شنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۹۹

ورجه ورجه

سیاحتنامه امروز من ! 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
-------------------------------------
چه دردها کشیدیم وجه رنجها بردیم  جوانی وعمرمان درراه هیچ تلف شد  افسوس خوردن برای گذشته هیچ ثمر ندارد  تنها میتوانیم اشتباهات گذشته را ببینیم وچگونه  ناگها ن از روی آتش پریدیم . 
شاهنشاه ما شانس آورد که به دست آدمکشان کشته نشد  سرش را نبریدند وروی سینه اش نگذاشتند امروز بیاد گفتار همان پادشاه سابق مصر  " ملک فارق افتاد م  که .گفت دردنیا تنها پنج شاه باقی میماند چهارتا درورقهای بازی ویکی هم در امپرطوری کهنه انگلستان ! امروز دیدیم که ملک فیصل پادشاه عراق را چگونه سر بریدند واز ان روز دیگر عراق روی اسایش ندید  . اگر این شاه کوچک دراردن باقی است برای سوق الجیشی وحفظ منافع میباشد . 
روز یکه من ملکه فرح را بآن  تاج گنده در کاخ سفید دید م پشتم لرزید ! درجایی که داشتند  نقشه نابودی ایرانرا میکشیدند در مقابل آن همسر رییس جمهور با إن لباس ساده بدو ن هیچ زیوری وارایشی ناگهان این تاج گنده روی سر ملکه ایران بدجورتو ذوق میزد آنهم در سر زمین جمهوی تبار  اگر هم لازم میبود میشد از یک نمیتاج استفاده کرد . 
یکی از دوستان ما درسفارت بلژیک کارش ساسور مجلات خارجی بود تا برگ برگ انها را ببرد وبه ایران بفرستند ویا اگر چیزی در باره ایران با نوعی توهین بود آنهارا ازبین ببرد خیلی از مجلات وروزنامه های خارجی وارد ایران میشدند اما اول مورد سانسور دولت قرار میگرفتند  وما آنچه را که باید بفهمیم  نمی فهمیدیم یکی از همین نوشته ها   مربوط بود به تاج وکاپ مینک  سفید علیاحضرت ! 

پس از امدن ملکه انگلستان به دعوت شاهنشاه برای یک اقامت دوروزه دراییران  از فردا نام ملکه فرح تبدیل شد به شهبانو !  ملکه تنها یک نفر دردنیا هست  بقیه ملکه نیستنتد مگر ملکه بزرگ بئاتریش ! که امروز اوهم سرخم را بسلامت ترک گفته است  درهمین اسپانیا  به ملکه صوفیا میگفتند دونیا یعنی  بانو  خیلی کم از نام ملکه استفاده میشد .
هر روزکه میگذرد این کلمات ملک فاروق در ذهنم بزرگتر میشود  چهار شاه درورق یکی درانگلستان .کودکان انگلیسی را درمدارس از رور اول مغزشویی میکنند " اگر بهشتی د دنیا وجود داشته باشد همان کانتری ساید انگلیس آست" به همه یاد آوری میکنند که دست به هیچ درختی نزنند وبرگی را نچینند  در شروع انقلاب و هجوم فراریان به سوی انگلستان  در کمبریج ایرنیان درحتان" گوز بری "را لخت کردند وا زمیوه آن بجا ی غوره استفا ده میکردند ومارا وحشیان جهان سوم خطاب میکردند  ....حال اگرتو خورش بادمجان با غوره نمیخوردی میمردی ؟!  یا یکی از آنها  با ازدواج با یک مردک لندوک انگلیسی دیگر خودرا ( ما اتگلیسها ! خطاب میکرد اما فریرزا و لبریز از قورمه سبزی سرخ کرده وخورش کرفس بود )!!!
نه ! ما ایرانیان شریف برای آدم شدن قرنها وقت لازم داریم ممکن است به مقامات بالابا ترهم برسیم اما ادم شدنرا فرا نگرفته ایم همه ازروی دست هم کپی  میکنیم ویا تولیدات دیگران را  میدزدند بنام خودشان به مصرف داخلی و خارجی میرسانند وما در خارج مشغول مبارزه معصومه قمی ورقص او درمیانه وآن مردان دیگر هستیم .
با نگاهی کامل به آن گروه منفور رجوی کافی است تا ببینینم که  جبهه بندی ها وحزب راه انداز یها ی ما چگونه است مردی منحرف / دیوانه / مشتی زن ودختر بدبخترا ا به گروگان گرفته ومردان  اخته شده خود شیفته یا شیفته سبیبل مبارک ایشان در آن کمپ وحشت دارند جان میکنند کدام ازما دست کمک بسوی آن بیچارگان دراز کردیم ؟ حکومت که طنابهایش را آماده دارد برای اعدام منافقین مادران 
پدران شوهران وزنان در انتظاردیدار عزیرانشان که امروز دیگر پیر شده وفرسوده شده اند ..... تنها شعار میدهیم شعار پشت شعار  وبت پرستی فرقی نمیکند این بت از غا ر حرا امده باشد یا از مرکز زیبایی فرانسه ! ما بت پرستیم وبت میخواهیم قبل از آنکه خودمانرا بشناسیم دیگران را خوب شناخته ایم !!!!
در همین پیکار این روزها  خلقی ها جدا پرچم هوا کرده اند  لرها / کردها / بختیاریها جدا  آوازهایشانرا به حلقوم ما میکنند  عربها وقربانیان امام حسین جدا مارا شقه میکنند  ایران چی شد ؟ سر زمین پدری ما چی شد ؟ جوانی ما کجا فت ؟  خود کرده را تدبیر نیست واز ماست که برماست . پایان 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا   25/07/2020میلادی ً!

جمعه، مرداد ۰۳، ۱۳۹۹

یکی بود یکی نبود

ثریا ایرانمنش : لب پرچین " اسپانیا
--------------------------------
در سالهای کودکی  هر صبح جمعه به پای رادیو مینشستم تا آقای صبحی برایمان قصه بگوید ومارا به دوردستها ببرد . بعدها قصه ها شکل پیدا کردند جان گرفتند وروی صحنه آمدند وما چه دنیای خوبی!! داشتیم زیر یک زرورق رنگین دنیا را میدیدیم .

امروز خبری  نه از آقای صبحی هست ونه ازان زرورق  رنگین دنیا آنقدر عریان شده که میدانی همسایه ات با صبحانه اش چه میخورد .
.اما ما خارج از افسانه ها وقصه ها ! یک پرنس میشناسیم !
پرنس منتظر الشاهی را  که ایشان در انتظارند تا  بر بزرگترین امپراطو.ری جهان حکومت کنند همیشه با دکمه سر دستشان بازی میکنند چون نمیدانند دستها ی خوننیشان را درکجا بگذارند ویا درپشت سرشان گره میکنند نهایت بی اد بی است ! البته ایشا ن پرنس  تشریف دارند  .

نوکر مخصوص هر صبح خمیر دند انرا روی مسواک ایشان آماده دردست دارد  وحوله ایکه ایشان در حمام دارند باید  به نوعی روی صندلی مخصوص بیاندازند تا ایشان که از درون وان طلایی خود بیرون میایند وروی صندلی مینشتیند تای حوله ماتحت مبارک را نیز بگیرد خودشان دستهایشان  را بکار نمیگیرند  ویا قفل است ! 
ما مردم اسیر این جانورانیم 

مردان مبارز  ما دربیرون ...وای که چقدر زحمت میکشند ومبارزه میکنند ! آدم دلش کباب میشود  یکی پنح ساعت حرف میزند سه ستاعت ازان تعریف ازخودش وفرقه جنون وجانوارنی است که همه آنهارا بخوبی  میشناسند ! 
دیگری گریه کنان می اید که وای وای چرا فلانی از من دعوت نکرد تا بروم بلبل زبانی کنم وهنوز در بیراهه جنگ قاد سیه گرفتار است .

 سومی حافظ یا سعتدی را باز میکند غزلی !!! را به سمع بیندگان محترم میرساند  وسپس داستان عثمان وعمررا تا  یا ی جنگ خیبر تعریف میکند .
چهارمی  فریاد میکشد پدرسوخته ها مادر فلانها ....ادامه دارد ......
پنجمی پنجره ای روی به خانه پدری !!!
که در عربستان است باز کرده ونسیم دل آویز دلارهای عربی آنچنان بابوی افیون اورا تخدیر کرده که هوش از سرش پریده و تنها یک گل میخواهد که با  او بازی کند / 

ششمی انچنان دهانش را باز میکند ویک خرناسه میکشد که تا  انتهای گلویش دیده میشود  شعری را سرهم بندی کرده  وسپس مشتی فسیل ماقبل تاریخ را دو رهم جمع کرده فلسفه بافی میکنند /
عده ای بچه نوپا 
تازه سر از تخم در اورده صاداراتی مشغول افسانه سرایی هستند .
ا زاین قبیل مردان ومبارز ما زیاد داریم اینها همه رستم دستانند  هریک میتواند به تنهای کره زمینرا با خاک یکسان سازد وانهاییکه دردرون دارند میپوسند کشته میشوند  از گرسنگی درون زباله ها به دنبال نانند وچشم باین مردان !! دارند همین فردا ! همی فردا همه چیز عوض میشود  واین فردا هیچگاه نخواهد آمد چشمان همه بسوی غرب است ! بسوی امریکای بزرگ که خودش دارد زیر دست وپای دلالان  روزگار له میشود واقتصادش ورشکسته است حوصله ندارد حرف بزند .

اما ان گرگ پیر همیشه بیدار است موزه هارا که تخلیه کرده به زیر زمینهای مخصوص برده  وان مومیایی را روی انها نشانده برای حفاظت  حال میل دارد که جمعیت نصف ...نه ازنصف هم کمتر شود  وان جمعیت برای خدمتکاری وبردگی است که خمیر دندانرا روی مسواک بگذارند وحوله را به نوعی لایش را تا بکنند تا ماتحت مبارک تاجدار را بپوشاند . 

همه گفته های او وحی الهی است همه گوش بفرمانند شا ید تنها چند نفری باشند که نفرت خودرا با این ازدها   نشان میدهند  آن گرگ پیر نقشه میکشد واز جوانی وتهی مغزی امریکا استنفاده کرده  دنیارا به کتافت میکشد  ان فرزندتان وایکینگهای خون اشام هنوز هنم خون مینوشند برای باقی ماندن ودر حمام خون میغلطند تا جوان باقی بمانند ایا کسی میداند ؟ .

در جایی درفیس بوک نوشتم این حکومت فعلی ماهم نظیر همان حکومت وادامه دهنده همان حکومت  قاجار است . شحص نوشت ارواح عمه ات برو تاریخ بخوان .....جوابی نداشتم باو بدهم  تنها دردلم گفتم خلایق هرچه لایق  بلایی که برسرتان میاید حق شماست نه جوانان بی تجربه ای که فریب شمارا میخورند .تاریخ ؟!  کتابخانه من لبریز از کتابهای تاریخی است که به دروغ نوشته شده جنگهای قلابی و
ویرانگری های گذشته  برای به دست آوردن زندگی امروز  ....ما زیادی هستیم  زمانی  کتابی را میخواندم بنام ادم زیادی .....تاریخ ؟! کدام تاریخ من خودم تاریخ زنده  یک سر زمینم که امروز به حراج گذاشته شده تا آن گرگ پیز نفس راحت بکشد وخیالش راحت باشد که کسی مزاحم او نیست پادشاهی سزاوار این سرزمین نیست 
پاد شاهی تنها دریک کشو رباید باشدتاج متعلق به یک سر زمین است بقیه نیمتاجند !!!! اگر  در ست توجه کرده باشید همه تاجداران اروپایی  تنها از نیمتاج وتیارا استفاده میکنند .
  تاج تنها به آن گرگ پیر سیری ناپذیر تعلق دارد وبس  . تمام !!! .
-----
در زیر روشنایی لیمویی غروب
از خواب  نیمروزی  - بیدار می شدم 
از گوشواره نقره ای ماه می پرید 
برق ستاره ها 
مرغابیان وحشی  فریاد میزدند 
پس کو آن ستاره ؟ 
 کو ؟ 
من جز نگاه خویش - جوابی نداشتم ........نادر نادرپور -
پایان 
 ثریا ایرانمنش / 24/07/2020 میلادی / اسپانیا .


پنجشنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۹۹

ایران فروشی نیست

ثریا ایرانمنش  " لب پرچین " اسپانیا !
-----------------------------------
تو آن دره سبز پر آفتابی 
که مه بر سر افشانت نوبهاران 
تو فریاد مرغان جفت جویی
که پر میکشند به دنبال یاران 

تو پیشانی  کوهساران صبحی 
که تاجی   است از خنده افتابت 
تو گاهواره شاخساران عهدی 
که هردم  نسیمی  دهد پیج وتابت 
---------
آخوندی  را دیدم داشت تمرین میکرد چگونه با چوب غذا بخورد دیگر از لقمه زدن با دست باید پرهیز میکرد !
چند روز پیش  سالگرد تولد سیمین بانوی بهبهانی بود شاعری که تنها شاعر زمانه  بود بی هیچ رقیبی.

شب گذشته برای دلم افسانه میخواندم از هرکجا که شروع میکردم میگفتم نه ! اینجا خاطره خوبی ندارم  رسیدم تا اینجا وسپس با تمام وجودم  آرزو کردم که د زمره مردمان فراموشکار دربیایم  هر چه بو د تلخی بود آنهم از همنوعان وهموظنان خودم  .

فرار من از حکومت نبود فرار من از مردم بود مردمی که به هیچ  روی نه ترا میشناختند ونه میلی به شناخت روح تو داشتند حرف خودشان بود وشکمپرستی هایشان وسکسهایشان وجواهراتشان .
تو کجا نشسته بودی ؟ دروی کدام سکوی بی اعتبار ؟ زیر نام مردی که خود یک زن بود  ولع داشت تا بجایی برسد مادر میخواست مردی او تنها درون شلوارش بود وبس .

نه ! من از وطنم فرار نکردم تا اورا رها کنم من همان (گاوی) هستم که هرکجا بیتوته کرد دیگر تکان دادنش ملزم به زحمات زیاد است .
وطی همه اینسالها تنها به او اندیشیدم به سر زمنیم  به خاکم به توبره های خوش بوی حاوی مواد غذایی که از ده میرسید به اسبها به کره الاغها به درختان صنوبر . نه ابد ابه مردم نیاندیشیم چرا که انها هم بمن  نیاندیشیدند غیر از ازار وزجر چیزی ندیدم غیر از ریا ومکر ودروغ جیزی ندیدم غیرا زنفاق ودوروبیتفاوتی   -  چیثزی ندیدم  حال روی به کدام سو بکنم وفریاد بزنم که " آهای سر زمین  فروشی نیست ما ژن چینی نمیخواهیم در نژادمان رخنه کند همان ژن متعفن اعراب بدوی کافی است .
نه مهتاب / نه افتاب ؟ نه اب ونه باران این سر زمینها بمن نشاطی نداد غیر از آن بوی رطوبت خاک خودم .
امروز برای من خیلی دیر است برای فرزندانم نیز دیر است شاید روزی نوه های من بعنوان توریست به  آنجا بروند وشهری را بیابند که مادر بررگشان واجداشان درآنجا به دنیا آمده ویا خفته است .
شاید درزوایای خاک (بم ) دری نیمه باز شد  ونوری سپید  بر غبار کچها نشست  وهوارا معطر ساخت  وآنگاه صئدای لغزش پایی را بشنوند که از پله ها پایین میاید .

من دیگر بر ئخواهم گشت تنها به نوری که از شکاف درها به درونم میتابد  مینگرم آهای ای دستهای اسخوانی ومردنی / سر زمین مادری من فروشی نیست  میراث پدری شما درعراق است در فلسطین است در لبنان است در سوریه است / نه درسر زمین پارسیان وپارس  ای اوراح ناشناس وپلید  همچنان روحی شیطانی بر مزا رفتگان من میرقصید  ارواحی که شمایل دروغین قدیسین را به دست گرفته اید  از ماه گریزانید واز خورشید دور مانند بوم درتاریکیها نجوا میکنید وایه وروایات میاورید از کتاب دروغین خود .
ایران سر زمین  من فروشی نیست .
---------------------------------
امروز لعت ابدیم  را نثار دولت ففخیمه کردم که حتی دراین گوشه هم مارا رها نمیکنند این عفریته ها این گندیده .ها .این باز مانگان اقوام وحشی وایکینگها .

تاریخ را آهسته آهسته از اذهان پاک میکنند امروز بیاد دوبرادر المانی : گریم: اقتادم  سالهاست کسی ازآنها یادی نمیکند یکی از آنها تاریخ نگار بود ودیگری  قصه گوی بچه ها امروز حتی قصه ها ی او هم گم شده است  بجایش اسفنج برای بچه ها  حرف میزند !!!
------------
من باد نیستم 
اما همیشه تشنه فریاد بودم 
دیوار نیستم 
اما اسیر  پنجه بیداد بوده ام
نقشی درون ایننه سرد  نیستم 
 اما هر آنجه هستم  بیدرد نیستم 
من آن ستاره  دورم  که آمروز 
خونابه  های چشم مرا  نوش میکنند
آنها با ناله های آتش ودرد های من 
خاموش میکنند  وفراموش میکنند 
پایان 
 ثریا ایرانمنش / 23/ 07/2020  میلادی / اسپانیا 


چهارشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۹۹

همه میدانند

ثریا ایرانمنش " لب پرچین "  اسپانیا.
-----------------------------------
هر صبح !  چون زبانی تلخ وگل آلوده
مزه  ابرا 
 احساس میکنم 
میدانم وبخوبی میدانم که پرندگان همه مردنی هستند
هر صبح طعم تلخ  لیوانی اب گرم را 
به زیر زبان میبرم 
وچون .کرمی تنیده در پیله خویش 
از ابریشم خیال کلافی میبافم برای هیچ!
-------
همه میدانیم وبخوبی میدانیم که رفتنی هستیم  دنیادر میان دستهای غولهای یک چشم که هران تیکه مدفوعی را برداشته شکل میدهند وبرروی کره  زمین رها میسازند دارد آخرین نفسهایش را میکشد وبخوبی میدانیم که چلچله ها همه فراری شدند ومرغان سیه پوش بر روی درختان چنار به قار قار نشستند .
بخوبی میدانیم که همه ما مردنی هستیم  تنها پرنده مردنی نیست  همه درراهروی انتظار به صف ایستاده  ودرانتظار فرمانیم . پیش بسوی اتش .
امروز صبح در پیامی که پرویز صیاد هر هفته بر روی یو تیوب میگذارد نقشی دیده میشد که دران هزاران معنا داشت ظاهر به چینی نوشته بود اما معنای دیگری داشت  آنرا کپی کردم برای روزهای اینده .
مادر ایران  دمرو خفته وچین با او مشغول معامله است مادررا مفت فروختند  دستهای ما درزنجیر بود .
آنقدر نشستیم وبه عکسهای قدیمی نگاه کردیم که فردا را فراموش کردیم آنقدر نشستیم درعزای دیروز گریستم که فردایمانرا گم کردیم دیگر فردا روزی دیگری برایمان نخواهد بود  فردا وفرداها همه گم شدند .

هنوز  مردان مبارز !!! ما با گرفتن یک برنامه ازیک  تنوره از خلیفه عباسی سخن میگویند ! دیگری از شیخ میسراید سرمان گرم است اینها  / این دلقکهای نو پا شکل گرفته هوس سرداری وسروری دارند مهم نیست با دست کی ودرکجا !.
گرسنگانی سیری ناپذیر  نظیر همانهایی که امروز برای ما سینه سپر کرده وجلو آمده اند .

زمانی که باین شهرک ویا این دهکده مهاجرت کردم دلم خوش بود که دیگر مجبور نیستم بانوان  را درلباسهای گرانقیمت .نعلینهای هزار پوندی ببینم دراینجا میتوان حتی با پای برهنه روی ماسه راه رفت اما دریغ ودرد که ناگهان سر وکله وخروش مردان وزنان کوره پزخانه بلند شد وصاحب خانه شدند با فرهنگ خودشان بزرگ این شهر شدند ما کم کم درگوشه تاریکی خود خاموش ونهان شدیم عده ای فرار کردند عده ای به سر زمینهای دیگری رفتند اما من ماندم تا تماشای این اعجوبه ها کنم وعجب آنکه زنان ومردان  دیروز هم به آنها ارج میگذاشتند  شاید میترسیدند  زبانشان دراز بود وچاقوهایشان تیز وهمه کارشان واسطه گری بود !!!

امروز دیگر کسی نیست  خودم هستم با دو گوشهایم که درونشان پنبه گذاشته ام  دیگر با صدای زنگ تلفن از جا نمیخیزم که شاید پیامی خوش باشد میدانم  دیگر در انتظارهیچ خبری نباید باشم خبر یعنی بد تنها انسانهای احمق درانتظاز  خبرهای خوش مینشینند 
دیگرنمیتوانم  بنویسم که من یک صدف ساحلیم که در کنار دریا مغرور نشسته ام ! بمن خواهند خندید  باید بگویم یک صخره ام که نمیگذارم گرداب مرا برباید .
کتابهایم همه برگ برگ شده  اند میتوان میانشان گوشت وسبزی گذاشت واز آئها دلمه درست کرد!!!!
---------
بر من بزرگواری پیامبرانرا ببخش . 
غیر از غم هر آنچه را که بمن وام داده ا ی
 بستان  . به دیگران ببخش 
چراغ خانه امرا خامو ش مکن 
 شمع را در گوشه ای 
پنهان کرده ام 
 وهرر وز اینه ها را بزرگتر میکنم 
تا تصویرم را گم نکنم 
نام تو زوزی بر نگین دلم نشسته بود 
 امروز آنرا بیرون کردم وبجایش گلی نشاندم 
گرچه شعرم بی بهاست 
اما برای خودم پر بها وسنگین است .
پایان 
ثریا ایرانمنش/ 22/ 05/ 2020 میلادی  / اسپانیا 


سه‌شنبه، تیر ۳۱، ۱۳۹۹

قدرت

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 
-------------------------------
در آن شهرتاریک  از یادر فته 
که ویران شد از فتنه روزگار 
شبی پرستوی دست بسته ای دید 
او که نامش  نپرسید از رهگذران 
-------------------
دراین فکرم که این جادوی قدرت تا چه حد میتواند ریشه در رگ وپی  انسسانها بدواند  وآنهارا از انساتیت جدا ساخته بسوی هدفی نا متعادل ببرد .
امروز صبح که سر از خواب برداشتم تنها فریاد کوچکی دردلم بود که آنرا رها ساختم " این چه زندگی بود برای ما ساختید ؟ (برای کسب بیشترقدرت ! ) سپس به کجا خواهید رسید که نامتان برسنگی یا لوحی نوشته شده باشد اینجا مردی خوابیده که همه عمرش تنها بفکر جمع آوری سکه بود وکشتن انسانها !

نگاهی با تصویر خندان وخوشحال جناب بیل انداختم برای او مردن وزنده بودن انسانها فرقی ندارد برای او که امروز صاحب بزرگترین قدرت تکنولوژی هاست ما انسانها همان مورچه های ریزی هستیم که زیر دست وپا راه میرویم وبه انبار آنها رخنه میکنیم آذوقه آنهارا میخوریم  آنها کم خواهند آورد برای بچه های ازمایشگاهیشان .

نیمه شب گذشته طوفانی وحشتناک برخاست همه چیزبهم ریخت  از خود پرسیدم باز چه غلطی دارند میکنند دراسمانها زمین را که به کثافت کشیدند حال دراسمانها چه میکنند ؟ خانه میسازند ایستکاه قطار میسازند فرودگاه میسازند سیاره  دیگری را تسخیر میکنند تا آنرا مانند  همین  سیاره زیبای زمین به گوه بکشند . قدرت تسخیر درآنها مانند یک هجم دیوانه وار که جا برای غلیان ندارد آنهارا به مرز دیوانگی کشانده است . 
آن روزها یک نرون بود امروز صدها نرون داریم / آنروزها یگ ناپلئون بود امروز میلیونها ناپلئون داریم / آنروزها یک هیتلر وموسولینی  زاده شدند امروز  درهر خانه ای یک هیتلر   ویک یاچند 
موسولینی .پرورش میابند .
امروز همه زندانی هستیم زندانی دستگاه امنیتی آن مردانی که هیچگاه آنهارا وچهره واقعی انهارا نه مبینیم ونه میشناسیم تنها دستگاه مخوف امنیتی را دور ما ساخته اند تا نفس ها ی مارابه شمارندازصد بالاتر نرود درغیر اینصورت یک مصرف کننده بی فایده ایم باید بسوزیم درتنور  بیخردی آنها .

حال امروز این بچه خورده ها این موچو لهای نیز میل دارند با هر چسپی که شده شده خودرا به انها بچسپانند ونمیدانند که برای آنها تنها اینها یک دمل چرکینند وبه زودی با تیغ جراحی انهارا بیرون انداخته وجایشانرا نیز ضد عفونی میکنند .

قدرت این ارزوی هر انسان امروزیست   پولهارا میزدند تا با کمک آننها قدرت یابند  ادمهای بیگناه را میکشند تا قدرتنمایی کنند  قدرت / قدرت این اژدهای سیری ناپیر یکه بر دلها نشسته وخون میطلبد .

ایمان کجاست ؟ درون صندوقخانه مادر بزرگهای فرسوده  عشق کجاست ؟ در بازار خود فروشدان ! مهر  ومهربانی ومحبت کجاست ؟ اوه .... سالهاست که مرده وپوسیده امروز بارگاه قبور بلند تر وبلندتر میشوند تا بازماندگان به آن آجرها وسنگها  افتخار نمایند  وبه ان جسدی که زیر ان خاک پوسیده وگندیده است  دیگراز اعمال نیک خبری نیست هر چه گنبد بارگاه بزرگتر باشد نیکی آن موجود مفلوک بیشتر نمایان است !!!

موزه قدیم وتابناک ایا صوفیه  " ترکیه "تبدیل به مسجد شد وسلطان ابو قادر اردوغان عثمانی انرا افتتاح فرمودند  دیگر موزه ها به درد نمیخورند موزه ها امروز در زیرزمینهای مخفی درون اطاقهای تاریک درون شیشه های گوناگون  یک نوزاداویا یک مغز ویا یک سر بریده ویا یک دست جای دارد موزه یعنی این  نه مشتی لگن وتشت وقابلمه وسینی وقاب عکس !!! آنهارا درخانه ها در زیر زمینهای از ما بهتران درفضا های بسته ومخفی میتوان ...نه نمیتوان دید آنجا پنهانند .

ضحاک پیر زمانه همچنان خون مینوشد ودیگران نیز در آغلهایشان خون نوزادنرا تا جوان باقی بمانند .

 خوابهایم رویاهایم همه آگاتا گریستی شده اند ! بسکه از صبح تا شب تلویزیون یا تختخواب وصندلی میفروشد ویا فیلمهای آگاتا  گریستی را میگذارد  خدا میداند چندین  سال است  که مستر " پوارو " دارد روی صفحه تلویزون سبیلشرا چرب  میکنند وفرانسه حرف میزند . وما؟ ..... مشغو.ل پختن لوبیا هستیم برای نهارمان ! از گوشت بیزا رشدیم از مرغ واز ماهی های  یخ زده  حالمان بهم میخورد .....پایان 
ندانست سعدی که این موجود  تنها 
ز روز ازل بر ستون بسته بود 
ندانست  کز روزگا پیشین 
همه شب پریشان ودلخسته بود 
ثریا ایرانمنش / 21/07/2020 میلادی . اسپانیا !.



دوشنبه، تیر ۳۰، ۱۳۹۹

در آغوش تو

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
--------------------------------- 
من دراغوش تو میمیرم 
در آغوشی مهربان وگرم 
 درآغوشی که ماتم ها ازآن به دورند
تو با من باش من زنده میمانم 
تو با من باش 

خبرها همه از تعداد مرگ  میرها میسرایند  اگر بیماری وویروس کاف 19 نباشد  زلزله وسیل حتما هست .
دنیا بوی تعفن ومرگ گرفته گویی در چاهی عمیق زیر کثافات فرو رفته ای ومجالی نیست حتی سرت را بیرون بیاوری ونفسی تازه کنی نفس تو همان  چند گرم اکسیژن درو ن آن پارچه ایست که بر دهانت بسته اند.
بوی تعفن بوی اغذیه های مانده بوی زباله ای شهر  وبیمارستانها همه جارا فرا گرفته است  بزرگان خودشان در جزایز شخصی ویا درون قایقهای پهناورشان پنهانند .
از آنجا دستوراترا صادر میفرمایند  به پاپت هایشان  وموشهایی که روی جوال های گندم وخوراک روزانه مردم نشسته اند درعوض فروشگاهها ومغازه ها لبری از 
پارجچ های گنداب رنگ شده بصورت لباس ویک تخته به ان اویزان که حراج ما تا هشتاد در صد هم ببالا رفت وکسی نیم نگاهی به ان نمیکند  .
همه بفکر نانند که نیست . ارد نیست گندم نیست اب  گوارا هم نیست درعوض حرف هست سخن پراکنی هست دروغ هست وکثافت های دیگری که نام بردن از آنها بیفایده است  مردان همه بصورت غولهای بدون شاخ درآمده پیکرها همه خال کوبیده با گردنبدهای مضکی که بخودشان میاویزند گویی زیر آن گردنبند وآن زنجیر احساس بزرگی وقدرت میکنند بدون آن هیچند . هیچ .

زنان ودختران عروسکانی پاکیزه وصاف وجراحی شده درون پارجه های رنگا رنگ دورخودشان میچرخند واز خودشان سلفی میگیرند وهر شب دراغوشی بسر میبرند  مهم نیست این آغوش کیست  مهم این است که شبی را به عشرت بگذرانند  وبه صبح  صادق وروشن برسانند .
ظاهرا بیماری بیداد میکند وهرروز هم رسانه ها نشانه ای دریافت  میکنند که مثلا اگر مچ پای تو قرمز شد تو داری کاف 19 شده ای ! .

به چه بیاندیشم  تنها بتو میاندیشم ای همه سرا پا مهربانی  نو با منی ود ر منی  با پرهیز از هر الودگی مرا ازخود پر میکنی  مرا از آتش سخنانت  مرا از برق چشمان خسته ات  که روشنایی درآنها کم کم گم میشود . لبریز میسازی.

گاهی دراین اندیشه ام که این زندگی  نه نامش زندگی است ونه مردگی  بین ایندو مرز یعنی هیچ وبا هیچ بودن چگونه باید زیست ؟.
به هرچیز دست میزنی بوی میدهد حتی لباسها بو /گرفته اند پارچه های مصنوعی  الیاف مصنوعی غذاهای مصنوعی علفزار مصنوی بدون شکوه وجلوه گلها مصنوعی  وخودت مصنوعی  راه میروی مصنوعی عاشق میشوی  مصنوعی فارغ ودراین فکری که خوشا بحال انان که رفتند واین روزهای سنکین واین جهنم را ندیدند .

آن روزها که تازه راه اروپا برای ایرانیان نو کیسه باز شده بود .
وما میتوانستیم به راحتی به اروپای مهربان وشیک خوشبو برویم حتی درون هوا پیما ها  عطری روحئنواز پراکنده بود میهمانداران شیک وآراسته با مهربانی واقعی ترا تر وخشک میکردند غذاها درسینی های چرخ دار سرو میشد .  جایگاه ایرنیان یا لندن بود یا ایتالیا  وخیابانهای بزرگ وفروشگاهای بنجنل فروشی که  رفقا دانسته بودند  انسانهایی نوکیسه  شیفته وار  بدان سوی راوانند /

دست به هر پارجه یا لباسی میزدم کش میامد  چرا کش میاید ابریشم که کشی نمیشود  کتان که کشی نمیشود  چرا ابریشمهایشان انیهمه کلفت  وزمختند ؟   ...... تنها بودم با دو دختر خردسالم خوب آنها جین دوست داشتند مهم نبود روزی دریک فروشگاه ایتالیایی کت وشلواری تابستانی دیدم او چه همه صفر داشت و فروشنده بمن گفت سه عدد از صفرهارا کم کن قیمت اصلی آن است  هفتاد وپنج تومان ؟
پیش بسوی خیابان ویا ونتو وکفاشی معروف کیف چهار صد تومان ! چه ارزان ؟ دوستی را درا یتالیا ملاقات کردم که میهمان سفیر ایران بود !! شماره تلفنش را بمن داد وگفت من فردا به لندن میروم اگر به لندن آمدی سری بمن بزن تاباهم یک چای عصرانه بنوشیم !!! با خودم گفتم عجب خسیس است  نگفت یک ناهار بخوریم !!! نمیدانستم چای عصرانه لیدی ها ولردهای انگلیسی چگونه است  باو زنگ نزدم  فراموشش کدم درعوض شهر کهای لندن را یافتم برای اقامت بچه ها وفرار از دست دیو ....این روزها ان دوست لیدی شده وبا دوشس کورنال همسر ولیعهد انگلستان چای عصرانه میخورد ؟! خوب خلایق هرچه لایق .

بهرر وی لباسی برای مادر جان خریدم پس از دوماه گردش دور  اروپا بخانه برگشتم ورفتم خودم را باو رساندم تا اوراببوسم....گففت نزدیک من نیا نجسی اول دوش بگیر از اروپا امدی نجسی !!! ای وای درعرض دوماه تواینهمه  عوض شدی ؟  لباسی را که خریده بوم بودم  با اکراه دستی به ان  کشید وگفت :
این پارچه  نفتی است از قیر درست شده  نه ابریشم نیست  برو بیانداز دور !!!  مادرجان من امروز  تازه فهمیدم  تو چی گفتی  
پول کمی بابت آن  لباس ندادم مارک معروفی بود اما ان روزها من چندان خبره نبودم   من خیلی جوان بودم ونادان واین دومین سفرم به خارج بود. لباس تا روز آخر درون کیسه باقی ماند امروز می فهم که او چه گفت حال با بوی گندی که از فروشگاهها بلند میشود وبا عطر ها وخوشبو کننده ها میل دارند آن بوی گند را ازبین ببرند میدانم که دیگر هیچگاه روی ابرییشم را نخواهیم دید وهیچگاه رو ی کتان ویا نخ را نخواهیم دید  مخمل که سالها به د نیای اشراف و به   درون کلیسا خزیده است وبر تن مجسمه هاست.
این دنیای امروز ماست با صدای ماشینهای ضد عفونی  کنند ه از خواب می پریم ابی قهوه ای رنگ بنام قهوه مینوشیم ویک تکه خمیر باد کرده بنام نان فرو میدهیم  میوه ها قالبی رنگ شده وهندوانه ها با شکر  شیرین شدند ودیگر هیچ ...... بر من مپیچ که چین در پارچین است .
تا ظهر هم راه دازی است  . پایان 
---------
تبی نماند که درمن عطشی بر انگیزد 
عرق نشست  برآن  تن  که همچو آتش بود 
چه شد که شعله  سوزان  به دست باد سپرد 
شبی که اندر نفسش   گرمی نوازش بود 
"نادرخان ناد ر پور"
ثریا ایرانمنش . 20/07.20 میلادی / اسپانیا .