جمعه، مرداد ۰۳، ۱۳۹۹

یکی بود یکی نبود

ثریا ایرانمنش : لب پرچین " اسپانیا
--------------------------------
در سالهای کودکی  هر صبح جمعه به پای رادیو مینشستم تا آقای صبحی برایمان قصه بگوید ومارا به دوردستها ببرد . بعدها قصه ها شکل پیدا کردند جان گرفتند وروی صحنه آمدند وما چه دنیای خوبی!! داشتیم زیر یک زرورق رنگین دنیا را میدیدیم .

امروز خبری  نه از آقای صبحی هست ونه ازان زرورق  رنگین دنیا آنقدر عریان شده که میدانی همسایه ات با صبحانه اش چه میخورد .
.اما ما خارج از افسانه ها وقصه ها ! یک پرنس میشناسیم !
پرنس منتظر الشاهی را  که ایشان در انتظارند تا  بر بزرگترین امپراطو.ری جهان حکومت کنند همیشه با دکمه سر دستشان بازی میکنند چون نمیدانند دستها ی خوننیشان را درکجا بگذارند ویا درپشت سرشان گره میکنند نهایت بی اد بی است ! البته ایشا ن پرنس  تشریف دارند  .

نوکر مخصوص هر صبح خمیر دند انرا روی مسواک ایشان آماده دردست دارد  وحوله ایکه ایشان در حمام دارند باید  به نوعی روی صندلی مخصوص بیاندازند تا ایشان که از درون وان طلایی خود بیرون میایند وروی صندلی مینشتیند تای حوله ماتحت مبارک را نیز بگیرد خودشان دستهایشان  را بکار نمیگیرند  ویا قفل است ! 
ما مردم اسیر این جانورانیم 

مردان مبارز  ما دربیرون ...وای که چقدر زحمت میکشند ومبارزه میکنند ! آدم دلش کباب میشود  یکی پنح ساعت حرف میزند سه ستاعت ازان تعریف ازخودش وفرقه جنون وجانوارنی است که همه آنهارا بخوبی  میشناسند ! 
دیگری گریه کنان می اید که وای وای چرا فلانی از من دعوت نکرد تا بروم بلبل زبانی کنم وهنوز در بیراهه جنگ قاد سیه گرفتار است .

 سومی حافظ یا سعتدی را باز میکند غزلی !!! را به سمع بیندگان محترم میرساند  وسپس داستان عثمان وعمررا تا  یا ی جنگ خیبر تعریف میکند .
چهارمی  فریاد میکشد پدرسوخته ها مادر فلانها ....ادامه دارد ......
پنجمی پنجره ای روی به خانه پدری !!!
که در عربستان است باز کرده ونسیم دل آویز دلارهای عربی آنچنان بابوی افیون اورا تخدیر کرده که هوش از سرش پریده و تنها یک گل میخواهد که با  او بازی کند / 

ششمی انچنان دهانش را باز میکند ویک خرناسه میکشد که تا  انتهای گلویش دیده میشود  شعری را سرهم بندی کرده  وسپس مشتی فسیل ماقبل تاریخ را دو رهم جمع کرده فلسفه بافی میکنند /
عده ای بچه نوپا 
تازه سر از تخم در اورده صاداراتی مشغول افسانه سرایی هستند .
ا زاین قبیل مردان ومبارز ما زیاد داریم اینها همه رستم دستانند  هریک میتواند به تنهای کره زمینرا با خاک یکسان سازد وانهاییکه دردرون دارند میپوسند کشته میشوند  از گرسنگی درون زباله ها به دنبال نانند وچشم باین مردان !! دارند همین فردا ! همی فردا همه چیز عوض میشود  واین فردا هیچگاه نخواهد آمد چشمان همه بسوی غرب است ! بسوی امریکای بزرگ که خودش دارد زیر دست وپای دلالان  روزگار له میشود واقتصادش ورشکسته است حوصله ندارد حرف بزند .

اما ان گرگ پیر همیشه بیدار است موزه هارا که تخلیه کرده به زیر زمینهای مخصوص برده  وان مومیایی را روی انها نشانده برای حفاظت  حال میل دارد که جمعیت نصف ...نه ازنصف هم کمتر شود  وان جمعیت برای خدمتکاری وبردگی است که خمیر دندانرا روی مسواک بگذارند وحوله را به نوعی لایش را تا بکنند تا ماتحت مبارک تاجدار را بپوشاند . 

همه گفته های او وحی الهی است همه گوش بفرمانند شا ید تنها چند نفری باشند که نفرت خودرا با این ازدها   نشان میدهند  آن گرگ پیر نقشه میکشد واز جوانی وتهی مغزی امریکا استنفاده کرده  دنیارا به کتافت میکشد  ان فرزندتان وایکینگهای خون اشام هنوز هنم خون مینوشند برای باقی ماندن ودر حمام خون میغلطند تا جوان باقی بمانند ایا کسی میداند ؟ .

در جایی درفیس بوک نوشتم این حکومت فعلی ماهم نظیر همان حکومت وادامه دهنده همان حکومت  قاجار است . شحص نوشت ارواح عمه ات برو تاریخ بخوان .....جوابی نداشتم باو بدهم  تنها دردلم گفتم خلایق هرچه لایق  بلایی که برسرتان میاید حق شماست نه جوانان بی تجربه ای که فریب شمارا میخورند .تاریخ ؟!  کتابخانه من لبریز از کتابهای تاریخی است که به دروغ نوشته شده جنگهای قلابی و
ویرانگری های گذشته  برای به دست آوردن زندگی امروز  ....ما زیادی هستیم  زمانی  کتابی را میخواندم بنام ادم زیادی .....تاریخ ؟! کدام تاریخ من خودم تاریخ زنده  یک سر زمینم که امروز به حراج گذاشته شده تا آن گرگ پیز نفس راحت بکشد وخیالش راحت باشد که کسی مزاحم او نیست پادشاهی سزاوار این سرزمین نیست 
پاد شاهی تنها دریک کشو رباید باشدتاج متعلق به یک سر زمین است بقیه نیمتاجند !!!! اگر  در ست توجه کرده باشید همه تاجداران اروپایی  تنها از نیمتاج وتیارا استفاده میکنند .
  تاج تنها به آن گرگ پیر سیری ناپذیر تعلق دارد وبس  . تمام !!! .
-----
در زیر روشنایی لیمویی غروب
از خواب  نیمروزی  - بیدار می شدم 
از گوشواره نقره ای ماه می پرید 
برق ستاره ها 
مرغابیان وحشی  فریاد میزدند 
پس کو آن ستاره ؟ 
 کو ؟ 
من جز نگاه خویش - جوابی نداشتم ........نادر نادرپور -
پایان 
 ثریا ایرانمنش / 24/07/2020 میلادی / اسپانیا .