دوشنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۹۹

یازهم شهربانو

ثریا ایرانمنش  " لب پرچین " اسپانیا !
---------------------------------
گروهی عشق را در جوانی می کشند
 گروهی آنرا در پیری می کشند 
عده ای با الوده کردن شهوت  عشق را می کشند 
 گروهی  عشق را می فروشند 
گروهی عشق را می خرند .و....
عده ای عشق را گدایی می کنند........." اسکار وایلد " زندان ردینگ 

خیر  جنجال آن جوان تازه بلوغ یافته و شهربانو بالا گفته است عده ای به بیماری هایی دچارند که خود  نمی دانند شه بانوی ما بیماری شهرت و دور بین  دارد  واین درمان ناپذیر است ایئن شهرت تا پایان عمر ایشان باید ادامه داشته باشد.
بارها سعی کردم که خودم را قانع کنم که اشتباه می کنم اما نه این بیماری بد جوری دامن ایشان را گرفته است و هرچه هم به مرز پیری نزدیک تر میشوند بیشتر دامن ایشان را میگیرد  از این مصاحبه به آن مصاحبه ازاین رسانه به آن رسانه ازاین دوریین به ان دوربین ! اینها مجانی نیستند ! .
 ما مانکنی را در کنار پادشاهمان  قراردادیم ونقش او را دیدیم درکارهای فرهنگی !!! .اجتماعی بخصوص درتبلیغات لباسهای فرنگی که خروار خروار به ایران وارد می شد با برند ومارکها چه درخانه ها و چه در بوتیکها  کارخانه جات نساجی و حریر چالوس تقریبا تعطیل شدند  .
تنها ملکه ای بود که موهایش را بلوند کرد / گونه ها را  عمل کرد  شکم عمل کرد باسن عمل کرد چرا که میبایست دنیا بگوید که ملکه هزار ویکشب زیباترین ملکه جها ن است  آنهم زمانی که  ملکه ژولیانا  هلند با یک پیراهن چیت سوار دوچرخه میشد و در خیابانها راه مییفتاد تا مردم از دوچرخه استفاده کرده کمتر اتو مبیلها را  به خیابانها بیاورند ویا دخترش ملکه بئاتریس با همان گونه های بادکرد وهمان موها انبوهش دست به ترکیب خود نزد .یا ملکه سوفیا که چگونه راهبه وار لیاس می پوشید تا ملتش بر او خرده نگیرند  این ملکه هزار ویکشب از قلب تاریخ کوروش بر این باور بود که خود آتوسا ست در حالی که درئآن زمان هم شاهان کتان مصری ویا ابریشم چینی میپوشیدندوخیاطان دربار میدوختند خوب زمانه عوض شد .
اما زندگی ما مردم چیزی عوض نشد غیر از نورچشمی ها  نادر نادر پور با خرج خودش کتابهایش را به چاپ میرساند اما آن عجب نقلی نویسنده ماهی سیاه کوچولو واحمد دیوانه الکلی  مر تب پشت سرهم کتاب و جزوه ببازار میدادند /
زندگی اجتماعی ما زنان چندان فرقی نکرد  من بامردی چند شخصیتی  دیوانه والکلی معتاد با چهار بچه  در خانه ای مانند قلعه باسیتل زندانی بودم میان مشتی امهای امل ومفنگی الکلی ومعتاد وفناتیک 
بارها وبارها نامه هایی برای مقامات منجمله دفتر همین  شهر بانو نوشتم یا بی جواب ماند ویا برگشت خورد ! من زنی نبودم که تن به قضا داد وساکت بنشینیم تا این موجود بی خرد وناچیز بر من و روح من چیره شود  باید راهی می یافتم وآن راه  یک سفر فرنگ بدون بازگشت بود .
روزی که در دادگاه حاضر شدم برای جدایی وکیلم در پشت در بمن گفت : 
تا زمانیکه وارد آن اطاق نشده ای صاحب بچه ها و خانه و زندگیت هستی  بمجزد آنکه برگه طلاق را به دستت دادند دیگر  حتی نباید پای به خانه بگذاری چمدانت را پشت درب خانه میگذارند وتو بدون دیناری مخارج  ودیدار فرزندانت آواره خواهی شد اگر آن مرد بگوید من متحمل مخارج تو وبچه ها میشوم دروغ میگوید او در گردابی افتاده که برون اوردنش دیگر امکان ندارد ....ومن دران زمان کوتاه آمدم /واین از فواید  دادگاه های قانون حمایت خانواده بود !
دران زمانیکه امثال ما زنان در گوشه اطاقمان اشک می ریخیتم  شه بانو کجا بودند در پیست رقص عریان دربغل پسر دایی میرقصیدند  ودلشان خوش بود که زندگی درامن وامان است وخوب تا ان که زندگی به ایشان روی خوش نشان داده است وبمن پشت کرده  اما من جسور ترازانم که کمر خم کنم 
باید بنوعی  زندگی اجتماعی را نیز باین اقایان یاد آوری کرد این همه تعصب ارتشی !!وکمر خدمت وگارد بستن چندان برازنده یک جوان تحصیل کرده نیست .ما دردهای بسیا ری از آن سر زمین واربابان  قدرت کشیدیم زندگی خود من نمونه  یک زن ایرانی که بی مبارزات سیاسی تنها با هیولای زندگی وان مردان هوسباز و درنده داستانی  بس شگفت دارد. بلی داستان ادامه دار خواهد بود .پایان 
ثریا ایرانمنش . 31 آگوست 2020 بابر با 10  شهریور 1399 خورشیدی . اسپانیا 

یکشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۹۹

بنی عادت

نوشتاری در روز یکشنبه  اول شهریور 1399 / برابر با 30 آگوست 2020 میلادی !
--------------------------------------------------------------------------------

خدا را شکر که این ماه لعنتی رو به آتمام است چقدر طولانی بود !
میگویند بنی آدم فرزند بنی عادت است  به همه چیز عادت می کند حتی به آتش جهنم و اگر فرشته ای بخواهد او را به بهشت ببرد نمی رود  .  
در جهنم  می ماند چرا که عادت کرده است  

در افسانه ها آمده است که عشق را دزدیدند وبه گروگان گرفتند و به پیش ثروت  و دارایی بردند  ونوس زیبا والهه عشق با تنی چند الماس  آمد و خواستار آزادی عشق شد اما عشق  گفت همین جا جایم خوب است و می مانم  عادت کرده ام به این جهنم  /
ماهم عادت کرده ایم به این زندان  دیگر قاد ر نیستیم از درب خانه برون برویم  حتی تا سر کوچه و نان بخریم !
روز گذشته به پسرم  زنگ زدم  تا برایم خرید کند  دختر دیگرم بیمار است و در خانه مانده پس از یک تعطیلی بی معنا وبی مزه !
آن یکی هم گرفتار  کار  زندگی و بچه و شوهرش می باشد . بنا بر این چاره نداشتم تا مزاحم پسرم بشوم در حالیکه در جلسه کاری خود بود  صورت را باو دادم و ساعتی بعد خسته وهن هن کنان کیسه هارا جلویم گذاشت چیزهایی را هم به میل خود خریده بود ...روی یکی از بسته های گوشت نگاه کردم ! تنها یک تکه کوچک به مبلع 22 /- یورو !!! سرم سوت کشید ! پسر جان من گوشت نمی خورم  ......
من بیشتر عاشق نان هستم /
 حقوقم را گرفتم  نیمی را برای برق و تلفن و سایر چیزها درون بانگ گذاشتم بقیه را گذاشتم روی ماه قبل !  با آنها چکار کنم ؟ چیزی نمی خواهم  میلی به کاری ندارم  من ازادیم را می خواستم که از من گرفتید نه تنها از من از همه انسانهایی نظیر من در غیر اینصورت از ما بهتران درون قایقها  و کشتی ها ی تفریحی و اپارتمانها و خانه های مخفی خود ضیافتها دارند ! وبه کار معاملات آنچنانی مشغولند  از فروش آدمها و  امعا و اعشای بدن آنها تا  سایر مواد لازم !
مردکی مفنگی و چلاق را درون محفظه قرار داده وبر گرده ملتی نشانده اند  هر روز هم طناب دار بالا و پایین می رود ! 
در این سوی دنیا هم دلقکها مشغول  سر گرم کردن مردم می باشند  واز این بیماری مرموز دکانی به وسغت دنیا باز کرده اند برای  هر امتحانیوهر ازمایشی  باید وجهی پرداخت آنهم هر دوهفته یکبار !  کاسبی بهتر ازاین نمیشد  حال پیدا کنید مرد چینی را !
نه چیزی ندارم نویسم  حرفی برای گفتن نیست  تنها از دست پدرم عصبی هستم که چرا نطفه مرا ریخت و خودش هم درست در همین  روزهای  وحشت از دنیا رفت و من هربار دچار وحشت بیشتری بشوم .
بیزارم از هر ایمانی و دینی و هر حیوانی در لباس انسان  و بیزارم از این دنیا و این زندگی / پایان 
ثریا ایرانمنش / یکشنبه  / اسپانیا 

  


شنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۹۹

چهاردهم جولای !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 
--------------------------------

نمیدانم کسی  14 ژوییه 1789 میلادی را بیاد میاورد ؟آیا این نورسیدگان میدانند آن روز چه روزی بود  نه گمان نکنم . 
امروز سردار مش قاسم قهرمان دنیا شده است آن اتقاق در یک شهر اروپایی درفر انسه متمدن  افتاد  سر زمینی که شاه داشت وشاه جشم داشت اما تمیدید وگوش داشت اما تمیشنید خودرا برگزیده پروردگار وارباب رعیت مینامید  .

مردم گرسنه و قحطی بیدادمیکرد  سرپرستان به مردم میگفتند نان نیست خوب علف بخورید  روزی فرا رسید که همان گرسنگان شورش کردند وقلعه سنگین باستیل را فتح نموند زنجیز از پای ازادیخواهان باز کردند وشورش بردند شاه وملکه وهمه ابواب جمعی را به دست گیوتین سپردند وعلف دردهان کسانی گذاشتند  که روزی به انها گفته بودند بجای نان علف بخورید ! آن ملت پیزور شد متمدن شد البته حدود جغرافیایی هم فرق میکند   ماهم میتوانستیم  اما نکردیم  زنان فرانسوی سوگند یاد کردند غیراز مردانی که کمر به خدمت  فرانسه بسته اند  با کسی دیگر ازدواج نکنند .
امروز 14 ژوییه برای فرانسه یک عید بزرگ است  وما کجا هستیم . یک تسبیج پاره شده که هرمهره بجایی میدود مانند فرفره های دوران بچکی دور خود میچرخیم  ودرخانه ای میغلطیم تا دستی دیگر مارا بلند کند ودوباره بچرخاند .
ملاهای حاکم بر سر زمین ما خوب دست مارا خوانده اندوتفرقه بین ما انداخته اند سه نفر دریک بحث باهم هم آهنگی ندارند  فقط فریاد میکشند هریک عقیده خودرا منحصر بفرد میداند .

دراین میان عده ا یهم شیا دپیدا شده اند مغزهارا میخورند بخصوص زنان را آنهم زنان میان سال را که دیگر امیدی نادارند آنها را وا میدارند تا شعار بدهند .
ما به یک رویا چسپیده ام حاضر هم نیستیم انرا با مهره دیگری عوض کنیم  فحاشی ومتلک گویی وقلمبه گویی بهترین اسلحه ایست که بکار میبریم نشد کتک کاری میکنیم  ودست آخر یکدیگر را میکشیم .
نه ! من هیچ امیدی به اینده ایران ندارم .  تازه این الاغها بروند کره هایشان درسرتاسر دنیا  مشغول تبلیغاتند  ودرعین حال خوشی وخوشگذرانی وجبران مافات .میباشند . تا ملتی باسواد نشود وعقیده دیگری را محترم نشمارد  ودست یگانگی بهم ندهد هیچگاه ملت واحدی نخواهد شد .
آنروزها ما درکلاسهایمان درس تاریخ داشتیم  وانقلاب فرانسه را میخواندیم  امروز درس تاریخ  شده مش قاسم وهمرهان ترویست او ویا یاسر عرفات ویا اما م چندم .
 نه هیج امیدی نیست . بیهوده میجنگیم .پایان 
 شنبه 29 آگوست 2020 میلادی  اسپانیا 

جمعه، شهریور ۰۷، ۱۳۹۹

مردی که هرگز نمی ترسد

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا "
--------------------------------
 جواب نمی دهید - ای مردگان 
همه سکوت کر ده اید 
صدای اموات شما همانند یک سیلی غریو 
بگوش  می رسد 
» آیا یک زنده نیست تا سر بردارد » !
یک مرد برخیزد تنها صداها ست 
که درهم می پیچند 
.......
 امروز  سالگرد تولد الکساندر دمای  نویسنده فرانسوی است  شاید اولین کتابی را که در دوران دبستان خواندم از نوشته ای  او بود ویا از روی داستانهای آوفیلم ها  ساختند  اما الکساندر  دومای پسر بهتر مینوشت و پدر را به عقب زد .

خوشا به سعادت های کوچک همان روزها خوشا همان داستانهای خیالی .
امروز خون و شرارت و بدبختی و بیماری جانمان را دربر گرفته است و نمی دانیم روی به کدام سو کنیم تا پنجره ای باز باشد تا هوای خنکی استنشاق کنیم .
بهترین ساعات من زمانی است که یا می خوانم ویا می نویسم مهم نیست چه چیزی نوشتن برایم یک عادت شده مانند سیگار کشیدن یک اعتیاد تنها اعتیادی که مرا در این روزهای سخت و وحشتناک  تسکین می دهد.

شب گذشته نوشتاری را نوشتم و برایش فرستادم  " نوشتم یک شاعر ویا یک نویسنده از یک مرد جنگی قویتر است چرا که هم روح را دردست دارد وهم ماده را  اما من دست ترا میفشارم که  با سری نترس دیوانه وار راههای ناهموار را طی میکنی واز روی تپه ها وسنگ کلاخها  با سرعت میپری تا به آنچه را که میخواهی برسی من دست یک مرد بزرگ را میفشارم !

باد وحشتناکی بر سر زمین ما وزید  همه چیز را باخود برد  درختان  با حقارت سر خم کرده شکستند ویا تبر زنی با  تبر آئها را از ریشه بیرون کشید بناها ویران شدند سوختند جنگی نا مطبوع و غیر  لازم به وقوع پیوست عده ای را کشت  خانه های را نیمه ویران  بهمراه مردان وزنانی معلول وبیمار روانی برجای گذاشت چرا که یک ایرانی هم نباید در همه دنیا وجود داشته باشد ! 

آشیانه  پرندگانی  که برای خود لانه ساخته بودند  ویران شد پرندگان در تیر رس تیرهای جانگذاز جان دادند پرندگانی که مرده  بودند ومردم درمیان شاخ وبرگهای ریخته شده روی زمین از وجود آنها بیخبر بودند گورهای دسته جمعی ساخته شد ند  این باد سام همه آشفتگیهای جهانرا با هم آورد وسر زمین مارا به یک ویرانه تبدیل ساخت و جغذ ها و شغالها و آدم خواران عهد عتیق روی پیکر جوانان ما خانه بنا کردند  شهر یک پارچه سیاه پوش شد  کلاغهای قار قار کنا به راه افتادندوبا نوک سمی خود  زنان ودختران را مسموم ساختند  و زمانی که خورشید دمید و چشم بر این همه بیدادگری دوخت رویش را برگرداند و رفت شیر هم  دیگر مرده بود تنها شمشیر ها بودند که کار می کردند .

امروز  ما خاموشی پیشه گرفتیم و درمیان دردهای بی امان وباران های غیر قابل پیش بینی  مجبوریم دامن خود را جمع کرده تا دچار آلودگیها نشویم و بوی تعفن خون  ومردار ها بر پیکرمان نماند .

خیام ! خیام کجا شد ؟  او میدانست که زندگی ترک تدریجی چیزهایی که کم کم بوجود آمده است حال من دیوانه وار  نیروی خودرا   به مصرف میرسانم  تا شاید کمی از رنجهایم کاسته شوند .
همه چیزهارا بخشیدم  وفردا که مرگ پای به استان خانه ام گذاشت باو خواهم کفت : ببخش چیزی ندارم بتو تقدیم کنم همه اکنون  خود گدایی میکنم عشق را . پایان 
ثریا ایرانمنش  28 اگوست 2020 میلادی / اسپانیا 

حال ایا آقا ی پوتین خوشبخت است ؟! 
------------------------------------



پنجشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۹۹

گرچه پیرم !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 
--------------------------------
گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر 
تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم 

نه ! عادت ندارم در کنارم کسی باشد  تنها کسی را که در آغوش می کشم بالشم می باشد حتی درزمان ازدواج نیز تختخوابهایمان  جدا گانه بود من بوی خودم ر ا بیشتر دوست دارم تا بوی دیگری را .
اما شب گذشته چنان درد در همه پیکرم پیچیده بود  که ناگهان در بین خواب و بیداری گفتم !
محکم مرا در آغوشت بگیر  تا درد را کمتر احساس کنم !  روی سخنم باکی بود ؟ نمی دانم خودم هم نمی دانم . 
با درد از جای برخاستم وبا درد روز را شروع کردم وبا درد روز را به پایان خواهم برد .

روزی که پیک مرگ مرا می برد به  گور
من شب چراغ عشق ترا نیز می برم 
عشق تو - نور عشق تو - عشق بزرگ تست 
خورشید جاودانی دنیای دیگرم 

مانند هر پنجشنبه  برنامه های هفته گذشته اسدالهی و پرویز کاردان را دیدم ! نه دیگر چنگی به دل نمیزنند  گفتنی ها گفته  شده هرچه باید  می گفتید  همه را  د رقاب  شیرینی گذاشتید و بما هدیه دادید  زندگیمان بر باد رفت هستی ما و فرهنگمان و ادب ما و از همه مهمتر اخلاق را نیز از دست دادیم 

امروز تنها شاهد مرگ کودکان گرسنه وبی سر پناه  و شهر های ویران و الوده  و هوای دگر گون شده 
از همه مهمتر بی ابی که دنیا را تهدید می کند 
روزی یک اعرابی برای داشتن یک چاه آب  برای خود پادشاهی میکرد سپس روی چاهای نفت نشست آبهای زیر زمینی خشک شدند در سر زمین ما  اصرار داشتیم که آبهای زیر زمین را محفوظ بداریم واز انها کمتر استفاده کنیم برای همین هم دیگر چاهی کنده نشد و چرخ چاهی یافت نشد و همه دارای آبی گوارا درخانه هایشان بودند امروز به مدد حکومت اسلامی که میل دارد امام حسین را سیر آب کند همه آبهای زیر زمین ما بفروش رفت دریاهای  ما  نیمی خشک و نیمی به غارت رفت منابع زیر زمینی ما نابود شد  خوشحالیم که زینب ارایش نکرد تا شبیه برادرش باشد !!!!

مردک مفنگی بیسوادی با  یک دستار بر سرش بسته میگوید " 
جزیره کیش جایگاه فساد بود خوشحالیم که انرا به چینی ها فروختیم با پولش مسجد می سازیم وملت شادی میکنند  درمسجد میتوان خوابید ! وتجازو کرد !
بلی شعله های رنگین کمان ایمان  قلابی   در غبار  واسمان سیاه  حسابی جا افتا ده است  وکودکان تازی پرست  زندگی  دل به علم و کتلهای رنگین سیرده اند /

شب گذشته درحین آنکه داشتم بالشم را محکم در آغوش می فشردم  او داشت با یک دیوانه دیگر دست و پنجه نرم می کرد عجب حوصله ای دارد .

آخ ! که دیگر  دراین  گسیخته  باغ 
شور  افسونگری  بهاران نیست 
 آه !  دیگر  دراین گداخته دشت 
 نغمه  شاد کشتکاران نیست 
پر خونینی  به شاخساران هست 
برگ رنگین به شاخساری نیست /
پایان 
ثریا ایرانمنش  27 آگوست 2020 میلادی / اسپانیا 
"اشعا ر" حافظ /فریدون مشیری 

چهارشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۹۹

ملانیا .

 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 
-----------------------------------
بوی خوش تو  هرکه  زباد اشنا شنید
از یار آشنا سخن   - آشنا شنید 

پند حکیم  محض صوابست وعین خیر 
فرخنده بخت آنکه  به سمع رضا شنید

خیال می کردیم که یک عروسک  ناز درکنار ریاست جمهوری راه می رود  اما امروز جناب ریاست جمهوری  یکی دیگر از برگهای برنده و خوب  و زیبای آنرا بر روی میز انداخت . زنده باد ملانیا ترامپ/
 بیست وپنج دقیقه بدون آنکه از روی نوشته ای بخواند  با چه ملاحتی و ارامشی و بیانی  زیبا  د رباغ گل سرخ کاخ سفید حرف زد لباس  گارد ها را پوشیده بود ساده بود  از زندگیش گقت  چنان گفت که همان مانده بود بگریم .
ودراین فکر بودم که اگر بجای آنکه ان کاغذ لعنتی را به دست شاه دادند تا با دستی لرزان وتنی لرزانتر وزبانی الکن انرا بخواند  وکلمه " انقلاب " را برزبان بیاورد !   شهر بانو روی بالکن حاضر میشد وبه ملت همیشه درصحنه میگفت  بابا شاهنشاه بیمار است وتنها شما برای ما تکلیف روشن کنید شما ملت ایران بما بگویید او برود من بمانم یا هردو برویم وشمارا به دست لاشخورها بسپاریم ویا جناب مسعود رجوی میخواهد از پله ها ی کاخ بالا بیاید . چه میشد اگر به ارامی این بانو سخت میگفت و ملت را داخل آدم حساب میکرد .( البته برنامه  رفتن شاه وبهم ریختن شاهنشاهی از زمان همان کندی نا مرحوم ریخته شده بود ) واگر او را  نمیکشتند چه بسا همان سالها ما دچار بدبختی امروز شده بودیم .

امروز از سخن رانی ملانیا ترامپ لذت بردم /
با چه ارامشی   بی هیچ هراسی چشم در چشم دوربینها دوخت  و حرف زد  حرفهایش را فردا یا امروز هر کس هر نوعی بخواهد تعبیر و ترجمه میکند اما دمکراتهای را سر جایشان نشاند با آن همه وقار ونجابت وشیرینی بیانش  مقایسه با ان دیو دوسر هیلری !! درست فرشته ای درکنا ردیو بود وگمان نکنم این زن حتی قادر باشد مورچه ای را بکشد .
طبیعی است که او برای امریکا  کار میکند نه برای اسلوانیا چرا که  دیگر سر زمین او امریکای فریبنده شده است .
در طول قرنها ی ریاد اسیران  خسته   همه جهان را پر کرده است  شاید از دریچه  دهان زبیای  این خورشید تازه طلوع کرده  ماه از میان اسمان برخیزد و ارامشی به زمین بدهد .

 آرامش او  بدون هیچ هیجانی  ساعتها ملت ار سر جایشان میخکوب کرده بود  ودر پیش چشم ما زندانیان  خاک  تنها یک غبار رنگین کمان بود  در پشت این غبار ما ارامش را میدیدم  نه ظلمت را ونه جنگ را .. نه زندانهای مملو از مردان وزنان بیگناه را .

زندان امروز ما دری دارد  و ازهر در می توان گذشت . گاهی این درها بسوی دهلیز مرگ باز می شوند  اما به هر روی  آزاد می شویم  از این اسارت  بیهوده .
امروز این انسان اسیر  درگیر بیماری  در گرز کمبود مواد غذایی درگیر فریادهای طبیعت که از هر سو شعله می کشد  تنها در غبار گم شده است و دیگر نمی تواند حتی چشم در چشم خورشید بدوزد چرا که خورشید نیز او را می سوزاند و کباب می کند.

به حق این زن لیاقت تاج را  دارد .بامید برنده شدن آنها د ر فضای باز سیاسی نه درمیان فریاد روزنامه های خود فروخته و مردان  وزنان فاحشه ./......
پایان 
 ثریا ایرانمنش  26 آگوست 2020 میلادی  /اسپانیا !