شنبه، فروردین ۰۷، ۱۴۰۰

باران ویاران


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

چشمت که فسون ورنگ میبارد از او  /  افسوس که تیر جنگ میبارد از او 

بس زود ملول گشتی از همنفسان  /  آه  از دل تو که سنگ میبارد از او ........." حافظ شیرازی " 

به گمانم چاره نیست غیر ازانکه  تاج شاهی ویا قبای اطلس جمهوریت را برتن  همان جناب  اهل شمال نمایند ویا شاید هم یکی از وا پس ماندگان قجر را دراب نمک خوابانده بسوی بهشت بفرستند ویا  سر انجام  دوباره شیخی وخانی وخان زاده ای بر هر تکه آن سر زمین حاکم شود وحکم برده داری را نیز صادر فرمایند .

روز گذشته مصاحبه بانوی همسرشاهزاده را که  به زبان انگیسی پخش میشد  دیدم  مانند طوطی در قفس یبلبل زبانی میکرد  ومعلوم بود که  قبلا هزار بار تمرین کرده است وداشت حال درس خودرا به معلم چواب میداد . خوب من هیچگاه به این قوم دل نبسته بودم که حال  جانم ملول شود دلم برای آنهایی میسوزد که در گوشه وکنار سر زمینم فریاد کشیدند وجان سپردند وحال عده ای نیر بی امید وعده ای سر شار از خوشی با دم خود گردو وفندق را میشکنند .

من وعده دیگری که دل از دیار برکندیم ودیگر نه میلی ونه راهی برای برگشت نداریم تنها بعنوان یک تماشاچی به نمایش مینگریم ازهمه مهمتر دلسوزی پدر رسانه بزرگی که با پول عربستان   توسعه میبابد ودلسوزی کودکانه وگفته های تکراریش حال مرا بهم زد مزدور کثیف کوری زاده که یک امپراطوری را اداره میکند  بیشتر مرا به خنده وا داشت تا اینکه  یک دلسوز یا یک سیاستمدار  گفته ایرا بر زبان بیاورد شارلاتی او   بر هیچکس پوشیده نیست  او اولین کسی بود که عکس شاهنشاه را درون اتش انداخت وبا آن خنده کریهه خود چشم درچشم خبرنگاران دوخت ! از این شارلاتانها بسیار ند وهریک گوشه را گرفته حکم پدرخوانده و اخبار جهانرا دارند  ونمایشی دل میسوازنند .

روز گذشته  یکی از بستگاه همسرم از پاریس تلفن کرد  پس از سالها که ازاو بیخبر بودم ....چه اخبار خوبی را بمن داد ! همسرش دچار بیماری سرطان خون شده خواهرش جهانرا ترک گفته برادرش در کما بس میبرد ووووو از حال عمه پری وخاله صدیق پرسیدم حالشان خوب بود هنوز زنده اند !!! حتما آن مارمولک خواهر کوچکه عمه پری هم هنوز چانه اش میجنبد . 

خوب !  دراین فکر بودم  ایا من کار درستی نکردم که تن به عمل جراحی  ندادم وبا همان میهمان درکنار هم زندگی را ادامه میدهیم ؟ برای چند سال بیشتر زنده بودن وتماشای این جهان متعفن  نمی ارزید که من خودرا آویزان هزارن سیم ورگ ونخ ودارو بکنم حتی از واکس زدن هم سر پیجی کردم وبه دکتر گفتم که " نه" .این زندگی آنچنان ارزشی ندارد که من  خودرا زنده نگاه دارم ودر گوشه تنهایی درزندان انفرادی  جشم به در  وانتظار  که چه موقع ملاقاتی خواهم داشت . 

چناب بیل گیت فرمودند که دنیا درسال 22 به حال اولیه خود بر میگردد طبیعی است تا ان موقع عده زیادی جان داده اند وواکسن ها نیز فروش رفته اندودکان خیریه ملینا/ بیل /  لبریزاز دلارهای سبز رنگ خواهد شد برای نسل بجا ماندهشان  باقی بماند .دراینده انها راه پدررا ادامه دهند !

من هنوز نمیدانم  جمهوریخواهم یا  شاهنشاهی را ترجیح میدهم ؟ این بازی کثیفی را که درانتخابات امریکا دیدم دلم ازهر جه جمهوری است بهم میخورد حد اقل اگر شاهی بر تخت بنشیند تنها یک سمبل ومشغول زد وبند وبستن قراردادها باشد ودولتی هم برای اداره مملکت درست کند بنظر من بهتراست تا این انتخابات وسروصدا ومکر وریا ودروغ .

"" گلو بالیستهای جهان ! من مطمئن هستم که شما  درراهتان شکست میخورید حال هر تبلیغی را که میل دارید بخورد مردم بدهید شما شکست خواهید خورد من میدانم بخویی این را احساس میکنم .""

وایکاش ملت ایران دچار نومیدی نشود ومردی از میان برخیزد وان سر زمین همیشه ابادرا نجات بخشد  ومردم دیگرفریب تار موی ابلیس درکتاب اسمانی را نخورند وچهره منحوس  آن پلیدرا درماه اسمان نبیند ودچار توهم نشوند .

آن موی لای درز ایات کتاب مقدس رفت وکتاب  برای همیشه بسته شد . گمان نکنم دیگر کسی رغبت کند لای انرا بازنماید اگر چه به صد زیور طلایی نیز اراسته باشد .

امروز شیطان درنزد مردم ستم دیده خداست وهنوز فرق شیطان وخدارا  نفهمیده اند عده ای مسخ شده  وعده ای برای منافع هنوز خودرا به این ایین چسپانیده اند .

وما دراین سوی دنیا خون  خودرا درون ییاله چند هزارساله بجای شراب مینوشیم . ث

پایان / 27/03/ 2021 میلادی برابر با 2580 شاهنشاهی !



پنجشنبه، فروردین ۰۵، ۱۴۰۰

از ما گذشت


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !

سرود ملی کم کم از یاد ها خواهد رفت  واگر کسی از ما بپرسد اهل کجایی باید بگوییم اهل محلی روی نقشه جغرافیا که محو شده است وبه زیر اب یا آتشفشانها فرو رفته است .

شب با دیدن چهره آن مرد جوانی که بخیال خود داشت مبارزه میکرد ودل به کسی بسته بود که ما میدانستیم کسی نیست ونخواهد بود شاید تنها یک سایه یا یک شبح باشد حال بکلی کنترل خود را ازدست داده واعصابش بهم ریخته بود نمیدانم تا چه حد کارهای این مبارزین  ! حقیقت دارد و ایا فرستادگانند یا خود مانند ققونس از آتش بر میخیزند .

ما همیشه اسیر بوده ایم  وخیال میکردیم که آزادیم  حتی درون خانه نیز اسیر بودیم این مذهب شیعه تنها مذهبی است که باعزا ومرگ یگانه شده است همیشه باید عزا دار بود وگریست  وآن جوان که داعیه ولایتعهدی داشت در فرنگ بزرگ شده بو بکلی  با همه مسایل بیگانه بود ه وهست  نیز میداند که با این مذهب نمیتواند کنار بیاید واین درخون ورگ .پی مردمان آن سر زمین فرو رفته است  گورستانها لبریز از رفتگانند وتنها گردشگاه مردمان اسیر ان سر زمین هما نگورستانها میباشد گویی درکنار مردگانشان احساس امنیت بیشتری میکنند .

حال آنکس که جرئت ندارد تا برخیزد وسینه سپر کند  / نکس که با زندگی حقیر خود  آرامش یافته وسخت به آن چسپیده است  انرا از شرف وطنش گرامی تر میداند او بخوبی میداند که ما " همیشه اسیر بوده وهستیم " /

دیگر کمتر به آن گورستانهایی که مردگامان درآنجا مدفونند میاندیشم  وهرر وز شاهد به خاک افتادن  چند صد هزار نفر به عناوین مختلف  خودرا ارامش میدهد میبخشم که خوب زندگی همین است  امدن / نشستن .رفتن باقی بهانه است .

همه رفته اند تنها گلهای رنگا رنگ در گوشه وکنار هنوز  زمزمه میکنند ودر پای پنجره های بیگانگی  نشسته اند  آنها نیز به زودی پژ مرده میشوند درختان نیز خواهند مرد .

امروز دیگر از آن مردان بزرگ واندیشمند خبری نیست واین جوانان تازه بالغ/ خورده های آنهارا غرغره  میکنند وگاهی هم نوشته های آنهارا به نام خود میزنند ! 

دیگر نمیتوان به نام پر افتخار وطن نازید ویا بنا م پر افتخار بشریت ؟ بشریت نیز رو به نابودی است . کشتی غول پیکر درست در کانال سوئر به گل نشست تاراههای ابی را ببندد ! ودر بهشت خیالی  ما ایسلند کوهای آتش فشان همچنان غرش میکنند وآتش را به هوا میفرستند دراین سو اخبار مرتب آمار مردگانرا به رخ ما میکشد .

دیگر نباید به قهرمانی وپیروزی اندیشید  همه پیامبران دورغین وهمه آنهاییکه به نیرنگ وریا مردم را میفریبند راه همچنان ادامه دارد دروغهای پست  وزندگی بی امید میگذرد  ومیلیونها انسان بیچاره دربی ابی وخشکی وگرسنگی جان میبازند  قانون حقوق بشر درش مهر وموم شده است حیوانات  بیشتر حق دارند ! 

دیگر کسی نمیتواند سهم خودرا از این دنیا یکسان بردارد  چپاول گران همهرا برده اند وقطره هارنی خشکانده اند  حال چگونه باید فریاد کشید که : ای سر مین محبوب من  ؟ ....باید گفت ای سر زمین محروم من مرگ تو به زودی فرا خواهد رسید آنهم ب دست خودی ها نه غریبه ها .

برای آن جوان نوشتم : 

من از روز اول  میدانستم که این تحفه چیزی نیست پدرش تنها دریک جزیره بیمار درکنار نهر آبی نشسته بود مادرجان با خبرنگاران خوش وبش میکرد وخود او در سر زمین دیگر بین دختران وزنان میلیولید و درانتظار ارث بود .

خوب گویا با اعلام این خبر بهحت اثر میراث بتو خواهد رسید دیگر کسی نمانده تا شریک تو باشد همه رفته اند تنها یک خواهر تریاکی  داری ویک مادر علیل که هنوز لباس شهر بانوییش را از تنش بیرون نکشیده است .

خوش باش که زندگی همین است دمی بیش نیست ماموریت تو و مادرت تمام شد حال باید دید چه سرنوشتی بر ای آن سر زمین بی اب وعلف وخشک تهیه شده است .

من خوب میدانم که دراوج کهن سالی  /  چشمان تاریک مرا  از صبح ایینه / دیگر امید روشنایی نیست 

اما هنوز / ای بخت  ! / ایا میان خرمن موهای سپید من  /... تار سیاهی در شب پیری تواند رست ؟ 

" نادر نادر پور "

پایان ثریا ایرانمنش / 15/03/ 2021 میلادی / برابر با 2580 شاهنشاهی گذشته !


سه‌شنبه، فروردین ۰۳، ۱۴۰۰

یک پاسخ


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

دوست نادیده ومهربان  !

نامه بلند بالا ولبریز از مهربانی شمارا را به هنگام شکوفایی بهاران و شکوفه های گیلاس دریافت کردم  من معمولا خیلی کم سر به  ایملهایم میزنم  وگاهی وقت دکتر را نیز از دست میدهم !  واین اولین   مهربانی بود  که درطی این سالها بمن رسید  به همانگونه که شما  نوشته اید من شاهد زنده زندگیم اما بسیاری را در درون قلبم پنهان کرده ام تکرار دردها  خود دردی مضاعف است .

در حال حاضر در دنیایی زندگی میکنیم که از هم پاشیده واز همین روزها باید در انتظار پلیس های مسلح باشیم که درون خانه را نیز جستجو کنند " همان کاری را که هم اکنون در ونزولا انجام میدهند "  از پایین ترها شروع میکنند اول ماسک / سپس واکسن ودست آخر سرا زیر گورهای دسته جمعی  بنا براین این جهان چندان خوش ایند من نیست که خود را محافظت کنم !

روزی سر زمین و کشور من  صلح و دوستی  و منطقه ثبات بود امروز جایگاه فواحش ومافیای مواد مخدر واسلحه وکارشان کشتن است  مانند یک جلاد  به جان یکی یک مردم می افتند درون زندانهای ما لبریز از مردان وزنان وارسته ووکلای نام دار وحامیان صلح ودوستی است اما همین اراذل را به آنجا میفرستند تا بدترین توهین هارا به آنها روا دارند .

در رژیم گذشته من خود یک زندانی سیاسی داشتم که میبایست هر هفته به ملاقات او بروم هیچ اشکالی برای من پیش نمی آمد تنها مرا جستجو میکردند  نامه ای تیغی  چاقویی درمیان لباسهای زندانی ویا خوراک او نگذاشته باشم هیچ توهینی بما وارد نمیشد  گاهی هم میتوانستیم ملاقات خصوصی داشته باشیم با حضور پلیس  " در آن زمان من تنها هیجده سال داشتم " !.

امروز همه این اختیارات از مردم گرفته شده است  عده ای ایستاده میخوابند جا برای نشستن ندارند زیرشان ادرار میکنند کسی به انها توجهی ندارد  حال اگر فلان شاعر یا نویسنده در آن زمان بخاطر توهین به مقامات برای چند روزی به زندان رفته وسپس برگشته وآنرا تاج سرش کرده و افتخاری برای خود میداند  هیچ ارتباطی به این زمان ندارد .

درآن زمان همه چیز داشت جای خودش را میگرفت نا/گهان طوفانی برخاست طوفانی از شن وماسه واتش سرخ و ابر های سیاه بر سر مردم بیچاره وبیخبر فرود امد امروز ورزشکاران ما با آوردن چندین مدال  باید جاروکش مزرعه دار باشند آن روزها ورزشکاران ما تا آخر عمر عزت واحترام داشتند . هنرمندان همه  محترم بودند  بلی ! همه چیز داشت جا می افتاد  که خانه ویران شد حال این ویران سرا را چه کسی میخواهد اباد کند ؟ حضرت ولایتعهدی شصت ویکساله با پرنسیبهای شخصی خود ؟  یا سازمان دفاع مقدس ؟ یا سازمان های رنگا رنگی که بوجود آمده وآن پیر مرد ردرآغوش گرفته اند ؟.

یک سر زمین سالم یک روح سلامت  ویک مفهموم کامل از یک ارزشها را لازم دارد امروز گمان نکنم هیچ روحی درآنجا سالم باشد اعتیاد بیداد میکند فحشا  آنهم درمکانی مقدس که روزی تنها مرجع درماندگان وافتادگان بود ! 

آن روز ها تمام کوهستانها  لبریز از شکوفه های گیلاس والو بالو میشد وما میتوانستیم اواز پرندگانرا به راحتی بشنویم  وطعم  گیلاس را درزیر زبانمان احساس کنیم  امروز دیگر برای من  خیلی دیر است که میل داشته باشم دست به کاری بزنم / خیلی دیر .

حال اشخاص پا  به سن گذشته به سنتهایشان چسپیده اند وجوانترها رو به سوی دنیای ازادی دارند که کم کم دارد درها را به روی همه میبندد . معنی ازادی را باید درون یک لیوان اب خنک یافت  نه درجایی دیگر حتی ازادی روح مارا ازما گرفته اند .

 حال درباره نوشته شما ! از موضوعی سخن رانده اید  که به نظر من کمی غیر عادی بنظر میرسند شما رنجیده خاطر شده اید ؟  ااینکه شاعر شمارا به زیر سئوال برده ام این حق من است من دران خاک سهمی دارم وکسی حق ندارد سهم مرا بدون اجازه من به دیگری واگذار کند آن روزها این گفته ها معنا نداشت تازه پس از سالهای سرگردانی ودر بیغوله های سر زمین های یخ فهمیده اند که بهشت را ازدست داده اند چرا دیگر اثری از آن همه شور وشاعری  نیست ؟ چرا دیگر ترانه ای ساخته نشد ؟ چرا دیگر بلبلان  آواز سر ندادند ؟ حال همه تنها یک بت ساخته اند واورا ستایش میکنند بتی از موسیقی دان بزرگ آنهم زیر تیز رس محافظین حرم !!! کدام حرم ؟ مگر که ما درزمان هارون الرشید زندگی میکنیم ؟ بجای ساختن مدرسه پانزده هزار امام زاده ساخته شده همه جعلی ودروغین !!! تازه به ما چه مربوط است ؟ .

غاصبین جایشان محکم است یکصد ساله هستند . همین وبس. پایان 

 ثریا ایرانمنش / 23/ 03 /2021 میلادی برابر با 2580 شاهنشاهی 


دوشنبه، فروردین ۰۲، ۱۴۰۰

کیوان ستاره بود

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " 

این تیتر واین اشعار متعلق به هوشنگ ابتهاج متخلص به  " ه. . الف. سایه" میباشند که پس از  شکست خوردن در انقلابب شکوهمندشان سرودند با آنکه هیچ ایرادی به اشعار ایشان ندارم وگاهی از آنها استفاده میبرم  اما حاضر به اعتراف شکست خود نیستند مانند اسمعیل وقا یغمایی حد اقل تاریخ را کاوید وآنرا برای ما نگاه داشت واعتراف کرد که راه را اشتباه رفته  او وهمراهانش .

ما از نژاد آتش بودیم !   " عجب " 

همراه افتاب بلند ما / با سرنوشت تیره خاکستر / عمری میدان کوره بیداد سوختیم / (" در آن زمان ایشان ریاست کل  سازمان رادیو  وموسیقی را بر عهده داشتند " )

او چون شراره رفت / من با شکیب خاکستر ماندم 

 کیوان ستاره شد  / تا بر فراز  این شب غمناک  / امید روشنی را با ما نگاه دارد !

کیوان ستاره شد  تا بگوید  / آتش ! آنگاه آتش است که  در درون خود بسوزد  !  / وین شام تیره برفروزد 

من درتمام این شب یلدا / دست امید خسته خودرا  / دردستهای روشن او میگذاشتم 

من درتمام این شب یلدا  / ایمان  افتابی خودرا !!!  / از پرتو  ستاره او گرم داشتم 

کیوان ستاره شد /  با نور زندگانی کرد / با نور درگذشت ..........تاریخ سرودن 1358 حجازی !

زیاده عرضی نیست به جز سلامتی این قشر توده اسلام زده که ملتی را به خاک وخون کشیدند  سر زمینی را بباد فنا دادند با پشیبانی شهربانوی عزیزشان که رویای  سلطنت  را درسر میپروراند با آن کاسه طلایی که برسرش نهاده بود .

وسر انجام هم آخرین خنده بلندرا از طریق بلندگلوی  حضرت ولایتعهدی به گوش ملت فلک زده رساندند شاید اگر کمی سنشان کمتر بود خودشان  پایه های تخت سلطنت را  پیچ ومهره کرده وبر روی ان تکیه میزدند .! اقسوس دیگر رمقی نیست . شاید نورشان بر تاریکی های پیروز شود !!!

باید دید بزرگتر ها چه تصمیمی گرفته اند  تجزیه بهتر است  یا یک پارچگی کدام بیشتر منعفت دارد ؟!ث

پایان / ثریا  ایرانمنش / 22/3/2021 میلادی برابر با سوم فروردین 2580 شاهنشاهی !

یکشنبه، فروردین ۰۱، ۱۴۰۰

روز اول .


 " لب پرچین " ثریا ایرانمنش /

شب آمد .و دل تنگم هوای خانه گرفت  / دوباره گریه بی طاقتم بهانه گرفت 

شکیب درد خموشانه ام  دوباره شکست  / دوباره خرمن خاکسترم زبانه گرفت 

نشاط زمزمه زاری شد وبه شعر نشست / صدای خنده فغان شد و درترانه نشست 

صبح روز اول فروردین  ( چند تاریخی )  سر از خواب برداشتم  نه گلهای اهدایی نه شیرینی ها نه خنده های زورکی نه هیچکدام دردلم نشاطی باقی نگذاشت  با بچه هایم از طریق  ویترین شیشه ای حرف زدیم !!!وهمه  به غیر یکی دوتا بقیه درون بطری جادو گرد هفت سین کوچک مینیاتوری من جمع شدند . 

شب تمام شد  صبح تشنه بودم  نه  اب گوارای شیشه  نه کاسه میوه ونه هیج ابی قدرت آنرا نداشت تا تشنگی درونی مرا فرو نشاند  همه ذهن من در حول وحوش واطراف آبشار بزرگ وآن کوهستان بلند سر زمینم میگشت که امروز اثری از آن باقی نیست تنها یک سنگ برای نمونه آنجا گذاشته اند ! آن ده باصفا آن خروش اسب ها ودویدنهایشان آن کره خرها آن مهتابی بزرگ  آن زیلوهای  دستباف  آن درختان سر درگریبان یکدیگر فرو برده وبا نشاط روز بهاررا جشن گرفته بودند  صدای زمزه  آب رودخانه از دوردستها وجیک جیگ پرندگان وخواب صبح گاهی  بیداری  وصبحانه با خامه  با سر شیر وکره وشیر تازه !!!! 

نه همه رویا بود تنها یک رویا بود  حال هیچ چیز قادر نیست آن تشنگی مرا فرو نشاند پنجاه سال گذشت بی آنکه بدانیم چگونه گذشت حال درکنار چند شمع مردنی ویک کاسه سبزه و چند سکه دلخوش کرده ام که نوروزآمد / پیروز آمد !!!!

به تماشای تلویزیون نشستیم  سر زمین زیبایی است همه چیز دارد اما متعلق بمن نیست زمین زیر پای من هم متعلق بمن نیست  پاهای  من مانند همان تشنگی درونیم روی زمین  دیگری میلرزد  چگونه میتوانم خودرا فریب بدهم ؟دیگران توانستند ودر  قند آب سر زمینها ذوب شدند به همراه  شرابها  ها ومواد مخدر به عالم هپروت سفر میکنند شر اب هم بمن غیر یک چرت بی حیا چیزی نداد .

جناب شاعر توده که این غزلیات شیوارا سروده اید خودتان درغربت  در سن نود واندی سال خوشحالید ؟

 پسرم آمد ومژده داد که سفارش یک اتومبیل برقی را داده  وبه پاس این نعمت بزرگ بمن یکد دست مبل به هرقیمیت که میل دارم کادو بخشید !!!! مبل جای امنی برای من نیست  خانه من نیست جایگاه من نیست 

من ره گم کرده اهل ده فرسنگی در میان کویر داغ هیچگاه نمیتوانم مانند شما با این اسباب بازیها دلخوش باشم  دلم تنگ است . 

لیوان قهوه / بطری اب وکاسه میوه  نه /...... من تشنه ام  آن آتش درون مرا هیچ آبی  قادر نیست فرو بنشاند خیلی ها از ریشه بریدند  ودرهمه  جا ریشه دواندند وخود شدند یک تنه درخت بی مصرف  یک تکه ذغال اما من هنوز همان درخت ایستاده ام که به میوه هایم مینگرم آنهارا روی برگهایم وساقه هایم نگاه داشته ام اما ریشه ام کف پاهایم را میسوزاند  . اینجا سر منزل تو نیست خانه تو نیست حاک تو نیست  ریشه فریاد میکشد وطلب اب میکند تشنه ام  تشنه . 

زهی بخیل ستمگر  که هرچه داد بمن / به تیغ باز ستاند وبه تازیانه گرفت 

چه جای  گل که درخت کهن  ز ریشه بسوخت  / از این سموم نفش کش  که در جوانه گرفت " سایه "

همه دست به دست هم دادند وسر زمین مادری مرا به یغما بردند  ما ماندیم وخاک غربت  وحال هرکدام سرنوشت آن سرزمینرا تعیین  میکنند با تاریخ های گوناگون   حال من از کدام تاریخ بنویسم  هزارو چهارصد سال حجاز ؟ یا دوهزار وهفتصد سال  از اولین بیابان گردی که دران سر زمین خیمه زد ؟ کدام تاریخ ؟.........ث

پایان / ثریا ایرانمنش  / 21/03/2021 میلادی ! اسپانیا 




جمعه، اسفند ۲۹، ۱۳۹۹

چهل سال فریب


 چهل سال رنج وغصه کشیدیم وعاقبت 

 تقدیر ما به دست می دوساله بود !

چهل سال چشم  مردم رنج دیده بسوی او بود چهل سال آلبوم عکسهارا تماشا کردند چهل سال افسوس خوردند که چرا. شاه رفت و دل به این  هسته خرما بستند. که زیر نظر فرمانده بزرگ مادر شکل مگیرفت ،

در خاطرات علم آمده که روزی علم شرفیاب شد وگفت اعلیحضرت ‌والا حضرت  را میبینم که چگونه با این طیاره کوچک  پرواز می‌کنند  شاه فرمود ایکاش باندازه همین چند قطعه حلبی کمی هم مسیولیت می پذیرفت ،

شاه غمگین بود وروزهای آخر  دیگر ازهمه چیز بریده و دست  کشیده بود حتی بیماریش را از همسرش پنهان داشت کم کم از او هم ‌ًواهمه  وکمی ترس به دلش راه یافته بود. تاج. را   بر سرش گذاشت تا زهر در غذایش نریزد. و.....ریخت 

امرو نوچه ودست پرورده اش  که سوگند وفاداری برای خدمت به مردم وسر زمینش خورده بود خودرا کنار کشید حوصله  ندارد. ایران دیگر برای او ‌مادرش جای امنی نیست آنها در همین پناهگاههای ضد ضربه  بیشتر خوشند دختران بازی می‌کنند مدل می‌شوند آرتیست می‌شوند وسر انجام از فرط  بیکسی وبیکاری به مواد روی میاورند که به وفور در دسترشان  هست ،.علیرضای نازنین که همت داشت  چپولها اورا کشتند تا امروز نتواند سر بلند کند ، 

خوب خدا حافظ ایران باستان.  در این روزهای آخر که باید دعا کنیم. ایزد یکتا. سر زمین مارا از شربلا حفظ کند باید بگوییم خدا حافظ سر زمین محبوب من ،.حال امیر الدین فنر اور با قانون اساسی وتقویم دوهزارو هفتصد ساله اش در بغل رفیقا خواهد آفتاد وقانونی دیگر بر یک کشور چند تکه شده خواهد نشست یک تکه را هم  نصیب ایشان می‌کنند. چین وهند اسراییل وروسیه ‌انگلستان ‌فرانسه مانند موریانه بر پیکر مادر وطن افتاده تا آخرین قطره خون اورا خواهند مکید ویک ویرانه بجای خواهند گذاشت وسپس امیرالدین  مبارز دوباره بر خواهد خاست ،.

انروز  دیگر ما نیستیم تا غریبی دیگر را شاهد باشیم ،.

پایان. آخرین نوشته در سال شوم 

ثریا ایرانمنش. . وبلاگ  لب پرچین. ٪۱۹٬۳٬۲۰۲۱ میلادی ،