جمعه، شهریور ۱۴، ۱۳۹۹

یک دلنوشته

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 
جمعه 14 شهریور1399 خورشیدی
-----------------------------------
خیر !!! این دستگاه هم گویا با جیم الف همکاری دارد  هر چه دل خودش میخواهد مینویسد  مرتب باید  آنهارا پاک کنم و کلمه درست را بنویسم بنا برای   چند سطر نوشته  ساعتها باید وقت تلف کنم با اعصابی  خورد  شده برخیزم .

امروز هوا نسبتا دل نشین است نه گرم ونه سرد همیشه بهار  !!  من درآن زمانها شهریور که ازراه میرسید حالم رو به بهبودی میرفت از تابستان ها بیزار  بودم  از ییلاق رفتن ها  بیزار بودم  نه دماوند را می شناختم نه لواسانک را  تنها شاه عبداله العظیم بود وبس وباغ طوطی  دورمقبره  بعدها کمی که بزرگتر  شدم فشم ومیگون را شناخنم برایم بهشت بودند بخصوص که عاشق هم شده بودم وهر روز وهرشب دلم میخواست دوران کعبه الهام گردش کنم چرا که یکبار به همراه معشوق وخانواده اش به میگون رفته بودیم ویکه هفته درانجا اقامت کردیم معشوق درمردانه وما درزنانه  مشغول پختن اش رشته بورانی بادمجان کوکوی سبزی وآبگوشت !!!ومن از دور  صدای سا زاورا میشنیدم واز دور اورا تماشا میکردم   وگاهی هم اشکی میریختم  میل داشتم دست دردست او دوراین جنگل سر سبزو خرم وزیر درختان  آلبالو گوجه وگیلاس قدم بزنم واز آینده  ها بگوییم ..... اما او درمردانه مشغول آن کار دیگر بود !!! می و منقل  برقرار بود ومن نمیدانستم .

امروز برای صبحانه ام کمی پاریج ! درست کردم همان خرده های گندمی که قبلا حلیم درست میکردند با یک خرواز روغن ودارچین  وبوی آن حتی سیر ترین ادمهارا به درونن آن حلیم پزی میکشاند البته ما کاسه ای میبردیم میخریدیم وبه خانه برمیگشتیم  کره داغ را روی آن میریختند ویک ته نعلبکی هم بما میرسد ...جه مزه ای داشت ! سماور میجوشید نان و پنیر تازه وکره   نانهای داغ .....

امروز بایید فریزر را باز کنیم از درونش نانهای فریز شده را بیرون بکشیم  دوباره داغ کنیم نه مزه نان نمیدهد سماور  گم شد یعنی درخانه ما سماوری نیست یک کتری نکبت که میجوشد با کمی اب قهوه ای که نامش قهوه است یا یک تی بگ که نامش چایی است  سر بکشیم  دراین سر زمین  چای نمینوشند  و این ا ب قهوه ای را  که نامش چیز دیگر ی است قهوه شان ان چنان تلخ وقوی است که ترا به سکته میاندازد البته من به میهمانی گنجشکها نرفته ام شاید انها سماور داشته باشند !!!! سماور ی برایم ازروسیه سوغات آورده اند ما آنقدر روی آن گل وبلبل ونقاشی هست که می ترسم  اگر آنرا به جوش بیاورم همه رنگها  فرو بریزند بعنوان دکور آنرا در راهروی خانه  جای داده ام با سینی زیر آن.

از پنیر خبری نیست  واز نان تازه خبری نیست  باور کن دوست من که برای یک لقمه نان و
پنیر تازه  ویک چای شیرین حاضرم  تا قله هیمالیا بروم !!!!این گرسنگی  ما تنها درایران نیست درخارج هم بین خیلی ها هست که صدایشان درنمی اید  خوب خوشبختانه دکترها خوردن پنیر وکره را برای من غدغن کرده اند تنها میتوانم چند قطره روغن زیتون  آنهم ازنوع عالی آن روی نانم بریزم !!!! جای پررنگ نیز ممنوع قهوه ممنوع اما نسکافه ازاد !!!! شیر پرچربی ممنوع ! تنها میوه وسبزیحات ازاد است وصد البته یک تیکه گوشت خون الود که حال مرا بهم میزند ویا مرغ وماهی که بیزارم .

امروز جمعه است بچه ها خوشحالند ودر پیامهایشان  به یکدیگر  میگویند هورا" گود فرایدی " چرا که فردا دیگر تعطیل هستند   از باز شدن مدارس هنوز خبری نیست ودهم دومین نوه من به دانشگاه میرود اما هنوز خبری نیست !  شنیده ام جنتی نامیرا کورنا گرفته است اگر اوست کورنارا هم میخورد ودوباره روی صندلی طلاییش مینشیند وچانه میلرزاند . 

نه ! گمان نکنم بتوان ازاین چهل تیکه یک لباس راحت وشیک درست کرد  ودرمیان ان ارمید یک هزار سالی کار دارد وما نیستیم  همچنان نانرا پشت شیشه پنیر می مالیم و خیال می کنیم پنیر است .! پایان  
ثریا / اسپانیا .