جمعه، شهریور ۰۷، ۱۳۹۹

مردی که هرگز نمی ترسد

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا "
--------------------------------
 جواب نمی دهید - ای مردگان 
همه سکوت کر ده اید 
صدای اموات شما همانند یک سیلی غریو 
بگوش  می رسد 
» آیا یک زنده نیست تا سر بردارد » !
یک مرد برخیزد تنها صداها ست 
که درهم می پیچند 
.......
 امروز  سالگرد تولد الکساندر دمای  نویسنده فرانسوی است  شاید اولین کتابی را که در دوران دبستان خواندم از نوشته ای  او بود ویا از روی داستانهای آوفیلم ها  ساختند  اما الکساندر  دومای پسر بهتر مینوشت و پدر را به عقب زد .

خوشا به سعادت های کوچک همان روزها خوشا همان داستانهای خیالی .
امروز خون و شرارت و بدبختی و بیماری جانمان را دربر گرفته است و نمی دانیم روی به کدام سو کنیم تا پنجره ای باز باشد تا هوای خنکی استنشاق کنیم .
بهترین ساعات من زمانی است که یا می خوانم ویا می نویسم مهم نیست چه چیزی نوشتن برایم یک عادت شده مانند سیگار کشیدن یک اعتیاد تنها اعتیادی که مرا در این روزهای سخت و وحشتناک  تسکین می دهد.

شب گذشته نوشتاری را نوشتم و برایش فرستادم  " نوشتم یک شاعر ویا یک نویسنده از یک مرد جنگی قویتر است چرا که هم روح را دردست دارد وهم ماده را  اما من دست ترا میفشارم که  با سری نترس دیوانه وار راههای ناهموار را طی میکنی واز روی تپه ها وسنگ کلاخها  با سرعت میپری تا به آنچه را که میخواهی برسی من دست یک مرد بزرگ را میفشارم !

باد وحشتناکی بر سر زمین ما وزید  همه چیز را باخود برد  درختان  با حقارت سر خم کرده شکستند ویا تبر زنی با  تبر آئها را از ریشه بیرون کشید بناها ویران شدند سوختند جنگی نا مطبوع و غیر  لازم به وقوع پیوست عده ای را کشت  خانه های را نیمه ویران  بهمراه مردان وزنانی معلول وبیمار روانی برجای گذاشت چرا که یک ایرانی هم نباید در همه دنیا وجود داشته باشد ! 

آشیانه  پرندگانی  که برای خود لانه ساخته بودند  ویران شد پرندگان در تیر رس تیرهای جانگذاز جان دادند پرندگانی که مرده  بودند ومردم درمیان شاخ وبرگهای ریخته شده روی زمین از وجود آنها بیخبر بودند گورهای دسته جمعی ساخته شد ند  این باد سام همه آشفتگیهای جهانرا با هم آورد وسر زمین مارا به یک ویرانه تبدیل ساخت و جغذ ها و شغالها و آدم خواران عهد عتیق روی پیکر جوانان ما خانه بنا کردند  شهر یک پارچه سیاه پوش شد  کلاغهای قار قار کنا به راه افتادندوبا نوک سمی خود  زنان ودختران را مسموم ساختند  و زمانی که خورشید دمید و چشم بر این همه بیدادگری دوخت رویش را برگرداند و رفت شیر هم  دیگر مرده بود تنها شمشیر ها بودند که کار می کردند .

امروز  ما خاموشی پیشه گرفتیم و درمیان دردهای بی امان وباران های غیر قابل پیش بینی  مجبوریم دامن خود را جمع کرده تا دچار آلودگیها نشویم و بوی تعفن خون  ومردار ها بر پیکرمان نماند .

خیام ! خیام کجا شد ؟  او میدانست که زندگی ترک تدریجی چیزهایی که کم کم بوجود آمده است حال من دیوانه وار  نیروی خودرا   به مصرف میرسانم  تا شاید کمی از رنجهایم کاسته شوند .
همه چیزهارا بخشیدم  وفردا که مرگ پای به استان خانه ام گذاشت باو خواهم کفت : ببخش چیزی ندارم بتو تقدیم کنم همه اکنون  خود گدایی میکنم عشق را . پایان 
ثریا ایرانمنش  28 اگوست 2020 میلادی / اسپانیا 

حال ایا آقا ی پوتین خوشبخت است ؟! 
------------------------------------