ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
---------------------------------
گروهی عشق را در جوانی می کشند
گروهی آنرا در پیری می کشند
عده ای با الوده کردن شهوت عشق را می کشند
گروهی عشق را می فروشند
گروهی عشق را می خرند .و....
عده ای عشق را گدایی می کنند........." اسکار وایلد " زندان ردینگ
خیر جنجال آن جوان تازه بلوغ یافته و شهربانو بالا گفته است عده ای به بیماری هایی دچارند که خود نمی دانند شه بانوی ما بیماری شهرت و دور بین دارد واین درمان ناپذیر است ایئن شهرت تا پایان عمر ایشان باید ادامه داشته باشد.
بارها سعی کردم که خودم را قانع کنم که اشتباه می کنم اما نه این بیماری بد جوری دامن ایشان را گرفته است و هرچه هم به مرز پیری نزدیک تر میشوند بیشتر دامن ایشان را میگیرد از این مصاحبه به آن مصاحبه ازاین رسانه به آن رسانه ازاین دوریین به ان دوربین ! اینها مجانی نیستند ! .
بارها سعی کردم که خودم را قانع کنم که اشتباه می کنم اما نه این بیماری بد جوری دامن ایشان را گرفته است و هرچه هم به مرز پیری نزدیک تر میشوند بیشتر دامن ایشان را میگیرد از این مصاحبه به آن مصاحبه ازاین رسانه به آن رسانه ازاین دوریین به ان دوربین ! اینها مجانی نیستند ! .
ما مانکنی را در کنار پادشاهمان قراردادیم ونقش او را دیدیم درکارهای فرهنگی !!! .اجتماعی بخصوص درتبلیغات لباسهای فرنگی که خروار خروار به ایران وارد می شد با برند ومارکها چه درخانه ها و چه در بوتیکها کارخانه جات نساجی و حریر چالوس تقریبا تعطیل شدند .
تنها ملکه ای بود که موهایش را بلوند کرد / گونه ها را عمل کرد شکم عمل کرد باسن عمل کرد چرا که میبایست دنیا بگوید که ملکه هزار ویکشب زیباترین ملکه جها ن است آنهم زمانی که ملکه ژولیانا هلند با یک پیراهن چیت سوار دوچرخه میشد و در خیابانها راه مییفتاد تا مردم از دوچرخه استفاده کرده کمتر اتو مبیلها را به خیابانها بیاورند ویا دخترش ملکه بئاتریس با همان گونه های بادکرد وهمان موها انبوهش دست به ترکیب خود نزد .یا ملکه سوفیا که چگونه راهبه وار لیاس می پوشید تا ملتش بر او خرده نگیرند این ملکه هزار ویکشب از قلب تاریخ کوروش بر این باور بود که خود آتوسا ست در حالی که درئآن زمان هم شاهان کتان مصری ویا ابریشم چینی میپوشیدندوخیاطان دربار میدوختند خوب زمانه عوض شد .
اما زندگی ما مردم چیزی عوض نشد غیر از نورچشمی ها نادر نادر پور با خرج خودش کتابهایش را به چاپ میرساند اما آن عجب نقلی نویسنده ماهی سیاه کوچولو واحمد دیوانه الکلی مر تب پشت سرهم کتاب و جزوه ببازار میدادند /
زندگی اجتماعی ما زنان چندان فرقی نکرد من بامردی چند شخصیتی دیوانه والکلی معتاد با چهار بچه در خانه ای مانند قلعه باسیتل زندانی بودم میان مشتی امهای امل ومفنگی الکلی ومعتاد وفناتیک
بارها وبارها نامه هایی برای مقامات منجمله دفتر همین شهر بانو نوشتم یا بی جواب ماند ویا برگشت خورد ! من زنی نبودم که تن به قضا داد وساکت بنشینیم تا این موجود بی خرد وناچیز بر من و روح من چیره شود باید راهی می یافتم وآن راه یک سفر فرنگ بدون بازگشت بود .
روزی که در دادگاه حاضر شدم برای جدایی وکیلم در پشت در بمن گفت :
تا زمانیکه وارد آن اطاق نشده ای صاحب بچه ها و خانه و زندگیت هستی بمجزد آنکه برگه طلاق را به دستت دادند دیگر حتی نباید پای به خانه بگذاری چمدانت را پشت درب خانه میگذارند وتو بدون دیناری مخارج ودیدار فرزندانت آواره خواهی شد اگر آن مرد بگوید من متحمل مخارج تو وبچه ها میشوم دروغ میگوید او در گردابی افتاده که برون اوردنش دیگر امکان ندارد ....ومن دران زمان کوتاه آمدم /واین از فواید دادگاه های قانون حمایت خانواده بود !
دران زمانیکه امثال ما زنان در گوشه اطاقمان اشک می ریخیتم شه بانو کجا بودند در پیست رقص عریان دربغل پسر دایی میرقصیدند ودلشان خوش بود که زندگی درامن وامان است وخوب تا ان که زندگی به ایشان روی خوش نشان داده است وبمن پشت کرده اما من جسور ترازانم که کمر خم کنم
باید بنوعی زندگی اجتماعی را نیز باین اقایان یاد آوری کرد این همه تعصب ارتشی !!وکمر خدمت وگارد بستن چندان برازنده یک جوان تحصیل کرده نیست .ما دردهای بسیا ری از آن سر زمین واربابان قدرت کشیدیم زندگی خود من نمونه یک زن ایرانی که بی مبارزات سیاسی تنها با هیولای زندگی وان مردان هوسباز و درنده داستانی بس شگفت دارد. بلی داستان ادامه دار خواهد بود .پایان
ثریا ایرانمنش . 31 آگوست 2020 بابر با 10 شهریور 1399 خورشیدی . اسپانیا