ثریا ایرانمنش لب پرچین " اسپانیا
------ ------------------------------
قبل از هر چیز این ضایعه اسفناک و کشته شدن پسر ضیا آتابای خواننده و برنامه ساز تلویزیون در امریکا را به او و خانواده اش تسلیت میگویم و در اندوه آنها شریکم درد بزرگی است خیلی بزرگ و پروردگار توانا به این خانواده کمک کند تا صبور باشند . روان ان جوان بیگناه شاد و قرین رحمت باد .------------
نه چیزی ندارم بگویم جوانان ما یا در خود مملکت و یا در خارج به دست جباران و ادم کشان قیمه می شوند . از جانب ما خیالشان راحت است چرا که دیگر هیچگاه روی آن خانه اجدادی را نخواهیم دید چون نام و فامیل ما دران دیار قلم خورده است !شاید روزی بعنوان یک توریست گمنام بتوانیم سری به خاک مردگانمان بزنیم شاید هم نه!
نه چیز زیادی برای نوشتن ندارم درباره هیچ چیز هم نمیتوانم گفتگو کنم چرا که مدرک نویسندگی و روزنامه نگاری ندارم !
سالهای پیش تصمیمم گرفتم یک دوره روزنامه نگاری را بصورت پستی بخوانم آنقدر کاغذ و مطلب و مدرک از من خواستند که دیوانه شدم و همه جیز را رها کردم امروز دیگر هیچ حوصله ای برای اینکار ندارم خوشبختانه سر تاسر دنیا مانند مویز روزنامه نگار و خبرنگار نویسنده و
شاعر ریخته است من آش خودم را می خورم و بس !
تنها کاری که توانشتم بکنم این بود که یک دوره طراحی را از طریق پست بخوانم منتظر دیپلم هم نشدم برای هر برگی می بایست کلی وجه ناقابل می فرستادم .
من دراین سر زمین هیچگاه پول دار نشدم وثروتمند نشدم و هرچه را که اندوخته بودم از دست دادم درعوض جواهرات ارزنده ای را دارم که جایگزینی ندارند فرزندانی تحصیل کرده ونجیب وانسان دوست که به فرهنگ و اصالت خود متکی هستند بی هیچ تظاهری بقول آن زنک جنوب شهر ی نه متعین بودیم نه متشخص بودیم نه متدین تا امروز متعفنش شویم !
امروز برای اولین بار برنامه رخشان گنجی دختر منوچهر خان گنجی را دیدم کارش عالی بی هیج عقده خود بزرگ بینی پدرش را در لندن می شناختیم گاهی رفت و امدی داشتیم امروز همه مرا فراموش کرده اند من هم دیگران را .
درحال حاضر تنها در انتظارم انتظاری نا محبوب و نا شناخته و در انتظار جواب یک ازمایش زندگی ما درخلوت تنهایمان میگذرد گاهی نقی می زنیم و پس از آن ارام در بیغوله خود می خزیم .
روز گذشته بخودم گفتم که " زندانیان نیز برای هوا خوری هرروز بیرون می برند تو حتی در بالکن خانه ات نیز هوا نمی خوری ؟ بالکن !!!! گلهای درهم و برهم مانند جنگل خاک باغچه خالی شده کسی نیست برایم خاکی بالا بیاورد اگر هم بیاورند حتما زباله های ریسایکل شده است لبریز از تخم جانوران وکرم وبیماری زا درانسو رستورانی با صندلی های پلاستیک چادر سفید ودر کنارش یک مغازه بزرگ اشغال فروشی چینی وآنسوی تر ییک سوپر مارکت بزر گ وخانه هایی درهم وبر نمی بی اسلوب ساختمانی هرکسی برای خود هر نوعی را که خواسته ساخته یکی چپ یک راست یکی بلند یکی کوتاه دریا را ازجلو ی چشمانم دور کردند وان ناقوس بزرگ کلیسا دیگر دیده نمیشود حتی دیگر صدای زنگهایش نیز بگوش نمی رسد .
دوباره سریال دون ماتئو را روی تلویزیون میبینم حال میفهم چرا آنهمه به آن مرد نگاه میکردم او مرا بیاد کشیش مهربان ایتالیایی میاندازد همان چشمان همان بینی همان لبخند هما ن چهره تنها دون ماتیو موهایش بلوند ست همین نه بیشتر ایا او هم میتواند یک دون ماتئوی دیگری برای ملت از پای افتاده ایران باشد ؟ /
نه حوصله ندارم خیلی سعی کردم که نیفتم و خود را محکم نگاه دارم اما ششماه واندی روی یک مبل نشستن ومیان آشپزخانه و اطاق خواب توالت دررفت امد بودن بی هیج مصاحبتی بی هیچ گفتاری بی هیج کتاب تازه ای وبی هیچ تعطیلاتی !
روز گذشته خبری را شنیدم که ساعتها گریستم بانویی را میشناسم که همسرش یک سال است فوت کرده همه دارا ی او پانزده هزار یورو بود ه با حقوق بازنشستگی که می گرفته همه در بانک بوده است هفته پیش شخصی باو زنگ میزند و میگوید من از بانگ زنگ میزنم بانگ بسته میشود شما حساب خودرا به این شماره واریز کنید وان حساب را ببندید زنک بیچاره هم بدون هیچ تحقیق میرود وهرچه داشته به حساب جدید میریزد و حسابش را میبندد .خبر بسته شدن بانک دروغ بود ویک سارق این کار را با این پیر زن بیچاره کرده بود حال امروز حتی حقوق بازنشستگی اش را نیز نمیتواند دریافت کند چون حسابش را بسته است تمام روز حالت یک فلج را داشتم همان کاری را که با من کردند یک حساب جدیدی باز شد که هرماه مقداری اندک پول برای پس انداز من در حسابم واریز میکردند خانه ام را تازه فروخته بودم وخود اجاره نشین بودم
پس از مدتی چهار میلیون از حساب من گم شد وآن حساب بسته شد و رییس بانک عوض شد چرا با این مردان وزنان این جنایت هارا انجام میدهند > ساعت نه شب زنگ خانه بشدت صد ا میکرد از جایم بلندشدم هرچه پرسیدم کیست چوابی نیامد !!!! خوب من یک میله آهنی درکنار در خانه دارم همیشه دردسترسم هست وآن دکمه قرمز که همیشه بامن وهمراه هست کمتر میترسم اما ....خوب این نمایشات نیز در جلوی چشمانم میرقصید ومرا از بودن خودم بیزار میکند . بودن دراین دنیا هیج مزه ای ندارد اما دست من نیست من تنها باید مقتدر باشم .
دیگر هیچگاه به میهمانیهای سالار بختیار نمی اندیشیم ودیگر هیچگاه به دفترم فکر نمیکنم نشخوار بس است . بس .
پایان
ثریا ایرانمشن 2020 . 09/ 02 میلادی برابر با 12 شهرریور 1399 خوررشیدی اسپانیا !