ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
-----------------------------------
تو آن دره سبز پر آفتابی
که مه بر سر افشانت نوبهاران
تو فریاد مرغان جفت جویی
که پر میکشند به دنبال یاران
تو پیشانی کوهساران صبحی
که تاجی است از خنده افتابت
تو گاهواره شاخساران عهدی
که هردم نسیمی دهد پیج وتابت
---------
آخوندی را دیدم داشت تمرین میکرد چگونه با چوب غذا بخورد دیگر از لقمه زدن با دست باید پرهیز میکرد !
چند روز پیش سالگرد تولد سیمین بانوی بهبهانی بود شاعری که تنها شاعر زمانه بود بی هیچ رقیبی.
شب گذشته برای دلم افسانه میخواندم از هرکجا که شروع میکردم میگفتم نه ! اینجا خاطره خوبی ندارم رسیدم تا اینجا وسپس با تمام وجودم آرزو کردم که د زمره مردمان فراموشکار دربیایم هر چه بو د تلخی بود آنهم از همنوعان وهموظنان خودم .
فرار من از حکومت نبود فرار من از مردم بود مردمی که به هیچ روی نه ترا میشناختند ونه میلی به شناخت روح تو داشتند حرف خودشان بود وشکمپرستی هایشان وسکسهایشان وجواهراتشان .
تو کجا نشسته بودی ؟ دروی کدام سکوی بی اعتبار ؟ زیر نام مردی که خود یک زن بود ولع داشت تا بجایی برسد مادر میخواست مردی او تنها درون شلوارش بود وبس .
نه ! من از وطنم فرار نکردم تا اورا رها کنم من همان (گاوی) هستم که هرکجا بیتوته کرد دیگر تکان دادنش ملزم به زحمات زیاد است .
وطی همه اینسالها تنها به او اندیشیدم به سر زمنیم به خاکم به توبره های خوش بوی حاوی مواد غذایی که از ده میرسید به اسبها به کره الاغها به درختان صنوبر . نه ابد ابه مردم نیاندیشیم چرا که انها هم بمن نیاندیشیدند غیر از ازار وزجر چیزی ندیدم غیر از ریا ومکر ودروغ جیزی ندیدم غیرا زنفاق ودوروبیتفاوتی - چیثزی ندیدم حال روی به کدام سو بکنم وفریاد بزنم که " آهای سر زمین فروشی نیست ما ژن چینی نمیخواهیم در نژادمان رخنه کند همان ژن متعفن اعراب بدوی کافی است .
نه مهتاب / نه افتاب ؟ نه اب ونه باران این سر زمینها بمن نشاطی نداد غیر از آن بوی رطوبت خاک خودم .
امروز برای من خیلی دیر است برای فرزندانم نیز دیر است شاید روزی نوه های من بعنوان توریست به آنجا بروند وشهری را بیابند که مادر بررگشان واجداشان درآنجا به دنیا آمده ویا خفته است .
شاید درزوایای خاک (بم ) دری نیمه باز شد ونوری سپید بر غبار کچها نشست وهوارا معطر ساخت وآنگاه صئدای لغزش پایی را بشنوند که از پله ها پایین میاید .
من دیگر بر ئخواهم گشت تنها به نوری که از شکاف درها به درونم میتابد مینگرم آهای ای دستهای اسخوانی ومردنی / سر زمین مادری من فروشی نیست میراث پدری شما درعراق است در فلسطین است در لبنان است در سوریه است / نه درسر زمین پارسیان وپارس ای اوراح ناشناس وپلید همچنان روحی شیطانی بر مزا رفتگان من میرقصید ارواحی که شمایل دروغین قدیسین را به دست گرفته اید از ماه گریزانید واز خورشید دور مانند بوم درتاریکیها نجوا میکنید وایه وروایات میاورید از کتاب دروغین خود .
ایران سر زمین من فروشی نیست .
---------------------------------
امروز لعت ابدیم را نثار دولت ففخیمه کردم که حتی دراین گوشه هم مارا رها نمیکنند این عفریته ها این گندیده .ها .این باز مانگان اقوام وحشی وایکینگها .
تاریخ را آهسته آهسته از اذهان پاک میکنند امروز بیاد دوبرادر المانی : گریم: اقتادم سالهاست کسی ازآنها یادی نمیکند یکی از آنها تاریخ نگار بود ودیگری قصه گوی بچه ها امروز حتی قصه ها ی او هم گم شده است بجایش اسفنج برای بچه ها حرف میزند !!!
------------
من باد نیستم
اما همیشه تشنه فریاد بودم
دیوار نیستم
اما اسیر پنجه بیداد بوده ام
نقشی درون ایننه سرد نیستم
اما هر آنجه هستم بیدرد نیستم
من آن ستاره دورم که آمروز
خونابه های چشم مرا نوش میکنند
آنها با ناله های آتش ودرد های من
خاموش میکنند وفراموش میکنند
پایان
ثریا ایرانمنش / 23/ 07/2020 میلادی / اسپانیا