار جنون ما به تماشا کشیده است / یعنی تو هم بیا  که تماشای ما کنی !

دنیای ما  / طبیعت  / زمین / آسمان  دریا ها رودخانه ها کوهها و جنگلها از فرط نا امیدی وبی انصافی این انسان دو پا دچار خشم شده اند دیگر جایی باقی نمانده  که بتوانی آنرا سر زمینی زیبا بنامی ویا بدانی که کجا بوده است  دستهایی درکار ویرانی این طبیعت زیبا وزمین بکار میرود که ناشناخته اند  دستهایی نامریی .

امروز صحنه ای دیدم درآلمان که روی اس س های نازی را سفید میکرد پلیسهای گردن کلفت مردم را  مجبور میکردند که حتما واکسن بزنند درغیر اینصورت با کتک ومشت ولگد وباتوم  وسرانجام دستگیری آنها یکی یکی را بازداشت میکردند !!.

 حوب اگر میل دارید مردم را بکشید با یک جنگ اتمی یا بمب کار همه را بسازید نه آنکه ما شاهد مرگ  عزیزان خود باشیم . پس از واکس  خون لخته میشود  حال دارویی جدید ببازار آمده که برای صاحبش نوزده میلیارد  دلار سود داشته تا پس از واکسن آنرا مصرف کنند زندگی ما دردست آزمایشگاهها است وآنهاییکه نشسته اند تا دنیای جدیدی را برا ی خود بسازند  مشغول تدارکات میباشند  سر زمین باستانی ما امتحان  خوبی بود برای آنها خرید وفروش برده های صادراتی ووارداتی .

روزی و روزگاری در ابتدا کشور ی  بود پهناور وزیبا ولبریز از نعمات طبیعت مردمان ساده دل ومهربان ونجیب هر چند فقیر بودند اما بسیار نجیب واین فقر را افتخار خود میدانستند زمین شان را دوست میداشتند با زمین پیوندی جاودانی داشتند جدا کردن آنها از زمینشان یعنی مرگ برای آنها کمتر تن به مهاجرت میدادند  برای چند هفته ای گردش وخرید به دورترین نقاط جهان سفر میکردند بی هیچ پروانه ای تنها با یک کارت شناسایی اعتباری درجهان داشتند  وسپس دوباره به خانه خود بر میگشتند  وزمانی که تکیه بر جایگاه و پشتی خود میداند نفسی به راحتی میکشیدند که آه.... هیچ کجا خانه خود   انسان نمیشود .

همسایگان این سر زمین فقیر بودند وبا نگاهی استهزا آمیز به آن مینگریستند نه تنها همسایگان بلکه سایر سر زمین ها وما چه آسوده تن به اب دریا می سپردیم دریا متعلق بخود ما بود  جاده ها تازه صاف شده بودند کوهها را شکافته بودند ودردل کوه  جاده ساخته بودند سد های زیبایی  وعبور پل معلقی که امروز درتاریخ جهان ثبت شده است . همه چیز ارام بود امنیت بود مهربانی بود حتی آن افتاب داغ وبی حیای تابستان نیز سایه اش را بر سر ما میانداخت تا کمی خنک شویم خورشید همیشه دراسمان صاف و ابی آن میدرخشید .

چیزهایی بودند که با پول نمیتوانست خرید  ادبیات / شعر/ موسیقی/ تاتر سینما وحتی اپرا های بزرگ  وتشکیل یک ارکستر سنفونی بزرگ  که جهانرا به شگقفتی انداخته بود همه اینها چگونه ساخته شده بود با کمک مردان وزنان دلسوز ووطن پرست .

اما خوب  هنوز چشم عده ای به پارک های سر سبز وخرم  آن طرقی ها بود بی آنکه  به عوامل طبیعی توجهی داشته باشند  آنها باران داشتند وآن سر زمین زیبا با کمبود باران  دست به گریبان بود شکم ها  سیر شده بود دهان دره ها ها شروع شد حوصله  سر رفت .  جوانان به سبک پسران هیپی غربی ریش وسبیل وموهای دراز سیاه خودرا آویران کردند وزنان به سبک دختران غربی نیمه عریان در دیسکوتکها مست ودیوانه دربغل مردان غش میکردند .

عده ای هنوز به همان  سعادتهای گذتشه خود پای بند بودند هنوز بوی گلاب را بهتر از گرانترنی عطرها دوست میداشتند واین دگر گونی ها ودوگانگی ها به ان خدای تازه ازراه رسیده فرصت داد تا غرش کنان بر زمین بیاید هر چند از زمانهای خیلی گذشته  پیشرفت این سر زمین مورد تمسخر  آن گرسنگان غرب نشین بود با فرستان این خدای تازه ناگهان همه چیز دود شد وبه اسمان رفت .

 امروز از ان فلات زیبا وسر سبز غیر از بیابانی بی اب وعلف چیزی باقی نمانده  آتش به خرمنها افتاد جویبارها خشک شدند راهشان را کج کردند بسوی صحرای بی اب وعلف تا ائجارا اباد سازند زمین فرو رفت ابهای زیرزمینی همه به یغما رفت معادن  همه به تاراج رفت حال مشتی مردم گرسنه بیمار درگوشه وکنار خیابانها درون سطل های زباله دنبال ته مانده غذای سگهای تازه از راه رسیده اند وبیماران در راهروها دسته جمعی میمیرند ویا مرده می شوند باید جهانی دیگر ساخت جهانی نو برای آن نوکیسه های  تازه از راه رسیده با ابرهای هوایی و هوش های مصنوعی .

البته صداهایی برخاست که به سرعت خاموش شدند و این بود افسانه آن سر زمین ازدست رفته .

دلم گرفت . بیا  لحظه ای بمان با من / ترانه های غریبانه  را بخوان با من / 

شکوفه های تبسم  نشسته بر لب تو /غم شبانه  وصد درد  بی نشان بامن. پایان 

ثریا ایرانمنش /03/8/2021 میلادی /

توضحیح: گاهی  دستی نامریی چیزهایی را پاک میکند منهم از  یاد برده ام که چه نوشته ام !

دوشنبه، مرداد ۱۱، ۱۴۰۰

چی بنویسم ؟

ثریا ایرانمنش «لب پرچین » اسپانیا


چی بنویسم  واز کجا بنویسم ودرباره چه بنویسم ؟! دنیا آنقدر زشت وبیمار وما چنان تنها مانده ایم که گویی دسته جمعی درون یک گور خوابیده هریک دیگری را بسوی پرتاب می‌کند .چه بنویسم که  گرگ بزرگ گله همان جواد ماله کش. بجای فرستادن. کمکهای  هوایی وزمینی برای جنگل‌های زاگروس که دارند میسوزند برای ترکیه  وجنگلهای وبیشه های مصنوعی جنوب ترکیه فرستاد تا خانه ها ی  خریداری شده رفقا در  آنجا در امان بماند میداند کوههای زاگروس روزی این جماعت را تف می‌کند  

چه خصومتی چه پدر کشتگی شما با ملت ایران داشتید که چهل وچند سال انهارا دربند اسیر ساختید. همان  سرزمین را به یغما بردید  خود وتوله هایتان بی اعتنا به مردم زجر کشیده ومادران داغدار در دور دنیا به عیش وعشرت مشغولند ومشغول معامله اسلحه ومواد مخدر که همین هفته گذشته بیخ گوش ما  یک گروه آن کشف شد وبیصدا از روی آن گذشتند. .

خون پاک ایرانی در رگهای شما نیست اگر هم قطره ای یافت شود آلوده  به میکرب سیفلیس وسوزاک واتشک که همان ایدز می‌باشد. شما حیوانید.  نه از گرگهای درنده . شما بدترید. شما شغال وحشی هستید که از چند تخمگذاری. بوجود آمده اید ،.

همان فرهنگ لمپنی جنوب شهری  حول وح‌واشی  همان فاحشه خانه عمومی  شما بزرگ شدید  از یک پدر نا معلوم یا چند پدر 

چه چیزی بنویسم  در باره چه بنویسم. اهه هوا چه همه داغ است وما چقدر خوشحالیم که پنکه داریم وکولر داریم ودریا درکنار ما خوابیده است نه فکری داریم نه غمی داریم با یک پیامک ساده. بهترین غذاها از. رستورانها همیشه آماده به خدمت به خانه ما سرازیر می‌شود وما مشغول بالا کشیدن آن گرد یا قلیان هستیم ویا تریاک  اینجا ذغال‌هایش  مرغوب  است وسپس سکس  بما چه مربوط است که دنیا در چه وضعی بسر میبرد   آهان ،  الان پریدم دراستخر  آبی خود  در استخر هم می‌شود سکس داشت  وکثافت را می‌شود خورد تا  نوچه ای نظیر همین حیواناتی  که امروز سر زمین مادری ‌پدری مرا اشغال کرده اند  بوجود اید .

تنها خال تهوع دارم   میل دارم همه خاطرات این جهل سال را بالا بیاورم  بصورت زرداب وسم دردردونمم نشسته  باید به نوعی انرا بالا بیاورم . 

نه چیزی برای نوشتن ندارم  . پایان . ثریا . اسپانیا  دوم آگوست دوهزارو بیست ویک 

 

یکشنبه، مرداد ۱۰، ۱۴۰۰

دلنوشته


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا . 

» موضوع, تاچگذاری رهبر در کربلا » !!!!

رهبر متقیان ومسلمین جهان ! رهبر قلابی که مانند یک میمون پشت آن میز نشسته ای  میزی تراشیده بصورت خاتم  که مثلا از شاه بزرگتری  وتاجگذاری تو مهمتر است رهبری که خود خودرا رهبر نامیدی  روی استخوانها وگوشت وپوست مردم ایران ستمیده نشستی و کشتی خودرا درآبهای سر گردان راندی  وکم کم امر برخود تو مشتبه شد که نکند مهم « آن انسان " بر گوزیده "  بارگاه باریتعالی باشم که امروز حتی عرش اعلارا نیز بر زمین کشیدند آن جوانان پر شور ما .

روزیکه آن ضریح طلا را بعنوان ضریح مطهر مثلا فلان امام به عراق بردند من گفتم این ضریح را  برای خود میبرد تا دراینده زیر آن بخوابد ومشمول دعا ی زائرین نادان  شود مانند بقیه امامان  کذاب ودروغین و امروز که آن تاج بزرگ طلایی و جواهر نشان را دیدم فهمیدم آن تاج بر روی آن ضریح نصب خواهد شد تا دراینده بگویند که این خدای  ماست وبنیان گذار مذهب وایمان ماست درحالیکه همه میدانند دیگر ایمانی درکسی باقی نماند ه حتی درب کلیساها نیز بسته شده وتو با نقش برداری از اربابان کلیسای مسیحیت در نوع دیگری تاج گذاری کردی ولابد دردلت به شاهنشاه آریا مهر نیز خندیدی وگفتی " 

هرچه را ساختی ویران کردم حال تاجی ساخته ام با جواهرات سلطنتی سر زمین تو آنهارا باخود به گور خواهم برد .

کور خواندی ! مردم بیدارند جوانان ما بیدارند ! هرچند گروهی آنهارا به کشتن میدهی اما انها مانند یک تنه درخت از بغلشان شاخه دیگری سبز میشود دیگر فریب آن مردان پیر وازکار افتاده که زیر دین امیر المومنین قلابی تو پنهان میشدند ومعرفت دروغین را در مغز ما جوانان فرو میکردند گذشته دیگر کسی به انها نیز اهمیتی نمیدهد یکی درکنار عکس آن پیر احمد ابادی دیگری درکنار عکس استالین وسومی درکنار عکس روزولت گویی بدون آن عکس ها انها موجودیت نداشتند و وجود ندارند .

چه خوش بود روزگار من که درهمان کودکی از صدای انکرالصوات روضه خوانان میترسیدم وپشت انبوه رختختوابها وتشکها پنهان میشدم وگوشهایم را میکرفتم تا همانجا به خواب بروم ودرخواب پریان دریایی را بخواب ببینم که خود یکی از آنها هستم .

در هیجده سالگی تنها به همان آبادانی که امروز یک سر زمین بی اب وعلف وخشک وعریان شده است سفر کردم  تا درپناه دولت فخیمه زبان فرا گرفته پرستاری خوب شده فرار رابر قرار ترجیح  بدهم که سرنوشت پشت گردن مرا گرفت ومرا برگرداند  سالهای به هنگام عزا داری صدای موسقی را انچنان بالا میبردم که همه شهر را فرا میگرفت وگاهی همسایه ها بمن تذکر میدادند که آنها عزادارند !!! نباید موسیقی بگذاری ! عزادار چه کسی هستید ؟ عزا دار یک مردک پا برهنه گرسنه بیابان گردی   که قرنها شمارا فریب داد وحال امروز جا ی خودرا به تو داده اند  چه ساده لوحانه  به این همه اعتبار کاغذی خود تکیه داده ای دزدی را به حد کمال رساندی مال ملتی را بردی جواهرات وطلاها رابا کمک دستیاران دزدترا ز خودت به عراق گسیل دادی ودر خیال یک امپراطور ی مذهبی قلابی  خودرا خدایگان فرض کردی ! 

ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگاه توست /  تو عرض خودرا میبری وزحمت دیگران را زیا دتر میکنی تو حتی قدرت پرواز یک کلاغ را نیز نداری  . وای بر کسانی که تراپرسیده اند وبتو پناه آورده اند درحالیکه نمیدانند اولین قربانی آنها هستند .

همه از ترس وارد دنیای دین میشوند ویا منافع ویا داد وستدها کسی ایمان به چیزی که ندیده ونشناخته ندارد مگر یک حیوان یک بز یا یک گوسفند حتی مرغان وپرندگان زودتر احساس میکنند تا ان مردم نادان که به دنبال تو دویدند وترا آنقدر بزرگ کردند که امروز ترکیدی حال آن تاج بزرگ که روی شانه مردان و عمله های بردگی حمل میشود روی ان ضریح میچسپبد اما من مطمئن هستم و بخوبی میدانم که تکه ها پیکر بو گرفته تو واطرافیانت نصیب سگهای گرسنه خواهد شد بخوبی این را میدانم واز صمیم قلب ارزوی  آنرا دارم که آن جوانان پیروز شوند اگر یکی را بکشی چهار نفر بلند خواهند  شد این را بدان شرم اور ترین ورو سیاه ترین دیکتاتور قرن با پشتوانه همان کشورهایی که مثلا تو پشت به آنها کرده ای ننگ بر آنها بادونفرت برتو .

بر درختی نشسته  ساری چند / چند سار  است بر درخت بلند ؟  / زان  سپاهی که مختصر گیرند /  آسمان پر شود چو پر گیرند./ 

جان خورشید  بسته درشیشه است /  شیشه از نازکی  دراندیشه است / چون پیامی بود که آوردند/ همه به خورشید بر میگردند.

 آری ملت ایران از تاریکی های جهل وخرافات  بیرون امده به سوی خورشید میرود  ملتی که میرزا اقاخان کرمانی را پشت سر داشته است / خیام را وفردوسی را پشتوانه دارد  تو چه داری ؟ غیر ازچند کلامی بیهوده ونامرغوب آنهم با زبانی بیگانه .. 

پیروی از آن ملت ایران است . این را میدانم اگر چه مرده باشم آن روز نیز سر از خاک بیرون اورده فریاد برمیدارم  " پاینده  باد ایران جاوید باد روح شهریاران ایران زمین ودرود بر نسل جوان پاسارگاردی ما !پایان 

ثریا / اول ماه آگوست 2021 میلادی .