یکشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۹۹

شام غریبانه

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 
--------------------------------
حالیا مصلحت وقت درآن میبینم
 که کشم رخت به میخانه وخوش بنشینم 
جز صراحی وکتابم نبود یا روندیم 
تا حریفان دغار ا به جهان کم بینم 
حافظ
یکی دیگر از قدیمی ها  رفت  .
بی آنکه به آرزویش برسد وصدایش را از رادیو مرم درتهران فریاد کند  سعید قائم مقامی رادیو صدای مردمرا داشت  درلوس آنجلس  بعضی از بعد از ظهرها همسرش برنامه ای را اجرا میکرد من کمتر گوش میدادم سرم به گروههای دیگری گرم بود  اما  سعید را از رادیو ایران میشناختم با کارهایش آشنا بودم 
امروز آنقدر زباله واشغال  وگوینده سراینده وبرنامه ریز دور ما ریخته که درون گوشهایمان پنبه گذاشتیم تا نففهمیم چه میگویند .بهر روی  روزی همه بزرگان میروند وجایشان را کسی پرنمیکند مگر جای روانشان شجاع الدین  شفاررا با انهمه معلومات کسی پرکرد ؟ مگر جای نادر نادرپور شاعربزرگ  که گفته های او هرکدام یک وزنه سنکین بودند  کسی توانست بیگیرد ؟ مگر بجای مسعود صدر کسی نشست ؟ مگر دیگر رهی نامی پیدا شد ؟ 

درعوض هر کسی یک دوربین یا کامیپوتری گذاشت جلوی خودش وشد سیاستمدار  عده ای جوانانرا فریب دادند وبه قربانگاه فرستادند بعد هم برایشان عزا گرفتند هنوز این کا رادامه دارد جیره ومواجب خوبی میرسد .

دیگر کسی بفکر ان دیار نیست  منهم دیگر دندانمرا کندم وگذاشتم  گوشه رف وبرایم دیگر آنچنان اثری ندارد دلم برای جوانانی میسوزد که فریب این شیادانرا میخورند  خیلی باید بگذرد تا بتوانند  بفهمند دوست کیست ودشمن کجا نشسته است   وروشن شوند وبفهمند که درغرب خبری نیست مگر خودت رافروخته باشی  تازه پس از مصرف مانند یک لته دورت میاندازند  کمتر کسی میتواند خودش را حفظ کند ومحکم سر جایش ببنشیند  غرب فریبکار است واغوا گر.

بسترت خالی . حانه ات خالی  ماه شبها د رخانه ات میدرخشد خالی وتنها  کسی نیست تا لالایی شبانهرا برایت بخواند  وتو تنها چشم درچشم ماه میدوزی  به دنبال چه کسی هستی / اشنایان همه رفتند / همه رفتند با این غریبه ها واین بچه ولگردهای کوچه هم نمیتوان تیشه داد واره گرفت . 
کاش باز کوچک بودم ودردامن امن مادر با اسایش میخوابیدم . 
این روزها سرم را با خیلی کارها گرم کرده ام برای روی میز نوه ام یک رومیزی میدوزم با دست وگلدوزی  دوست دارد .کمتر فکر میکنم کمتر میخوانم وکمتر چشم به آن اینه چند هزا رو میدوزم 
باز درانتظا ر ماههای اینده مینشینم خوشبختانه جواب ازمایشگاهم خوب بود  همه چیزخوب بود تا دسامبر دیگر کاری با من ندارند مگر آنکه من کار با انها داشته باشم 
.یک شب ای کسیکیه تنها یک ابلیسی 
دزدانه بسوی خوابگاهم آمد ی
ترا در ون بسترم خفته دیدم 
با تیغ تیز ناخنهایم سینه ترا  شکافتم -
 هنوز چنگهایم  ازخون تو رنگین است  
یکباره  ا زتخت عرش ترا فرود آوردم 
وبر زمینت کوبیدم تو ابلیس بودی 
درگمان من خففته بودی بنام خدای
 ترا کشتم 
ترا کشتم 
پایان 
 ثر یا / اسپانیا / بعد از ظهر  یکشنبه 19 /07/ 2020 میلادی . 

آزادی . تهمتن !

سوگ نوشته در مرگ ناگهانی  قاضی سعید !
---------------------------------------
قبل از هر چیز عروج او را به عالم بالا به همه دوستانداران و فامیل او تسلیت میگویم و بدینوسیله هم همدردی خود را به آنها اعلام میدار.م  همه امروز مشغول نوشتن سوگنامه و تاریخ نگاری درباره آن مرحوم میباشند . (برایشان کار جدیدی پیداشد )!

 امروز  داشتم فکر میکردم زمانی که من نوشتهای آن مرحوم را در مجله اطلاعات هفتگی میخواندم چند ساله بودم ؟! تازه نامزد آن ( پسر توده ای ) و روشنفکر شده بودم و مشغول مبارزه با دو خانواده یکی کلی متجدد وپیشرفته (البته به ظاهر ) و دیگری فناتیک به معنای کلی و جمع آن . 

مرتب این مجله از دستم گرفته و پاره میشد که دختر تو شعور نداری مینشینی این آشغالها را میخوانی ؟  او بود جواد فاضل بود و چند نویسندهٌ که تاریخ نگار بودند و سلسله تاریخ را تا ابد ادامه میداند .

 روزها از پی هم گذشت  جناب سعید خان به گروه هنرمندان  پیوست و گوینده رادیو شد وسر انجام نامی شد در میان بزرگان .
شبی دریک دوره دوستانه که ملک الشعرای توده هم حضور داشتند [( جناب  ه.  الف . سایه >  زنهای روشنفکر در یک گوشه اشعار فروغ را میخواندند و یا طاهره صفار زاده را و مردان درگوشه ای دیگر و یک موسیقی ضعیف نیز از نواری که دردرون یک ضبط بود پخش میشد .

همه آدم گنده های آن زمان بودند !!!  نویسنده ومترجمی نامی  مانند یک عقاب با بینی دراز و چشمانی که به راستی عقاب را بیاد میاورد با گردنی چروکیده وچند طبقه داشت میخواند :
ای ازادی  / ای تهمتن !!!!
همه دست زدند   افرین / آفرین .....

من دراین فکر بودم که ما به رستم میگفتیم تهمتن .  خوب حال گوش میدهیم ببینم سر انجام این شعرها کجا میرسد .....

مردک زن داشت / بچه داشت / خانه  بزرگی  داشت / از اقوام قدیم و فامیل درازی بود که نیمی از آنها به وزارت و قضاوت مشغول بودند. در اداره فرهنگ و هنر شغل و مقامی  داشت رایزنی فرهنگی را میکرد خلاصه  چیزی از یک زندگی کم نداشت غیر ازاینکه هر زن ودختر جوانی را که میدید .میخواست درسته ببلعد  حال اگر با شعر نشد با جنگ و دندان .

دیگری به دنبال عقاب عشق بود  خوب دراین فکر بودم باین قیافه مفلوک  و این پشت خمیده کدام دختر چهاده تا هیجده ساله میتواند عاشق تو بشود ؟! بساط ودکا و خیا رشور و ماست خیاربرپا  بود و خانم خانه مشغو.ل چیدن میز و کوبیدن گوشت با گوشتکوب .درون دیگ .

نوبت به خانمی رسید که میبایست  شعری را بخواند باز شعری از کتاب فروغ فرخزاد انتخاب شد و ایشان به آه و ناله ساز خواندند.

 این برنامه ها هر هفته  تکرار میشد و درمیان انها کمی  هم صبحت زندان وبند چندم وشکنجه توسط  کسی  بود.  زندانها هم  بشکل  یک هتل یک ستاره بود شکنجه گر هم پیکر مردی را به تنه  درخت نمی ببست در میان میدان  شهر زیر چشم کودک و یا خانواده  آن مرد شلاق  نمیزد بلکه درپستو و یا حمام  شلاق میزدند .

دختری را بجرم آنکه کمی از موهایش روی پیشانیش افتاده به زندان نمیبردند وباو تجاوز نمیکردند و یا ز نی را با بچه کوچکش به زندان نمی انداختند و یا زنها را نمیکشتند !

با خود میگففتم این مردان جه میخواهند ؟ این زنان اینجا به دنبال جه کاری آمده اند؟ من خواب الوده  داشتم خمیازه  میکشیدم  هنوز خیلی بچه بودم / بلی از نظر آنها من بچه بودم که ساعت هشت باید میخوابیدم .

امروز دیگر اثری از انهمه روشنفکران نیست تنها چند فسیل باقیمانده اند وقهرمان پوشالی بعضی از جوانهای دهاتی  وبیسواد. اگر میدانستند که این واعظان چون بخلوت  میروند چه کارهایی انجام  میدهند گمان نیمکردم امروز سر نوشت ما به اینجا میکشید.

از نظر آنها من امل بودم چرا که حافظ را بیشتر  دوست داشتم و داستانهای اطلاعات  هففتگی برایم جالبتر بود، به همانگونه که داستانهای هفتگی مجله ترقی برای مادرم جالب بود . من هنوز بچه بودم خیلی کار داشت تا بزرگ شوم و........خوشبختانه زندان انها بزرگتر بود و من رها شدم .
به پایان رسید این افسانه وهنوز  باقیمانده  داستها ی ییشتر . ونوارها موجودند برای روزهای مبادا !

ثریا  ایرانمنش / 19 ژولای 2020 میلادی / اسپانیا /

شنبه، تیر ۲۸، ۱۳۹۹

و....ما دلقکان

ثریا ایرانمنش " لب پرجین "  اسپانیا !
-------------------------------

من آن سنگ  مغرور  ساحل نشینم 
که میرانم از خویشتن موجها را 
خموشم -  ولی د رکف آماده دارم 
کلاف پریشان  صدها صدا را ....." نادر پور "

 خوب ! فعلا از آماده ساختن (سایت )  صرفنظر کردیم با همین  صفحه گدایی لک ولک میکنیم چرا که اکثر این داده ها وارایه کنندگان  انحصاری دردست هکرهای سپاه پاسدارانند و ما در خور وشایسته مبارزه با ان مردان مبارز و اتشین نیستیم !!!!  باید یا رو داشت ویا بو و یا چیز دیگری که ما متاسفانه از همه مال دنیا کف دستمان تنها یک مو دارد و بس!

چند روزی است که عده ای از فرط بیکاری و  نبودن ستاره وبی ستاره و اخبار هنری دنبال هنرپیشه قدیمی فسیل شده بانو آذر شیوا افتاده اند و ما هم خوشحال ازاینکه این هنر پیشه نجیب وبی سر وصدا چند کلمه ای از گذشته میگوید و ما را کمی سر گرم میسازد .

در یک کافه خیابانی رو ی صندلی آهنی پیر زنی نشسته بود با موهای سفید و روبرویش زنی باد کرده دست به سینه و یک پسرک مشغول بادبادک بازی  بود ! خوب تا اینجا مهم نبود مصاحبه در کافه انجاام میگرفت !

مصاحبه کننده کلی حرف زد اظهار نظر کرد از این  و آن گفت از کتابهای اهدایی گفت از کسانی که برای دیدن بانو آمده اند گفت و او همچنان مانند بز اخفش نگاه میکرد و سرش را تکان میداد. گمان کردم که بیچاره دچار سکته ای چیزی شده که حرف نمیزند! نه بابا! خانم فارسی یادشان رفته بود و گفته های  جناب مصابه کننده را درک نمیکردند ویا ما درک نمیکردیم.

پس از مدتی مصاحبه گر با چند کلمه فرانسه چیزی را بلغور کرد و ایشان هم رو به دخترشان یا عروسان نمیدانم چه کسی بود  چند کلمه با زبان فرانسه فرمودند که باید برویم !!!!

 اقامت درکشور ها ی خارج همین است تو زبان مادری را ازیاد میبری.  بیاد فرح پهلوی و نوه هایش افتادم هرکدام حد اقل چهار زبان را فرا گرفته اند اما نوه او "نور" آنچنان با فارسی سلیس و تمیز حرف زد که اگر جلوی رویم بود بیش از هزار مرتبه دهانش را  میبوسیدم. این پیز زن حتی نگاهی هم با خدمتگذارنش نیانداخت !  من این را به حساب توهین به شعور ایرانیان میدانم . باندازه کافی دلقکان سیاس روی صحنه ها ورجه ورجه میکنند و دلقک بازی در میاورند و ما را میخندانند عده ای هم که کارشان درست بود دیدند کار برای این جماعت بی فایده و کوبیدن آب درهاون است.  به دنبال دلقکان بیشتر میدوند دکانشانرا تعطیل کردند و رفتند ! حال این بانو که روزی ستاره خوشنام و سلطان قلبها بوده نمیتوانست چند کلمه فارسی حرف بزند ترسیده بود؟ یا مزایایش کم میشد؟ ویا چیزی ا از دست میداد؟ نه ابدا این کاررا نمی پسندم  همانطو که نوشتم توهین مستقیم به شعور ایرانیانی  است که سالها جانشانرا کف دستشان گذاشتند برای  پایداری زبان مادری حال ؟ خوب بهتر است که حرفی نزنم اما به راستی بالا اوردم (  این روزها دست به بالا آوردن من خیلی خوب شده ! ) !!!! متاسفم و شرمنده .

آذر پزوهش هم در همان پاریس زندگی میکند اما او تا قدرتی داشت همیشه دراین کانون های فرهنگی مجانی کار میکرد . خدا رحم  کرد که خانم آذر شیوا شیدایی سوفیا لورن را نداشتند و یا بریژیت باردو نبودند  بهرروی در قاموس ما ایرانیان طبقه بندی / جدا سازی / و خودی بودن یک تاریخ طولانی دارد وهر کس از جزیی از یک قبیله  نباشد  کسی نیست ! قبیله لیلی / قبیله مجنون / قبیله عزرا / قبیله بیژن / قبیله منیزه / مشتی قبیله دورهم چمع شده اند تنها وجه اشتراکشان همان زبان فارسی بود که آنهم بباد رفت.  حال لرستان  ساز خودشانرا میزنند کردستان ساز خودش را میزند بختیاری حرف خودش را میزند  خراسانی دعای خودش را میخواند  بندری رقص خودش را انجام  میدهد شمالی حرف خودش را میزند  ....نه چیزی زیر نام ( ایران ) بزرگ وجود ندارد هما ن تهران  است وقم وکاشان  که لعنت به  هرسه تاشان . پایان

ثریا / اسپانیا / شنبه غمگین روز یکه مسافر عزیزم رفت /18 ماه ژوییه 2020 میلادی .

جمعه، تیر ۲۷، ۱۳۹۹

رویای شیرین

ثریاایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 
-------------------------------
در آیینه  دوباره  نمایان شد 
با ابر گیسوان درباد 
 باز  آن سرود سرخ " اناالحق"
ورد زبان  اوست 

تودر نماز عشق چه خواندی 
 که سالهاست  بالای دار ر فتی 
واین شحنه های پیر 
از مرده ات هنوز 
پرهیز میکنند؟!......."کد کنی" 
خواب خوشی بود  خوابی شیرین روی همه نقشه ایران دراز کشیده بودم  وآنرا در آغوش داشتم سپس دستمرا دراز کردم وگفتم من اینجا سکونت خواهم کر...... زنگ ساعت به صدا در آمد ! برخیز موقع خوردن قرص است !!!!!
ساعت هفت بود من کمتر دراین ساعت بیدار میشوم معمولا بین ساعت پنج وشش بیدارم شب گذشته لابد با زماست کار خودش را کرده بود .
به اطرافم نگاه کردم  لیوان اب خالی بود فورا خودمرا به اشپزخانه رساندم  ابی درجلوی دستم نبود حتی کتری هم آ ب نداشت کمی در ته آن مانده وبد کافی است میتوانم این یگ تکه چوب دراز را بعنوان قرص قرودهم . هنو زگیج بودم  نمیشد برگردم ؟...
شب گذشته داشتیم فیلم " نت ورلد " را میدیدیم همه  هنر پیشه های آن فیلم از جهان رفته اند اما داستان همین امروز اتفاق افتاده بود " نظم نوین جهانی "!!!!! چهل وپنج سال پیش هنوز ما چیزی از این فیلم نمی فهمیدیم (نتوورک ) برایمان تام وجری بود عصر هجر بود  زیبای خفته بود  بقیه اش دیگر بما مربوط نمیشد از اخبار از صالی در رفته  هم چیزی نمی فهمیدیم  درانتظار کارتونها  که عصر دو باره روی تلویزونها ظاهر شوند  همه مهربان خانم خانه با تام دعوا میکرد جری فرار میکرد خانه چه صفای داشت جه همه زیبا بود خدمتگار رنگین پوست گنده با جارویش به دنبال تام وجری بود که یخچاال را  ویران کرده بودند  وما چقدر  میخندیدیم  همهزندگی ما همین بود بعدها کمی فیلمهای جدی تری نیز به ان اضافه شد از پشت پرده بیخبر بودیم از زد وخوردها  از عشقبازی ها از رنجها  واز فشا ر بی امان روسا ! از همه چیز بیخبر بودیم  زندگی در یک جوی ارام میگذشت  ابها همه ابی بودند واسمان همیشه ابی با تکه های ابر سپید وباران همیشه لطافت داشت وبرف برایمان جالب بود  که .روی آن سرسره  بازی کنیم .
آن دنیا تمام شد  دنیای پدر خوانده آمد  بما چه مربوط است !  ما درمیان اوای موسیقی شاد بودیم .......

رویای نیمه شب من به پایان رسید حال درکنج یک ویرانه که متعلق بمن نیست باید زیر با رمتنی باشم که مرتب بمن گوشزد میکند : فراموش مکن تو دراینجا در سر  زمین من زندگی میکنی ! وبه نوه  من دستور میدهد که باید با ز بان اسپانیایی حرف بزنی  این زبان چه تاجی بر سر شما گذاشت به هر جای دنیا که میروید  مردانتان دربان ونوکر وباغبانند  وزنانتان  خدمتگار اما مردان وزنان سر زمین من در مرکزناسا هم جای  دارند ! 
هر چه گشتم نامم را برای وبسایت به عر ض برسانم مورد قبول واقع نشد قبل از من همه نام هارا برده بودند . حال باید بنشینم ودفترا شعارم ا باز کنم واز میان سروده ها نامی بیابم که چندان تلخ هم نباشد .

 رویای شیرین من به پایان سید ورویای شیرین جوانان ما نیز به پایان خود نزدیک است  آنها نمیدانند که سر  زمین ما برای آدم گنده ها یک آزمایش بود برای کشتن وبردن وخوردن وزیر بنای ساختار یک " نظم نوین جهانی " !!!! وجناب سروژ ودوستان چقدر از این راه منفعت بردند واز خون جوانان ما نوشیدند تا بازهم زنده بمانند .
حال ارزن را برایمان تبلیغ میکنند برای پختن نان  همه شدیم جانوران باغچه بزرگ دنیا ! 
 حال دنیای ما  ودنیای تام وجری به پایان رسید <ان مامی بزرگ تبدیل به یک غول بزرگ تبلیغاتی شده که نام بردن از آن جرم است  همچنانکه سیگار کشیدن درملا عام جرم است / همه خوشی های  کوچک مارا ازما گرفنند   وبر دهانمان پوزه بند بستند تا خفه شویم ! ودر خانه هایمان تا ابد زندانی ...... آقایان   صاحب نت وروکها !!!پایان 
---------

نام ترا با رمز - رندان  سینه چاکت 
 در لحظه های  مستی  
-هما ن مستی وراستی 
اهسته بر لب میرانند 
 آهسته زیر لب تکرار میکنند 
ثریا ایرانممش / 17 / 07/ 2020 میلادی اسپانیا 


پنجشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۹۹

چه غمگینم

درد نامه  امروز!

دیگر نباید نوشت دلنوشته چرا دیگر دلی نمانده هرجه هست خون است ودر دیگران نیز سنگ . اگر چیزی بگویم مانند یک   نوزاد  ناقص است  اگر شعری بسرایم برای خیلی ها نا مطبوع است  همه شاعر شده اند !!!همچنانکه همه سیاستمدار شده اند  دکانهای دو نبش وچهار نبش هر هفته  هر روز وهر دقیقه  .
پنج میلیون نفر  که ما جزیی از انها بویدم رای نه دادیم به اعدام تنها دو فاحشه رسمی د ستپخت اقایان که آمده بودند مردم را به مقام انسانیت برسانند  کفتنند  خیر ! حکم  است .اعدام باید اجرا شود  شود .  زنک بی همه چیز این بیچارگاه حتی پرونده ای نداتشند جرمی مرتکت نشده بودن تنها فرا رکرده بودند تا امثال تو حاکم بر جان ومال آنها نباشید  شمابرای گرفتن یک رل در فیلم صدها تختخواب را با عطر   خود معطر میسازید آنها جوانانی  بیگناه بودند شما یکتنه در مقابل شش میلیون انسان دیگر هیج غلطی نمیتوانید بکنید جرم شما سنگین تر است شما انسان نیستند حیواناتی دست اموز هستید   در قبیله آدمخواران . 

من امروز زیر این بار سنگین  نه آن هستم که بودم 
 همه پیکرم یک پارچه درد است  درد  در زیر بار اشکهای سوزان خود  تنها نقش خودرا دررون شیشه های خاک خورده میبینم  دریک زندان  .
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / پنجشنبه  16 ژولای 2020 میلادی / 

بازنده

ثریا ایرانمش " لب پرچین " اسپانیا

کاش میشد نام این وبلاگ را عوض میکردم و چین آخر را بر میداشتم  همه چیز ما سر انجامم به چین میرسد . شاید جای ج وچ را عوض کردم تا اطلاع ثانوی تا روزیکه  وبسایتم آماده شود باید  بااین حروف و همین ادا و اصول این زباله بسازم  .
روز گذشته پس از پنج ماه  برای دیدار فامیلی به خانه بچه ها رفتم برای یک باربکیو  نه بوسه / نه در آغوش گرفتن و نه نزدیک شدن به یکدیگر و نه احساسی. همه دریک بیم و خوف بسر میردیم. پشه ها هم از فرصت استفاده کرده حسابی مرا مشت و مال دادند سر انجام بخانه باز گشتیم البته میبایست حتما ماسک لعنتی را داشته باشیم. من تنها روسریم را بسبک  مردان ماجرا جوی هقت تیر کش بسته بودم !  پر خسته شدم  پس از ماهها تمرگیدن روی یک صندلی و یا دور خود چرخیدن و یا به روضه خوانیهای رو وبسایت ها و یوتیویها گوش سپردند و ادا اصول های دوگانه و چند گانه و قصه های حسین کرد را از دیگران شنیدن وبخورد تو دادن  ....اوه.... دارم دیوانه میوشم.  واین داستان حالا حالا ها ادامه دارد.  این تنها ماندنها و این اراذل و این در خانه ماندنها...  کم کم عادت خواهیم کرد به زندانهایمان ! دیگر دلم هوای هیچ شهر و دیاری را ندارد. عده ای مفتخور وبیکار مشتی مطالب را روی سر هم میگذارند و به حلقوم تو فرو میبرند.  شب گذشته یکی از آنهارا دیدم دخترکی هفده هیجده سال ؟  آورده بود از کجا نمیدانم دخترک شاید  کمتر از هیجده سال سن داشت مانند یک پرنده اسیر گاهی نگاهی به دوربین میکرد و گاهی سرش را تکان میداد اما حرفی نمیزد اظهار عقیده ای نمیکرد . تنها استاد بودند که دهانشان از جنبش باز نمی ایستاد نمیدانم چرا حال تهوع گرفتم دلم برای دخترک سوخت آیا بمیل خودش آمده بود یا او را آورده بودند برای تمایش که بلی طرفداران ما همه جوانان امروزند ! ما  آنهارا خوب تربیت میکنیم برای اینده و با خوب آنها را به قربانگاه شیطان میفرستیم .
به به چه سر زمینی خواهیم داشت و امرروز صبح روی فیس بوکم نوشتم هیچگاه تا این حد احساس تنهایی و خفگی برای خودم و سرزمینم  نکرده بودم متاسفانه برای  هر دو ما دیر  است،  خیلی هم دیر . حال فرح بانو پیام صوتی بدهند و یا شاهزاده کسی از این حرفها بگوش هوشش نمیرود هوچیها زیادترند و خود فروشان بیشتر .

شب گذشته نوه من از من پرسید اگر ده میلیون یورو بتو بدهند حاضری یک سیلی بگوش مامانم بکوبی ؟ گفتم ابدا درازای صدها مییلیون هم اینکاررا نخواهم کرد. چشمهای همه گرد شد. گفتم چرا بمن اینگونه نگاه میکنید ؟ اگر او مرا سخت عصبی کند تنها از او روی بر میگردانم اما هیچگاه او را نمیکوبم  یا او را بزنم ...درسی بود باید باین بچه ها ی کوچک میدادم پر حواسشان باین شعبده بازیهای روزگار زنجیر شده است . جرا باید در ازای گرفتن مبلغی کاری را که میل نداری و به ضرر دیگران است انجام دهی ؟ این را من میگویم دیگران بمن خواهند خندید اما من با آن پول چکار میتوانم بکنم بروم به تماشای خرابه های دنیا ؟ زمانی من اروپا را گردیدم که هنوز تازه بود ونو بود و من میتوانستم به راحتی وارد بوتیک هرمس شوم ولباسم را سفارش بدهم حال دیگر برایم مهم نیست که چه میپوشم چون دیگرکسی نیست.  آنهاییکه میدانستند نیستند حال بر خرابه ها چه میتوانم بکنم ؟ غیر از انکه خاطره هارا ویران سازم . ماهها حقوق من درون حسابم خوابیده گاهی بجه ها خریدی میکنند درون یخچال میگذارند من با بی میلی دستی میبرم و لقمه ای میخورم ابدا میل ندارم بیرون بروم و این دنیای  بیمار را تماشا کنم .  بنا بر این  بپول هم احتیاجی ندارم. گرسنگانند که برای این چند دلار خودرا میفروشند خانواده شانرا میفروشند و دختران و پسران جوان را به قربانگاه میفرستند موهای سرشان همانند همان اربابشان شیطان در اطراف سرشان ریخته . شب گذشته بیاد آن قهرمان نوشته گوته بودم: نامش را فراموش کرده بودم. گویا " فاوست
 " بود که روحش را به شیطان فروخت تا بتواند هرچه میل دارد انجام دهد نهایت آرزوی او همخواب  شدن با  هلن ترویا بود صدها تاتر و اپرا ازاین نمایش ساخته شد امروز از این قهرمان داستان فراوان داریم  اما آنها آرزوی بغل خوابی با فلان هنر پیشه و یا فلان  فاحشه را دارند و برای به دست اوردن آرزوهای احمقانه شان مانند ارباب کوچک  روحشان را به شیطان فروخته اند و خود نقشی از شیطان روی چهره شان  دارند اما نمی دانند که بالاترها  خیلی بالاتر ها که ما آنهارا نمیشناسیم چه نقشه بزرگی برای ویرانی  این کره  زیبای جهان کشیده اند . و نه نمیدانند آنها روزانه با آروزهای کودکانه شان با عقده های فروخورده شان زندگی میکنند.  برایشان فردای جهان مهم نیست .... فردا را کی دید؟ من با چشم روشن ضمیمرم میبینم شما کورها هیچگاه و گر نه این سر زمینتان نبود . پایان 

ثریا ایرانمنش . 16/07/ 2020 میلادی . اسپانیا
ه