سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۴۰۰

دنیای بهتر !


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

ما نعره  شب زنیم . خاموش / تا در نرود  درون هر گوش /

چون  گشت   شکار شیر جانی  / بیزار شد از شکار خرگوش/

 گمان نکنم دیگر بتوان در این دنیا زیست و نامش را زندگانی گذاشت  اسیر مشتی شیطان پرستیم که یک یک خودرا روز گذشته معرفی کردند برای  ساختن دنیای بهتر  مشتی خنثی  مشتی همو سکسوئل مشتی فاحشه مشتی  زنان پیر از کار افتا ده ویاءسه ورهبرشان آن کاکا سیاه که روزی بجای روزولت نشسته بود . هریک را گویی بر سر چوبی کرده ورنگ امیزی نموده و کس دیگری بجای آنها سخن میگفت  ! بیل پیر واز کار افتاده  باهمسر  قاتلش ودیگران که همه ....احساس کردم ناگهان  دیوار شهر نو شکست وفاحشه های قدیمی خودرا  بیرون انداختند وهریک  چوبی دردست وخیال انتقام دارند ومن ناگهان به درون  چاهی سقوط کردم  .....

 کسی نیست از انها بپرسد شما همه با پوشکهای پلاستیکی  خودرا بسته اید تا خرابی ببار نیاورید چگونه میخواهید دنیای بهتری برای آیندگان بسازید با کشتن مردم قاره هند ؟ از بین بردن  میراث های بیاد ماندنی وکشورهای قدیمی نظیر پارس  البته اصل شیطان را  هر روز میبنیم که بر مسند قد رت نشسته دستور تیر باران جوانانرا میدهد  بکشید ! به رگبار ببندید  خودش که عمرش رو به اتمام است بگذار بقیه را نیز  نابود سازند . اشغالها  ی بو گرففته گلو بالیسست ! چگونه میخواهید دنیا بهتری را برای ما وفرزندان بیگناه ما بسازید ؟ گروهی  همو سکسوئل وبیمار جنسی   و ویرانی خانواده ها وبردن وخوردن کشتن وچاپیدن هرکه زورش بیشتر  مالش بیشتر  حضرت امام زمان قرن  جناب : بیل گیت : هم با دسته اش همراه آن حرامزاده کانادایی وان حرامزاده بیمار روانی  انگلیسی وان  بچه  کوچک که زیر دامن  مادر رقاصه اش پنهان است  زیر عنوان همسر  پاریسی در قصر الیزه همه باهم دست دردست هم دارند .

همه بو گرفته  همه کثیف وروانی ما مردم چگونه باید با دست خالی با این جانوران شیطان پرست  مبارزه کنیم ؟ انها هرصبح یک استکان خون نوزاد تازه ریخته شده را سر میکشند  تا زندگانی جاودان داشته باشند  اعضای پیکر یک یک انها  عوض شده  مانند یک تکه چوب خشک   روی مشتی  استخوان وصورتی بی رنگ  .چشمانی که لبریزاز شرارت وخون ریزی است .

هوا پیمای   اکراینی با  صدها مسافر بیگناه  سر نگون شد  هنوز آن جانور حرامزاده  مردمرا بازی میدهد درنقش یک مرد اول  عده ای به خیال خود باو اعتماد کرده اند ونمیدانندکه او نیز از گروه همین شیطان پرستان است  کم کردن مردم دنیا حال به هر وسیله که هست با بیماری نشد با واکسن های گوناگون  واگر نشد  سرنگونی هوا پیما ها .......ویا

زندانی و در زندانها  با زهر کشته شدن به هر  روی اگر ازما نیستی  پس بر مایی وباید نفله شوی

تمام شب درد  داشتم  وتمام شب گریستم برای دنیایی که داریم از دست میدهیم  امشب در اروپا  ما ه کامل است  باید دست به دعا برداشت واز ما ه کمک گرفت تا شر این شیاطین را از سر کره زمین کم کند ! ماه مهربان است . 

تمام شب دراندیشه بودم  وتازه باور کرده بودم  درجهانم هست یاری تازه میل داشتم  خستگی سالهای  رنج را از تن به در کنم بیمار ی آمد  با او به مبارزه برخاستم  اما با شیطان پرستان قدرت مبارزه را ندارم تنها چشم امیدم به ان یکی است که دارد هرروز خودش را نمایان میسازد اگر اورا نکشند وبگذارند زنده بماند . هیلری قاتل / بیل قاتل / آن بیل دیگر قاتل /  ابو حسین  قاتل / بی بی پلاسیده قاتل  . خوب شهر بانو خانواده نیز به آنها پیوسئه اند جایشان امن تراست  وآن ریاست جمهوری مردی مقوایی  گویی روی یک تخته اورا نقاشی  اند  کرده اند  با چند فاحشه  تازه کا رکدام یک درس سیاست خوانده اند .

روزیکه ریگان وآن مردک بادام فروش بر سرکار  آمدند من از همان روز فاتحه دنیارا خواندم وفهمیدم دچار قحطالرجال  شده ایم دیگر کسی نمانده  وباید این جانوارن دنیارا هدایت کنند جنگها راه بیاندازند کشتارهارا در سراسر  دنیا رهنمون باشند تا کارخانه ها همچنان به کارشان ادامه دهند حال  دیگر داستان از اسلحه گذشته به بمب شیمیایی تبدیل شده هریک یکی ازاین کارخانه  هارا اداره میکنند مواد غذایی مسموم آب آشامیدنی مسموم  بیما رستانها مشغول کشتن بیماران  غیر قابل علاج حتی درون آمبولانسها  نیز  انسانهارا میکشند وجسد را به بیمارستان تحویل میدهند اینها همه ثابت شده است  بخصوص درکشورها ی عقب  مانده وفقیر  اگر پرستاری با وجدان یا پزشکی مهربان در میان آنها بود آنهارا نیز از میان برمیدارند  .

قاره  هند دیگر  هیچگاه روی  زندگی را نخواهد دید همه اقتصاد او بر باد رفت  تازه داشت خودش را  میساخت وتازه از زیر بار استعمار آن شیرجهانخوار بیرون امده بود . پاکستان  نوکر دست به سینه وغلام حلقه بگوش  آنهاست  ترکیه نیز همچنین با ساختن سر یالهای ابکی  واشک آور همچمنان مردمرا درخانه   میخکوب کرده است ! ایران مشغول آدمکشی است عربستان پمپ بنزین ارباب است  وروسیه فاتح بلا مانع . دیگر نباید حرفی  زد تنها  باید سکوت کرد تا روز آخرکه جسدت را ازخانه بیرون میبرند وبه دست اتش  میسپارند ..

دراین هوای بهاری دلم میوه میخواست میوه های زمستانی از فریزر درامده بازار را  پر کرده است وتوت فرنگی های رنگ شده وهندوانه ها یک رنگ ویکدست  ساخت دست بشر !  تنها توانستم یک  خربزه که چه عرض کنم   یک کمبوزه  همان نوع کال مشهدی بیابم به قیمت ده یورو !!!!!

صبحانه ما   معلوم است شیر وقهوه اما قهوه همان شیر خشک های  رنگ شده ساخت چین وشیر  به همراه   روغن پالم  وکمی ارد وکمی مخلوط دیگر درون شیشه ها میروند !

بزرگان مزرعه خودشانرا دارند  گاوداری خودشانرا وکره وخامه مخصوص خودشانرا  آنهایی را که ما روزگاری در کودکی میخوردیم وهنوز مزه آن زیر زبانمان هست واین زباله هارا هم بعنوان غذایی در  فروشگاهای  زنجیزه ای درمیان مقدار زیادی   مقوا نایلون  وکاغذ بما عرضه میدارند وما دلمان خوش است که یخچال مان پر است !!!! تخم مرغهای کارخانه ای که زرده اش در ماهی تابه  بعنوان نیمرو  هیچگاه نمی پزد .

  درحال حاضر اکثرمردم  درخانه هایشان به سبزی کاری مشغول شده اند اگر  آنرا نیز ممنوع نکنند . این دنیا بهتری است که میل دارند برای ما بسازند  . 

زیاده عرضی نیست  یعنی هست اما دیگر این دستگاه  مرا بیچاره کرده  پایان / ثریا / 27 آپریل 2021 میلادی !!! 

دوشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۴۰۰

روزهای پریشانی


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

هر روز  دلم به زیر باری دگر است  /  در دیده من ز هجر خاری دگر است  

من جهد همی کنم  قضا میگوید / بیرون ز کفایت تو کاری دگر ست

روزهای شوم ودرد و پریشانی اطراف مارا گرفته اند   فکر عبثی است که اگر با خود فکر کنیم  با خودشان روزهای بهتری  را خواهند آورد  . 

گذرگاه عشق  برای هر سفر راهی بسیار دشوار است  چرا که از هر سو  به تیری  ویا یک بی اعتقادی وبی اعتمادی روبرو خواهی شد  .

 درانتظار  هیچ  قهرمانی  و اورنده رویایی و یا بوجود اوردن توده ی نخواهم  نشست همه جارا تاریکی فرا گرفته غیر از اتش بلند سوزانی که مردمان را در اطراف جهان میسوزانند جای برای دفن کردن آنها نیست اما .آقایان وبزرگان اطراف میزهای بزرگشان بدن هیچ نقابی نشسته اند وبه سلامتی  یکدیگر  وفردای بهتر  !!! گیلاسهارا بهم میکوبند ومینوشند .

خبری نیست  غیر از درد ودر فضای مجازی همه پنجره هایشان را باز کرده اند واخیرا هم یک نطفه جدید ونوزاد جدیدی بوجود آمده بنام کلاب هاووس با آن توی سر وکله هم میزنند  ( همان پالتاک قدیمی ست ). هنوز مردان ما دور یک میز گرد نشسته و  بجای چاره اندیشی برای سر زمین بر با درفته از فتنه عایشه سخن میگویند  .  مردان دیگری غرق  درخاطرات گذشته  و درنهایت تاسف واندوه با ز به گذشته سفر میکنند گذشته از انها جدا ناشدنی است .

مبارزه با این بیماری های قرن  باید امروز مهمترین وظیفه ما باشد  اما متاسفانه با سکوت به تماشا نشسته ایم  امروز مهمترین وظیفه  وحق وروح هر  انسانی است  که به مبارزه بر ضد نا بینایی دنیا برخیزد اما گویی همه را خوابی گران دربر گرفته است .

برای ما انسان های  مسن  بخصوص آنهاییکه در مسیری اشتباه  راه رفته هنوز هم میروند  جهان ومحتویات آن یک کاسه اندوه است وبس  جهره مخوف وزشت آنرا می بینیم  با آن عادت کرده ایم وبکلی زیبایی هارا از یاد برده ایم . شاید اگر این اروپای کهنه و بو گرفته  نقش رهبری خودرا کنار بگذارد  وکنار بکشد !!!

  شاید دنیای بیمار ما  بصورت عادی برگردد  دوباره به  یک سر چشمه آرام  برسیم  شاید سر زمین ما که روزی الماس شرق بود  دوباره بسوی درخشش برگردد واین جا نوران گنده ودیومانند را هی چاه  ویل شوند  . اما اروپا ؟ .........

 دارد نانش را از بغل بو گرفته ومتعفن همین غولهای بی شاخ ودم میخورد .

ما کم کم به پشت سیم های خار دارد خواهیم رفت  دریک اردوگاه اسیران   وتنها کلماتی از کتابهایی که خوانده ایم درمغزمان جولان میدهند   امروزچگونه در میان یک دنیای بی ترحم  یک خلوت سرا بیابیم وگرد هم جمع شویم  وفضایی از عطر  وبوی خوش یک نوشیدنی را برپا کنیم  ودوباره قلبها به طپش بنشینند   وزندگی ظلماتی وسیاه  به عقب برگردد ؟ .

این زندانی  که برای ما ساختند  درس  بزرگی را بمن یکی حد اقل  داد  دیگر نگرانی های روز مره  مرا  ا افسر ده وغمگین نمیسازد  تجربه های زیادی به دست اوردم  نشانی از یک زندگی حقیقی وتوانستم بفهمم مبارزه یعنی چی  اما هنوز قدرتی درکف من نیست که  برخیزم با چه کسانی / با خود فروشان روز مره که جیره شان هر روز میرسد ؟  تنها ساعاتی  فرا میرسد که میتواتم  به  بی زمانی  بودن جهان  پناه ببرم  برای نجات روح خودم  بعضی از کتابهایم را که سالها  دور از دست  رس من بوده اند دوباره بخوانم  وسپس بنویسم .

شعار دیگر بس است روز رستاخیز فرا رسیده است یا مرگ یا زندگی  حال ما هروز  صفحاترا که باز میکنیم یک توطئه جدیدی ومحرمانه  !! کشف میشود  هریک دیگری را محکوم میکند وگناه خودرا ازیاد میبرد  نه این اقدامات به فهم وشعور سیاسی  کمکی نخواهد کرد تکرار مکررات است  باید راهی به قلب جهان  پیدا کرد  وراهی به قلب زندگی  وراز بزرگ درماندگان  وبیچارگانرا دریافت وانهاار معالجه  کرد نمیشود  عده ای ارباب باشند وبرای ما تعیین تکلیف کنند وعده ای برده وار  از آنها اطاعت نمایند  چون پادوی درگاه انها میباشند اعتبار انسانی  شما کجا  رفته است " جناب بیل گیت یا  سروز یا آن مردک احمقی دیگر  که تنها ثروتی بیکران اندوخته است  حق ندارد خودرا مالک  زندگی  دنیاویا دیگران دانسته مردم را گروهی بسوی مرگ بفرستد چرا که دنیا تمیز و.پاکیزه باشد برای  فرزندان تک سلولی او  .

ماهم  زندانی  افکار این  هیتلرهای نو رسیده هستیم وارام وسر به زیر مانند گوسفند راهی مزرعه میشویم میچریم دوباره به آغل خود بر میگردیم  نامش را گذاشته ایم  زندگی !

اگر جلوی خود را رها کنم تا فردا  دردهای زیادی دارم که بنویسم اما صفحه تمام شد منهم خسته ام . 

نی قصه آن شمع  چگل  بتوان گفت / نه حال   دل سوخته دل  بتوان گفت  

غم دردل تنگ من از آنست  که نیست  / یک دوست که با او  غم دل بتوان گفت 

پایان / ثریا ایرانمنش  / 26/04/2021 میلادی !

" توضیح! اگر اشتباه املایی دراین  سطور دیده میشود  گناه ازمن نیست گناه ا زاین  کیبرد لعنتی است که خودش مینویسد  مرا خسته کرده """""" با پوزش  / ثر یا 

یکشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۴۰۰

پیام جان شیفته

 

ثریا ایرانمش " لب پرچین " اسپانیا !

دعای صبحگاهی  من آزادی سر زمینم ایران است  و من این کتاب انجیل جدید را به همه هموطنانم تقدیم میدارم  ذهن ازاد خود را به شما میسپارم  ودر انتظار  شمع فروزان آزادی هستم هم از دست ملایان وهم از دست گلو بالیستهای متعفن جهان وهم از دست اژدهای سرخ که دهان گشادش ا باز کرده تا بقیه   را تیز بببلعد .

من واکسن نمیگیرم !  درانتظار زنجیر پای بند شما نشسته ام تا بردو مچ پاهای من  آنرا ببندید  مرا بعنوان یک یاغی به جهانیان معرفی نمایید من گوسفند شما نیستم .

من شاعرم  اما مشاعر خود را ازدست نداده ام واز ته دل فریاد میکشم " برخیزید این وطن پرستان جهان متحد شوید بر ضد این سر مایه داری جدید و بو گرفته  تشکیل شده از مشتی سیفلیسی و سوزاکی و حرام زادگان که اولین کار آنها ویرانی  کانون خانوادگی است وبچه بازی وهمجنس بازی وشقاوت  ونفوذ پا انداز ها وانفجار فاحشه خانه ها .

فرانسه با آن نروک   کوچک بیمار جنسی  درحال مرگ است اما  ملتی برخاسته .  المان وهلند وسایر کشور ها  منجمله سر زمین اسیر من ایا بهتر نیست بجای زندگی کردن در رویاها  برای اینده زندگی کنیم یک آینده ای که دارد رو به تباهی وسیاهی میرود  وما باید چراغ راه آنها باشیم  چرا همیشه فکر کرده ایم خداوند مهربان است  خداوند خوابیده ودنیارا رها کرده  واینده ما دردست مشتی فاحشه های پیر و از کار افتاده که نقش دلاله هارا بازی میکنند درکسوت دکتر وپزشک یا راهنمای جنسی  و دست آخر  خالی کردن سفره ها از نان  روزانه !

 مابی انکه احساس کنیم دستها وپاهایما ن درزنجیرهای نامریی اسارت است  برخیزیم وقیام کنیم  درانتظار  لطف هیچ خداوندی هم نباید باشیم خدایان برای خودشان ضیافت بر پا کرده اند .

ما باید اول با گلو بالیستها وارد جنگ شویم که چین مردنی را قدرتمند ساخت  به زنان و  مردانمان بگوییم " برندها " را به دور بریزید  لباسی از جنس کرباس بپوشید وبه پا خیزید تا ازادی خودرا به دست بیاورید آنها  بطور  مورچه وار دارند از ما برده میسازند عده ای این بردگی را دوست دارند ودر زیر  قدرت مالی خود را خوشبخت میدانند اما نمیداند که عاقبت بدی را  خواهند داشت .

 دستها ی ما در زنجیز است وپایهایما ن بسته است  درحال حاضر مشغول بمباران کردن شعور ها ومغز های فرزندان ما میباشند حیثت وابروی زندگی  خانوادگی را ببازی گرفته اند کانون گرم خانواده  بعنوان   یک بیماری قدیمی شکل گرفته ودرحال نا بودی آن هستند .

بپا  خیزید . بپا خیزید وبر ضد این بردگی جدید وارد کارزار شوید .

برای من  فرقی ندارد که نوشته هایم باقی میمانند یا از بین میروند بمن گفته اند " تا حد متعادل میتوانی  بنویسی !!این حد متعادل درکجاست ؟ درنوشتن بیماری روانی همسرانم  یا دردهایی که به تنهایی کشیدم با بار سنگینی را که تا امروز بر دوش داشتم  بیشتر نه در مورد اجتماع تنها میتوانم بگویم به به"  رومن رولان درکتاب ژان کریستف  شاهکار بخرج داد " واما من همان جان شیفته ام .

شما با هم آهنگی ویک پارچگی میتوانید  فضای سنگینی را که امروز بر ما حاکم است باز کنید  وآنرا بگشایید  تا بسوی یک جامعه واقعی بشریت  برویم  ودر زیر هوسهای جناب بیل گیت وهمراهان مجبور به بردگی نشویم  باید فراموش نکنیم که آن اتش پاک ایزدی در سر زمین من هنوز روشن است و الودگی هارا میسوزاند وهمه را ضد عفونی میکند همه افکار پلید را .

من شعله ای ازآن اتش را درسینه دارم  که با  هرقطره خونم درهم امیخته  است دراخرین  مرحله  بیماریم از تزریق خون خودداری کردم وآنقدر درضعف وبیحالی دست وپا زدم تا سلولهایم ودوباره زنده شدند وخون خودم را به رگهایم رساندند دیگر خیال ندارم با خود دیگری زنده بمانم . 

خیلی میل داشتم یک روز آرزوم برای شما بگویم  مردن من برای  اسایش دیگری  آرزوی من است  در انتظار هیچ تقدیر وسر نوشتی  ننشسته ام  سر نوشت من درمیان کف دستهایم نوشته شده است  با انها راه میروم خط به خط را میخوانم .

ندای امروز من به شما ای میهن پرستان جهان این است که یک پارچه شوید وبر ضد این دنیای متعفنی که برای ما ساخته ودرحال رنگ امیزی ان هستند به پا خیزید  ما همه  جا دست دردست یکدیگر خواهیم نهاد .

اگر ما پیروز نشویم  آزدهای سرخ ارباب ما خواهد بود وگلو بالیسم  بو گرفته ومتعفن  /  درمیان ما قهرمانان  کهنسال ازادی بسیارند  ودر برابر ما چون یک خورشید میدرخشند  بپا خیزید  ای میهن پرستان  / ملی گرایان / وطن دوستان / جهان وطنی یعنی مرگ  / یعنی بردگی  در دوران وحشتناکی زندگی میکنیم  در بدترین دوران  تاریخ بشریت . ایا این را میدانید  ویا ساده از روی آن میگذرید ؟... بایداز این آتش عبور کنیم  باکمک یکدیگر . ////// 

عمرتان پایدار وطولانی ومهرتان ابدی . با تقدیم بهترین  وشایسته ترین احترامات وتقاضا وتمنا . ثر یا ایرانمنش / اسپانیا / به تاریخ 25/04 / 2021 میلادی .--------------------------------------------------------------------------------------------


شنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۴۰۰

نا باوری ها


 ثریاایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

 ای یاران  مرا وقتی دلی بود  / که باوی  گفتمی گر مشگلی بود 

به گردابی  چو می افتادم از غم / به تدبیرش امید ساحلی بود 

" در اصل  بیت اول " مسلمانان "  بود که من آن را تغییر دادم !"

 از خود گفتن واسرار هویدا کردن  هنری نیست اگر گاهی چیزی مینویسم برای  تجربه دیگران است  من همه عمرم را تکیه به درختانی داشتم که که هیچگاه نه با افتاب  یگانه بودند ونه بازمین  و ریشه در خاکی هم نداشتند سر بهوا به  اسمان می ساییدند اما زیر ایشان خالی بود  با آفتاب بیگانه بودند  من در آستانه صبح چشمانم را  به سوی افتابی که از پشت کوهها سرک میکشید میدوختم تا او به وسط اسمان بیاید خورشید مادر من بود  ومن خیره به اشعه های زرین ان  همه اطرافم را فراموش میکردم تا فریادی بلند میشد . که هی مدرسه ات دیر میشود . 

به هنگام غروب  با زدرمیان چمن زارها به دنبال ان بودم  که روزی چشمانم در چشمانی به روشنایی خورشید  بر خورد کرد .  

 با خود اندیشیدم که اسمان با ماه درخشان  با هم  کنار هم راه میروند   اما مجبور بودم که چشمانم را بر زمین بدوزم  /  دو چشم سیاه  در پوستی به تیرگی شب  کیف مدرسه را ازدست من گرفت وگفت   باید به خانه برویم  ..... ناله ای   ای در درونم نشست واین ناله تمام شب با من بود  ومن دراین گمان بودم  که فردا روز روشن دوباره آن  دو چشم را که خورشید درآنجا لانه کرده است خواهم دید. آنهار ا دیدم  این دو چشم سی سال تمام مرا تعقیب کرد . 

گمانم بر این بود که دردل تاریکی های زندگی  اوه همچون  روزنه ای بر  زندگیم تابیده است  رهنمونم شد  واز زندان   بیرونم کشید  با نردبانی مرا بسوی اسمان برد  سوی قله های بلندی که نمی شناختم .

شب هاپشت پنجره تاریکی  با اشک شیشه هارا می شستم ونام او  روی  شیشه ها ودیوار مینوشتم  وخود در پس پرده فراموشی به خواب میرفتم  نیمه شب ناگهان  همه خاطرات چون یک افق روشن بر دیوار  روبرویم میتابید وخواب را از چشمانم میربود /.

کسی در گوشه ای  هر با مداد وهر شام  با زبان نفرین مرا از همه خاطره  دور میساخت  باید هر چه زودتر به خانه مردی میرفتم تا بیشتر مزاحم نشوم  باید زیر یک > سایه >  خودرا به دست تقدیر میسپردم د رغیر اینصورت  !!! اوف با حرف مردم چه خواهی کرد  واین مردم بودند که مرا  تکه تکه کردند وهر کدام از تکه های مرا به نیش کشیدند وگوشت  پیکرم را زیر دندانهایشان مزه مزه میکردند .من از هیچ  تهمتی هراس نداشتم  اما درونم را  میخراشید  این پیر زنان وپیرمردان  خاکستری مو وآن زن با چهره کریه وموهای فر زده با شیشه ای از پارافین  آنهارا براق کرده بود واهمه داشت  من بزرگ  میشدم . زیبا میشدم خطرناک میشدم باید میرفتم اگر چه به نجار سر  کوچه  نیز شوهر  میکردم . آنها به قتل جسم و روح من کمر بسته بودند  آنها نیز  ازهمان نسل اعرابی  بودند . من از نسل دیگری  آنها دراوج جاهلیت  ومن دراوج شکوفایی روح وجسم .

امروز ان آتش سر زمین اهوارایی  سرززمین   مرا د ربر گرفته واز هر سو شعله ای بر میخیزد  بیهوده آن مرد بفکر نجات  سر زمین و کمک اهورا نشسته است اهورا قرنهاست که در برج سیمرغ پنهان است .جشمید به خواب ابدی فرو رفته است ودیگر نجات دهنده ای نیست .

ز من ضایع شد  اندر کوی  جانان  / چه دامن گیر یارب منزلی بود !

مرا تا عشق  تعلیم سخن کرد / حدیثم نکته هر محفلی بود !

بحال این  پریشان رحمت ارید / که وقتی  کاردان کاملی بود ..........." خواجه حافظ شیرازی "

پایان / ثریا ایرانمنش  24/04/2021 میلادی  !


جمعه، اردیبهشت ۰۳، ۱۴۰۰

پاک باخته


 ثریا ایرانمنش  " پر چین  " اسپانیا !

--------------------------------------

خنک آن قمار بازی که بباخت هرچه بودش / نماند  به هیچیش الا هوس قماری دیگر !

واین هوس قمار خاموش شدنی نیست  هوس قمار بازی نیست هوس عشق است و درد سر آن .

امرو روز تولد " اوست "  درتاریخ ایران روز گذشته  تولدش بود اما بچه ها امروز را بیاد او شمع روشن میکنند وگل برایش به ارمغان میبرند . من شب گذشته شمعی روشن کردم وخوابیدم !  هرچه بود  نیمی از زندگی پر ماجرای من بود هرچه بود  گاهی مانند کودکی  در آغوش او پنهان میشدم و/ هرچه بود هوسهای نا پخته مرا بر آورده میسا خت بهر روی مرد بود  ودلی شید اداشت کیفی لبریزاز اسکناس وقدی بلند واراسته  وچهره ای مطبوع شاید بیش از اندازه زرنگ بود ویا شاید ....... ترسو بود  خیلی هم ترسو بود  در پشت سر من پنهان میشد من زندانی بودم ( مانند امروز ) کمتر  با او به جایی که میرفت  همراه میشدم وکمتر خودم را نشان میدادم درمیان همان خاله زنکها   شله زرد وحلوا میپختم وبا صفحات موسیقی سرگرم بودم وهوس آزادی را داشتم . هر چه نشستم تا ببینم آسمانم  آبی میشود وهوای زندگی آفتابی میشود دیدم نه ابرهای  سنگین هر روز قطور تر بر اسمان زندگی  پهن شده و تاریکی همه جارا فرا گرفت  خورشید را میخواستم عاشق خورشید بودم عاشق روشنایی همه چیز درخانه من رنگ روشن داشت  او به رنگ خاکستری بیشتر عشق میورزید  هرچه بود روزی اورا دوست میداشتم به حد مرگ واین عشق روی بند تنفر پاره شد و بر زمین ریخت همه مرواریدها  به دریا ریخته شدند  او دیگر سر ا زپا نمی شناخت  آشفته حال از این دامن به آن آغوش میرفت برایش هیچ مهم نبود بیماری را با خود به خانه پاکیزه من میاورد .  دیگر صبرم به پایان رسید وامدم تا بخورشید برسم خورشید هم مرا سوزاند .

امروز  جای تاولها مانده اثری از زخمها نیست  وامروز باور  کردم که جادوی سیاه تا چه اندازه کار گر است وجادوگری درکنارم با پای چوبی راه میرفت واورا تعلیم میداد  او بین دو درب ایستاده بود یک پنجره لبریز ازروشنایی ویک درب بزرگ کهنه بیقواره نمیدانست کدام را انتخاب کند  به ناچار سومین را را انتخاب میکرد همان  شیطان درون شیشه را وآنگاه : مستر جکیل " از درون شیشه  بیرون می امد  ودیگر..... هیچ 

امروز بی تفاوتم   نه عشقی دارم  ونه نفرتی  بی تفاوت برایم مانند یک  تکه سنگ در گوشه گورستان  شهر افتاده است . من به ظاهر همه چیز را باختم  اما خودم را یافتم  یعنی آنکه با پرداخت زیادی خودرا ازنو خریدم وساختم و پرداختم ونشستم به روی زیلوی ماشینی ومبلمان کهنه  درخانه ای کهنه تر . اما شاد وسر حال با همه آنچه که مرا آزار داده ومیدهد  آن نفس نیک وآن انرزی متبت را از خود دور نساخته ام تا جایی که پرشک من نیز دست به دهان مانده مرا مینگرد بیماری را مغلوب کردم  وهنوز در حال مبارزه با ان هستم  قدرتی درخود احساس میکنم بی نظیر  او همه حواس وقدرت مرا اازمن گرفته بود از من موجودی علیل وبیمار  ساخته بود که میبایست به یک اسایشگاه روانی بروم همان کاری را که با آن یکی کرد  . 

من ایستادم مرا فشرد آنقدر فشار داد که گما ن میبرد اللان روی پاهای  او می افتم  همه جا از من بدگویی میکرد تا جایی که مرا در هیبت یک زن هرجایی  به اطرافیان معرفی کرد که ازترحم   مر ا به  عقد خود درآورده وحال پرستار کودکان اویم  او از قدرت درونی من بیخبر بود  روبروی هم ایستادیم عشق تمام شده بود حال مبارزه بود  او به مال خود  تکیه داده بود ومن به مشتهای گره کرده دستهای کوچکم  وآن سیلی وآن مشت کار خودرا کرد دیگر هر چه بود تمام شد . 

آخر عمرش دیگر کسی نبود اورا نگاه دارد حتی همان زن پای چوبی نیز از او فراری بود به ناچار نزد من آمد وتقاضای بخشش کرد ....اما بخششی درکارنبود میدانستم او هزار چهره دارد واین چهره را برای فریب من نگاه داشته  . بعنوان یک بیمار محتاج اورا تا آخر عمر نگاه داشتم وبا فروش سکه های خودش  اورا به گورستان فرستادم درحالیکه خود وبچه ها گرسنه بودیم درب خانه را به ر وی همه بستم وماهها با سیب زمینی ونان زیستیم  چرخ را ازدرون گنجه بیرون کشیدم ونشستم بکار  گاهی هم درخیاطخانه    چرخکاری میکردم همه درانتظار سفر من وفروش ارثیه بودند ...آنها را به رقیبش بخشیدم خیلی اسان گذاشتم هرکه هرچه میل دارد بخورد بقیه را نیز  بخشیدم وخود دستهایم را شستم  پاکیزه و طاهر به کنج اطاق کوچک خود برگشتم . امروز در اطرافم مردان وزنانی را دارم که به آنها افتخار میکنم ونوه هایی که هرکدام یک مرد وزن بزرگ عاشقانه یکدیگر را درآغوش میکشیم عاشقانه  یکدیکر را میبوسیم وعاشقانه برای هم پیام میفرستیم . پسرم بکلی اورا فراموش کر ده است به حکم طبیعت دختران هم همیشه عاشق پدر خویشند   زنانی بمن حسادت میکردند .. بگیر مال تو  . مال تو ...من احتیاجی به این مجسمه بو گرفته ندارم . مال تو  امروز همه چیز عوض شده و من نیز کمی سر عقل آمده ام ام واز عقل کمک میگیرم دیگر  احساسات را  وارد زندگیم نمی کنم   کمی دیر شده اما هنو زجای برای زندگی باقیست .برای عشق وبرای عاشق بودن ......نه؟ . پایان 

23/ 04/ 2021 میلادی /  ثریا ایرانمنش .


پنجشنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۴۰۰

فرهنگ مقعدی

ثریا ایرانمنش  " لب پرچین " اسپانیا !

----------------------------------

برسان باده  که غم  روی نمود  ای ساقی / این شبیخون  بلا باز چه بود ای ساقی

حالیا نقش دل ماست  در ایینه جام  / تا چه رنگ آورد  این چرخ کبود ای ساقی 

در زیر این اسمان کبود و ابر الود  همه جا طوفانی سهمگین  میخروشد  باران و برف و تکرگ در بهاری که دیگر نیست و زمستان سیاهی را بیاد میاورد که  روی دنیا میپاشد .

صبح است و صدای رادیویی که همیشه به ان گوش میدادم  واقعا فرهنگ ما تا چه حد سقوط کرده است  درلابلای  گفته های گوینده  بانویی افغانی درس سکس مقعدی را میدهد و یک زن ایرانی درس سکس های گوناگون  وبا چه وقاحتی  همه  الفاظ. را به راحتی  برز بان میاورد .

در بیرون سرماست  سرمایی بیدادگری سرمای بیماری و  سرمایی که  هر روز تعداد نعش ها را بما نشان میدهند . در درون  گرسنگی بیداد میکند  وحال سلاح سومی در میان است  سلاحی  آماده و آ ن بی فرهنگی  و بی پروایی و ولنگاری مردم  ایران است  ومردمی که دچار دردسر ایمانند !!! وحال سلاحی بزرگتر از بمب اتم درحال ویرانی آن خاک ومردم  آن سر زمین است . 

همه شعار میدهند وهمه حرف میزنند وهمه آواز میخوانند .

نه دیگر نمیتوان درا نتظار آن سرود زیبایی نشست که  فریاد برداریم  " ای فرزندان وطن پیش بسوی ازادی میهن "  نه ما چنین  روزی را نخواهیم  دید و چنین سرودی را نیز نخواهیم خواند  همه افکار ما فعلا درون شلوارهایمان میچرخد  از زن و مرد و بزرگترین  خالق ر وانکاو جهان جناب "ه "برایمان بهترین روش  رختخواب را پیشنهاد میدهند ..

هر صبح صفحات اخبار را باز میکنم به امیدی که دران بوی ازادی به مشام جان برسد اما اسارت بیشتر است اسارتی که هر انسان با دست خودش آنرا مانند یک سیم خار دار به دور خودش پیچیده است . 

تمام تاریخ این دوران قتل و جنایت  و ظلمت وتاریکی است  و ایا روزی کسی خواهد توانست  سر رشته ای را  از ان  تاریخ کهن سال  به دست گرفته  وانسانهارا  ازچاه ظلمات برون بکشد ؟  گمان نکنم ویا حد اقل بمن  وفا نخوا هد کرد . 

عده ای پیر زن بو گرفته  شده  یاِءسه و مردانی که پایشان لب گور است دنیا را میان خود تقسیم کرده اند و ما باید طبق قوانین متعفن انها راه برویم و مانند گوساله سر به زیر انداخته وارد کشتارگاه شویم .

امروز چه کسی برایمان  یک افسانه صادقانه را   میگوید  و به راستی  برای ایندگان بگذارد که امروز چه بر سر ما امده است ؟ ما داستهای جنگهای جهانی را  خواندیم از روی کشته شدگان بی تفاوت رد شدیم داستان طاعون سیاه را خواندیم در کنارش افسانه های  " برادران  گریم " را نیز میخواندیم تا کمی نفس بکشیم حال امروز تنها ذکر مقعد است و پایین تنه ویا ذکر خدای گم شده در صحرای کربلا  امروز ما به بدبختی  کامل رسیده ایم  نه ! خیال نکنید اینها خیالات یا تصورات است همه حقیقی اند .

روز گذشته روز ازمایش  من بود و اشنایی با دکتر جدیدم  هر چند ماه یک دکتر جدید می اید ومیل دارد این حیوان سر کش را  بشناسد  .پس از هفته ها دختر بیچاره را با دست بسته برگردن دیدم هنوز از خشم آن برون نیامده بودم  که گروه دکترها  و پرستاران از در وارد شدند احساس میکردم یک حیوان ازمایشگاهی  هستم یکی گوشی را بر پشت و سینه ام میگذاشت دیگری فشارم  را میگرفت سومی  اندازه اکسیژن خون را  خوب  »همه چیز خوب است  باید به روحیه  و افکار مثبت تو تبریک گفت " با نگاهی به عکسهای قدیم  ؟ این تو هستی ؟ آه  چقدر زیبا بوده ای  واقعا زیباترین  زن عالم ....اوه متشکرم من خودم هیچگاه  خبر از این زیبایی بیرونی نداشتم بیشتر بفکر زیبایی درونم بودم و اشکهایی که بی دریغ بخاطر هیج ریختم و جوانی را بباد دادم .

شب بد ی را  گذراندم خیلی بد وهنوز هم خوب نیستم . رادیو  برنامه اش تمام شد یکساعت است ! هنگامیکه ملافه هارا درون بغل میفشردم با خود میگفتم " هیچ بویی از خاطره ها نیست که من دلخوش آن باشم وشب ارامی را بگذارنم  هرچه هست تلخی است رنج و عذاب حال می بینم چه پوستی داشتم در میان آن ملت  تازه درآن زمان صاحب فرهنگ !!!! شده بودند ومن چگونه خود را نجات دادم !  این نجات  است  سفره ای پهن !

 اما تو نمیتوانی به انها دست بزنی ویا چیزی را بنوشی و یا بخوری  هوا آفتابی  / بهاری و بالکن باصفا اما تونمیتوانی ازاینهمه نعمت برخوردا رشوی  این جبر طبیعت است میل ! میل اوست .

جنبش گاهواره  / نغمه لالایی /  ریزش چشمه شراب  ببر غنچه تر / پرپر . پروانه / جیک  جیگ یک گنجشگ / تابش  چشم شناخت /  طپش خواهش گنگ / نگاه شوق و شکیب  بوسه عشق و شبا ب !!!!پایان 

ثریا ایرانمنش  22/04/2021 میلادی !   

" اشعار متن " از سایه درسایه !