شنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۹۹

نوشتاری دیگر .

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا 
شنبه پنجم سپتامبر 2020 میلادی برابر با 15 شهریور 1399 خورشیدی .
-----------------------------------------------------------------
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز 
ورنه  در محفل رندان  خبری نیست که نیست 
------------------------------------------- حافظ شیرازی 

 در محفل رندان خبرهاست اما برای ما مهم نیست ما نان واب خودمان را میخوریم نه خود فروشیم ونه فروشنده ونه باج گیر ونه قمار باز ونه بار بستیم برای امروز امرو زهم مانند گذشته همه اهل خانه کارمیکنیم وتقدیم دولت مینماییم ولقمه نانی وچکه ای اب میخوریم مینوشیم برای هر کاری باید سکه هایمان را بشماریم  وبرای هر هدیه روز تولدی یا زایمان باید از قبل چندر قاز جمع کنیم تا ابرو داری کرده باشیم خود فروشی کار ما نبوده  و نیست و نخواهد بود . اهل هیچ فرقه ای هم نیستیم معتاد به هیچ موادی هم نیستیم غیر از من که معتاد به قلم و کاغذ هستم  و این دو همیشه باید در دسترسم باشد حتی در اطاق عمل بیمارستان و پز بیهوده هم نمی دهیم داشتیم خوردیم تمام شد حال  دوباره از نو شروع میکنیم 

تکیه به قیور اقوامان هم نمی کنیم  اصالت را باید در وجود شخص دید  اصالت خریدنی نیست با انسان به دنیا می اید مانند شعور عقل را کسب میکنیم  بهر روی غرض از اینهمه فلسفه چینی  امروز دیدم که تا اندازه احمق بودم ! 
بلی یک احمق به تمام معنا  من نخواستم  گلوی همسر نامردم را بگیرم وبگویم یالا از انچه که رشوه میگیری کمی هم بمن بده سهمی هم مال من مانند همان پنج درصد قراردادهای نفتی برای بانو  خیر دماغم را بالا  میگر فتم  وخوشحال بودم که پیراهنم را خودم دوخته ام ویا ملافه های گلدوز ی شده را خودم درست کرده ام !!! ویا دکوراسیون خانه را خودم ترتیب داده ام دکوراتور نیاورده ام !! ( آن روزها مد بود  درسا لهای آخر آن نوکیسه ها که خانه میساختند یک دکوراتور میامد و خانه را تزیین میکرد با گلهای پلاستیکی و کاغذهای الوان  وتشکچه های  رنگین وغیره گویی وارد یک رستوران شده ای نه یک خانه !  باضافه یک مستخدم اهل فلیپین ! نه  من تنها یک آشپز داشتم چون از اشپزی بسیار متنفر بودم هنو زهم هستم  وزنی خدمتکار  باعبانی وتمام  گردگیری را خودم انجاام میدادم حمامهارا خودم میشستم کلی هم مفت خر !!! بودم همسرم هم با فاحشه ها وخوانندگان خوش بود گاهی هم چیزکی میخرید بعد آنرا پس میگرفت یا ازمن میدزدید بنا براین مشگل بود منهم سهمی برای امروز نگاه دارم .
گذشت آن دوران بچه بودم و خر شاید هنوز هم همان خر باقی مانده باشم کسی چه میداند ؟!
شب گذشته بچه ها اینجا بودند خودشان پختند خوشان میز چیدند من هم میهمان وار نشستم و خوردم  یکی از دوستان خانواده دخترم که امریکایی بود  نیز با انها بود من کمی خجالت کشیدم  از وضع مبلمان خانه که دیگر دل غشه گرفته ام صحبت از فروش خانه بود وگفت خانه ها در شهر ماربییا بسیار ارزان شده اند  ملکه شما هم آنجا خانه دارد وخانه سازی ! گفتم بمن ارتباطی ندارد ایشان همه جا خانه دارند  از کلروداو تا تنریف !
 سپس گفت چند سال پیش ایشان درکازینوی پورتو بانوس  باخت کلانی داشتند و سپس جواهرات خودرا به صندوق دادند گردنبند و انگشتری و ساعت  و دستبند و گوشواره و غیره و بجایش چند صد هزاردلاری گرفتند آنرا هم باختند و رفتند .اما هنوز برای پس گرفتن جواهراتشان به کازینو نیامده اند و کازینو خیال دارد آنها را به نمایش گذاشته یا بفروشد اما اشکال در این است که کاغذ خرید باید داشته باشند! 
گویی یکی سیلی محکمی به صورت من زد ؟ ایشان هم قمار بازند ؟  اوه حالا میفهم چرا خانم تیمسارفللان فورا خودش ا به فلان کازینوی لندن میرساند با ان لباسهای پولکی وبرقی چرا که  رویال هاینس آنجا بودند ! آخ ثریا نوچقدر خری ! همیشه هم خر باقی خواهی ماند یعنی خییییلی بزرگ !

.خوب مبارک است حال ملت ایران جمع شوید کودکان ما گرسنه سر  سطل زباله مردانی مسن از زباله دانی غذا جمع میکردند  حال بازهم بت پرستی کنید واین حاج ممد رضا وبقیه را سرورخود کنید تا بقیه راهم بخورند برایتان متاسفم خیلی متاسفم احسا س من همیشه مرا به راه دست میبرد هیچگاه ازان زن خوشم نیامد و نخواهد آمد و وای برما که این بود سر زمین را به ویرانی کشید . دیگر ذکر مصبت بس است . بس . پایان 
ثرریا / اسپانیا /

جمعه، شهریور ۱۴، ۱۳۹۹

یک دلنوشته

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 
جمعه 14 شهریور1399 خورشیدی
-----------------------------------
خیر !!! این دستگاه هم گویا با جیم الف همکاری دارد  هر چه دل خودش میخواهد مینویسد  مرتب باید  آنهارا پاک کنم و کلمه درست را بنویسم بنا برای   چند سطر نوشته  ساعتها باید وقت تلف کنم با اعصابی  خورد  شده برخیزم .

امروز هوا نسبتا دل نشین است نه گرم ونه سرد همیشه بهار  !!  من درآن زمانها شهریور که ازراه میرسید حالم رو به بهبودی میرفت از تابستان ها بیزار  بودم  از ییلاق رفتن ها  بیزار بودم  نه دماوند را می شناختم نه لواسانک را  تنها شاه عبداله العظیم بود وبس وباغ طوطی  دورمقبره  بعدها کمی که بزرگتر  شدم فشم ومیگون را شناخنم برایم بهشت بودند بخصوص که عاشق هم شده بودم وهر روز وهرشب دلم میخواست دوران کعبه الهام گردش کنم چرا که یکبار به همراه معشوق وخانواده اش به میگون رفته بودیم ویکه هفته درانجا اقامت کردیم معشوق درمردانه وما درزنانه  مشغول پختن اش رشته بورانی بادمجان کوکوی سبزی وآبگوشت !!!ومن از دور  صدای سا زاورا میشنیدم واز دور اورا تماشا میکردم   وگاهی هم اشکی میریختم  میل داشتم دست دردست او دوراین جنگل سر سبزو خرم وزیر درختان  آلبالو گوجه وگیلاس قدم بزنم واز آینده  ها بگوییم ..... اما او درمردانه مشغول آن کار دیگر بود !!! می و منقل  برقرار بود ومن نمیدانستم .

امروز برای صبحانه ام کمی پاریج ! درست کردم همان خرده های گندمی که قبلا حلیم درست میکردند با یک خرواز روغن ودارچین  وبوی آن حتی سیر ترین ادمهارا به درونن آن حلیم پزی میکشاند البته ما کاسه ای میبردیم میخریدیم وبه خانه برمیگشتیم  کره داغ را روی آن میریختند ویک ته نعلبکی هم بما میرسد ...جه مزه ای داشت ! سماور میجوشید نان و پنیر تازه وکره   نانهای داغ .....

امروز بایید فریزر را باز کنیم از درونش نانهای فریز شده را بیرون بکشیم  دوباره داغ کنیم نه مزه نان نمیدهد سماور  گم شد یعنی درخانه ما سماوری نیست یک کتری نکبت که میجوشد با کمی اب قهوه ای که نامش قهوه است یا یک تی بگ که نامش چایی است  سر بکشیم  دراین سر زمین  چای نمینوشند  و این ا ب قهوه ای را  که نامش چیز دیگر ی است قهوه شان ان چنان تلخ وقوی است که ترا به سکته میاندازد البته من به میهمانی گنجشکها نرفته ام شاید انها سماور داشته باشند !!!! سماور ی برایم ازروسیه سوغات آورده اند ما آنقدر روی آن گل وبلبل ونقاشی هست که می ترسم  اگر آنرا به جوش بیاورم همه رنگها  فرو بریزند بعنوان دکور آنرا در راهروی خانه  جای داده ام با سینی زیر آن.

از پنیر خبری نیست  واز نان تازه خبری نیست  باور کن دوست من که برای یک لقمه نان و
پنیر تازه  ویک چای شیرین حاضرم  تا قله هیمالیا بروم !!!!این گرسنگی  ما تنها درایران نیست درخارج هم بین خیلی ها هست که صدایشان درنمی اید  خوب خوشبختانه دکترها خوردن پنیر وکره را برای من غدغن کرده اند تنها میتوانم چند قطره روغن زیتون  آنهم ازنوع عالی آن روی نانم بریزم !!!! جای پررنگ نیز ممنوع قهوه ممنوع اما نسکافه ازاد !!!! شیر پرچربی ممنوع ! تنها میوه وسبزیحات ازاد است وصد البته یک تیکه گوشت خون الود که حال مرا بهم میزند ویا مرغ وماهی که بیزارم .

امروز جمعه است بچه ها خوشحالند ودر پیامهایشان  به یکدیگر  میگویند هورا" گود فرایدی " چرا که فردا دیگر تعطیل هستند   از باز شدن مدارس هنوز خبری نیست ودهم دومین نوه من به دانشگاه میرود اما هنوز خبری نیست !  شنیده ام جنتی نامیرا کورنا گرفته است اگر اوست کورنارا هم میخورد ودوباره روی صندلی طلاییش مینشیند وچانه میلرزاند . 

نه ! گمان نکنم بتوان ازاین چهل تیکه یک لباس راحت وشیک درست کرد  ودرمیان ان ارمید یک هزار سالی کار دارد وما نیستیم  همچنان نانرا پشت شیشه پنیر می مالیم و خیال می کنیم پنیر است .! پایان  
ثریا / اسپانیا .

حکومت رجاله ها

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
---------------------------------
زاهد خام که انکار می و جام کند 
پخته گردد چو نظر بر می خام اندازد

پسرم میگفت بدترین کار در این رسانه ها این است که  در پای نوشتاری یا گفتاری یک کامنت بگذاری !
امروز دیدم راست میگوید  با این جماعت نمیتوان درست حرف زد مرغانی از درون قفس مرغداری بیرون امده همه هم ناقص الشکل  وناقص العقل  و عجب انکه هرکدام خود را یک خروس لاری می پندارند  .

نوشتاری تهیه کرده بودم که برای آن جوان یا چوانانی که درتیررس اعدام هستند بنویسم هرگاه آنرا میخوانم مبینیم خیلی تلخ است  بعلاوه حکومت از این نوع مکر و ریا ها زیاد دارد  کسی را عنوان میکند تنا در هشتکها و نوشتارها ببیند چه کسی از ان اعدامی مثلا در معرض خطر پشتیبانی میکند از دوحال خارج نیست یا همه برنامه های ترا بللک میکنند( مانند من که ایمیلم دچار سر گشتگی و بدبختی شده است  وخواندن این چند خط در سر زمینم مخاطره انگیز ) ویا حقوق بگیران کور و کر آنها ترا ترور شخصیت می کنند و یا دست آخر میکشند .

بنا برای این نوشته را گذاشتم  درکنار بقیه نوشتارها و خاطرات اگر عمری باقی بود انها را به چاپ میرسانم و اگر نبود آنها در امانند .
 امروز به رفتگانی می اندیشیدم که رفته اند تنها یکی دونام ازانها باقی مانده  دیگران نه نامی ونه نشانی  خاک شدند و رفتند آمدند خوردند دزدیدند تولید مثل کردند و رفتند بی آنکه نام و نشانی از خود باقی بگذارند ویا در راه آن سر زمین ویران گامی بردارند شکمها باد کرده  باسن ها گنده شد جرینگ جیرنگ النگوهایشان گوشها را کر کرد نوه ونتیجه های چند  خونی بجای گذاشتند و رفتند .

شب گذشته  دریک کلیپ  برنامه نقشی که ازان پسرک مزلف امید بی شرافت نادان گذاشته بود  برای کشتن دو هزار مردم بیگناه که به خیابانها آمده تا اعتراض خودشان را بگوش ارباب برسانند و ارباب با شهامت تمام دست چلاقش را باکاغدی بالا برد گفت : 
 ما پیروز شدیم دشمن را از بین بردیم یعنی ایرانیان را کشتیم و هنوز روی منبر نشسته ایم این مردک مزلف میگفت : 
اینهمه سر و صدا کشتار بیرحمانه  ؟؟!!خوب سیصد چهار صد نفر کشته شدند دیگر اینهه صدا ندارد ....من مانده بودم که کار این حیوانات انسان نما  از مرز  درنده  گی نیز گذشته به مرزخونخواری رسیده است یعنی یکدیگر را خواهند خورد قانون جنگل حاکم است .
و امروز  در  یک برنامه تلویزیونی  مردانی با هیکلهای گنده وپاهای چاق که گشا دگشاد راه میرفتند واربابان  دول بودند فهمیدم دیگر جایی برای ما نیست  برای ما کوچولوها .

جالب است مرگ یک مرغ را در سر زمینی دیگر فریاد میزنند اما ازکشتار وشکنجه های بیرحمانه وحکومت نظامی در سر زمین من ایران کمترین حرفی به میان نمی آورند  اگر هم سئوالی بکنیم میگویند ما خبرنگار دران جا نداریم !!!  مگر خبرنگاری که برای چاپلوسی  به مصاحبه با لاتهای گنده بپردازد !
رفتم تا به صدای طبیعت گوش دهم  پرندگانی که برایم پیام عشق میاورند وگاه پیامهای دردناک  طبیعت با من همراه هست درخیلی از کارها جلویم ایستاده تا در چاه نییفتم   درخیلی از مواقع توی سرم زد که برخیز هنگام عمل است من با طبیعت  و کائنات یکی هستم بنا براین ترسی ندارم از هیچ کس وهیچ چیز گاهی دست دراز میکنم  وروی زمین میکشم وزمین را لمس کرده بر لبان و چشم هایم می گذارم میل ندارم زانوی  ترحم بر زمین بزنم میل ندارم کرنش بکنم همین کار کافی است .بت پرست نیستم شاه را بخاطر ساده دلی وخدماتش میستایم و پرچم سر زمینم را بردوش میکشم پرچمی که لباس ابرو واعتبار من است نه برا ی خود فروشی. درخانه ما  زبان فارسی حرف اول را میزند برای پسر بزرگم به فارسی پیام میفرستم برای بقیه نیز مجبورم با زبان بیگانه چیزکی بفرستم که به ندرت این اتفا ق میافتند ترجیح میدهم تلفن کنم اما اکثرا انها یا درمحل کارشان مشغول کارند ویا درمینیگهای  کاری  بنا براین خیلی کم مزاحم آنها میشوم .
روز گذشته همه نیرویم به تحلیل رفته بود دیگر واقعا نیرو نداشتم  بخود نهیب زدم  " هی  تودردناک ترین صدمات را از پنج سالگی تحمل کرده ای  دردهایی که رستم را میکشت وتو ایستادی حال چرا پاهایت روی زمین میلرزند بگذار مانند گذشته زمین زیر پاهایت بلرزد. 
 با یک نهیب خودم را بالا کشیدم  .
آخر شب د رختخواب بودم دخترم برایم تکس فرستاد فرداشب میل داریم همه درتراس خنک خانه تو شام بخوریم خودما شام را حاضر میکنیم  شادی بزرگی بود . نه؟  بنا براین ناله و زاری وخود فروشی وخود نمایی کار من نیست من مانند شمشیری تیز میبرم وجلو میروم  حال  ان ناشناس است که درانتظار گفته های من نشسته . نه آنها درامانند وبه موقع به چاپ میرسند زمانی که دیگر افعی پیر دراین دنیا نیست تا ازدوستانش کمک بگیرد !.
----------
باده با محتسب شهر ننوشی  زنهار 
بخورد با ده  و سنگیت به جام اندازد ....."حافظ جاودانه "
ثریا ایرانمنش  2020 /09/04 میلادی برابر با 14 شهریور 1399 خورشیدی . اسپانیا .

پنجشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۹۹

تجاوز

ثریا ایرانمنش " لب پرچین "اسپانیا 
--------------------------------
نوشت :
 تجاوز به من  از یک چادر نماز شروع شد !  هشت ساله بودم  در آن زمان  کمتر کسی  چادر سیاه می پوشید   مگر زنهای خیلی مسن و یا کسانی که به مکه و کربلا رفته و باخود  این پارچه های سیاه را می اوردند و از ان  چادر عبایی می دوختند و یا چاد ر مشکی!
برای زنان جوان و دختران  خانواده چادرهای / وال / چیت نازک و یا کرپ دوشین بود !اکثرا با روسی ویا  بی هیچ حجابی راه می رفتند .
اما دربعضی مراسم مانند سفره های نذری یا روضه خوانی ها یا آمدن بزرگواری از عتبات عالیه   - می بایست چاد ر پوشید .
.
روزی قرار بود به جایی برویم که به درستی بخاطر ندارم خانه کی وکجا بود اما میدانم فورا برای من چادر نمازی  را تهیه کرده و بر سرم کشاندند شاید سفره انداخته  بودند  بهر روی  من هم چادر را با بدبختی بر سرم کشیدم و روانه آن خانه بزرگ شدیم  مردها در آن سوی حیاط  وزنان در این سو درمیان هم میلولیدند  جایی را نیافتم تا خودم را  جا بدهم بهر روی در گوشه سفره در انتهای تراس ویاان فضای باز  نشستم درهمین موقع چشمم به آن سوی حیاط افتاد ودو چشم خیره  و باز را به روی خود دیدم  آشنا بود  چشمها چهار عدد وسپس شش عدد  شدند  یکی برادرم بود  بقیه از دوستان وفامیل  خجالت کشیدم سرم را پایین انداختم  و نشستم .

اما احساس میکردم هنوز آن چشمها روی من سنگینی میکنند  پشتم را به انسو کردم  این اولین بار  بود که چادر سر کردن من  مرا دچار  وسوسه مردان کرده بود  یک بار دیگر هم  با دختر خاله ام ببازار میرفتیم به ناچار چادری پوشیدم  دختر خاله نگاهی به همسرش انداخت  وچشمکی باو زد  وسپس مرا باو نشان داد چیزی نفهمیدم   و موضوع فراموش شد 

بهر روی ان شب به خانه برگشتیم تمام شب   آن چشمان دریده هنوز مرا تعقیب می کردند .
شبی میهمان داشتیم  همه میهمانان در حیاط  جمع بودند  من پس از نوشتن مشق های شبانه ام   رختخوابم را پهن کردم و شام نخورده به درون رختخوابم خزیدیم  خیلی خسته  بود م.
ناگهان درب اطاقم باز شد و من شبح مردی را دیدم که یک کلاه شاپو بر سر داشت  درخانه ما رسم نبود مردی با کلاه وارد اطاق ویا خانه بشوند  قبلا کلاه هارا از سر بر می داشتنند اول  خیال کردم دچار تخیل شدم اما صدای کلید کردن درب اطاق بمن فهماند  که نه  اطاق تاریک بود تنها نوری کمرنگ از لابلای پرده های توری  به درون  می تابید  ان شخص ناشناس بمن نزدیک شد وسپس دست روی دهانم گذاشت وگفت خفه شو والا میکشمت  داشتم زیر دست وپا های او جان می کندم نفسم بند آمده بود احساس کردم دستهای او به جاهای دیگر بدن من رفت  واو بافشار ی تمام  بمن تجاوز کرد  ومیان  کارش زمزمه میکرد که چرا اول خودم نباشم ؟  سپس رویم را پوشانید واز اطاق بیرون رفت  من آن دستهای سنگین وان بو وآن نفس را بخوبی می شناختم  صاحب همان دو چشم بود .  پس از رفتن او درمیان رختخوابم میان درد و رنج و خون می گریستم ..  ؟! او  برادرم بود ...دیگر بقیه ندارد !
دنیای من تمام شد پیر شدم /
امروز معلم  یک مدرسه ام  دیگر  نمی گذارم  اشکهایم سرازیر شوند  با یک تصمیم  حاد جلوی آن هارا می گیرم  در فصل نامه مدرسه دستوراتی داده شده  که یکی از آنها  مارا  به قدرت تشویق می کند قوی باشید و محکم  و مقتدر  من اقتدار خودم را حفظ کرده ام  به دختران کوچک نگاه  می کنم  همه بی گناه هستند من هم روزی یکی از همین فرشتگان  بودم  کوچک وبی گناه  در طی گفتگوهایم  گاهی برایشان  مثال گرگ و روباه و سپس انسان دوپا را که از همه وحشی تر است میاورم  و فریبکاری انسانها را  میان ما پیوندی عمیق ونا گستنی  ایجاد شده  گاهی در این فکرم کدام درنده ای چشم  بد به این نازنینان  و فرشتگان بیگناه می دوزد  و امروز عروسی یک دختر هشت ساله را با یک مرد سی و پنج ساله دریک خبر دیدم .
ما بره های قربانی هستیم که پروردگار برای نرینه هایش خلق کرده است !پایان 
ثریا ایرانمنش . 2020 / 09/03 میلادی برابر با 13 شهریور 1399 خورشیدی ! اسپانیا 

چهارشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۹۹

پرچین / بر چین !

ثریا ایرانمنش لب پرچین " اسپانیا 
------ ------------------------------

قبل از هر چیز  این ضایعه اسفناک و کشته شدن پسر ضیا آتابای خواننده و برنامه ساز تلویزیون در  امریکا را به او و خانواده اش تسلیت میگویم و در اندوه آنها شریکم درد بزرگی است خیلی بزرگ و پروردگار توانا به این خانواده کمک کند  تا صبور باشند . روان ان جوان بیگناه شاد و قرین رحمت باد .------------
نه چیزی ندارم بگویم جوانان ما یا در خود مملکت و یا در خارج به دست جباران و ادم کشان  قیمه می شوند . از جانب  ما خیالشان راحت است چرا که دیگر هیچگاه روی آن خانه اجدادی را نخواهیم دید چون نام و فامیل ما دران دیار قلم خورده است !شاید روزی بعنوان یک توریست گمنام بتوانیم سری به خاک مردگانمان بزنیم شاید هم  نه!
نه چیز زیادی برای نوشتن ندارم درباره  هیچ چیز هم نمیتوانم گفتگو کنم  چرا که مدرک نویسندگی و روزنامه نگاری ندارم !
سالهای پیش تصمیمم گرفتم یک دوره روزنامه نگاری را  بصورت پستی بخوانم آنقدر کاغذ و مطلب و مدرک از من خواستند که دیوانه  شدم و همه جیز را رها کردم امروز دیگر هیچ حوصله ای برای اینکار ندارم خوشبختانه  سر تاسر دنیا مانند مویز روزنامه نگار و خبرنگار نویسنده و
شاعر ریخته است  من آش خودم را می خورم و بس !

تنها کاری که توانشتم بکنم این بود که یک دوره طراحی را از طریق پست بخوانم  منتظر دیپلم هم نشدم برای هر برگی می بایست کلی وجه ناقابل می فرستادم .
من دراین سر زمین هیچگاه پول دار نشدم  وثروتمند نشدم و هرچه را که اندوخته بودم از دست دادم درعوض جواهرات ارزنده ای را دارم که جایگزینی ندارند فرزندانی تحصیل کرده ونجیب وانسان دوست  که به فرهنگ و اصالت خود متکی هستند بی هیچ تظاهری  بقول آن زنک جنوب شهر ی نه متعین بودیم نه متشخص بودیم نه متدین  تا امروز متعفنش شویم !

امروز برای اولین بار برنامه رخشان گنجی دختر منوچهر خان گنجی را دیدم  کارش عالی بی هیج عقده خود بزرگ بینی پدرش را در لندن می شناختیم  گاهی رفت و امدی داشتیم  امروز همه مرا فراموش کرده اند من هم دیگران را .

درحال حاضر تنها در انتظارم انتظاری نا محبوب و نا شناخته  و در انتظار جواب یک ازمایش  زندگی ما درخلوت تنهایمان میگذرد گاهی نقی می زنیم و پس از آن ارام در بیغوله خود می خزیم .
روز گذشته بخودم گفتم که " زندانیان  نیز برای هوا خوری  هرروز بیرون می برند تو حتی در بالکن خانه ات نیز هوا نمی خوری  ؟ بالکن !!!! گلهای درهم و برهم مانند جنگل  خاک باغچه  خالی شده کسی نیست برایم خاکی بالا بیاورد اگر هم بیاورند حتما زباله های  ریسایکل شده است  لبریز از تخم جانوران وکرم وبیماری زا  درانسو رستورانی  با صندلی های پلاستیک چادر  سفید  ودر کنارش یک مغازه بزرگ اشغال فروشی چینی  وآنسوی تر ییک سوپر مارکت بزر گ وخانه هایی درهم وبر نمی  بی اسلوب ساختمانی هرکسی برای خود هر نوعی را که خواسته ساخته  یکی چپ یک راست  یکی بلند یکی کوتاه دریا را ازجلو ی چشمانم دور کردند وان ناقوس بزرگ کلیسا دیگر دیده نمیشود حتی دیگر صدای زنگهایش نیز بگوش نمی رسد .
دوباره  سریال  دون ماتئو را روی تلویزیون میبینم حال میفهم چرا آنهمه به آن مرد نگاه میکردم او مرا بیاد کشیش مهربان ایتالیایی میاندازد همان چشمان  همان بینی همان لبخند هما ن چهره تنها دون ماتیو موهایش بلوند ست  همین نه بیشتر ایا او هم میتواند یک دون ماتئوی دیگری برای ملت از پای افتاده ایران باشد ؟ /
نه حوصله ندارم  خیلی سعی کردم که نیفتم و خود را محکم نگاه دارم اما ششماه واندی روی یک مبل نشستن ومیان آشپزخانه و اطاق خواب توالت دررفت امد بودن بی هیج مصاحبتی  بی هیچ گفتاری بی هیج کتاب تازه ای وبی  هیچ تعطیلاتی !

روز گذشته خبری را شنیدم که ساعتها گریستم  بانویی را میشناسم که همسرش یک سال است فوت کرده همه دارا ی او پانزده هزار یورو بود ه با حقوق بازنشستگی که می گرفته همه در  بانک بوده است  هفته پیش شخصی باو زنگ میزند و میگوید من از بانگ زنگ میزنم بانگ بسته میشود شما  حساب خودرا به این شماره واریز کنید وان حساب را ببندید زنک بیچاره هم بدون هیچ تحقیق میرود وهرچه داشته به حساب جدید میریزد و حسابش را میبندد  .خبر بسته شدن بانک دروغ بود ویک سارق این کار را با این  پیر زن بیچاره کرده بود حال امروز حتی حقوق بازنشستگی اش را نیز نمیتواند دریافت کند چون حسابش را بسته است تمام روز حالت یک فلج را داشتم   همان کاری را که با من کردند  یک  حساب جدیدی باز شد که هرماه  مقداری اندک پول برای پس انداز من  در حسابم واریز میکردند خانه ام را تازه فروخته بودم  وخود اجاره نشین بودم 
 پس از مدتی چهار میلیون از حساب من گم شد وآن حساب  بسته شد  و رییس بانک عوض شد چرا با این مردان وزنان  این جنایت هارا انجام میدهند > ساعت نه شب زنگ  خانه بشدت صد ا میکرد از جایم بلندشدم  هرچه پرسیدم کیست چوابی نیامد !!!! خوب من یک میله آهنی  درکنار در خانه دارم همیشه دردسترسم هست وآن  دکمه قرمز که همیشه بامن وهمراه هست کمتر میترسم اما ....خوب این نمایشات نیز در جلوی چشمانم میرقصید ومرا از بودن خودم بیزار میکند  . بودن دراین دنیا هیج مزه ای ندارد  اما دست من نیست من تنها باید مقتدر باشم . 
دیگر هیچگاه به میهمانیهای سالار بختیار نمی اندیشیم ودیگر هیچگاه به دفترم فکر نمیکنم  نشخوار بس است . بس .
پایان 
ثریا ایرانمشن  2020 . 09/ 02 میلادی برابر با 12 شهرریور 1399 خوررشیدی  اسپانیا !

سه‌شنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۹۹

رقصی درمیانه

ثریا ایرانمنش  " لب پرچین " اسپانیا 
----------------------------------

روز گذشته تماشای دو برنامه در یک.یوتیوب مرا به شگفتی واداشت  یکی عروسی نوه مرحوم دیکتاتور بزرگ فرانکو با کنت آلفونسو دو بوربون بود آخرین بازمانده بوربونها   درجهان  که دست کمی از عروسی یک ملکه بزرگ جهانی نداشت  تیارایی که بر فرق سرش گذاشته بود شاید سه کیلو وزن داشت ودخترک نمیتوانست سرش را تکان بدهد  وهمه رفقا  و مفتخورهای دنیا  هم به این عروسی دعوت شده بودند همه ملکه ها وتاجداران !
درحالیکه جناب دیکتاتور انقلاب کرد و شاه را بیرون نمود تا به مردم ستمدیده کمک کند شد همان عالیجناب روح شیطان و سپس  روباه بنفش ما ! 
دیگر دعوای دو مرد جوان سر آافعی پیر  یکی مخالف ودیگری  موافق وسخت عاشق وگویا حسابی دهانش را زر گرفته بودند   که عصبی و پریشان همان نبود که سکته کند   این مصاحبه  کم کم داشت حال مرا بهم می زد و نیمه  کاره رها یش کردم .

 دلم می خواست  به انکه داشت دعوی ازادی ایران را میکرد بگویم عزیزم ماهیچگاه دیگر ازاد نخواهیم  شد اگر قراربود آزاد باشیم وبه میل خودمان زندگی کنیم  کارمان به اینجا نمی کشید ما امتحانی بودیم ازمایشی بودیم برای آن گروهی که میل دارند دنیارا بین خود تقسیم کرده وباهم بخورند  حصر نشینی و خانه نشینی جواب داد  اعدام روزانه به بهانه های مختلف  جمعیت را کم میکند در نهایت در کارتون سیمسونها که همه چیزها  را !!! پیش بینی !!! میکند روزی فرا خواهد رسید که در زندانهای خود از فرط گرسنگی بچه های خود را وسپس تکه های پیکر خود را خواهیم خورد وآن دسته وآن دیگران بکار خویش مشغولند واین بردگانند که باید در خدمت بمانند همه جوان وکاری  -  دیگر پیری وجود نخواهد داشت پس از چهل سال ترا مرخص میکنند و.به ان دنیا میفرستند کودک خواری ونوزاد خواری ازهم اکنون  شروع شده وبجای بره تودلی  بره تودلی دیگر ی را  وسط میزهای پر  و پیمانشان میگذارند .وبرای جاودان ماندن  خون نوزادان را به همراه برندی خود بالا میاندازند !

وآن سر زمین ما ایران ما تبدیل خواهد شد به همان کامبوج دوم دیگر نه دریایی باقی خواهد ماند ونه ازکوهی ونه ازجنگلی  تنها ما با تصاویر دلخوش میکنیم  ( فیلمر ا قبلا برایمان ساختند ومن انرا دارم)وآن جوان دیگر داشت خودش را پاره میکرد میلرزید رنگش پریده بود  دلم  میخواست بگویم که جه کسی این درس را بتو داده ؟ تو درروسیه چکار میکنی ؟  آن افعی پپر خوب خورد خوب چرید خوب برد وامروز در میان همان گروهی است که قرار است بعدا ز پوزه بند بستن به دهان ما  چیپ معروف را با واکسن داخل پوستمان بکنند تا بتوانیم از مزایای قانونی این جهان افسونگر استفاده کنیم  حتما چیپ ایشان ازنوع فلزی عالی و دارای مارک خودشان میباشد !

حال تو رنگ باخته لرزان نشسته ای از چهل سا ل پیش که تو هنوز به دنیا نیامده بودی حرف میزنی و پیرهن چاک میدهی ؟  آن دیگر ی وارد است  زندانش را رفته مردم را دیده  هرچند جوان است اما مانند یک پیر جهان دیده دارد رفتار میکند میداند کجا باید بنشیند ........

دروغ بزرگی را بخورد ما دادند و سگهایشان را بجان ما انداختند عده ای از فرط نا امیدی خودکشی کردند عده ای به بیماریهای گوناگون از دنیا رفتند وآنرا به حساب همین بیماری گذاشتند  امار وارقام دروغین را  سر لوحه اخبار روزانه قراردادند و ترس  را دل دل مردم افزودند امروز تو اجازه نداری  سرفه کنی یا عطسه کنی ویا بگویی چرا سردرد دارم فورا ترا بستری کرده وبسوی ابدیت  میفرستند  بسیاری از سر زمینها ازاین دروغ پربها بهره ها بردند  و میبرند و هنوز زمستان سیاه درراه است .

افعی ا  اما در دخمه مخملین وحریر زیبای خود خفته است گاهی عکسی بیرون میدهد تا بگوید هستم وبقیه هم دستی بالا میبرند که اگر چیزی نذر دارید ما هستیم . 
عده ای می ترسند  عده ای فریب می خورند عده ای استقامت می کنند اما روزی سر انجام این استقامت دربرابر هیاهوی دلارها و طلاها درهم می شکند  و بینوایان دفن خواهند شد . 

حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا 
من چرا عشرت امروز به فردا فکنم ؟

باید برای صورتم کرمی بخرم  و باید هنوز خود را زیبا نگاه دارم  نباید تن به قضا داد و رضایت حاصل کرد ترس خود یک پا برادر مرگ است .
اگر قدرت دویدن داری و میتوانی پا به پای آن بی خردان بدوی  بلند شد و اگر نداری در سوراخ  خود پنهان شو تا موقع مرگ وجلوه گری مکن .پایان 
ثریا ایرانمنش / 01/09/ 2020 میلادی برابر با 12 شهریوز 1399 خورشیدی