سه‌شنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۹۹

این تاریخ


 ثریا ایرانمنش ؟ " لب پرچین" اسپانیا 

آن جام  طرب کا ر دستم نه  //  وآن ساغر چون نگار  بر دستم نه 

آن می  که چو زنجیر بپیچد بر خود  / دیوانه شدم  بیار بردستم نه .....جافظ شیرای 

این دوران سیاه  وظلمت را  ه کسی خواهد نوشت ودرکجا قرار خواهد داد تا آیندگان اگر به کرات دیگر نرفتند  ببینند وبخوانند .

وآیا  خواهند توانست سر رشته ای ازاین دوران وحشتناک به دست بیاورند ؟ در حال حاضر همه چیزهارا پاک میکنند مجسمه های قدیم چند هزار ساله را به پایین میکشند  ساختمانها قدیمیرا به آتش میکشندتا چیزی درذهن ما باقی نماند واز گذشته  خاطره ای  نداشته باشیم واین روزهای پروحشت را  قبول کنیم ونامشرا بگذاریم زندگی .

آیا کسی درآینده  آنچه را که امروز بر سر ما می اید  باور خواهد داشت ؟ واگر روزی  کسی توانست رشته ای را دردست بگیرد باخواهد گفت که این نوشتار وگفته هراا از مغز یک دیوائه تراوش کرده است مگر امکان دارد دورانی چنین ظلمانی وتاریک بر دنیا ومردم آن بگذرد وبه دیوانگان ودریوزگان اجازه دهند حاکم وفرمانروای آئها باشند .

این دوران وحشت  دوران وحشتناک هر روز ا دامه دارد ووحشت ما بیشتر میشود . هم دربرابر ما جنگ است وهم بیماری وبلا وآدمکشی وبی غیرتی ودروغ  وتقلب درحد باو رنکردنی .

نووز امسا ل درست یکسال میشود که من پای ازخانه بیرون نگذاشته ام !!!!تنها  گاه گاهی روی بالکن میروم وخیابانهای تاریک ومغازهای بسته ورفت وامد چند اتومبیل را میبینم .

آیا ما  تا آخرین نفر نابود خواهیم شد ؟  .یا کسی باقی خواهد ماند تا بنویسد .

همه رفتند همه کسانی را که میشناختم  عمر دراز وطولانی درتنهایی وغربت بی فایده است چگونه باید این راه را طی کنم ؟ .از کجاا با چه چه کسی درباره چه بگویم ؟ دیگران همه سیاسی شده اند وهمه گلنگ به دست نبش قبر میکنند از گذشته پر شکوه میگویند بی آنکه  نگاهی به زیر. پاهایشان بیاندازند وآنهاییکه درزیرقدمهایشن میمیرند ببیننند دوستی ها ابکی وظاهری وبی اساس وبی بنیاد  هیچ کس دوست  مشترک ندارد یک کل هست ویک چراگاه وهمه زیر نام یک پرچم راه میروند بی آنکه حتی به دوخت آن توجهی کرده باشند  ویا به نقشی که روی آن نشسته است وهمه یک نام را بر زبان  دارند  " آزادی "  اما این آزادی تنها درهمان میان دولب آنها خشک میشود .

ما از این روزها وشبهای اسارت بیزاریم وخشم ما برجباران وحاکمان درهمان محدوده خانه گم میشود  حال درانتظاریم که جان وخون خودرا درراه چه هدفی بدهیم درراه هدف  مردان و زنان دیوانه ازبند گسیخته زیرنام دموکراسی دروغین   در فریب بزرگی  که به  ما نشان دادند دو مردرا بعنوان یک زوج به صدر نشاندند  ؟! پادوهای آن بانکداران قدیمی که هوسشان " بازی " و مکیدن  ونوشیدن خون  نوزادان است ؟ 

ما چگونه وبر چه کسی پیروز خواهیم شد تنها درچهار دیواری خود بر خاکی که بردیوار نشسته دیوانگی های خودرا به نمایش میگذاریم .

عده ای بیگانه خون مارا ریختند چشمان مارا کور کردند  شعور مارا  به یغما بردند وما دریک تاریکی شگفت چشم به دیوار روبرو دوختیم درانتظار معجزه  وگاهی برای نیایش خون خودرا نیز قربانی کردیم بجای گوسفندان در چراگاهها .

آنها شعله زندگی را درقلب ما خاموش ساختند خون مارا آنقدر مکیدند تا رگهایمان بهم چسپید ودیگر رمقی درما باقی نماند تا فردا را ببینیم .دریا درکنار ما بهت زده مارا مینگرد تنها گاهی امواج سهمگینش  به کشتی های کوچک میخورد وآنهارا به پایین میکشد با بزرگان کاری ندارد قایق آنها بزرگ است ولبریز از منابع .پایان

دراین ظلمت سرا تا کی  ببوی دوست بنشسنم  / گهی انگشت بر دندان  گهی  سر بر سینه بگذارم

ثریا ایرانمنش سه شنبه 23/02/2020میلادی برابر با پنجم اسفند 2579شاهنشاهی 

شنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۹۹

شب تاریک بی ساحل


ثریا ایرانمنش    شنبه شب  بیستم فوریه  ۲۰۲۱میلادی برابر  ۲۵۷۹ شاهنشاهی ایران ! .

 نوشتن روی ای  تابلت کمی سخت  است اما حوصله بازکردن کامپیوتر را ندارم. هوای خانه دلگیر است وهوای بیرون دلگیر تر امروز تولد نوه کوچکم  بود نه ساله  می‌شد با همان اسباب بازی باو  باوتبریک  گفتم انتظار آمدن انهارا ندارم تازه ممکن است فردا اجازه دهند از  این محل به آن محل بروم به کدام محل؟به چه امیدی ؟ برای چه کاری ؟  خانه تاریک است سوت کور است ونفس من گرفته  شب گذشته به آهنگ‌های قدیمی  گوش میدادم تا خوابم ببرد هایده میخواند به یادش باده مینوشم /دوست آخر از خدا میخواست که آن می را حلالش کند  می خوردن از خون خوردن مردم حلال تر است. . حال من بیاد  چه کسی باده بنوشم   .

نفسم سنگین است هوا ابری وبارانی  دراین فکرم که سرانجام ما با این جهان دوقطبی چه خواهددشد امریکا رویای سروری دنیا را در سر میپروراند درحالیکه  خودش نوکر وچاکر چین است. چین با روسیه  دست دردست هم یک  فضای سخت امنیتی برای ما  درست خواهند کرد.  هنوز اول عشق است اصظراب مکن ،

یاد آن روزها بخیر یاد رفتگان وبزرگان ما بخیر حال مشتی بیسواد واحمق  وگرسنگان دیروز به اربابی رسیده اند. دیگر چیزی بنام اصل وجود واصالت باقی نمانذه هرچه هست نمایشی است ، درتختخوابم دراز کشیده ام وجه بسا ساعتی دیگر بخواب روم خواب خوب است خواب فراموشی میاورد وتا بیدار شوی ‌بدانی در چه جهنمی زنده بگوری فاصله ای هست که رویاهایت را تعبیر کنی ،

امروز بعد از ظهر 

دخترم مافین بلو بری درست کرد. با هم یک قهوه  خوردیم پیاده آمده بود حال دراین فکرم که آن تپه ها وسر بالایی هارا چگونه می‌رود  دستش را تازه عمل کرده مفصل او پاره شده بود حال مدتها نمیتواند رانندگی کند  و،،،،نگران آینده فرزندانش هست .

مرگ بر این زندگی  که باید دربردگی وسکوت بگذرد .  مرگ بر این زندگی که به جرم حرف زدن جایت در زندان ویا بالی دار است مرگ برراین زندگی که اختیار خودت ‌احساست وحتی لباس پوشیدنت  را ندار.ی   امروز پوره بند داده‌اند فردا سر بند خواهند داد  آنهم اجباری .پایان 

ثریا      

جمعه، اسفند ۰۱، ۱۳۹۹

روزهای خوب !


 ثریا ایرانمنش "لب پرچین "اسپانیا .

شب چو دربستم ومست از می نابش کردم / ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم 

دیدی آن ترک خطا دشمن جان بود مرا / گرجه عمری به خطا دوست خطابش کردم 

زندگی کردن من مردن تدریجی بود / هر چه جان کند  تنم عمر حسابش کردم ....قرخی یزدی 


روزهای خوبی را میگذارنیم ! همه درمرخصی اجباری و بی اختیاری هستیم عده ای همچنان میدوند  برای کی وبرای چی  هنوز پنجره های اپوزیسیون ها باز است وگفتگوها همچنان اد امه دارد از روی دست هم نت بر میدارند ! هرکسی " من " است دیگری را به حساب نمی اورد . 

مشغول شمار ش جنازه ها هستیم وشورش بعضی ها درخیابانها زیر برف سنگی وسرما ویخبندان  برگشتیم به قرن اول زمان  روحانیون  پچ گرا  رهبری را دردست دارند ومردم مطیع وگوسفند وار از ترس جهنم همچنان اطاعت میکنند الزاما این روحانیون عبا وعمامه ندارند ردا ونعلین هم ندارند کراوت  دارند وکت وشلوارودر پستوی های همه دولتها وسر زمین ها نشسته اند .

باید برای عید خانه را تمیز کرد !!!! کدام خانه  این خانه من نیست میل داشتم بالکنهارا شیشه ای کنم تاکمی از سرما بکاهد اجازه ندا دند  چند روز است که چند نفر از بالکن من آویزانند دارند برای روزهای بارانی لوله کشی میکنند قبلا نمیدانستند !  همه بالکن اطاق مرا کثیف کرده اند . 

روزهای خوبی را میگذارنیم  درکنار انبار ماکارونی / برنج ونانهای یخ زده و کپک زده  وگوشتهای یخ زده ومرغهای بو گرفته درکنارش تماشای سیریالهای ترکی !!! همه هم یک شکل !  هر کجا بروی اسمان یک رنگ دارد  بعلاوه دیگر تا اطلاع ثانوی حق نداری جایی بروی  حتی حق نداری از خانه بیرون بروی  تنها تا سوپر . برگشت همین وبس / 

در تکزاس یکهفته است که برق نیست اب نیست ویخبندان  است  ویکی از صاحب پنجره های  اظهار  داشت  ماکه مشگلی نداشتیم کنارشومینه کتاب میخواندیم !!! دستهایتانرا بدون اب چگونه می شستید ؟ از غذا حرفی نمیزنم ! لابد برگهای کتابرا میجویدید خوشا به حال شما ناگهان از قعر جهنم به بهشت پرواز کردید ودرکنار شومینه روی صندلی چرمی کتاب میخوانید چیزی را که من همیشه درذهنم ارزویش را داشتم .درون شومینه من تنها شمع وگلکدانها گل پلاستکی خوابید ه این شومینه تنها برای نمایش است دکوراست .

من هیچگاه خانه نداشتم  همیشه خانه متعلق به دیگری بود یا متعلق به همسرم بود ویا اجاره بود درخازج میل ندارم صاحب خانه شوم هنوز امیدوارم روزی به ده خودمان بر میگردم سنگهایش هنوز باقی است .امید خوب است پرنده ایست که انسانرا  زنده نگاه میدارد باید آنرا درون قلب نگاهداشت .

هوا بس گرفته وتاریک ودلگیر است / قفسه های آشپزخانه را  نگاه میکنم  باز هم ماکارونی  فردا بازهم اسپاگتی پس فردابرنج دو.باره ماکارونی ودوباره  برنج به همراه هیچ / پایان 

اول اسفند 1399 / 19/-2/ 20 21 میلادی 

 ثریا /اسپانیا 

پنجشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۹۹

فروغ و اشعار او

 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

=====================

داد ار  اسمان !

تا دشمنان شب را از بن برافکند. 

روز روشن ومرا به جرم دلیرانه زیستن  / دردادگاه  بلخ محکوم میکنند .........نادر پور 

برنامه ای را میدیدم لزومی ندارد نام ببرم که همه سر وته یک کرباسند ازیک نخ ویک تار وپود رشته اند  وبافته شده اند . 

کتاب خواهر عباس میلانی را که اخیرا اشعار فروغ را با دستکاریهای کثیفش به چاپ رسانده است  تبلیغ میکرد وچه گران این اراجیف را میفروخت 

عباس اقا که معمای شاه را برای خوش ایند رهبر یکدست نوشت وصله هم گرفت شاعربزرگوار که درمدح خمینی اشعار نغزی سر ود به سالا ر سخت مفت خر شد ! .حال همشیره عباس اقا دست به این اقدام زده پایش را  درجایی گذاشته که خودش تا گلو درلجن آن فرو خواهد رفت وان چپول گنده گلستان  درسن نود اند سالگی درقصرخودش چر ت میزند بی هیچ حوصله ای درانتظار دقل الباب عزراییل است  که ننگ بر شما باد /

درهیچ کجای دنیا کسی حق ندارد پشت شخص مرده بدون  اجازه خانواده چیزی را بنویسید ویا حرفی را بزند تنها درسر زمین گه وبی بلبل ماست که هرننه قمری نویسنده میشود شاعر میشود سلبریتی میشود زیر عبای آخوند حرامزاده  که زیر عبا مشغول زاد وولد است تخم گذاشتن  وفردای ما بهترا زامروز مان نخواهد بود .

فروغ اشعاری سرود نامه هایش ر ا من دریکدفتر ویک مجموعه درموقع فوت او خریدم خبری از رختخواب وملحفه سفید ودستهای تمیز روی کاشی کثیف حمام نبود اینها زایده تخیل بیمار آن خانم نویسنده است خانم میلانی که میل داشت دفترش قطور باشد وبیشتر فروش داشته باشد .

.از شما  آقای محترم هنرمند درعجبم که هیچ اعتراضی به این اشعار دروغین نکرده بلکه با حوصله آنهارا نیز به سمع بینندگان خویش رساندید ! 

همه شاعران ونویسندگان در زمان خود احساسات خصوصی خودرا بطوری بیان داشته اند که خود دانند وآنکه میخواند میداند نه باین واضحی  که "رهبر  " را خوش اید چرا که ایشان از فروغ بیزار بودند اما پروین اعتصامیر ا ارج میگذاشتند  چه بیحایی داری خانم میلانی . وتو جه بیغرتی مردک گنده گلستان که تنها هیکل گنده کردی وخانه هارا پشت سرهم تبدیل به قصر ساختی چقدر دراین  راه مزد گرفتی که آن زن را باین حقارت کشاندی  من اشعار فروغ را که هیچ همه اشعار شعرا و   گویندگان را  میشناسم خوب هم میشناسم میدانم کدام بیت وکدام گفته متعلق به چه کسی است.

شرم بر شما باد .

هر عبا به دوشی / نعلین وردا وخرقه 

 بر مسند  خویش سوار است/ ملتی  به زیر بار است 

.این ملت آخوند پر ست است گریه را دوست دارد از شادی بیزار است سیاهی را بیشتر از رنگهای طلایی وابی  وسرخ وسپید دوست دارد /خوب  حرفی نیست . 

همه ما دریک احساس گناه بیهوده غوطه وریم  ودرانتظار کیفر خود ایستاه ایم .

درخاتمه نمیدانم چرا هرچه لنگ وچلاق است  بر ما حاکم میشود امیر تیمور لنگ  آخرین آنها  این رهبر تهی مغز دیوانه که احساس نرون بودن به او دست داه است  از همین روزها ایرانرا نیز به اتش میکشد ودرکنارش اشعار  الهی نامه عطاررا میخواند . پایان 

ثریا ایرانمنش /18/02/2021 میلادی 


چهارشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۹۹

اسباب بازی

 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

------------------------

گرچه  میبینیم شب یکسره تاریک اسست  / همه گویند که معجزه نزدیک است !

نیمه شب از خواب برخاستم وروی تختخوابم نشستم وفریاد کشیدم  : آهای جناب باریتعالی نامت هرچه هست وبه هرنامی که ترا میخوانند  میل دارم از تو سئوالی بکنم !!! میدانم سئوالم مانند همه  سئوالها بی جواب خوهد ماند  اما خوب عقده دل من خالی خواهد شد .

منکه نخواستم به دنیا بیایم ترا مرا ساختی  با چه فلز والیافی بهم وصل کردی و وقل دادی وسط کویر به هرچه که روی زمین  بود آلرژی داشتم ودارم حتی به طلا ! مرا قل دادی وخندیدی  مرا 

پرتاب کردی به آسمان افتادم زمین / خندیدی  

گاهی از اسمان روی چند شاخه درخت خشک افتادم درخت را تکان دادی  ومن افتادم باز خندیدی !  گویا تنها برای مزاح خودت وتفریح مرا  ساختی مانند یک موم بشکلی که ابدا نمیدانم چه شکلی دارم به هزاران نفر تشبیه شده ام اما خودم نمیدانم  کی هستم وچرا هستم تنها برای خندیدن تو خلق شدم  سرانجام روی خاکها وتفاله هاا وزباله ها افنتادم  اهن شدم فلزشدم سخت شدم باز خندیدی  آیا دیگر بس نیست خنده ها ؟ دلت دردنگرفته ؟ 

با کی حرف میزنم ؟ شاید درخواب خوش فرو رفته ای بیداریت سخت است مانند بیداری بسیاری از مردم این جهان  که خواب الوده راه میروند . حال امروز حتی خوابهای  کو.دکی ونو جوانیم را ا نیز به دست فراموشی سپرده ام اما ....اما هنوز درخواب هم مرا ققلک میدهی . بس نیست ؟

حال ترا چه بخوانم ؟ ای پر تو درخشنده خورشید ؟  ای نور پنهانی ؟  ای گمشده ؟  نه نامی داری ونه نشانی  مدتی خانه های دروغینی برایت ساختند وگفتند تو آنجا ساکن بودی بعد رفتی  خانه خالی از هر نو بوی مطبوعی بود بوی گند ریا ودروغ را میداد  .

تر ابنام ای روح محترم گمشده بخوانم ؟ که بر سینه من نقش بسته ای ؟ نه اینها نام هایی نیست که باید بتو بدهم تو یک شیادی . جادو گری میل داری با این اسباب بازیهای گوناگونی که روی زمین رها کرده ای بازی کنی  بازیت درست است اما بعضی ها دیگر از این بازی  خسته میشوند میل به ا رامش ابدی دارند .

-----

در این فکر بودم که این میکرب  یا این  ویروس ایا روی پولهاواسکناسها  جای نمیگیرد؟ دسته دسته پولهارا از صندوق بیرون میکشند درون جیبشان میگذاردند دستشهایشانرا هم نمیشویند سوا راتومبیلهای آخرین مدل خود میشوند ومیروند ویروس را زیر پاهای ما جا میگذارند .

دلم برای همه چیز تنگ شده حتی برای  آن چرندیاتی که میگفتم یا مینوشتم  حال دراین زندان فکرم نیز بخواب رفته دستهایم پاهایم همه درخوابی عیق فرو رفته اند  حتی مییل ندارم به افتابی که بهاررا مژده میده سلامی بکنم وباو بگویم که یکسال است دراین بیغوله زندانی هستم با چند ملاقاتی سر پایی وبسته بندی شده طبق قاتونی که بعضی !!! از آدمها ساخته اند وبه آن خدمت میکنند نه به انسانها نمیدانند انسان چگونه موجودی است هر جانداریرا انسان خطاب میکنند هرحیوانی را نیز ارباب میخوانند .

مسیح هم گم شد حتی اندیشه ها نیز نمیتوانند اورا از آسمان  بر زمین بیاورند خانه هایش یکی یکی ویران میشوند خاطرات نیز از یاد ما میرود وخدا نیز

 وما بند گان ناچیز با  شبه غذاهای رنگ شده  آهسته آهسته جان میدهیم تا به خدا برسیم .  .پایان 

ثریا ایرانمنش 17/02/2020 میلادی 

 

سه‌شنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۹۹

مرگ گلنوش

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .

 خبر خیلی ساده بود  مانند یک آگهی  بدون تسلیت  اما کسی نمیدانست که چه گوهر گرانبهایی ازدست رفت  وکسی نمیدانست که چگونه زیست وچگونه وچرا رفت .

گلنوش دختر  بزرگ مرد موسیقی روح اله خالقی بود  ومن افتخار همشهری بودن آنهارا داشتم روح اله خان اهل کرمان وما درخانه بردارش اسد اله  خان که اجاره کرده بودیم مینشستیم  میدانستیم اسداله اله خان برادری دارد که درپایتخت  تحصیل علم میکند !  در آن زمان مانند امروز بردن نام موسیقی حرام بود ! 

لازم به معرفی روح اله خان تیست که همه اهل فن واکثر ایرانیان  بخصوص تیف تحصیل کرده ایشانرا میشناسند  ومیدانند که  آهنگ سرود ملی ای ایران را ایشان بر مبنای اشعار گل گلاب ساختند سرودی جاودانه که هنوز شنیدن آن موی برتن ایرانی واقعی راست میکند واشگ را به چشمان  شنونده میاورد  تکه ای ازخاک وطن شد وطنی که امروز دردست موریانه ها گرگها کرکسها ولاشخور هادارد جان میدهد وفرزندانش در اطراف جهان نیز کم کم روانه دنیای بهتری خواهند شد.

گلنوش درس موسیقی را نزد پدر اموخت وسپس به کنسرواتوار اتریش رفت درآنجا رهبری  ارکستررا آموخت در ایران ودوران درخشش  گروه هم آوازان ویا " کر" را ساخت رهبری ارکستر را برعهده داشت اولین زنی بود که ارکستری را رهبری میکرد آوازی خوش داشت صدای بسیار لطیف وموسیقی در رگهای او لانه کرد بود .

گلنوش در امریکا  درسن هشتاد سالگی روز گذشته از جهان رفت با صدها آروز که دردل داشت دو فرزند او باقی مانده اند که چندان ایرانی  نیستند شاید دراینده بتوانند جای مادر وپد ربزرگ را که خالی است بگیرند .

یک بی سر وپایی !

 برایم نوشته بود که " انقلاب کردی ودر رفتی ؟ مجبور شدم داستان دررفتنم  راروی وبلاگ بنوییسم واز انقلاب سپاسگذار باشم که جلوی آن مردرا برای دوسال گرفت ومن توانستم بچه هارا درخارج سرو سامان دهم  من تنها کسی هستم که درتمام عمرم به خاک وطنم وشاهنشاه بزرگ آریا مهر وفادار بوده وهستم بقیه را دوست ندا رم ومیدانم که چه دستان خائنی اورا باین روز کشاندند مملکت را  به ثمن بخش فروختند تا امروز نامشان درتاریخ به ننگ برده شود .

اما نام گلنوش خالقی مانند یک ستاره درخشان برتارک هنر ایران خواهد درخشید . هنر والا وارزشمند نه هنری که این روزها ارائه میدهند یا درهمان روزها کج کلاخان را بخورد ما میدادند .

گمان نکنم هنرمندان خودفروخته ونویسندگان  خود فروخته درمیان ملت واقعی ایران جای داشته باشند تنها یک خاطره از آنها بجای میماند .

ما مانند گلنوش نداشتیم ومانند پدرش نیز نداشته ونخواهیم داشت سالهای وقت لازم است تا این سر زمینرا ازمیان میلیونها لجن بوگندو بیرون بکشند آنرا شستشو دهند  شاید درمیان آنهمه لجن چند مروارید ببیابند .

بهر روی  دیگر پر نویسی دراین باره زائد است  در حال  اخترخانمهای نرینه ومادینه  کارشان بهتر گرفته تا امثال گلنوش ما . روانش شا د یادش گرامی همدردی با خاندان او برایم یک افتخار است که پذیرفته شود/

پایان 

ثریا ایرانمنش 16/02/2021میلادی /