چهارشنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۹۹

دزداناودیروز وفردا !

 یک درد نوشته  نه دل نوشته!

امروز عکس اورا در آخرین روزهای زندگیش  روی فیس بوک دیدم یکی از یارانش و دوستدارنش انرا  بعنوان چهارمین سال درگذشت او گذاشته بود ! وای چه فاجعه ای به دنیای هنر وارد آمد !!! سر زمینی  که رهبرش یک ملای دوزاری باشد باید هنرمندش هم این دزد  همه فن حریف باشد .

دلم میخواهد بپرسم مثلا تو آن زمین وباغچه کرج را چه کردی به چه کسی کدام ملای ده فروختی ؟  که امروز پاهایت درکفشهای ورزشی نایک خود نمایی میکنند ؟ خانه دریا ا  که میدانم چقدر وبه چه کسانی فروختی پولش را چه کردی قمار ؟ تریاک یا خانه ای شیک درمعتبرترین وگرانترین قسمت شهر برای خودت تهیه کردی  با فرشهای گرانیها مبلمان طلایی  نظیر بازاریان نو کیسه !خوب نیمی را آنرا نا نجیبه برد نیمی را هم تو باد آورده را باد میبرد !  وحال آنکه هردو از بهترین دوستان وکسان من بودید  وظاهرا مرا عاشقانه !! دوست داشتید و منهم باور کرده بودم که درجهانم هست یاری !!!!

امروز بیاد آن دخترک خدمتکار معلم قرانم افتادم که چگونه میله داغ را به دست من داد که همه گوشت و پوست دست من به ان چسپید  من رفته بودم در تاریکی زیر زمین باو کمک کنم تا برای مادرجانم وملای چای بیاورد قرانم را تمام کرده بوم با کاسه  نبات رفته بودیم برای تشکر !دختر میله را درون اجاق وخاکستر داغ گذاشته بود سپس انرا به دست من داد وگفت اینرا بگیر تا من چای بریزم منم گرفتم ودستم به آن چسپید تنها توانستم  یک فریاد بکشم  تازه هنگامیکه ملا از او بازخواست میکند  درجواب میگوید خودش انرا برداشت باو گفتم این داغ است  تنها بوسه های مادرم روی کف دست اش ولاشم وبردن من فوراا به درمانگاه تا دست سوخته را که پوست نازک آن به میله هنوز چسپیده بود  پانسمان بکنند من ان دخترا نمیشناختم فقط  برای آنکه درتاریکی تنها نباشد با او تا  اشپزخانه رفتم  از روی دلسوزی خدمتکار ملا بود  البته  همان شبانه اورا بیرون کرد اما دست من آنهم دست راست  من تا مدتها هنوز میسوخت این اولین سیلی بود که از یک هموطن ویک همشهری خوردم حال منتظرم که مثلا این بانوان واقایان چند پشت غریبه مرا یاری بدهند؟.

البته من به ان مال نه احتیاجی نداشتم ونه چشمی به ان دوخته بودم اگرچنین بود روی انها مینشستم وبه خارج پناه نمیبردم اواره نمیشدم گر سنگی نمیکشیدم درد نمیکشیدم  امروز حقوق من درون یک جعبه ریخته شده ومن نمیدانم  با ان چه کار کنم من ابدا توجهی به مال دنیا نداشته وندارم  . من تنها کشته  وتشنه عشقم چیزی که ابدا دراین جهان وجود ندارد .

 جناب هنرمند گرامی همه را بالا کشیدند وراحت نشستند روی صندلی وتارشان را دربغل گرفتند وگفتند من غیر ازاین چیزی ندارم !!!! وآن اخرین شب باقیمانده عمرشان که داشتند از ایشان فیلم تهیه میکردند تا برای  ایندگان بماند آنچنان ان اسکناسهای زبان بسته را امضا کرده بذل وبخشش میکردند  و سپس با نگاهی که آنرا خوب میشناختم  رو به دوربین با بی زبانی گفتند که انتقامم را گرفتم .

نه ! امروز نه ملامتش میکنم ونه برایم وجود دارد او نظیر بقیه یک تکه خاک یک تکه سنگ  مال کمی دردستش نبود  چهارده هزار متر زمین / دو خانه یکی هشتصد مترودیگر ی چهارصد متر درشما ل/ 

پنجاه سهم از یک شرکت تولیدی  که خوب نا نجیبه آنرا بنام خودش وهمسرش به ثبت رساند با یک بغل خوابی  ! نمیدانم زنده است یامرده  برایم دیگر نه آن سرزمین مهم است ونه مردمش و تنها آرزویم این است که همه خاطرات گذشته ازذهنم بیرون روند گاهی فکر میکنم آلزایمر بد چیزی نیست . امروز بیاد آن میله داغ دخترک ناشناس بودم و........دیگرهیچ .

ثریا / اسپانیا  چهارشنبه 19 شهریور 1399 خورشیدی برابر با نهم سپتامبر 2020 میلادی . تم......ام 


فرار کنید وباز گردید

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 
--------------------------------
روی برف سپید 
خون سرخ ما می چکد 
سردمان است و گرسنه ایم 
سهم ما یا بینوایی  
 و یا گلوله  و یا طناب داراست 
...................
سهم ما این است نه بیشتر سهم ما از زندگی اندکی است که بتوانیم زنده بمانیم و تماشاچی خلق بهر روی هر نمایشی تماشا چی می خواهد سالن باید پر باشد .
درس بزرگی بود  باشد تا دیگر کسی نتواند سیمها را کو ک کند و ساز خود را بنوازد . و آن کسی که چنگ را به دست می گیرد و از بالای صخره ها به آتش سوزان می نگرد و می خواند  از ما نیست .

امروز همه ما در بیابانی  سوزان  آواره ایم وتشنه  درپی قطره ابی خنک و آن آب دردست دیگران است چراغ و روشنایی دردست دیگران است و نان ما در کف دیگران .

 آزادی عطری بود که نبوییده از شیشه های پنهان فرا ر کرد و گم شد .اکنون زنجیر ما دردست دیگری است مرگ وزندگی ما نیز درمیان دستهای دیگری است .

با بهانه ای کوچک   سرگرمیم می سازیم  وبا اشکهای خشک شده روی گونه ها شب را به صبح  وانکه برای فردا چه خوابی دیده اند ؟ .

ما سر گردانان در بیابان  دیگر موسی چوپان هم نیست تا مارا راهنمایی کرده و یا امیدی در دلمان بنشاند 
او تنها به عهدی که به قوم خود داده بود وفا کرد پیامبران ما همه دروغین بودند .
گویی خدای او با ما فرق داشت برایش نشانی ها می فرستاد  دریاها را خشک می کرد   بهر روی آنها به سر زمین موعود رسیدند و ما گم شدگان راه  همچنان دربیابان های  ذلت باقی مانده ایم .

به آهنگ گنجشک اشی مشی گوش فرا دادیم تا پرواز ا ورا بخاطر به سپاریم  و به اهنگ  نا موزن اشتوک هاووزن  رقصیدیم  تا به دنیا بفهمانیم  خوب می رقصیم با هر اهنگی میتوانیم برقصیم .

پیامبران دورغین بر ما ظاهر شدند ومارا به چاه ویل سقوط دادند  طنابها راهم ز بریدند درب چاه را نیز گذاشتند تا ما نفس نکشیم  دنیا ساکت و ارام در هوای نا مطبوع الکل ومواد ضد عفونی داشت برای فردای ما نقشه بهتری را می کشید .
هنوز درانتظار طلوع آفتاب نشسته ایم آنهم دریک شب تاریک . 

سردمان است و گرسنه ایم ! 
پایان 
 ثریا ایرانمنش  09/ سپتامبر 2020 میلادی برابر با 19 شهریویر 1399 خورشیدی . اسپانیا 



 

سه‌شنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۹۹

ژّاندارک

ثریا ایرانمنش  لب پرچین " اسپانیا -
-------------------------------
سینه صبح را گلوله شکافت 
باغ لرزید و اشیان لرزید 

خواب ناز کبوتران اشفت 
سرب داغی به سینه هاشان ریخت 

رنگ وحشت  به لحظه ها آمیخت 
پر خونین  به شاخه ها آویخت
-----فریدون مشیری 

تمام شب نام   ژاندارک  در مغزم بالا و پایین میشد بین خوابهایم و بیداری وگوش دادن به ارجییفی که سالهاست داریم میشنویم و سرمان گرم است بی هیچ نفعی تنها  پول میخواهند!

باخود میگفتم ژ اندارک آن دختر دهاتی اهل اورلئان  با دعا کردن ونشستن درکنار یک سقاخانه ودست به دامن مریم مقدس شدن تا به او قدرت بدهد برود فرانسه را نجات دهد !  به ارتش بپیوندد  ؟ چگونه  دختری که جثه یک کبوتر را داشت   می توانست آن شمشیر های آهنی  چند کیلویی را به دست بگیرد وبه قلب دشمن بتازد ؟  ایا این هم یکی از آن افسانه های شیرینی نیست که در کتابهای ما نوشته شد تا روح قهرمانی را درما بیافریند ؟  افسانه تهمنیه / رستم وسهراب وبابک خرمدین وان  افشین خیانکار دوستش  همه را ما درکتابهای درسی می خواندیم منجمله این افسانه ژاندارک را .
فیلمی از ان تهیه کردند وسوختن آورا زنده زنده میان آتش دیدیم  ! ژاندارک / ژاندارک همچنان این نام دور سرم میچرخید  بیدارشدم  آن ییر مرد داشت فحاشی میکرد  متلک به دیگری میگفت  بلی این نماد  مبارزه ما میباشد 
بیاد آن هرزه منفور  آن مرد یک چشم افتادام که مارا تهدید به مرگ میکند ایرانیان اسلام او را در خطرانداخته اند ! مردک بیمار روانی   افتاده از بطن یک زن هرجایی حال با قدرت اسلحه بر سرزمین من  روی گنج خاک من نشسته ای و میزاث پدری را میخواهی میراث پدریت  هم تنها   خون  است تو وهم پالگیهایت سیری ناپذیرید روزی یک کاسه خون باید سر بکشید آنهم خون جوانانرا تا زنده بمانید با ان چشما ن منفور کج ودهان نکبت واـن انبوه موهایی که از چانه ات بیرون زده  آن هیکل  نحس کثیف تو که مرا بیاد دیوهای  افسانه ای میاندازد .
سر زمین من رو به نابودی میرود مردان یکدیگر را پاره پاره میکنند از آن قدیمی ها اثری بر جای نمانده و فرزندانشان در کشورهای  خارج درمیان خارجیان حل ومحو شده اند ویا به تیر غیب  گرفتار شده اند  ومن ؟ در رویاهایم به دنبال یک ژاندارک میگردم !در آن زمان درکتابهای درسی ما روح قهرمانی و بزرگ منشی را در ما تقویت میکردند امروز تنها درسی که دختران  وپسران میخوانند  آداب وضوو رفتن  به توالت وچگونه  در رختخوابها باهم به کارهای خوبی مشغول باشند تا تماز و روزه شان باطل نگردد و اخیرا دکان دیگر بعنوان ذکات باز کرده اند تا تتمه اندوخته ونان مردم  را نیز از آنها بگیرند .
عده ای هم مشغول گرفتن عکسهای سلفی از خودشان وگذاشتن روی اینستا گرام وجمع کردن سر بازهای مجازی  ایران برایشان وجود ندارد  س زمینی که گم شده  است .

دنیا ساکت وارام است ! ژاندارک افسانه ای را انگلیسها راهبان انگلیسی به اتش  افروخته انداختند وما ایرانیان رانیز یک  یک به دست آتش خواهند سپرد تا آن سر زمین را برای همیشه دراختیار داشته  باشند 
زبان فارسی تقریبا منسوخ شده من هنوز نتوانسته ام یک کیبرد درست وحسابی روی این دستگاهایم نصب کنم تا بتوانم فارسی رادرست بنویسم  چهار عدد لپ تاپ سر شار از اندوخته ها  با بدبختی با این یکی جان میدهم وجان میگیرم تا بتوانم چند خط را بنویسم .

روی کیبردهای  گوشی هرچه را که میل  دارند مینویسند نه آنچه را که من میل دارم بنا براین باید با زبان نکبت لاتین بنویسم و من عاشق زبان وا دبیات سر زمینم هستم  کتابهای برگ برگ شده ام هرکدام برایم از یک کتاب مقدس  پر بها ترند . . نه همه در میان اقوام گوناگون حل شدیم .

 روز گذشته  دخترم پرسید تا اپرای موزارت را داری  گفتم آری  رویش را نگاه کرد وگفت  به زبان انگلیسی است  وزیر نویش انهم انگلیسی است ! گفتم طبیعی است  انرا انگلیسها ساخته اند وهر طور دلشان خواسته  شکل وشمایل موزرات را نشان داده اند گفت اما همسرم میل دارد آنرا به زبان اسپانیایی ببیند ! گفتم او موسیقی موزارت را میل دارد گوش کند یا چند دیالوگ را که دران رد وبدل میشود !!! البته فیلم جالبی نیست ودولت فخیمه هرچه دلش میخواهد با کمک نوکرانش بخورد دنیا میدهد بهر روی با یک سی دی دیگر" دون جوانی " را  نیز باو دادم تا همسرش کمی درخانه سرگرم باشد !!!  همه درخانه هایمان زندانی هستیم .
 روز گذشت به زور برای آوردن فایبر وتقویت اینترنت من یک بسته  فیلم هم آورده اند گفتم من میلی ندارم این فیلمهای چرند را ببینم  مردک گفت بما مربوط نیست بما گفته اند این بسته را کامل  نصب کنیم هرچه به شرکت تلفن زنگ میزنم که این دستگاه را نمی خواهم  جوابی نمیدهند ! حال خدا میداند ماه اینده چقدر از حسابم برداشته شود  من چندان میلی  به تماشای تلویزیون ها ندارم اکثرا خاموش ومن مشغول نوشتن ویا خواندن هستم تنها دیدم که دراین دنیا همه چیز را بتو تحمیل میکنندوتو باید بپذیری هم دین راهم ایمان راهم فیلم را هم داستان را وتو حق اعتراض نداری ......... نه تو اصلا حق نداری ! پایان
ثریا ایرانمنش . 08/ سپتامبر 2020 میلادی /  برابر با 18 شهریور 1399 خورشیدی/ اسپانیا 

دوشنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۹۹

شبهای دروغین

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 
----------------------------------
اگر ای مهربان - از روزن چشم
راهی بسوی اسمان ببینی 
 و از لابلای  پرده مژگان 
آفاق اندوه مرا تا بیکران ببینی 
 ناچار در پایان    آن دیدار 
 فکر بلندم را مسیحا وار 
خونین و خندان  بر صلیب کهکشان ببینی 
 آنگاه تمثیل شهادت را 
چون افتابی  در میان بینی ......... " زنده نام نادر نادر پور  . از دفتر صبح دروغین "

من از عشق بازی ماه با جویبارها  دانستم که زندگی میتواند شیرین باشد  اما امروز دیگر ماه د رپس ابرهای تیره و  تار گم شده و بجای آن ماه های تقلبی با ستارگان تقلبی نرد عشق میبازند وما یعنی بشر چقدر تنها ماند ه است .


دیروز تمام شد و روزهایی که می پنداشتیم ابدی اند ناگهان  به یک شب تاریک منتهی شد  وما هریک مانند کبوتران بال و پر شکسته در گوشه ای به دنبال لانه ای امن خود را از تیر رس شکارچیان پنهان داشتیم .

دیگر  صدای باران در ناودانها شنیده نشد و دیگر  برفهای  روی پشت بامها قندیل نبستند  ویک بغض ناگهانی درون گلوی همه را گرفت در بعضی ها تبدیل به خنجر و کارد شد و در بعضی ها مبدل به خون ویا مرگ اشکار و پنهانی !.

خاک زیر پاهایمان  سست و گاهی مارا تا اعماق زمین میبرد  اما هنوز چشم بر آسمان دوخته بودیم ودر انتظار  پایان شب تاریک و روز روشن و خورشید گرما بخش خود را فریب میدادیم .

این روزها دیگر بغضی درگلو ها نمانده  تبدیل به فریاد شده اما فریادی خاموش  و در درون غوغا میکنند  بانگ ناقوسها خاموش شدند  و سحرگاهان دیگر بلبلان وپرندگان آوازی نخواندند.
ما فراموش کردیم که پرنده ای هم هست که برایمان پیام شادی میاورد اما چرندگانرا دیدم که آهسته اهسته خون مارا  می لیسند .

روزهای نامی و جهانی گم شدند سر ها به دو طرف میچرخد چپ  یا راست .
دراین سکوت شبانه من همچنان به اوازهایی گوش فرا میدهم بعضی ها ناهنجار وبعضی ها نوازشگر  و درا ین فکرم آخرین سنگر ما کجاست و تنهایی ما کی به پایان میرسد؟ .
 پایان 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 2020/09.07 میلادی   برابر با  19 ش8ریویر 1399 خورشیدی1





یکشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۹۹

من و....او ؟

یک نوشتار !
 یک گفتگو ! روز یکشنبه  خسته کنند .
====================
دعای صبح من با او شروع میشود ودعای شب من با او تمام میشود ! بعضی از نیمه شبها بیدار میشوم گویی خود او مرا به بیداری میخواند .
او نه تعلیم دهنده است  و نه معلم علم ومعرفت ونه عیسی مسیح .او خودش است .

او در خدمت سر زمینی بیمار  ومردمی بیمار تر است 
 سالهاست که دیگر اشعارم را کنار گذاشته ام آن شمع فروزان دردلم خاموش شد گذاشتم دیگران بسرایند ومن بخندم .

من هیچگاه  اورا نخواهم دید او نیز مرا نخواهد دید  فاصله ما ا زمین تا آخرین ستاره ای است که در گوشه اسمان سوسو میزند آن ستاره هم در انتظار دیدار  است .
امروز همه ما اسیریم  اسیر یک بهانه  یک ریا ویک اقتصادی ورشکسته و وحشتناک  که باید به نوعی انرا جبران کنند  . 
چگونه مردم  همه دارایی شانرا از کنج خانه ها بیرون می کشند و به به آنهایی میسپارند  تا برایشان  بخورند .
من تنها تماشاچی هستم  یک تماشاچی بی کار !

امروز من از این اسارت خودمان شرمنده ام وعصبی اما کاری نمیتوان کرد دنیا درمیان دستهای تفنگداران است وزندانها لبریز از انسانهای بیگناه یا گناهکار دزدان و آدمکشان در شهر ها گردش میکنند روی کشتی هایشان و روی قایق هایشان  ودرون هواپیما هایشان  اسیری تنها متعلق به ماست /

ما هردو هدفی  مشترک داریم  شکستن زنجیر بردگی را و به دست آوردن ازادی را  اما برای من آن ازادی تقریبا شبیه همین ازادی است یعنی فاصله بین اطاق خواب ونشیمن وآشپزخانه وبقیه جاها  نه بیشتر .
میل ندارم با پوزه بند ازخانه بیرون بروم  بنا براین ترجیح میدهم درخانه بمانم واز دورتماشگر این گله باشم که چگونه یکدیگر را پاره می کنند سگهای گله نیز بجای نگهبانی  خود یک پا مانند گرگها  به گله حمله میکنند .

من یک گوشه ارام ویک چراهگاه  دارم  اورا نمیدانم شاید چراگاه  او بزرگتر ازمن باشد /
روز ی اشعار برای خود زبانی داشتند  وحکومتی میکردند امروز همه آواره شده اند  زخمی اند تنها یاوه سرایان درمیان کوچه ها الفاظی را به هم میبافند و فریاد سر میدهند  برای من شعر مقدس است  نه برای یاوه گویی ویا برای پیش برد مقاصد و یا درباره پیامبران دورغین .
شبها تنها او را فریاد میزنم  با بردن نام او ارمش پیدا میکنم  .وآن شعر میماند برای ابد . بی آنکه کسی از محتوی آن چیزی بداند .
 پایان
ثریا ایرانمنش . اسپانیا  ششم سپتامبر 2020میلادی شهریور 99

رویال هاینس

ثریا ایرانمنش "  لب پرچین " اسپانیا 
یکشنبه  ششم سپتامبر 2020 میلادی !
----------------------------------
شبهایی که شام نمی خورم یا کم میخورم نیمه شب بیدار میشوم  میل دارم با نوشیدن آب شکم خودرا سیر کنم اما بی فایده است ! به وب گردی می پردازم فضولی در اخبار بی سر و ته دنیا به کسی میاندیشم که با چه حرارتی  روزهای خستگی ناپذیر دارد میدود  برای کی کار میکند ؟ برای چی ؟ برای این مردم ؟ دلم می خواهد جلوی او را   بگیرم اما او همچنان می تازد بی هیج هراسی سر انجام به کجا میرسد به میان مشتی حرام زاده  .....

 در میان وب گردیها چشمم به یک نام اشنا افتاد  ! اهه  این همان  دحتر کوچولو یی بود که با خواهرش بخانه ما میامد ونوه عموی بچه ها بود  حال شده رویال هاینس !خوب البته مدتی در یکی از شهرهای  عربی نشین و کنار خلیج  با یک بچه لرد اشنا شده فورا  حامله شده  بچه لرده هم ازاو زرنگتر بود اورا گرفته بخاطر بچه وبامید انکه پسری داشت باشد از قضای روزگار دختر شد وبچه لرده هم اورا طلاق داد وبا دخترش اورا راهی دیار فرنگ کرد ! این همان دخترک سیه چرده بود که مادرش اهل برزیل و ساکن  ومقیم امریکا دریک مطب دندان سازی سکرتر بود وپدر ش اهل سر زمین غرب ایران  باد در استین  مانند همه مردم  آنجا که ما تافته جدا بافته ایم ! واصل و رشته مان باز به بازار گره میخورد ویا به یک ملای ده !
حال دخترک بر بالای صفحه اینستا گرام خود حروف  رویال هاینس را ثبت کرده است !!! نو دیده قبا دیده  بقیه اش  باشد  خوب آرزو بر همه عیب نیست بخصوص که امروز دنیای مایک دنیای خر تو خری است متاسفانه ماهم هنوز!!!! حضور داریم .

هنگامیکه مادر این دختر به ایران آمد سخت ترسیده بود با دو  دحتر بچه لاغر سیه چرده تنها دوست مادرش من بودم با هم به تالار رودکی میرفتیم  باهم ناهار می خوردیم با هم شام می خوردیم  سخت از آن خاتواده دلخور بود آخر هم نتوانست دوام بیاورد برگشت به امریکا یک پسر هم تحویل همسرش داد و رفت  باز درهمان مطب دندانساز مشغول کار شد   وسخت دلتنگ بچه هایش ومن دیگر خبری از او نداشتم .
در انگلستان از دست نواده های خاندان سلطنتی  اعراب  مجال نشستن نداشتیم  حال خود ما نیز به انها پیوستیم  مهم نیست .

 سپس به تار شهناز گوش میدادم  بی رقیب بود وآن یکی آن بداهه نواز لعنتی خوب  از روی دست  این مرد بزرگوار کپی می کرد اما با سیم زیر می نواخت  و خوب سازش را کوک می کرد   نازک و محفلی و منقلی !
خواب از چشمانم گریخت  به روزهایی فکر میکردم که به همراه آن دوست از دست رفته ام گاهی در جشنها ی مذهبی کلیسا شرکت میکردیم  اگربا او میرفتم جایم در ردیف دوم بود بود  اما  خودم تنها میرفتم  جایی برایم نبود همه گشاد گشاد می نشستند یا  کتابی و دفتر ی کنارشان می گذاشتند که اینجا رزرو است  من می ایستادم یا یک صندلی  شکسته در گوشه ای پیدا می کردم و تنها به موعظه های
  آنها گوش می دادم چیزی از ما کمتر نداشتند همان افسانه ها همان قصه ها وهمان دعا ها کار ی نداشتم تنها بودم  بچه ها همه رفته بودند  اما متاسفانه هیچکدام رویا ل هاینس نشدند تا من هم در کنج کلیسا جای مخصوصی داشته باشم ! .
حال عضو یک کمیته  مذهبی هستم برایم هر هفته دعا می خوانند منهم نذورات خود را به آنجا می فرستم برای بچه های سرطانی و بیمار  وبی خانمان و گرسنه .و....خودم از سر تنبلی شبها گرسنه می خوابم !

یک گله ویک چراگاه 
و همه با یک اعتقاد  ! آزادی .
بی اعتقادان به سختی کیفر خواهند شد
بت های کهن درهم خواهد شکست 
 واز سنگهای انها
معبدی  بالا می رود  که سقفش اسمان لاجوردی است 
و خورشید  قندیل  محراب آن خواهد شد .........." شاندارو پتوفی "
------------------------------------
این بود قصه بی معنای ما  تا بعد !
ثریا / اسپانیا /