یک نوشتار !
یک گفتگو ! روز یکشنبه خسته کنند .
====================
دعای صبح من با او شروع میشود ودعای شب من با او تمام میشود ! بعضی از نیمه شبها بیدار میشوم گویی خود او مرا به بیداری میخواند .
او نه تعلیم دهنده است و نه معلم علم ومعرفت ونه عیسی مسیح .او خودش است .
او در خدمت سر زمینی بیمار ومردمی بیمار تر است
سالهاست که دیگر اشعارم را کنار گذاشته ام آن شمع فروزان دردلم خاموش شد گذاشتم دیگران بسرایند ومن بخندم .
من هیچگاه اورا نخواهم دید او نیز مرا نخواهد دید فاصله ما ا زمین تا آخرین ستاره ای است که در گوشه اسمان سوسو میزند آن ستاره هم در انتظار دیدار است .
امروز همه ما اسیریم اسیر یک بهانه یک ریا ویک اقتصادی ورشکسته و وحشتناک که باید به نوعی انرا جبران کنند .
چگونه مردم همه دارایی شانرا از کنج خانه ها بیرون می کشند و به به آنهایی میسپارند تا برایشان بخورند .
من تنها تماشاچی هستم یک تماشاچی بی کار !
امروز من از این اسارت خودمان شرمنده ام وعصبی اما کاری نمیتوان کرد دنیا درمیان دستهای تفنگداران است وزندانها لبریز از انسانهای بیگناه یا گناهکار دزدان و آدمکشان در شهر ها گردش میکنند روی کشتی هایشان و روی قایق هایشان ودرون هواپیما هایشان اسیری تنها متعلق به ماست /
ما هردو هدفی مشترک داریم شکستن زنجیر بردگی را و به دست آوردن ازادی را اما برای من آن ازادی تقریبا شبیه همین ازادی است یعنی فاصله بین اطاق خواب ونشیمن وآشپزخانه وبقیه جاها نه بیشتر .
میل ندارم با پوزه بند ازخانه بیرون بروم بنا براین ترجیح میدهم درخانه بمانم واز دورتماشگر این گله باشم که چگونه یکدیگر را پاره می کنند سگهای گله نیز بجای نگهبانی خود یک پا مانند گرگها به گله حمله میکنند .
من یک گوشه ارام ویک چراهگاه دارم اورا نمیدانم شاید چراگاه او بزرگتر ازمن باشد /
روز ی اشعار برای خود زبانی داشتند وحکومتی میکردند امروز همه آواره شده اند زخمی اند تنها یاوه سرایان درمیان کوچه ها الفاظی را به هم میبافند و فریاد سر میدهند برای من شعر مقدس است نه برای یاوه گویی ویا برای پیش برد مقاصد و یا درباره پیامبران دورغین .
شبها تنها او را فریاد میزنم با بردن نام او ارمش پیدا میکنم .وآن شعر میماند برای ابد . بی آنکه کسی از محتوی آن چیزی بداند .
پایان
ثریا ایرانمنش . اسپانیا ششم سپتامبر 2020میلادی شهریور 99