چهارشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۹۹

ملانیا .

 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 
-----------------------------------
بوی خوش تو  هرکه  زباد اشنا شنید
از یار آشنا سخن   - آشنا شنید 

پند حکیم  محض صوابست وعین خیر 
فرخنده بخت آنکه  به سمع رضا شنید

خیال می کردیم که یک عروسک  ناز درکنار ریاست جمهوری راه می رود  اما امروز جناب ریاست جمهوری  یکی دیگر از برگهای برنده و خوب  و زیبای آنرا بر روی میز انداخت . زنده باد ملانیا ترامپ/
 بیست وپنج دقیقه بدون آنکه از روی نوشته ای بخواند  با چه ملاحتی و ارامشی و بیانی  زیبا  د رباغ گل سرخ کاخ سفید حرف زد لباس  گارد ها را پوشیده بود ساده بود  از زندگیش گقت  چنان گفت که همان مانده بود بگریم .
ودراین فکر بودم که اگر بجای آنکه ان کاغذ لعنتی را به دست شاه دادند تا با دستی لرزان وتنی لرزانتر وزبانی الکن انرا بخواند  وکلمه " انقلاب " را برزبان بیاورد !   شهر بانو روی بالکن حاضر میشد وبه ملت همیشه درصحنه میگفت  بابا شاهنشاه بیمار است وتنها شما برای ما تکلیف روشن کنید شما ملت ایران بما بگویید او برود من بمانم یا هردو برویم وشمارا به دست لاشخورها بسپاریم ویا جناب مسعود رجوی میخواهد از پله ها ی کاخ بالا بیاید . چه میشد اگر به ارامی این بانو سخت میگفت و ملت را داخل آدم حساب میکرد .( البته برنامه  رفتن شاه وبهم ریختن شاهنشاهی از زمان همان کندی نا مرحوم ریخته شده بود ) واگر او را  نمیکشتند چه بسا همان سالها ما دچار بدبختی امروز شده بودیم .

امروز از سخن رانی ملانیا ترامپ لذت بردم /
با چه ارامشی   بی هیچ هراسی چشم در چشم دوربینها دوخت  و حرف زد  حرفهایش را فردا یا امروز هر کس هر نوعی بخواهد تعبیر و ترجمه میکند اما دمکراتهای را سر جایشان نشاند با آن همه وقار ونجابت وشیرینی بیانش  مقایسه با ان دیو دوسر هیلری !! درست فرشته ای درکنا ردیو بود وگمان نکنم این زن حتی قادر باشد مورچه ای را بکشد .
طبیعی است که او برای امریکا  کار میکند نه برای اسلوانیا چرا که  دیگر سر زمین او امریکای فریبنده شده است .
در طول قرنها ی ریاد اسیران  خسته   همه جهان را پر کرده است  شاید از دریچه  دهان زبیای  این خورشید تازه طلوع کرده  ماه از میان اسمان برخیزد و ارامشی به زمین بدهد .

 آرامش او  بدون هیچ هیجانی  ساعتها ملت ار سر جایشان میخکوب کرده بود  ودر پیش چشم ما زندانیان  خاک  تنها یک غبار رنگین کمان بود  در پشت این غبار ما ارامش را میدیدم  نه ظلمت را ونه جنگ را .. نه زندانهای مملو از مردان وزنان بیگناه را .

زندان امروز ما دری دارد  و ازهر در می توان گذشت . گاهی این درها بسوی دهلیز مرگ باز می شوند  اما به هر روی  آزاد می شویم  از این اسارت  بیهوده .
امروز این انسان اسیر  درگیر بیماری  در گرز کمبود مواد غذایی درگیر فریادهای طبیعت که از هر سو شعله می کشد  تنها در غبار گم شده است و دیگر نمی تواند حتی چشم در چشم خورشید بدوزد چرا که خورشید نیز او را می سوزاند و کباب می کند.

به حق این زن لیاقت تاج را  دارد .بامید برنده شدن آنها د ر فضای باز سیاسی نه درمیان فریاد روزنامه های خود فروخته و مردان  وزنان فاحشه ./......
پایان 
 ثریا ایرانمنش  26 آگوست 2020 میلادی  /اسپانیا !