دوشنبه، تیر ۳۰، ۱۳۹۹

در آغوش تو

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
--------------------------------- 
من دراغوش تو میمیرم 
در آغوشی مهربان وگرم 
 درآغوشی که ماتم ها ازآن به دورند
تو با من باش من زنده میمانم 
تو با من باش 

خبرها همه از تعداد مرگ  میرها میسرایند  اگر بیماری وویروس کاف 19 نباشد  زلزله وسیل حتما هست .
دنیا بوی تعفن ومرگ گرفته گویی در چاهی عمیق زیر کثافات فرو رفته ای ومجالی نیست حتی سرت را بیرون بیاوری ونفسی تازه کنی نفس تو همان  چند گرم اکسیژن درو ن آن پارچه ایست که بر دهانت بسته اند.
بوی تعفن بوی اغذیه های مانده بوی زباله ای شهر  وبیمارستانها همه جارا فرا گرفته است  بزرگان خودشان در جزایز شخصی ویا درون قایقهای پهناورشان پنهانند .
از آنجا دستوراترا صادر میفرمایند  به پاپت هایشان  وموشهایی که روی جوال های گندم وخوراک روزانه مردم نشسته اند درعوض فروشگاهها ومغازه ها لبری از 
پارجچ های گنداب رنگ شده بصورت لباس ویک تخته به ان اویزان که حراج ما تا هشتاد در صد هم ببالا رفت وکسی نیم نگاهی به ان نمیکند  .
همه بفکر نانند که نیست . ارد نیست گندم نیست اب  گوارا هم نیست درعوض حرف هست سخن پراکنی هست دروغ هست وکثافت های دیگری که نام بردن از آنها بیفایده است  مردان همه بصورت غولهای بدون شاخ درآمده پیکرها همه خال کوبیده با گردنبدهای مضکی که بخودشان میاویزند گویی زیر آن گردنبند وآن زنجیر احساس بزرگی وقدرت میکنند بدون آن هیچند . هیچ .

زنان ودختران عروسکانی پاکیزه وصاف وجراحی شده درون پارجه های رنگا رنگ دورخودشان میچرخند واز خودشان سلفی میگیرند وهر شب دراغوشی بسر میبرند  مهم نیست این آغوش کیست  مهم این است که شبی را به عشرت بگذرانند  وبه صبح  صادق وروشن برسانند .
ظاهرا بیماری بیداد میکند وهرروز هم رسانه ها نشانه ای دریافت  میکنند که مثلا اگر مچ پای تو قرمز شد تو داری کاف 19 شده ای ! .

به چه بیاندیشم  تنها بتو میاندیشم ای همه سرا پا مهربانی  نو با منی ود ر منی  با پرهیز از هر الودگی مرا ازخود پر میکنی  مرا از آتش سخنانت  مرا از برق چشمان خسته ات  که روشنایی درآنها کم کم گم میشود . لبریز میسازی.

گاهی دراین اندیشه ام که این زندگی  نه نامش زندگی است ونه مردگی  بین ایندو مرز یعنی هیچ وبا هیچ بودن چگونه باید زیست ؟.
به هرچیز دست میزنی بوی میدهد حتی لباسها بو /گرفته اند پارچه های مصنوعی  الیاف مصنوعی غذاهای مصنوعی علفزار مصنوی بدون شکوه وجلوه گلها مصنوعی  وخودت مصنوعی  راه میروی مصنوعی عاشق میشوی  مصنوعی فارغ ودراین فکری که خوشا بحال انان که رفتند واین روزهای سنکین واین جهنم را ندیدند .

آن روزها که تازه راه اروپا برای ایرانیان نو کیسه باز شده بود .
وما میتوانستیم به راحتی به اروپای مهربان وشیک خوشبو برویم حتی درون هوا پیما ها  عطری روحئنواز پراکنده بود میهمانداران شیک وآراسته با مهربانی واقعی ترا تر وخشک میکردند غذاها درسینی های چرخ دار سرو میشد .  جایگاه ایرنیان یا لندن بود یا ایتالیا  وخیابانهای بزرگ وفروشگاهای بنجنل فروشی که  رفقا دانسته بودند  انسانهایی نوکیسه  شیفته وار  بدان سوی راوانند /

دست به هر پارجه یا لباسی میزدم کش میامد  چرا کش میاید ابریشم که کشی نمیشود  کتان که کشی نمیشود  چرا ابریشمهایشان انیهمه کلفت  وزمختند ؟   ...... تنها بودم با دو دختر خردسالم خوب آنها جین دوست داشتند مهم نبود روزی دریک فروشگاه ایتالیایی کت وشلواری تابستانی دیدم او چه همه صفر داشت و فروشنده بمن گفت سه عدد از صفرهارا کم کن قیمت اصلی آن است  هفتاد وپنج تومان ؟
پیش بسوی خیابان ویا ونتو وکفاشی معروف کیف چهار صد تومان ! چه ارزان ؟ دوستی را درا یتالیا ملاقات کردم که میهمان سفیر ایران بود !! شماره تلفنش را بمن داد وگفت من فردا به لندن میروم اگر به لندن آمدی سری بمن بزن تاباهم یک چای عصرانه بنوشیم !!! با خودم گفتم عجب خسیس است  نگفت یک ناهار بخوریم !!! نمیدانستم چای عصرانه لیدی ها ولردهای انگلیسی چگونه است  باو زنگ نزدم  فراموشش کدم درعوض شهر کهای لندن را یافتم برای اقامت بچه ها وفرار از دست دیو ....این روزها ان دوست لیدی شده وبا دوشس کورنال همسر ولیعهد انگلستان چای عصرانه میخورد ؟! خوب خلایق هرچه لایق .

بهرر وی لباسی برای مادر جان خریدم پس از دوماه گردش دور  اروپا بخانه برگشتم ورفتم خودم را باو رساندم تا اوراببوسم....گففت نزدیک من نیا نجسی اول دوش بگیر از اروپا امدی نجسی !!! ای وای درعرض دوماه تواینهمه  عوض شدی ؟  لباسی را که خریده بوم بودم  با اکراه دستی به ان  کشید وگفت :
این پارچه  نفتی است از قیر درست شده  نه ابریشم نیست  برو بیانداز دور !!!  مادرجان من امروز  تازه فهمیدم  تو چی گفتی  
پول کمی بابت آن  لباس ندادم مارک معروفی بود اما ان روزها من چندان خبره نبودم   من خیلی جوان بودم ونادان واین دومین سفرم به خارج بود. لباس تا روز آخر درون کیسه باقی ماند امروز می فهم که او چه گفت حال با بوی گندی که از فروشگاهها بلند میشود وبا عطر ها وخوشبو کننده ها میل دارند آن بوی گند را ازبین ببرند میدانم که دیگر هیچگاه روی ابرییشم را نخواهیم دید وهیچگاه رو ی کتان ویا نخ را نخواهیم دید  مخمل که سالها به د نیای اشراف و به   درون کلیسا خزیده است وبر تن مجسمه هاست.
این دنیای امروز ماست با صدای ماشینهای ضد عفونی  کنند ه از خواب می پریم ابی قهوه ای رنگ بنام قهوه مینوشیم ویک تکه خمیر باد کرده بنام نان فرو میدهیم  میوه ها قالبی رنگ شده وهندوانه ها با شکر  شیرین شدند ودیگر هیچ ...... بر من مپیچ که چین در پارچین است .
تا ظهر هم راه دازی است  . پایان 
---------
تبی نماند که درمن عطشی بر انگیزد 
عرق نشست  برآن  تن  که همچو آتش بود 
چه شد که شعله  سوزان  به دست باد سپرد 
شبی که اندر نفسش   گرمی نوازش بود 
"نادرخان ناد ر پور"
ثریا ایرانمنش . 20/07.20 میلادی / اسپانیا .