سه‌شنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۹۹

ژّاندارک

ثریا ایرانمنش  لب پرچین " اسپانیا -
-------------------------------
سینه صبح را گلوله شکافت 
باغ لرزید و اشیان لرزید 

خواب ناز کبوتران اشفت 
سرب داغی به سینه هاشان ریخت 

رنگ وحشت  به لحظه ها آمیخت 
پر خونین  به شاخه ها آویخت
-----فریدون مشیری 

تمام شب نام   ژاندارک  در مغزم بالا و پایین میشد بین خوابهایم و بیداری وگوش دادن به ارجییفی که سالهاست داریم میشنویم و سرمان گرم است بی هیچ نفعی تنها  پول میخواهند!

باخود میگفتم ژ اندارک آن دختر دهاتی اهل اورلئان  با دعا کردن ونشستن درکنار یک سقاخانه ودست به دامن مریم مقدس شدن تا به او قدرت بدهد برود فرانسه را نجات دهد !  به ارتش بپیوندد  ؟ چگونه  دختری که جثه یک کبوتر را داشت   می توانست آن شمشیر های آهنی  چند کیلویی را به دست بگیرد وبه قلب دشمن بتازد ؟  ایا این هم یکی از آن افسانه های شیرینی نیست که در کتابهای ما نوشته شد تا روح قهرمانی را درما بیافریند ؟  افسانه تهمنیه / رستم وسهراب وبابک خرمدین وان  افشین خیانکار دوستش  همه را ما درکتابهای درسی می خواندیم منجمله این افسانه ژاندارک را .
فیلمی از ان تهیه کردند وسوختن آورا زنده زنده میان آتش دیدیم  ! ژاندارک / ژاندارک همچنان این نام دور سرم میچرخید  بیدارشدم  آن ییر مرد داشت فحاشی میکرد  متلک به دیگری میگفت  بلی این نماد  مبارزه ما میباشد 
بیاد آن هرزه منفور  آن مرد یک چشم افتادام که مارا تهدید به مرگ میکند ایرانیان اسلام او را در خطرانداخته اند ! مردک بیمار روانی   افتاده از بطن یک زن هرجایی حال با قدرت اسلحه بر سرزمین من  روی گنج خاک من نشسته ای و میزاث پدری را میخواهی میراث پدریت  هم تنها   خون  است تو وهم پالگیهایت سیری ناپذیرید روزی یک کاسه خون باید سر بکشید آنهم خون جوانانرا تا زنده بمانید با ان چشما ن منفور کج ودهان نکبت واـن انبوه موهایی که از چانه ات بیرون زده  آن هیکل  نحس کثیف تو که مرا بیاد دیوهای  افسانه ای میاندازد .
سر زمین من رو به نابودی میرود مردان یکدیگر را پاره پاره میکنند از آن قدیمی ها اثری بر جای نمانده و فرزندانشان در کشورهای  خارج درمیان خارجیان حل ومحو شده اند ویا به تیر غیب  گرفتار شده اند  ومن ؟ در رویاهایم به دنبال یک ژاندارک میگردم !در آن زمان درکتابهای درسی ما روح قهرمانی و بزرگ منشی را در ما تقویت میکردند امروز تنها درسی که دختران  وپسران میخوانند  آداب وضوو رفتن  به توالت وچگونه  در رختخوابها باهم به کارهای خوبی مشغول باشند تا تماز و روزه شان باطل نگردد و اخیرا دکان دیگر بعنوان ذکات باز کرده اند تا تتمه اندوخته ونان مردم  را نیز از آنها بگیرند .
عده ای هم مشغول گرفتن عکسهای سلفی از خودشان وگذاشتن روی اینستا گرام وجمع کردن سر بازهای مجازی  ایران برایشان وجود ندارد  س زمینی که گم شده  است .

دنیا ساکت وارام است ! ژاندارک افسانه ای را انگلیسها راهبان انگلیسی به اتش  افروخته انداختند وما ایرانیان رانیز یک  یک به دست آتش خواهند سپرد تا آن سر زمین را برای همیشه دراختیار داشته  باشند 
زبان فارسی تقریبا منسوخ شده من هنوز نتوانسته ام یک کیبرد درست وحسابی روی این دستگاهایم نصب کنم تا بتوانم فارسی رادرست بنویسم  چهار عدد لپ تاپ سر شار از اندوخته ها  با بدبختی با این یکی جان میدهم وجان میگیرم تا بتوانم چند خط را بنویسم .

روی کیبردهای  گوشی هرچه را که میل  دارند مینویسند نه آنچه را که من میل دارم بنا براین باید با زبان نکبت لاتین بنویسم و من عاشق زبان وا دبیات سر زمینم هستم  کتابهای برگ برگ شده ام هرکدام برایم از یک کتاب مقدس  پر بها ترند . . نه همه در میان اقوام گوناگون حل شدیم .

 روز گذشته  دخترم پرسید تا اپرای موزارت را داری  گفتم آری  رویش را نگاه کرد وگفت  به زبان انگلیسی است  وزیر نویش انهم انگلیسی است ! گفتم طبیعی است  انرا انگلیسها ساخته اند وهر طور دلشان خواسته  شکل وشمایل موزرات را نشان داده اند گفت اما همسرم میل دارد آنرا به زبان اسپانیایی ببیند ! گفتم او موسیقی موزارت را میل دارد گوش کند یا چند دیالوگ را که دران رد وبدل میشود !!! البته فیلم جالبی نیست ودولت فخیمه هرچه دلش میخواهد با کمک نوکرانش بخورد دنیا میدهد بهر روی با یک سی دی دیگر" دون جوانی " را  نیز باو دادم تا همسرش کمی درخانه سرگرم باشد !!!  همه درخانه هایمان زندانی هستیم .
 روز گذشت به زور برای آوردن فایبر وتقویت اینترنت من یک بسته  فیلم هم آورده اند گفتم من میلی ندارم این فیلمهای چرند را ببینم  مردک گفت بما مربوط نیست بما گفته اند این بسته را کامل  نصب کنیم هرچه به شرکت تلفن زنگ میزنم که این دستگاه را نمی خواهم  جوابی نمیدهند ! حال خدا میداند ماه اینده چقدر از حسابم برداشته شود  من چندان میلی  به تماشای تلویزیون ها ندارم اکثرا خاموش ومن مشغول نوشتن ویا خواندن هستم تنها دیدم که دراین دنیا همه چیز را بتو تحمیل میکنندوتو باید بپذیری هم دین راهم ایمان راهم فیلم را هم داستان را وتو حق اعتراض نداری ......... نه تو اصلا حق نداری ! پایان
ثریا ایرانمنش . 08/ سپتامبر 2020 میلادی /  برابر با 18 شهریور 1399 خورشیدی/ اسپانیا 

دوشنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۹۹

شبهای دروغین

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 
----------------------------------
اگر ای مهربان - از روزن چشم
راهی بسوی اسمان ببینی 
 و از لابلای  پرده مژگان 
آفاق اندوه مرا تا بیکران ببینی 
 ناچار در پایان    آن دیدار 
 فکر بلندم را مسیحا وار 
خونین و خندان  بر صلیب کهکشان ببینی 
 آنگاه تمثیل شهادت را 
چون افتابی  در میان بینی ......... " زنده نام نادر نادر پور  . از دفتر صبح دروغین "

من از عشق بازی ماه با جویبارها  دانستم که زندگی میتواند شیرین باشد  اما امروز دیگر ماه د رپس ابرهای تیره و  تار گم شده و بجای آن ماه های تقلبی با ستارگان تقلبی نرد عشق میبازند وما یعنی بشر چقدر تنها ماند ه است .


دیروز تمام شد و روزهایی که می پنداشتیم ابدی اند ناگهان  به یک شب تاریک منتهی شد  وما هریک مانند کبوتران بال و پر شکسته در گوشه ای به دنبال لانه ای امن خود را از تیر رس شکارچیان پنهان داشتیم .

دیگر  صدای باران در ناودانها شنیده نشد و دیگر  برفهای  روی پشت بامها قندیل نبستند  ویک بغض ناگهانی درون گلوی همه را گرفت در بعضی ها تبدیل به خنجر و کارد شد و در بعضی ها مبدل به خون ویا مرگ اشکار و پنهانی !.

خاک زیر پاهایمان  سست و گاهی مارا تا اعماق زمین میبرد  اما هنوز چشم بر آسمان دوخته بودیم ودر انتظار  پایان شب تاریک و روز روشن و خورشید گرما بخش خود را فریب میدادیم .

این روزها دیگر بغضی درگلو ها نمانده  تبدیل به فریاد شده اما فریادی خاموش  و در درون غوغا میکنند  بانگ ناقوسها خاموش شدند  و سحرگاهان دیگر بلبلان وپرندگان آوازی نخواندند.
ما فراموش کردیم که پرنده ای هم هست که برایمان پیام شادی میاورد اما چرندگانرا دیدم که آهسته اهسته خون مارا  می لیسند .

روزهای نامی و جهانی گم شدند سر ها به دو طرف میچرخد چپ  یا راست .
دراین سکوت شبانه من همچنان به اوازهایی گوش فرا میدهم بعضی ها ناهنجار وبعضی ها نوازشگر  و درا ین فکرم آخرین سنگر ما کجاست و تنهایی ما کی به پایان میرسد؟ .
 پایان 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 2020/09.07 میلادی   برابر با  19 ش8ریویر 1399 خورشیدی1





یکشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۹۹

من و....او ؟

یک نوشتار !
 یک گفتگو ! روز یکشنبه  خسته کنند .
====================
دعای صبح من با او شروع میشود ودعای شب من با او تمام میشود ! بعضی از نیمه شبها بیدار میشوم گویی خود او مرا به بیداری میخواند .
او نه تعلیم دهنده است  و نه معلم علم ومعرفت ونه عیسی مسیح .او خودش است .

او در خدمت سر زمینی بیمار  ومردمی بیمار تر است 
 سالهاست که دیگر اشعارم را کنار گذاشته ام آن شمع فروزان دردلم خاموش شد گذاشتم دیگران بسرایند ومن بخندم .

من هیچگاه  اورا نخواهم دید او نیز مرا نخواهد دید  فاصله ما ا زمین تا آخرین ستاره ای است که در گوشه اسمان سوسو میزند آن ستاره هم در انتظار دیدار  است .
امروز همه ما اسیریم  اسیر یک بهانه  یک ریا ویک اقتصادی ورشکسته و وحشتناک  که باید به نوعی انرا جبران کنند  . 
چگونه مردم  همه دارایی شانرا از کنج خانه ها بیرون می کشند و به به آنهایی میسپارند  تا برایشان  بخورند .
من تنها تماشاچی هستم  یک تماشاچی بی کار !

امروز من از این اسارت خودمان شرمنده ام وعصبی اما کاری نمیتوان کرد دنیا درمیان دستهای تفنگداران است وزندانها لبریز از انسانهای بیگناه یا گناهکار دزدان و آدمکشان در شهر ها گردش میکنند روی کشتی هایشان و روی قایق هایشان  ودرون هواپیما هایشان  اسیری تنها متعلق به ماست /

ما هردو هدفی  مشترک داریم  شکستن زنجیر بردگی را و به دست آوردن ازادی را  اما برای من آن ازادی تقریبا شبیه همین ازادی است یعنی فاصله بین اطاق خواب ونشیمن وآشپزخانه وبقیه جاها  نه بیشتر .
میل ندارم با پوزه بند ازخانه بیرون بروم  بنا براین ترجیح میدهم درخانه بمانم واز دورتماشگر این گله باشم که چگونه یکدیگر را پاره می کنند سگهای گله نیز بجای نگهبانی  خود یک پا مانند گرگها  به گله حمله میکنند .

من یک گوشه ارام ویک چراهگاه  دارم  اورا نمیدانم شاید چراگاه  او بزرگتر ازمن باشد /
روز ی اشعار برای خود زبانی داشتند  وحکومتی میکردند امروز همه آواره شده اند  زخمی اند تنها یاوه سرایان درمیان کوچه ها الفاظی را به هم میبافند و فریاد سر میدهند  برای من شعر مقدس است  نه برای یاوه گویی ویا برای پیش برد مقاصد و یا درباره پیامبران دورغین .
شبها تنها او را فریاد میزنم  با بردن نام او ارمش پیدا میکنم  .وآن شعر میماند برای ابد . بی آنکه کسی از محتوی آن چیزی بداند .
 پایان
ثریا ایرانمنش . اسپانیا  ششم سپتامبر 2020میلادی شهریور 99

رویال هاینس

ثریا ایرانمنش "  لب پرچین " اسپانیا 
یکشنبه  ششم سپتامبر 2020 میلادی !
----------------------------------
شبهایی که شام نمی خورم یا کم میخورم نیمه شب بیدار میشوم  میل دارم با نوشیدن آب شکم خودرا سیر کنم اما بی فایده است ! به وب گردی می پردازم فضولی در اخبار بی سر و ته دنیا به کسی میاندیشم که با چه حرارتی  روزهای خستگی ناپذیر دارد میدود  برای کی کار میکند ؟ برای چی ؟ برای این مردم ؟ دلم می خواهد جلوی او را   بگیرم اما او همچنان می تازد بی هیج هراسی سر انجام به کجا میرسد به میان مشتی حرام زاده  .....

 در میان وب گردیها چشمم به یک نام اشنا افتاد  ! اهه  این همان  دحتر کوچولو یی بود که با خواهرش بخانه ما میامد ونوه عموی بچه ها بود  حال شده رویال هاینس !خوب البته مدتی در یکی از شهرهای  عربی نشین و کنار خلیج  با یک بچه لرد اشنا شده فورا  حامله شده  بچه لرده هم ازاو زرنگتر بود اورا گرفته بخاطر بچه وبامید انکه پسری داشت باشد از قضای روزگار دختر شد وبچه لرده هم اورا طلاق داد وبا دخترش اورا راهی دیار فرنگ کرد ! این همان دخترک سیه چرده بود که مادرش اهل برزیل و ساکن  ومقیم امریکا دریک مطب دندان سازی سکرتر بود وپدر ش اهل سر زمین غرب ایران  باد در استین  مانند همه مردم  آنجا که ما تافته جدا بافته ایم ! واصل و رشته مان باز به بازار گره میخورد ویا به یک ملای ده !
حال دخترک بر بالای صفحه اینستا گرام خود حروف  رویال هاینس را ثبت کرده است !!! نو دیده قبا دیده  بقیه اش  باشد  خوب آرزو بر همه عیب نیست بخصوص که امروز دنیای مایک دنیای خر تو خری است متاسفانه ماهم هنوز!!!! حضور داریم .

هنگامیکه مادر این دختر به ایران آمد سخت ترسیده بود با دو  دحتر بچه لاغر سیه چرده تنها دوست مادرش من بودم با هم به تالار رودکی میرفتیم  باهم ناهار می خوردیم با هم شام می خوردیم  سخت از آن خاتواده دلخور بود آخر هم نتوانست دوام بیاورد برگشت به امریکا یک پسر هم تحویل همسرش داد و رفت  باز درهمان مطب دندانساز مشغول کار شد   وسخت دلتنگ بچه هایش ومن دیگر خبری از او نداشتم .
در انگلستان از دست نواده های خاندان سلطنتی  اعراب  مجال نشستن نداشتیم  حال خود ما نیز به انها پیوستیم  مهم نیست .

 سپس به تار شهناز گوش میدادم  بی رقیب بود وآن یکی آن بداهه نواز لعنتی خوب  از روی دست  این مرد بزرگوار کپی می کرد اما با سیم زیر می نواخت  و خوب سازش را کوک می کرد   نازک و محفلی و منقلی !
خواب از چشمانم گریخت  به روزهایی فکر میکردم که به همراه آن دوست از دست رفته ام گاهی در جشنها ی مذهبی کلیسا شرکت میکردیم  اگربا او میرفتم جایم در ردیف دوم بود بود  اما  خودم تنها میرفتم  جایی برایم نبود همه گشاد گشاد می نشستند یا  کتابی و دفتر ی کنارشان می گذاشتند که اینجا رزرو است  من می ایستادم یا یک صندلی  شکسته در گوشه ای پیدا می کردم و تنها به موعظه های
  آنها گوش می دادم چیزی از ما کمتر نداشتند همان افسانه ها همان قصه ها وهمان دعا ها کار ی نداشتم تنها بودم  بچه ها همه رفته بودند  اما متاسفانه هیچکدام رویا ل هاینس نشدند تا من هم در کنج کلیسا جای مخصوصی داشته باشم ! .
حال عضو یک کمیته  مذهبی هستم برایم هر هفته دعا می خوانند منهم نذورات خود را به آنجا می فرستم برای بچه های سرطانی و بیمار  وبی خانمان و گرسنه .و....خودم از سر تنبلی شبها گرسنه می خوابم !

یک گله ویک چراگاه 
و همه با یک اعتقاد  ! آزادی .
بی اعتقادان به سختی کیفر خواهند شد
بت های کهن درهم خواهد شکست 
 واز سنگهای انها
معبدی  بالا می رود  که سقفش اسمان لاجوردی است 
و خورشید  قندیل  محراب آن خواهد شد .........." شاندارو پتوفی "
------------------------------------
این بود قصه بی معنای ما  تا بعد !
ثریا / اسپانیا /

شنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۹۹

نوشتاری دیگر .

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا 
شنبه پنجم سپتامبر 2020 میلادی برابر با 15 شهریور 1399 خورشیدی .
-----------------------------------------------------------------
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز 
ورنه  در محفل رندان  خبری نیست که نیست 
------------------------------------------- حافظ شیرازی 

 در محفل رندان خبرهاست اما برای ما مهم نیست ما نان واب خودمان را میخوریم نه خود فروشیم ونه فروشنده ونه باج گیر ونه قمار باز ونه بار بستیم برای امروز امرو زهم مانند گذشته همه اهل خانه کارمیکنیم وتقدیم دولت مینماییم ولقمه نانی وچکه ای اب میخوریم مینوشیم برای هر کاری باید سکه هایمان را بشماریم  وبرای هر هدیه روز تولدی یا زایمان باید از قبل چندر قاز جمع کنیم تا ابرو داری کرده باشیم خود فروشی کار ما نبوده  و نیست و نخواهد بود . اهل هیچ فرقه ای هم نیستیم معتاد به هیچ موادی هم نیستیم غیر از من که معتاد به قلم و کاغذ هستم  و این دو همیشه باید در دسترسم باشد حتی در اطاق عمل بیمارستان و پز بیهوده هم نمی دهیم داشتیم خوردیم تمام شد حال  دوباره از نو شروع میکنیم 

تکیه به قیور اقوامان هم نمی کنیم  اصالت را باید در وجود شخص دید  اصالت خریدنی نیست با انسان به دنیا می اید مانند شعور عقل را کسب میکنیم  بهر روی غرض از اینهمه فلسفه چینی  امروز دیدم که تا اندازه احمق بودم ! 
بلی یک احمق به تمام معنا  من نخواستم  گلوی همسر نامردم را بگیرم وبگویم یالا از انچه که رشوه میگیری کمی هم بمن بده سهمی هم مال من مانند همان پنج درصد قراردادهای نفتی برای بانو  خیر دماغم را بالا  میگر فتم  وخوشحال بودم که پیراهنم را خودم دوخته ام ویا ملافه های گلدوز ی شده را خودم درست کرده ام !!! ویا دکوراسیون خانه را خودم ترتیب داده ام دکوراتور نیاورده ام !! ( آن روزها مد بود  درسا لهای آخر آن نوکیسه ها که خانه میساختند یک دکوراتور میامد و خانه را تزیین میکرد با گلهای پلاستیکی و کاغذهای الوان  وتشکچه های  رنگین وغیره گویی وارد یک رستوران شده ای نه یک خانه !  باضافه یک مستخدم اهل فلیپین ! نه  من تنها یک آشپز داشتم چون از اشپزی بسیار متنفر بودم هنو زهم هستم  وزنی خدمتکار  باعبانی وتمام  گردگیری را خودم انجاام میدادم حمامهارا خودم میشستم کلی هم مفت خر !!! بودم همسرم هم با فاحشه ها وخوانندگان خوش بود گاهی هم چیزکی میخرید بعد آنرا پس میگرفت یا ازمن میدزدید بنا براین مشگل بود منهم سهمی برای امروز نگاه دارم .
گذشت آن دوران بچه بودم و خر شاید هنوز هم همان خر باقی مانده باشم کسی چه میداند ؟!
شب گذشته بچه ها اینجا بودند خودشان پختند خوشان میز چیدند من هم میهمان وار نشستم و خوردم  یکی از دوستان خانواده دخترم که امریکایی بود  نیز با انها بود من کمی خجالت کشیدم  از وضع مبلمان خانه که دیگر دل غشه گرفته ام صحبت از فروش خانه بود وگفت خانه ها در شهر ماربییا بسیار ارزان شده اند  ملکه شما هم آنجا خانه دارد وخانه سازی ! گفتم بمن ارتباطی ندارد ایشان همه جا خانه دارند  از کلروداو تا تنریف !
 سپس گفت چند سال پیش ایشان درکازینوی پورتو بانوس  باخت کلانی داشتند و سپس جواهرات خودرا به صندوق دادند گردنبند و انگشتری و ساعت  و دستبند و گوشواره و غیره و بجایش چند صد هزاردلاری گرفتند آنرا هم باختند و رفتند .اما هنوز برای پس گرفتن جواهراتشان به کازینو نیامده اند و کازینو خیال دارد آنها را به نمایش گذاشته یا بفروشد اما اشکال در این است که کاغذ خرید باید داشته باشند! 
گویی یکی سیلی محکمی به صورت من زد ؟ ایشان هم قمار بازند ؟  اوه حالا میفهم چرا خانم تیمسارفللان فورا خودش ا به فلان کازینوی لندن میرساند با ان لباسهای پولکی وبرقی چرا که  رویال هاینس آنجا بودند ! آخ ثریا نوچقدر خری ! همیشه هم خر باقی خواهی ماند یعنی خییییلی بزرگ !

.خوب مبارک است حال ملت ایران جمع شوید کودکان ما گرسنه سر  سطل زباله مردانی مسن از زباله دانی غذا جمع میکردند  حال بازهم بت پرستی کنید واین حاج ممد رضا وبقیه را سرورخود کنید تا بقیه راهم بخورند برایتان متاسفم خیلی متاسفم احسا س من همیشه مرا به راه دست میبرد هیچگاه ازان زن خوشم نیامد و نخواهد آمد و وای برما که این بود سر زمین را به ویرانی کشید . دیگر ذکر مصبت بس است . بس . پایان 
ثرریا / اسپانیا /

جمعه، شهریور ۱۴، ۱۳۹۹

یک دلنوشته

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 
جمعه 14 شهریور1399 خورشیدی
-----------------------------------
خیر !!! این دستگاه هم گویا با جیم الف همکاری دارد  هر چه دل خودش میخواهد مینویسد  مرتب باید  آنهارا پاک کنم و کلمه درست را بنویسم بنا برای   چند سطر نوشته  ساعتها باید وقت تلف کنم با اعصابی  خورد  شده برخیزم .

امروز هوا نسبتا دل نشین است نه گرم ونه سرد همیشه بهار  !!  من درآن زمانها شهریور که ازراه میرسید حالم رو به بهبودی میرفت از تابستان ها بیزار  بودم  از ییلاق رفتن ها  بیزار بودم  نه دماوند را می شناختم نه لواسانک را  تنها شاه عبداله العظیم بود وبس وباغ طوطی  دورمقبره  بعدها کمی که بزرگتر  شدم فشم ومیگون را شناخنم برایم بهشت بودند بخصوص که عاشق هم شده بودم وهر روز وهرشب دلم میخواست دوران کعبه الهام گردش کنم چرا که یکبار به همراه معشوق وخانواده اش به میگون رفته بودیم ویکه هفته درانجا اقامت کردیم معشوق درمردانه وما درزنانه  مشغول پختن اش رشته بورانی بادمجان کوکوی سبزی وآبگوشت !!!ومن از دور  صدای سا زاورا میشنیدم واز دور اورا تماشا میکردم   وگاهی هم اشکی میریختم  میل داشتم دست دردست او دوراین جنگل سر سبزو خرم وزیر درختان  آلبالو گوجه وگیلاس قدم بزنم واز آینده  ها بگوییم ..... اما او درمردانه مشغول آن کار دیگر بود !!! می و منقل  برقرار بود ومن نمیدانستم .

امروز برای صبحانه ام کمی پاریج ! درست کردم همان خرده های گندمی که قبلا حلیم درست میکردند با یک خرواز روغن ودارچین  وبوی آن حتی سیر ترین ادمهارا به درونن آن حلیم پزی میکشاند البته ما کاسه ای میبردیم میخریدیم وبه خانه برمیگشتیم  کره داغ را روی آن میریختند ویک ته نعلبکی هم بما میرسد ...جه مزه ای داشت ! سماور میجوشید نان و پنیر تازه وکره   نانهای داغ .....

امروز بایید فریزر را باز کنیم از درونش نانهای فریز شده را بیرون بکشیم  دوباره داغ کنیم نه مزه نان نمیدهد سماور  گم شد یعنی درخانه ما سماوری نیست یک کتری نکبت که میجوشد با کمی اب قهوه ای که نامش قهوه است یا یک تی بگ که نامش چایی است  سر بکشیم  دراین سر زمین  چای نمینوشند  و این ا ب قهوه ای را  که نامش چیز دیگر ی است قهوه شان ان چنان تلخ وقوی است که ترا به سکته میاندازد البته من به میهمانی گنجشکها نرفته ام شاید انها سماور داشته باشند !!!! سماور ی برایم ازروسیه سوغات آورده اند ما آنقدر روی آن گل وبلبل ونقاشی هست که می ترسم  اگر آنرا به جوش بیاورم همه رنگها  فرو بریزند بعنوان دکور آنرا در راهروی خانه  جای داده ام با سینی زیر آن.

از پنیر خبری نیست  واز نان تازه خبری نیست  باور کن دوست من که برای یک لقمه نان و
پنیر تازه  ویک چای شیرین حاضرم  تا قله هیمالیا بروم !!!!این گرسنگی  ما تنها درایران نیست درخارج هم بین خیلی ها هست که صدایشان درنمی اید  خوب خوشبختانه دکترها خوردن پنیر وکره را برای من غدغن کرده اند تنها میتوانم چند قطره روغن زیتون  آنهم ازنوع عالی آن روی نانم بریزم !!!! جای پررنگ نیز ممنوع قهوه ممنوع اما نسکافه ازاد !!!! شیر پرچربی ممنوع ! تنها میوه وسبزیحات ازاد است وصد البته یک تیکه گوشت خون الود که حال مرا بهم میزند ویا مرغ وماهی که بیزارم .

امروز جمعه است بچه ها خوشحالند ودر پیامهایشان  به یکدیگر  میگویند هورا" گود فرایدی " چرا که فردا دیگر تعطیل هستند   از باز شدن مدارس هنوز خبری نیست ودهم دومین نوه من به دانشگاه میرود اما هنوز خبری نیست !  شنیده ام جنتی نامیرا کورنا گرفته است اگر اوست کورنارا هم میخورد ودوباره روی صندلی طلاییش مینشیند وچانه میلرزاند . 

نه ! گمان نکنم بتوان ازاین چهل تیکه یک لباس راحت وشیک درست کرد  ودرمیان ان ارمید یک هزار سالی کار دارد وما نیستیم  همچنان نانرا پشت شیشه پنیر می مالیم و خیال می کنیم پنیر است .! پایان  
ثریا / اسپانیا .