چهارشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۹۹

سال گاو!


 ثریا ایرانمنش  "لب پرچین" اسپانیا 

-----------------------------

ای باد حدیث من نهانش میگو //////سر دل من  به صد زبانش میگو

میگو بدانسان که ملالش گیرد ///// میگو سخنی ودر میانش میگو......حافظ شیرازی 

امسال  در حساب واعیاد چینی سال گاو است حال چون چینئ میگوید ماهم باید قبول کنیم  ومن  درهمین سال گاو به دنیا امدم  مانند و گاو هستم هرچه گشتم عکسی از گاو پیدا نکردم لاجرم عکسی از خودم گذاشتم یک نقاشی .

همان گاو نه من شیر ده بعد لگدی زدن وهمهرا بر زمین ریخته . همان گاو سرسخت وجنگجو که تا اخرین لحظه میجنگد وتسلیم نمیشود همان کله شقی وهمان نشخوار کردن وهمان آرامش ظاهری  بلی خود گاو هستم ستاره شناسان دروغ نمیگویند !!! اما ستاره ای در اسمانم نیست  شب جمعه سال من شروع میشود وباید درآن شب مقدا زیادتری علف بخورم تا تمام سال مزرعه من پر علف شود .

خوب ! میلاد این ستاره مبارک  باد . ای چشمان ناشناسی که بر روی این خطوط می لغزید  ایا مرا میشناسید ؟ 

تصویر مرا درایینه چگونه خواهید دید ؟  طفلی نادان ؟ یا زنی نا ارام وجنگجو ؟ یا بیهوده ای بیراهه رفته ؟ 

در دومین سپیده  هستی راه میروم  بی هیچ هدفی وبی هیج ارزویی  این پیر خرد سال  هنوز کودک است وهنوز طلب میکند شیر مادر را  موهایی به رنگ برف  واز مادر به تلخی یاد میکند  حتی از پدر نیز دلخور است .

بلی از شب چمعه باید مرتب علف نشخوار کنم وبرایتان قصه گهواره ار به تصویر بیاورم در یک شهر دور افتاده درمیان یک عشق بی پایه وبی اساس ودست اخر  کشنده .

ما ساکنین شهر سودوم  بی خبر ناگهان به پرواز درامدیم امروز دیگز یکدیگرا  نمیشناسیم دست به حفاری زده ایم وبه دنبال حفاری وقبیله خود یا دیگری هستیم برای خود تاجی میسازیم  از طلای ناب برای دیگران خشتی میسازیم از گل ولای وبر صورتش میزنیم برای تحقیر .

ای چشمان ناشناس که براین خطوط مینشینید  این گاو را چگونه تصور  میکنید ؟  

کوچه های خاطره  کم کم گم میشوند حتی دیروز نیز فراموش میشود  چه بهتر به فردا میاندیشم وفریاد  درسکو.ت اطاق .... نه من تسلیم نمیشوم  هیچگاه  من بر تو ای زندگی مسلط خواهم بود ای سرنوشت این منم که ترا راه میبرم نه تو  .خیر کارمن  تسلیم پذیری   نیست کار من تسلیم شدن نیست . 

با شدت لحاف را کناری میزنم وخودرا به اطاق دیگری میرسانم  قهوه ای درست میکنم سر میکشم  وبه ایه های یاس دیگران گوش میدهم به  بازوان کلفت شده آن مرد  چشم سبز با موهای انبوه که هرروز پنجره اش را باز میکند تا چرندی را برای فروش عرضه کند  پنجره اورا میبندم وپنجره دیگری را باز میکنم این بار باید اشکهایم را پاک کنم حقیقتی انکار ناپذیر درجلوی چشمانم می نشیند گوسفندان مزرعه حیوانات بع بع کنان گرد رهبری دیوانه میگردند ومن به کسی میاندیشم که مانند شیر غران  فریاد میکشید  که من منافع مملکتم را فدای هوی وهوس چند چشم ابی نمیکنم ......... اشکهایم سرازیر میشوند ...ای لعنت برتو زن  /زنی شیطان صفت که هیچگاه اورا نخواهم بخشید .  وهمچنان اشکهایم فرو میریزند ..پایان 

ثریا یرانمنش  10/02/ 2021 میلادی .


سه‌شنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۹۹

یک روز از زندگی

 دلنوشته / ثریا ایرانمنش /اسپانیا

------------------------------

با سر درد وسرمای شدید اطاق از خواب  برخاستم عطسه امانم نمیداد اطاق بی نهایت سرد ویخ کرده بود  فورا بخاری برقی را زدم  اوف تا  هوا بگیرد باید زیر لحاف پنهان باشم وعطسه کنم . تابلتم را برداشتم باز//// کریستوفر پلامر بود جولی اندروز نه حالا حالا ادامه دارد  یادداشتهای خانم جولی اندرزو وچه بسا یک عشق پنهانی بین آن دو بد جوری بهم میچسپند 1

دراین خیال بودم که اگر یک دوربین مخفی از زندگی من فیلمبرداری میکرد  یک فیلم کامل تراژدی / کمدی/ دراما میشد !!! 

بسرعت خودمرا به حمام رساندم  بسرعت لباس پوشیدم ومانند پیاز خودم را درون  چند پارچه وپتو پیچیدم فورا یک قهو.ه داغ سر کشیدم ورا دوباره به زیر پتو خزیدیم .

او . باید فکر ناهار باشم   خوب عدس  با اسفناج  بایید خوشمره شود  اما دراین هوای سرد با اینهمه  پتوی وشالی که من بخود پیجیدم چگونه میتوانم   دست به آشپزی ببزنم البته کولر داریم ااما  فرقی نمیکند تنها هوارا کثیف میکند  کولرهای قدیمی که به دیوار  نصب میشود وهوارا میبلعند داغ یا خنک میکنند نفس گیر است .  با بخاری برقی  بهتر میتوان کنار آمد . خوشا بحال اداره برق  این ماه  شاید مصرف برق بادویست وسیصد یورو رسیده باشد .! شرکت تلفن که کار خودش را میکند هرچقدر میل دارد ازحساب ناقابل من برمیدارد چه تلفنی داشته باشم وچه نداشته باشم . مهم نیست هرسال گرانتر ومالیات بیست درصدی هم اضافه میشود ! آب   گمان کنم تنها مصرف اب کم باشد  ! حال نگران برق هستم  درون اینهمه پتو وشال وروبدوشامبر  و تکان خوردن سخت است . اما ....

حال وهوای بهتری دارد  بوی نفس کشیدن بوی ازادی به مشامم میخورد مرا  خوشحال میسازد مهم نیست زیر پایم جه پهن کرده  ام  مهم نیست شوفاژ های مدرن را ندارم مهم نیست دیوار اطاقم کاغذی نیست  ورنگی نیست مهم نیست تابلوهای گرانقیمت ندارم   مهم این است که ازهفت دولت ازادم و" نه بر اشتری سوارم  ونه چو خر به زیر بارم / نه خداوند رعیت ونه غلام شهریارم " مهم نیست که کسی درب خانه را نمیکوبد ونمهم نیست کا کسی به دیدارم نمی اید  هما ن چند رفیقی  را که دارم کافیست .

نه خنده ندارد . درا ن زمان به خدمتکار خانه ام حسرت میخورد م که آزاد است  ومن درزندانی به پهنای هزا ر متر با یک زندان بان دیوانه زنجیری همیشه مست  من وبچه ها ا همیشه دراطاایمان پنهان بودیم  واز فریادهای ناهنچار او بخود میلرزیدیم بچه ها میگریستند .  خاله زنکها با چادر هایشان وجانمازشان دور  خانه راه میرفتند وصلوات میفرستادند  ومرا به نماز دعوت میکردند من ترجیح  میدادم  شور امیراوف را گوش دهم تا صدای انکر الصوات آنهارا همیشه خانه پراز میهمان ناخوانده بود ومن خسته  واین زنجیر بو گندو تا کمبریج هم آمد خوشبختانه دراینجا نتوانستند راهی بیابند بعد هم دیگر خبری از آن همه بریزو بپاش نبود مردک  هم مرده بود !.

اه . زندگی نامت هرچه هست من ترا طی کردم پیا ده   با پاهای تاول زده گاهی با دستهای  زخمی ودلی خونین اما رسیدم راهی طولانی بود اما سر انجام رسیدم  به اخر خط  .اش عدس خوشمزه تر  از قیمه با دمجان است !!!!!!!!

تنها سرمای درون خانه مرا ازا رمیدهد مهم نیست با چند شال وچند لایه پتوی دیگر گرم خواهم شد .مهم نیست . آزادی بهای گرانی دارد ومن آنرا پرداخت کردم با مالیاتش . پایان 

سه شنب 03/-2/2021 میلادی . ثریا / اسپانیا 

یکشنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۹۹

تولد


 " لب پرچین " ثریا ایرانمنش . اسپانیا 

عاشقان مستند وما دیوانه ایم / عارفان شمعند وما پروانه ایم 

چون نداریم با خلایق الفتی / خلق پندارند ما دیوانه ایم 

 ما زاغیاران بکل فارغ  شدیم / دایما با دوست دریک خانه ایم ........شمس تبریزی

 امروز پسرم چهل وهشت ساله شد ! سه ساله بود که اورا از ایران بیرون آوردم ونفهمیدم چگونه بزرگ شد مرد شد همسر گرفت بچه دار شد  

جال به حرمت چناب اجل کورنا یا کویدو نوزده او  درخانه اش  با خانواده اش جشن میگیرد ماهم درخیال با آنها همراهیم  خود در خیال جشن میگیریم !!! اجازه   راه یابی به محله آنها  را نداریم از محدوده خود نمیتوانیم دور شویم  تنها روز گذشته  آمد کادو.یش که یک تلسکوپ بزرگ برد زیر بغل گرفت ورفت  ماهم ااز طریق پستهای  ابری باوتبریک میگیوییم ودر شادی  آنها شریکیم / 

چهل واندی سال پر مشقت ودرد آور بر ما گذشت  وامروز که تازه نفس تازه میکردیم راه نفسانرا گرفتند  شب گذشته  تمام این سالهای از جلوی چشمانم رژه میرفتند اقامت درشهر کمبریج درمیان آنهمه خاله خانابجی خاله زنک  فرار بسوی ازادی !!!  درحالیکه فرار بسوی زنجیر اسارت بود   چه همه رنج کشیدیم وحقارت هارا تحمل کردیم ازهر بی سر وپایی وامرو ز؟ 

نه چیزی عوض نشده است   رهبر حزب خران بر نده است جون زبان درازی دارد ودهان گشادی  وآن دیگری که میداند ومیخواند  درسکوت با صدایی گرفته گفته هایش را برای مشتی زنجیر گسیخته  نقل میکند /

. نه چیزی عوض نشده که بدترهم شده  وما بچه های قدیم دیگر درمیان این جماعت جایی نداریم نمیتوانیم بشکل انها دربیاییم همچانکه پنجاه سال پیش هم نتوانستیم بشکل عاریه ایی دربیاییم ودرمیان خیل نوکیسه گان لباس عاریه دوخت فرنگ را بپوشیم  خودمان بودیم بشکل خودمان .

به هر روی پسرم زاد روزت  را تبریک میگویم  برایت عمری طولانی و سر شار از سلامتی را آرزو دارم . 

به پایان امد این دفتر  حکایت همچنان باقی است .

 پایان 

ثریا ایرانمنش  07/01/2021 میلادی 


شنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۹۹

مرگ کاپیتان

 دلنوشته شنبه  ششم فوریه 2021/ اسپانیا 

این روزها خیلی ها رفتند چه با عمد ویا چه غیر عمد  جوانانی که هنوز ارزوها داشتند مردانی  رستم صولت  همه فدای نظام شدند  اما در اینسوی آبها  مانیز کاپیتان خودرا از دست دادیم آخرین بازمانده ازنسل قدیم وبجای مانده از نسلی نجییب وپاکیزه  کاپیتان فون ترامپ  یا همان کریستفر پلانبرخوش قیافه ونجیب اهل کانادا  .  وچه همه غمگین شدیم همه اهالی خانه گویی پدر خودرا ازدست داده اند  درانتظار مرگ او نبودیم  این روزها مرگ برایمان یک امر طبیعی وپیش پا افتاده است  تختهای خالی بیمارسانهارا بما نشان میدهند  که بلی یکی رفت راست یا دروغ  آنقدر دروغ وریا این روزها رسانه ها بخورد ما داده اند که تشخیص  این دو از هم سخت ومشگل است .

حال باید پرسید  تو چگونه از.بهازآن  گذشتی  و بهاران را ندیدی  وخلیج  را ندیدی  نامت چون برگ زرینی بر دیوارها نوشته شد  وهمه نوشتند  اسوده بخواب  چون یک قوی بی صدا  درسینه ابهایی نیلگون  به ابدیت رفتی .

هیچکس آن پل را نخواهد دید  وهیچکس دیگر بهاران  را  آنچنان که باید احساس نخواهد کرد   ودیگر کسی از فتح افتاب چیزی نخواهد نوشت چون آنرا هم به زودی ازما دریغ خواهند کرد  دیگر کسی تیغه های زرین خورشید را بردیواره های خشتی کوچه ها نخواهد دید چرا که همه زند انی هستیم وپنجره هایمان  رو به روشناییها   بسته است  حال رنگهای طلای به رنگ خون درآمده اند  تا مژده پیروزی آن شیطان پرستان دیوانه را بما برسانند .

 پل ها زیر پای ما ویر ان شد همه دریک قایق شکسته وسوراخ نشسته ایم  از امواج گذر میکنیم یکی میغلطدد دیگری غرق میشود سومی بی نفس در میدان   میافتد  در زیر تازیانه   باران های  سمی 

تو چگونه ازآن پل گذشتی با آن غرورت  که مانند آینه  زلال درچهره همیشه خندانت میگشت  ابهای اقیانوسها ازغرور تو سر چشمه میگرفتند  نجیب زیستی  نجیب هم رفتی  ودر مقابل من اینه بزرگی شکست .  هنوز باید درمیان سیل خروشان ریا ودروغ  با پای  برهنه راه برویم  تا ما هم به آن پل ابدیت برسیم .

روانت شاد 

تقدیم به کریستوفر پلامبر هنرپیشه همیشه تابناک سینما وتاتر  ..

جمعه، بهمن ۱۷، ۱۳۹۹

معجزه نزدیک است ،

ثریا ایرانمنش«لب پرچین اسپانیا 

  گر چه میگفتند که معجزه نزدیک است  اما من میبینم که شب وروز یکسره تاریک است 

 در یک فریب بزرگ. شناوریم وغوطه میخوریم  هر صبح پاکتهای بسته ‌دستوری.ر ا به دست خبرنگاران می‌دهند با فیلمها. شادی های دروغین گریه ها ‌افسردگیهای دروغین. وما در اینسوی پنجره به حیرت ایستاده ایم 

 هر صبح  وهر شب پنجرهای مجازی باز می‌شوند ط‌وطیان شکرشکن برایمان افسانه میخوانند  و ما بی تفاوت  به این گفته ها ونشست ها در قفس خود. دانه  بر میچینیم  وانراانبار می‌کنیم تا مبادا فردا مجبور باشیم گوشت همجنسان  خودرابخو‌ریم   امروز صبح در یکی از همین. پنجره ها صندوقی از چشم. آدم‌ها دیدم که داشت صادر می‌شد و،گوینده  می،گفت صند‌قهایی از ریه ‌قلب وکبد نیز در. راهند . ک‌و ید نوزده بیهوده به ریه ها حمله نکرده است بادی درون ریه میفرستند  انرا ضد عفونی می‌کنند صاحب آن غزل خداحافظی را خوانده است. وما در زیر یک فضای امنیتی از دیدار عزیزانمان نیز محروم ودر سکوت به ای بازی چندش ا‌ور مینگریم  

همه یک خورشید دروغین را در پرستوی خانه پنهان کرده ایم. چرا که خداوند،گان بزرگ. مایکروسافت میل. دآرد خورشید رانیز بزای خود بر دارد وما در هاله های ابری به زندگی موریانه ای خود ادامه میدهیم ،

پاهای عریان  غرقه بخون همچنان در سنگلاخها. میروند  ‌خون نوزادان تازه   پای به جهان گذاشته نصیب باز ماند،گآن نازیسیم می‌شود تا عمر نوع بکنند ‌بقیه را بکشند تا قصرهایشان گشاد تر شود ، 

ما در زمان بدی  پیر میشویم ویا بدنیا می آییم در حال حاضر . از بار داری وتولد  خبری نیست  مگر بچه ها ساخت آزمایشگاه پنهانی همجنس بازی بیشتر  مزه می‌دهد ،

حال دیگر حتی به خواب‌های گذشته  نیز دمی آندیشم . حیف از آنها که با فساد امروز گره بخورند ، 

حال عکس از بر،گهای مصنوعی میگیرم ود. فضای مصنوعی میگذارم تا انسان‌های مصنوعی  دلشان خوشباشد  وبه گلهای  پلاستیکی خود ساخت چین آب میدهم تا شاید در میان آنها چشمی ، قلبی، کبدی  وریهای. دیدیم آنها با بیرحمی تمام کارگران. افتاده حال را میکشند برای تجارت. اعضای داخلی تا آدم‌های مصنوعی ساخت کارخانه بیل گیتس  بتوانند. زندگی بی سر وصدایی   وبدون  مصرف را برای آقایان آماده سازند ،

،،،،،،،،،،، 

،تمام شب گریستم،

پایان 

ثریاایرانمنش   پنجم فوریه دوهزارو بیست ویک 

چهارشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۹۹

سفر سخت دلگیر است

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

چند صباحی بر لب بام من نشست و  امروز رفت  وباز من تنها ماندم ودیوارهایی گچی سفیدی که دهان باز کرده اند تا مرا ببلعند وتنهایی تا حد  مرگ دردناک است .

امشب از کوچه ای خاطره من صدای پای تو خواهد امد باید بگوش بنشینم  به همانگونه که تو شبها بگوش  بودی تا صدای مرا وصدای نفس های مرا بشنوی .

دهانم تلخ است زندگی هم تلخ است دردهارا بهانه میکنم ودریک گوشه مینشینم به اینده ای میاندیشم که دیگر از ما نخواهد بود ودر این فکرم آیا دیداری دیگر روی خواهد داد؟ همه ما اسیریم  آزادی مارا  از ما گرفتند مارا درقفسهایمان محبوس ساختند حال باید با چشمان بسته  تصویر  خودرا درایینه ببینم  کسی که تازه متولد شده است ناشناسی  غریبه ای  چشمانم کم کم / کم سو میشوند  ودیگر نمیتوانم تصویر ترا حتی در آیینه سنگین بلوری ببینم  تنها از پشت یک ظلمت ویک تاریکی سایه هارا خواهم شمرد .

تنهای مرا بیاد  خاک باغچه انداخت گلهاییرا که برایم خریده بودی  به همراه  خاک درباغچه کاشتم  درحالیکه برخود میلرزیدم  سعی داشتم جلوی اشکهایمرا بگیرم ونگذارم آنها  کاشته ها را ابیاری کنند .  خورشید نیزپشت ابر ها پنها ن شد  دیگر طلوع وغروب آن برای من معنایی نخواهد داشت .

ما هرشب جام  شب خودرا با ستاره پر میکردیم  وآنرا با هردو دست میگرفتیم   دریک نفس آنرا تهی میکردیم  شب ما بافیلمهای قدیمی شروع میشد  وگرسنگی مرا درپی داشت سینی شام من حاضر بود  با حرصی نا شناخته نانرا نان گرم را درون غذایم فرو میبردم وسپس بسوی  اطاقم روان میشوم  وچه اسو.ده  بخواب میرفتم بی هیچ هراسی . .

حال امشب باید به ماهی که درپشت ابرها پنهان است بنگرم ودرانتظار بمانم  ایا به مقصد رسیدی؟ تو نیز  تنهایت را داری با آن اخت شده ای .

با همه این گفته ها به راستی ازتو سپاسگذارم که دو ماه مرا پذیرایی کردی  .نگذاشتی بمیرم . 

پایان 

ثریا ایرانمنش 03/02.2021 میلادی