پنجشنبه، فروردین ۲۶، ۱۴۰۰

جنگ سرنگ ها


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

دوهرارو بیست / دوهزارو بیست ویک ! وهمچنان این دوهزارها  ادامه خواهد یافت  وما دیگر نیستیم تا جنگ ستاره هارا ببینم  در حال حاضر جنگ سرنگ ها وواکسن ها بر پاست وبیماری  پنهانی واشکاری که درمانش بسیار اسان است اما ما نمیتوانیم بدون کمک فرشتگان مرگ خودرا درمان کنیم .

 دیگر در هیچ اندیشه ای نیستم  نه اندیشه وطن ونه اندیشه دنیا همه چیز برایم یک نمایش مسخره وتهی وتهوع آور است وبس .

 آن روزها هر صبح ویا بعد از ظهر روزنامه به خانه ات میامد  با خوشحالی آنرا باز میکردی اگر چه خبری نبود اما بازهم تو خیال میکردی صاحب خبری جدول کلمات متقاطع ونوشته های پر مغز دانشمندان واندیشه وران  درگوشه ای وشعری از یک شاعر تازه متولد شده ترا سر گرم میکرد  ومجله های رنگین هفتگی هر چند بی محتوا بودند اما  دنیایی زیبایی را درمیان آنها میدیدی صد البته ارایش جدید ولباس جدید  بانوی اول نیز در صفحات اول چاپ شده بود بی اعتنا میگذشتی  ولش کن برو ببینم فلانی چه نوشته ومجله هفتگی خواندینها که میتوانستی همه چیز را درمیان  صفحاتش  بیابی ودست آخر مجله توده ها وخلقی ها وجوجه مجاهدین زیرزیرکی خودرا لابلای روزنامه ها پنهان میکردند  چقدر گنده گنده حرف میزدند !!! چه کلماتی  ؟  میرفتی  به سراغ کتاب خانه ات شجاع الدین شفا   همه ادبیات جهانرا ترجمه کرده بود  و دشتی برایت راز  حافظوسعدی ومولانارا هویدا ساخته بود  حسن شهباز احساساتی ادبیات  دنیای امریکار ا  جلوی چشمانت گذاشته بود ودیگری ادبیات آلمانرا ..... بهر روی میتوانستی با دنیای خارج تماس داشته  باشی و فریدون فرخ زاد تازه از راه رسیده برایت شب بو د و بیابان بود را میخواند ......رامش بود  با آن ملاحت ونجابت ذاتیش وبقیه میمونهای روی صحنه  هایده بود بانوی آواز  که صدایش نظیر نداشت  خرم برایت ویلن میزد تجویدی بود    کسایی با نی بی نوایش  ترا به عرش میبرد  وشهنار تاررا آنچنان دربغل میگرفت گویی کودکی شیرین زبانرا در بغل دارد وبه راستی شیرینی موسیقی از لابلای مضراب او بیرون میریخت  رهی برایت ترانه میساحت آه /..آه خدای من آنها کجا رفتند ؟ چگونه پرواز کردند> عبداللعی خان وزیری  برایت میخواند " وقتی چشمات  پر خوابه / 

چه قشنگه   مثل اشعار مسیحایی حافظ پر رمزه ........ عبادی با ان سه تار  خودش ارام وسه تار نیز ارام بود وبقیه وبقیه که دیگر جایگزنی ندارند  حال امروز ممودی احمدی نزاد و  فاِِِیزه  ستاره های ایران شده اند !!!!وآلت الله ها وتره وتخم وپس مانده ها ونوکران حلقه بگوش آنها  همه زیبایی وطهارت وبکارت ایران مارا بر باد دادند .خدمتگاران بی بی سکینه وسایر رسانه های  قلابی مشتی  بچه مزلف را ویا نا مردانرا پشت آن رسانه ها نشانده و برایمان افسانه  سرا شده اند .. 

زمانیکه کتاب قطور دانته را که شجاع الدن شفا ترجمه کرده بود زیر نام   بهشت / دوزخ/ جهنم باز میکردی   من چیزی از دوزخ نمیدانستم  جهنم را نیز هنوز با ان اشنا نبودم  تنها بهشت را میشناختم که داشت کم کم تبدیل به یک دوزخ جهنمی میشد  احمد خان شاملو  لات سر کوچه ادبیات ایستاده بود وهمه را به پایین میکشید  ناگهان سر وکله  بچه لاتهای  دیگر نیز از پایین شهر پیدا شد از دهات اطراف همه نویسنده وشاعر شدند  اولین هدف انها زوم کردن تیرها بسوی فریددون فرخزاد بود که روشنگری  را برایمان به ارمغان آورده بود  ورفتیم ورفتیم تا رسیدیم به اینجا که برای چند کلمه چرندی که روی فضای مجازی میگذارند باید سکه ای دردهانشان بیاندازی همه هم دکتر وتاریخ نگار وپژوهشگر وغیره وذالک شده اند  وتازه معنی دوزخ وجهنم را دانستی وفهمیدی که بهشتی درکار نیست بهشت را باید درافکارت جستجو کنی ./

 خورده پاهایی تجزیه گر  بی سر وپا قهرمان شدند / نلسون ماندلای تروریست وبمب گذار  قهرمان شد  وبزرگ لات  تروریست یاسر عرفات قهرمان جهان  شد وامروز ما نشسته ایم به تماشای سرنگهای بلندی که مانند تیری بسوی تو حمله میکنند وسر هرکدام نیز مرافعه است .

 در گذشته هنگامی که به اروپا میرفتی تنها برگه آبله کوبی را از تو میخواستند .

 حال پاسپورت واکسن ساخته اند  واکسنی که درعرض سه ماه ناگهان بصورت خروار وارد دنیا شد انهم نه یکنوع بلکه هزاران نوع کشنده مخلوطی از اب ونمک وشکر ال مینیوم وگاهی هم چند قطره ناشناس که خون ترا لخته میکند  چون که میل دارد چیپی درون خون تو بسازد / ساخت یک واکسن حد اقل پنج سال طول میکشد   اول روی حیوانات  آزمایش میشود  حال ناگهان چگونه اینهمه واکسن وارد گمرکات شد و مانند نفت وبنزین وطلا بر سر ان مرافعه است . 

در کتاب اسرالتوحید  در صفحات اول آن میخوانیم که " با آن دانه که آدم خورد معرفت بود  واین همان شناسایی است که تضاداهارا اشکار میکند ."  امروز اثری از معرفت نیست هرچه هست هوچی گری وبلوا وریا ودروغ است وبس . 

دیگر حتی کتاب هم نمیتوان خواند کتابی چاپ نشده کتب  قدیم را  ها با چاپهای قدیم را باید با زور ذره ین خواند امروز اگر کتابی هم چاپ شود همان صفحه اول از هم جد ا میشود  بعد هم تنها انسانهای امل وعقب افتاده کتاب میخوانند !!!!!  با اینهمه تکنو لوژی  پیشرفته که در توالت ماتحت ترا نیز پاک میکنند  تو هنوز به دنبال کتابی ؟؟؟؟؟. 
روز گذشته نگاهی به ردیف فیلمهایم انداختم . نه دیگر مانند آنها ساخته ئخواهد شد ونوه هایم بمن میخندند !!! درون گنجه ام تا سقف فیلم ویدیو  وتعدادی از آنها هرگز در بازار ها ی جهان یافت نخواهند شد  یکی از آنها (ایران من) است در زمانی که داشت روبه پیشرفت وتمدن بزرگش میرفت ناگهان  بانوی اول خواب نما شد واز کمبودها نالید وهمان کم بودها اورا پرواز داد ودربهشت نشاند وبقیه هم  یا درجهنم یا در دوزخ بسر میبرند انهایی هم که بخیال خود  دربهشت نشسته اند بهشتشان خیالی وخالی از حقیقت است. پایان دلنوشته امروز من که سخت دلم گرفته . / ثریا 

15/04/2021 میلادی  ثریا ایرانمنش .

چهارشنبه، فروردین ۲۵، ۱۴۰۰

شب روه داران


 از رهگذر خاک سر کوی شما بود  / هر نا فه که در دست نسیم سحر افتاد

بس تجربه کردیم  دراین دیر مکافات /  با دردکشان  هر که درافتاد بر افتاد

دیرمکافات . جهنم / شهر بی ترحم   هر چه میخواهی نامش را بگذار بقول شاد روان  "نادر نادر پور" درپی   این شب تاریک هیچ سحری نخواهد آمد  تاریکتر خواهد شد  وشبهای تیره تر  ومردم خیره سر تر ودیوانه تر واز ما بهتران درپستوها مشغول کارهای خودمانی  / شمارش پولهای که باید برای  بورسها  بپردازند وسر مایه گذاری کنند !..

 مارا سر گرم کرده اند عده ای فهمیده اند وعده ای مانند گوسفند هنوز در چراگاههای به دنبال علف میدوند که کمی از آنرا نشان میدهند  جنگ واکسن ها جنگ پوزه بند ها که بردهان ما بستند و به خدای  لایزال این بیماری در مکانهای بسته بیشتر وجود دارد تا درهوای آزاد درهوای ازاد تنها اکسیژن است  اما مردم  گوسفند وار به اخبار تلویزیون ورادیوها گوش مییدهند وبع بع کنان بسوی سبزه زاری میروند که غیر از علف سمی چیزی در آنجا نمیروید  باید  دهانشانرا بست ودرکنج خانه  حبسشان کرد تا  گلچین کنند  وبه کارهایشان برسند خیابان شلوغ است باید کمی  از رفت وآمد کم شود تا اتومبیلهای آنچنانی راحت بتوانند به راهشان ادامه دهند وبکارهای آنچنانی خود برسند در پشت شیشه ها تاریک وسیاه .

 شب گذشته روی تابلتم مراسمی زنده را تماشا میکردم دراین  گمان بردم که این پیرمرد  مقوایی  از دنیا رفته چه تنشریفاتی چه همه آدم سیاه پوش در  مقابل کنگره ....خیر  یک قراول کشته شده  بود  در شلوغی ها !!!   ودهان کجی به ترامپ  وسر گرمی  دیگر برای مردم  همه به تماشا  ایستاده بودند  ونخواهند پرسید چرا نان نیست وچرا ابها الوده به سم شده اند وچرا اکسیژن کم است وچرا   ما را به این روزانداخته اید ؟......ودوباره ماجرای کشتن یک سیاه جنایتگار به دست پلیس  بیا تماشا کن دوباره دنیا بهم خورده !!!!

 سوال مکن ومپر س چرا DO,T A SK ANY MORE

 دخترک درد میکشد شانه اش  را ودستش را نمیتواند تکان بدهد همسرش لباس برتن او میپوشاند  پلیس هم  خونسرد گفته ازاین  اتفاقات دراین اینجا زیاد  است اولی نیست أخرین هم نخواهد بود  شاید پولهای کیف را بردارد وکیف را درجایی بیاندازد !  بیاد دزد خانه خودم افتادم همسایه  با کمک نو کر خانه هرچه را که توانسته بود برده بود هنوز چشمم دنبال آن جواهرات است آن کت ودامن چرم وآن چکمه های گران قیمت  است که دیگر شبیه آنهارا نخواهم داشت وآخرین آنها  یک حلقه بود که " دوستم " انرا ربود درلندن به هنگام رفتن به توالت سری به اطاق من زده وانگشتری های من روی کمد بود  بهترین را برداشته ورفت . خودش خوب میداند  رابطه اش ار هم قطع کرد . 

ما دراین گونه دنیا زیست میکنیم  وتنها باید سعی کنیم زیر دست وپا له نشویم در قامت بزرگان راه نرویم  دو دستی که بمن کمک  میکردند  هردو امروز ناتوانند  روز گذشته خودم را حاضر کردم وبه دخترم زنگ زدم  و گفتم " از پاهای تو  تو کمک میگیرم ا زدستهای خودم مرا به سوپر ببر پس از نه ماه گویی وارد بهشت شده بودم !!!!!  حال باید خودم خودم را اداره کنم تا روزیکه  ببینم چه خواهد شد . 

هنگامی که به تماشا ی اهل بیت ودولت جمهوری  اسلامی نگاه میکنم  ازخودم میپرسم این حیوانات کجا بودند اینهمه پارچه  همه هم سیاه برسر وکله آنها  چگونه رفت چه هیبت هایی هستند انینها ازما نیستند اینها بیگانه اند .....چه فایده آن سرزمین دیگرمتعلق بتو نیست یک طرف چین وماچین طرف دیگرروسیه سزارین پوتین و درآن وسط هم همین جانواران مشغول ارشاد مردم هستند تا چگونگی آداب طهارت وغسل جنابت وبغل خوابی را به آنها یاد  بدهند وبر جنازه ها نماز بگذارند . همین دیگر هیچ  . اگر توانش را  داری ادامه بده نداری برو بمیر راه سومی نیست . پایان .

زین دایره مینایی خونین جگرم  می ده / تا حل کنم  این مشگل  در ساغر مینایی ...... "خواجه حافط شیرازی "  پایان 

ثریا ایرانمنش /14/04/2021 میلادی !

سه‌شنبه، فروردین ۲۴، ۱۴۰۰

بیشرفها


 


ثریا ایرانمنش " لب پرچین  " اسپانیا !!!

پرتو بی پیرهنم  .جان رها کرده تنم / تا نشوم سایه خود . تا باز ببیند مرا  ........" سایه "

 این فرزند حرامی وبد سگال از آن من نبود از آن دیگری بود که حمله برد بر تکه استخوانی  زیر مشتی لباس که برای نان روزانه وشبانه اش تلاش میکرد  دختری که همه عمرش را به مهربانی وکمک به دیگران میگذراند واگر زنده ماند با ز هم میگذراند .

سگ بد سگالی گرسنه ای یا تحفه حرام زاده خریداری شده ای به  جلوی دفتر او درکمین بود وبه مجرد پیاده شدن از اتومبیلش کیف اورا ربود سوار اتومبیلش شد ورفت دخترک به هوای کیفش به دنبال او کشیده شد  درنتیجه دستش دررفت وعضلاتش کشیده شد  مردم به کمکش آمدند  به همسرش زنگ زدند اورا به بیمارستان بردند  وحال نیمه جان درخانه افتاده  همه هستی اودرون کیفش بود  حتی کلیدهای خانه من که باید قفلهارا امروز تعویض کنم این سگ هرزه گرسنه هرجایی برای  چندر قاز درون کیف این کاررا کرد یا هدفی دیگر داشت .؟

 تمام شب نخوابیدم  از او بیخبرم  تلفن خامه  مشغول است وموبایل او درونن کیفش بود با همه اطلاعات که بلا فاصله همه را کنسل کردند  خواهر وبرادرش وهمسرش  من بیخبر  وبی نفس روی کاناپه بخواب رفته بودم  نمیدانم چند قرص خورده بودم وکدام یک را .......

امروز دیدم هنل یکصد وپنجا ه ساله شهر سیویل برای فروش گذازده شده است وکلید طلایی با اسانسور مشهورش  دردست فروشنده است  / دیدم بار یکصد وهشتاد ساله شهرسیویل  بسته میشود کرایه آنرا ندارند بدهند / دیدم رستوران دویست ساله شهر سیویل که هرسال هزاران توریست را  پذیرایی میکرد بسته شد .بیشرفها  با این برنامه مسخره ومافیایی خود  مردم را درون  خانه ها حبس کردید تا خدایان  راحت به  تعویض دنیا بپردازند  بر سر خرید و فروش و ماسک وواکسن معامله ها انجام دهید  ومرافعه ! بیشرفها . بیشرفها .

مردم را دسته دسته به گور فرستادید  انکه هنوز جان داشت ویا نیمه جان بود  با هربیماری که میمرد نام این بیماری منحوس را را روی ان گذاردید  حال عده ای را با واکسنها به ان دنیا میفرستید تا راحت زندگی کنید با دنیای تازه  خود و هوای تازه را برای کودکان نارس وحرامیان خود  اماده سازید بیشرفها /بیشرفها .

ما مانند سنگ سخت مرجان به دیواره  زمین چسپیده ایم جدا کردن ما مشگل است اگر چه با تیرو تفنگ باشد . 

برای من هیچ جای دنیا ارزشی ندارد وارزویی هم ندارم همه جای دنیا برایم یکسان است . 

بیاد دارم روزی خانواده ای از این شهر کوج میکردند تا به امریکا بروند  برای خدا حافظی نزد من آمدند سپس خانم  خانه گفت " 

ثریا خانم ! شما هم بچه هارا بردارید یا به امریکا بیایید ویا به ا انگلستان بگردید ! 

پرسیدم چرا ؟ من اینجا کاری به کسی ندارم جای کسی را تنگ نکرده ام .  آن خانم درجوابم گفت : اما باشما کار دارند وکار خواهند داشت ! یادش گرامی هر کجا که هست  اما برای من دیگر جا بجایی دیر بود.

در نهایت عسرت وبدبختی دست وپا میزدیم  هرکدام از ما به دنبال کاری میددویدم تا بتوانیم تنها غذای روزانه مانرا تهیه کنیم  هفته ها غذای ما تنها سیب زمینی بود  امروز که باید لذت  زندگی را ببرم وتماشاچی زحماتم باشم  تازه با من وخانواده ام " کار " دارند "  چه کسی وچه کسانی ؟  بیشرفها  بیشرمها دنیارا ویران کردید به یک بیمارستان بد بود ومتعفن تبدیل ساختید یک زندان  وهنوز هم دست بردار نیستید  دزدی که اتو مبیل دارد نمیتواند کیف یک دختر بیچاره را بدزدد که ساعت هشت باید در دفتر کارش  آماده باشد  با ید دید این  دزدی از کجا اب میخورد ؟  ساعت هشت صبح  دریک پشت یک سوپر مارکت که همه مشغول  آوردن بار بودند ناگهان سر وکله این جهنمی پیدا میشود تمام شب اورا نفرین کردم گر نفرینی درکار  باشد  از دخترکم بیخبرم میل ندارم مزاحم او باشم حتما برای دردهایش داروهایی را میخورد  که اورا خواب الود میکند  .... نه ازکسی خبر ندارم تنها باید همه قفلهای ساختمان را عوض کنم مخارجش بعهده خودم میباشد . حال یکی در یک شو نشسته مرتب شلوار شاهنشاهی را اطو میزد / دیگری  به دنبال ریاست جمهوری است سومی به دنبال  بردن بقیه اموال مردم است  و مردم درفقر وبیمارای وگرسنگی دارند  جان میدهند گویا سر زمین مارا و مردمش را نفرین بزرگی دربر گرفته است نه دعای کوروش !

 بییشرفها! لعنت بر شما وحزب منحوس شما  برنامه های تلویزیون تهوع اور شده اند  سکس وپورنو گرافی و وبقیه که میل ندارم نامی از آنها ببرم چون متهم به نژاد پرستی میشوم هر اشغالی را که میل دارند جلوی دوربین انجام میدهند بنا براین تلویزیون خاموش است  اخبار هم مرتب درحال ترساندن مردم  وبیشتر ماندن آنها درخانه است . 

واین اسنت دنیایی که ما انهمه  حرص  انرا میخوریم  تا بیشترزنده  بمانیم !!!!!  پایان .

کور سویی ز چراغی  پنهانی اینجا روشن است 

قصه پرداز شبهای ظلماتی  من است 

نفسم میگیرد  که هنوز هم اینجا زندانیم 

ثریا ایرانمنش  13/04/2021 میلادی . / برکه های خشک شده / اسپانیا .


دوشنبه، فروردین ۲۳، ۱۴۰۰

خبرها

 خبر ها رسید. همه چیز به ناگهان  شوت شد. کیف.   دخترکم را مردی از درون اتومبیلش بیرون کشید وبرد وخودش را. وی زمین انداخت  دستش در رفت وعظلات  دنده های نازکش صدمه دید خاله فوت شد.  همه چیز ها. را باید از نو کنسل کرد واز نو. درست ساخت ، تنها گناه ما این بود که  دور هم   آنهم نیمه کاره جمع شدیم 

حال در انتظار بلاهای دیگری هستم  

هرکه بود. از قبل در انتظار پارک کردن اتو مبیل او بود  بیچاره  درون کیفش تنها ده یورو پول داشت  کارت ها بانکی وکارتهای بیمارستان وغیره و همه چیز کارت بود ‌تلفن. حالا در خانه با دست باندپیچی شده خوابیده پلیس مشغول اکتشافات !!!!است. اما بی فایده،

خوب جناب  ریاست سرنوشت آیا کار دیگری با من داری  هنوز چیزی باقی  مانده  لعنت بر تو  ای هزار لعنت بر تو آدمکشان دزدان فاحشه ها راحت زندگی می‌کنند و..... دیگر هیچ . 

 دو شنبه لعنت شده 

د‌ازدهم  

تسلا !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین "  اسپانیا !

هر  چه گشتیم در این شهر نبود اهل دلی / تا بداند غم  تنهایی و رسوایی ما !

روز گذشته  میهمان داشتم دخترم ودامادم  آبجویی نوشیدیم وشرابی  هوس دشت وصحرا به سرم زده بود  . 

- دخترم میایی برویم کمی در هوای ازاد درون یک جنگل هوایی بخوریم ؟ 

نه / مامان کار دارم باید بروم  لباسهارا اطو بزنم  .ملافه هارا عوض کنم و......

زنگ زدم به دخترم دیگرم / هان چکار میکنی نفس نفس داشت  ... هان چه خبره ؟  هیچ دارم دیوارهارا تمیز میکنم  بعد هم یک خروار اطویی دارم باید برای فردا لباسهایهان را حاضر کنم برای خودم وم .....

هوای جنگل از سرم پرید زنگ زد به پسرم ....آها ... حالت چطوره ؟ هیج سر درد شدید دارم  بچه ها هم مشغول کارخودشان هستند ....اوکی توکی !...

بنشین سر جایت  . پسرک زنگ زد اگر میل داری  ماشین تازه مرا ببینی ودلت خواست میتوانم دنبالت بیایم وباهم گشتی دور شهر ! بزنیم  ماسک یادت نرود !!! 

 ا.ه ... چه عالی شهر  ! سر انجام آمد ... اوه و....وه چه اتومبیلی ؟  یک ناو یک کشتی نه یک هواپیما بود  .میدانستم تازه گی اتومبیل خریده  عکس آنرا برایمان فرستاد ه بود اما خودش را ندیده بودم  آخرین تکنولوژی  حضرت گوگل وپسران  اتومبیل برقی ! سوارش شدم .....اما نفسم بند آمده  بود این ماسک لعنتی وبیماری زا را از روی  دهانم برداشتم   خوب کجا برویم   زیر افتاب وهوای خوش دریا برویم درون یک قهوه خانه  یک چای بخوریم .

دخترک  گارسن یک کیسه رنگین برایم آورد وگفت چای با لیمو ست !!!! یک کیک یخ زده از درون فریزر که با ماکرو انرا داغ کرده بود رویش اب شده بود زیرش هنو زیخ داشت ....اوه ه مرسی  برگردیم  .......

نفسم سخت گرقته برگردیم ایا شراب  رنگش بمن نساخت ؟ یا زیتون زیاد خوردم ؟ یا خردل ؟ چرا نفسم بالا نمی اید ؟  نکند ؟وووووو نه حرفش را نزن  از پسرم  احوال همسرش را پرسیدم گفت خاله اش سکته کرده مادرش هم دارد کور میشود واو دسترسی به انها ندارد چرا که باید ویزا بگیرد بعد هم این روزها سفرکردن  موقوف است ....درعوض برای تولدش یک پیانو سفارش داد ه ام !!!!!! بخانه برگشتم  درب را که بستم پشت در خانه افتادم  نفسم درون گلویم بود !! کشان کشان خودمرا به اطاق رساندم روی مبل افتادم  تنها کلید را ازدرون قفل بیرون کشیدم تا اگر مردم بتوانند درب را باز کنند . ! 

نه ! نفس خیال نداشت بالا بیاید ویکس بمالم اسپری بزنم یک  آبجوش  بخور بدهم با یک اشغال دیگر بخورم لباسهایم را درآوردم شاید این بلوز بمن الرژی داده ؟  نه  بی فایده بود  نفسم به سختی بالا میامد .

پیراهن خوابم ر ا پوشیدم .

  همه چیز را مرتب کردم وآهسسته به درون تختخواابم خزیدم  ساعت هشت شب بود  برای مردن حاضر شدم ............. نیمه شبب بیدار شدم  آه... هنوز زنده ام  چه خوب /  دستهایم را به زیر اب سرد گرفتم تا کمی اکسیژن  بگیرم  دربیرون هوا سخت گرفته بود تکان نمیخورد . دوباره خوابیدم وبه سخنان خیاط باشی گوش دادم تا خوابم برد .

راستی  این  >تسلا< که میگفتند همین اتومبیل بود من خیال میکردم  نام یک شکلات یا شیرینی است !  باخودم فکر کردم دودخترم برده مردانشان شده اند وآن عروس درآخرین تکنو لوژی حضرت گو.گل وپسران زندگی میکند ورزش میکند شنا میکند پیاده روی میکند پیانو مینوازد !  خوب خلایق هرچه لایق گویا زنان ما شانس ندارند ! مبارکشان باد .دختران از مادرشان یاد گرفته اند !!!!  فعلا کمی نفس تازه کردم اما هوا ایستاده وساکن است . چه بهاری بود !پایان 

ثریا ایرانمنش / 12/04/2020 میلادی !!


شنبه، فروردین ۲۱، ۱۴۰۰

روز شنبه .

 ثریا ایرانمنش  « لب پرچین » 

امروز دست از تابلت ها  موبایلها  همه کشیدم  رفتم بسوی موسیقی مانند گذشته. در بین سی دی های اپرا چشمم به اپرای اوتللو افتاد   نوشته شکسپیر  بارها از روی آن فیلم وتاتر واپرا تهیه کرده بودند  این گویا آخرین کار پلاسیدو دومیگو بود در تالار بزرگ  اپرای میلان 

خواننده زن سوپرانو صدایش قدرت لازم را نداشت کمی هم گوشتالو بود .

. آنچنان یاگو خوب نقش خودرا ایفا کرد صد البته که پلاسیدو  دومینگو‌ هم حرف نداشت موسیقی از  ً‌‌‌ ‌و چینی بود  بهر روی این اپرا مرا بیاد خاطره ای دور انداخت  .

نمیدانم هنوز سال سوم دبیرستان بودم که فیلم اوتلو با بازی وکارگردانی سرگی باندا.ر چوک  در سینمای سعدی روی پرده آمد  من یازده بار اینفیلمرا دیدم یکی دوبار با دوستانم و دفعات آخر تنها  دزدمونا بنظرم بسیار زیبا بود  واوتلو خشمگین وبزرگ شادروان پرویز بهرام جای اوتلو حرف میزد به همان شیوه کتابی  بهر روی دبیرستان تمام شد  ومن راهی آبادان شدم برای رشته پرستاری در بیمارستان انگلیسی‌ها !!!!!  در میان راه  دوستم  مردی را بمن معرفی کرد وگفت  که با خواهر او دوست است وان مرد در ‌واگن ما بین چند دختر نشست  دختران حوصله شان سر رفته بود نمیدانم چگونه سر صحبت من باان جوان استخوانی بدون خون با موهای طلایی   باز شد او از زندان به طرف تبعید گاهش  که آن روزها در جزیره کویت بود میرفت دو محافظ...او.ر ا ا همراهی می‌کردند . او از زندانش وشکنجه ها حرف میزد از خانواده مهاجر خود که از جنوب سیبریه راهی خراسان شده بودند ........ناگهان آسمان  آفتابی شد من شدم دزد مونا واو شد اوتللو 

 و،،،،دیگر هیچ سرنوشت من عوًض شد اما او آن اوتلوی سرگی باندا ر چوک نبود پسرکی که زیر چتر برادر بزرگش در حزب توده اعلامیه  پخش می‌کرد همین  ومن ساده دلانه   شیفته آن اوتلو شدم  ،ا

پایان 

 دهم آوریل دوهزا و  وبیست ویک میلادی   اسپانیا   ثریا