پنجشنبه، فروردین ۰۵، ۱۴۰۰

از ما گذشت


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !

سرود ملی کم کم از یاد ها خواهد رفت  واگر کسی از ما بپرسد اهل کجایی باید بگوییم اهل محلی روی نقشه جغرافیا که محو شده است وبه زیر اب یا آتشفشانها فرو رفته است .

شب با دیدن چهره آن مرد جوانی که بخیال خود داشت مبارزه میکرد ودل به کسی بسته بود که ما میدانستیم کسی نیست ونخواهد بود شاید تنها یک سایه یا یک شبح باشد حال بکلی کنترل خود را ازدست داده واعصابش بهم ریخته بود نمیدانم تا چه حد کارهای این مبارزین  ! حقیقت دارد و ایا فرستادگانند یا خود مانند ققونس از آتش بر میخیزند .

ما همیشه اسیر بوده ایم  وخیال میکردیم که آزادیم  حتی درون خانه نیز اسیر بودیم این مذهب شیعه تنها مذهبی است که باعزا ومرگ یگانه شده است همیشه باید عزا دار بود وگریست  وآن جوان که داعیه ولایتعهدی داشت در فرنگ بزرگ شده بو بکلی  با همه مسایل بیگانه بود ه وهست  نیز میداند که با این مذهب نمیتواند کنار بیاید واین درخون ورگ .پی مردمان آن سر زمین فرو رفته است  گورستانها لبریز از رفتگانند وتنها گردشگاه مردمان اسیر ان سر زمین هما نگورستانها میباشد گویی درکنار مردگانشان احساس امنیت بیشتری میکنند .

حال آنکس که جرئت ندارد تا برخیزد وسینه سپر کند  / نکس که با زندگی حقیر خود  آرامش یافته وسخت به آن چسپیده است  انرا از شرف وطنش گرامی تر میداند او بخوبی میداند که ما " همیشه اسیر بوده وهستیم " /

دیگر کمتر به آن گورستانهایی که مردگامان درآنجا مدفونند میاندیشم  وهرر وز شاهد به خاک افتادن  چند صد هزار نفر به عناوین مختلف  خودرا ارامش میدهد میبخشم که خوب زندگی همین است  امدن / نشستن .رفتن باقی بهانه است .

همه رفته اند تنها گلهای رنگا رنگ در گوشه وکنار هنوز  زمزمه میکنند ودر پای پنجره های بیگانگی  نشسته اند  آنها نیز به زودی پژ مرده میشوند درختان نیز خواهند مرد .

امروز دیگر از آن مردان بزرگ واندیشمند خبری نیست واین جوانان تازه بالغ/ خورده های آنهارا غرغره  میکنند وگاهی هم نوشته های آنهارا به نام خود میزنند ! 

دیگر نمیتوان به نام پر افتخار وطن نازید ویا بنا م پر افتخار بشریت ؟ بشریت نیز رو به نابودی است . کشتی غول پیکر درست در کانال سوئر به گل نشست تاراههای ابی را ببندد ! ودر بهشت خیالی  ما ایسلند کوهای آتش فشان همچنان غرش میکنند وآتش را به هوا میفرستند دراین سو اخبار مرتب آمار مردگانرا به رخ ما میکشد .

دیگر نباید به قهرمانی وپیروزی اندیشید  همه پیامبران دورغین وهمه آنهاییکه به نیرنگ وریا مردم را میفریبند راه همچنان ادامه دارد دروغهای پست  وزندگی بی امید میگذرد  ومیلیونها انسان بیچاره دربی ابی وخشکی وگرسنگی جان میبازند  قانون حقوق بشر درش مهر وموم شده است حیوانات  بیشتر حق دارند ! 

دیگر کسی نمیتواند سهم خودرا از این دنیا یکسان بردارد  چپاول گران همهرا برده اند وقطره هارنی خشکانده اند  حال چگونه باید فریاد کشید که : ای سر مین محبوب من  ؟ ....باید گفت ای سر زمین محروم من مرگ تو به زودی فرا خواهد رسید آنهم ب دست خودی ها نه غریبه ها .

برای آن جوان نوشتم : 

من از روز اول  میدانستم که این تحفه چیزی نیست پدرش تنها دریک جزیره بیمار درکنار نهر آبی نشسته بود مادرجان با خبرنگاران خوش وبش میکرد وخود او در سر زمین دیگر بین دختران وزنان میلیولید و درانتظار ارث بود .

خوب گویا با اعلام این خبر بهحت اثر میراث بتو خواهد رسید دیگر کسی نمانده تا شریک تو باشد همه رفته اند تنها یک خواهر تریاکی  داری ویک مادر علیل که هنوز لباس شهر بانوییش را از تنش بیرون نکشیده است .

خوش باش که زندگی همین است دمی بیش نیست ماموریت تو و مادرت تمام شد حال باید دید چه سرنوشتی بر ای آن سر زمین بی اب وعلف وخشک تهیه شده است .

من خوب میدانم که دراوج کهن سالی  /  چشمان تاریک مرا  از صبح ایینه / دیگر امید روشنایی نیست 

اما هنوز / ای بخت  ! / ایا میان خرمن موهای سپید من  /... تار سیاهی در شب پیری تواند رست ؟ 

" نادر نادر پور "

پایان ثریا ایرانمنش / 15/03/ 2021 میلادی / برابر با 2580 شاهنشاهی گذشته !


هیچ نظری موجود نیست: