یکشنبه، فروردین ۰۱، ۱۴۰۰

روز اول .


 " لب پرچین " ثریا ایرانمنش /

شب آمد .و دل تنگم هوای خانه گرفت  / دوباره گریه بی طاقتم بهانه گرفت 

شکیب درد خموشانه ام  دوباره شکست  / دوباره خرمن خاکسترم زبانه گرفت 

نشاط زمزمه زاری شد وبه شعر نشست / صدای خنده فغان شد و درترانه نشست 

صبح روز اول فروردین  ( چند تاریخی )  سر از خواب برداشتم  نه گلهای اهدایی نه شیرینی ها نه خنده های زورکی نه هیچکدام دردلم نشاطی باقی نگذاشت  با بچه هایم از طریق  ویترین شیشه ای حرف زدیم !!!وهمه  به غیر یکی دوتا بقیه درون بطری جادو گرد هفت سین کوچک مینیاتوری من جمع شدند . 

شب تمام شد  صبح تشنه بودم  نه  اب گوارای شیشه  نه کاسه میوه ونه هیج ابی قدرت آنرا نداشت تا تشنگی درونی مرا فرو نشاند  همه ذهن من در حول وحوش واطراف آبشار بزرگ وآن کوهستان بلند سر زمینم میگشت که امروز اثری از آن باقی نیست تنها یک سنگ برای نمونه آنجا گذاشته اند ! آن ده باصفا آن خروش اسب ها ودویدنهایشان آن کره خرها آن مهتابی بزرگ  آن زیلوهای  دستباف  آن درختان سر درگریبان یکدیگر فرو برده وبا نشاط روز بهاررا جشن گرفته بودند  صدای زمزه  آب رودخانه از دوردستها وجیک جیگ پرندگان وخواب صبح گاهی  بیداری  وصبحانه با خامه  با سر شیر وکره وشیر تازه !!!! 

نه همه رویا بود تنها یک رویا بود  حال هیچ چیز قادر نیست آن تشنگی مرا فرو نشاند پنجاه سال گذشت بی آنکه بدانیم چگونه گذشت حال درکنار چند شمع مردنی ویک کاسه سبزه و چند سکه دلخوش کرده ام که نوروزآمد / پیروز آمد !!!!

به تماشای تلویزیون نشستیم  سر زمین زیبایی است همه چیز دارد اما متعلق بمن نیست زمین زیر پای من هم متعلق بمن نیست  پاهای  من مانند همان تشنگی درونیم روی زمین  دیگری میلرزد  چگونه میتوانم خودرا فریب بدهم ؟دیگران توانستند ودر  قند آب سر زمینها ذوب شدند به همراه  شرابها  ها ومواد مخدر به عالم هپروت سفر میکنند شر اب هم بمن غیر یک چرت بی حیا چیزی نداد .

جناب شاعر توده که این غزلیات شیوارا سروده اید خودتان درغربت  در سن نود واندی سال خوشحالید ؟

 پسرم آمد ومژده داد که سفارش یک اتومبیل برقی را داده  وبه پاس این نعمت بزرگ بمن یکد دست مبل به هرقیمیت که میل دارم کادو بخشید !!!! مبل جای امنی برای من نیست  خانه من نیست جایگاه من نیست 

من ره گم کرده اهل ده فرسنگی در میان کویر داغ هیچگاه نمیتوانم مانند شما با این اسباب بازیها دلخوش باشم  دلم تنگ است . 

لیوان قهوه / بطری اب وکاسه میوه  نه /...... من تشنه ام  آن آتش درون مرا هیچ آبی  قادر نیست فرو بنشاند خیلی ها از ریشه بریدند  ودرهمه  جا ریشه دواندند وخود شدند یک تنه درخت بی مصرف  یک تکه ذغال اما من هنوز همان درخت ایستاده ام که به میوه هایم مینگرم آنهارا روی برگهایم وساقه هایم نگاه داشته ام اما ریشه ام کف پاهایم را میسوزاند  . اینجا سر منزل تو نیست خانه تو نیست حاک تو نیست  ریشه فریاد میکشد وطلب اب میکند تشنه ام  تشنه . 

زهی بخیل ستمگر  که هرچه داد بمن / به تیغ باز ستاند وبه تازیانه گرفت 

چه جای  گل که درخت کهن  ز ریشه بسوخت  / از این سموم نفش کش  که در جوانه گرفت " سایه "

همه دست به دست هم دادند وسر زمین مادری مرا به یغما بردند  ما ماندیم وخاک غربت  وحال هرکدام سرنوشت آن سرزمینرا تعیین  میکنند با تاریخ های گوناگون   حال من از کدام تاریخ بنویسم  هزارو چهارصد سال حجاز ؟ یا دوهزار وهفتصد سال  از اولین بیابان گردی که دران سر زمین خیمه زد ؟ کدام تاریخ ؟.........ث

پایان / ثریا ایرانمنش  / 21/03/2021 میلادی ! اسپانیا 




هیچ نظری موجود نیست: