چهارشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۹۹

بالش من باش

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !


آخ... ای دوست من ! از هرجا که رانده میشدم تو بودی وهستی اما گویا ترا هم دارند میبرند ! خطوط زیبای  (اریا ) گم شد خطوطی نا هنجار  روی کیبوردها   گویی مورچه ها راه افتاد ه اند / روزی برای کسیکه ترا اختراع کرده بود کلی دعا کردم اگر چه قلم وکاغذ هنوز هست اما همه چمدانهایم لبریز از دفترچه هایی است که خوشبختانه  حتی خودم هم نمیتوانم خط خودمرا بخوانم !

 شب گذشته  آخرین فیلم را از آخر ین امپراطوری ایران دیدم ! بلی درست است همه پادشاهان باید بروند تنها یک پادشاه باشد یک ایمان ویک کره ویک ارباب !!!! خوشحالم که من دیگر در آن زمان نیستم  منم هنوز توی کوچه پس کوچه وکو چه باغهای زاد گاهم گم وگورم از هوای انجا تنفس میکنم.

شبها بیخوابم وساعتیکه خواب بر من چیره میشود  و میل دارم  بخوابم اتومبیلهای زباله جمع کنی / سپس  اتومبیلهای ضد عفونی کننده ودست آخر نمیدانم هنوز مشغول کارند وهنوز صدا میدهند انگار درون یک کارخانه چوب بری نشسته ام .
بیاد  کاخ باکینگهام افتادم با ششصد اطاق خواب وحمام !!!!! ومردم  در قفس برده وار زندگی میکنند ؟!  این است دنیای ما  نمادش را داریم میبینیم .

داشتم از ان  فیلم وآن دوران میگفتم  نقش اصلی دردست فرح پهلوی بود  مانند همیشه ونقش دومر ا رضا شاه دوم  باری میکرد یعنی مصاحبه میکرد. من یک فیلمی دارم گمان کنم دیگر نایا ب شده باشد این فیلم  مروط بود  به انقلاب سپید شاهنشاه وکارهای ابادانی ومردم آن زمان اما .... اما به قیافه که نگاه میکنی گویی این ملت هیچگاه نباید از هیچ  چیز خوشحال باشد با اخم وتخم ژست  ....ای بابا  چه مرگتان است وچخ مرگتان بود ؟.
مثلا اگر  میخندیدی جلف بودی ! اگر میرقصیدی وخوشحال بود ی خراب بودی !! اگر قهقه میزدی دیوانه بودی وباید میرفتی تیمارستان باید  صم وبوکم محکم خودت را میگرفتی برای کی ؟ برای آن مردان شیره ای وتر یاکی وافیونی ومست وکثیف که ظاهرشان مرتب وادوکل زده   ودرونشان شیطان خوابیده بود که به هیج قیمیتی نمیشد   انرا کشت ؟!دورن لبریز از ریا ودروغگویی ! .
خوب البته تره هایشان نیز به تخمشان وصل بود وبخودشان می رفت خیلی کار داشت  تا بتوانی تربیتشان کنی !
زنها هم آراسته به لباسهای مدرن سنگین ورنگین بایک جعبه جواهرات که بخودشان آویخته بودند! لب از لب بر نمیداشتند تنها سقز میجویدند  وبا ورقها بازی میکردندبعد هم مانند یک گاو میخورندند .....

امروز  دلم گرفته ازهمه وهمه کس وهمه جا .......  
 روز گذشته پر بیحال بودم گرما رمق مر ا گرفته بود قهوه ای درست کردم ومقداری برندی درونش ریختم  اوف.... آهسته اهسته نشاطی در وجودم نشست باز بیاد آن شیطان افتادم ....آنکه اورا بخاک سپرده بودم و......
روحش مرا  رها نمیکند  هیچ جادویی دراو کار گر نیست .
یکی از بالشهایم را بنام او کردم بودم  بعضی از شبها ناگهان میبینم  اورا محکم درآغوش فشرده ام ...اوف بالش را بسویی پرتاب میکنم اما گویی او حروف اسم را  درلابلای تارو پودش گذاشته ومرا رها نمیکند.
هوا  نا  جوانمردانه داغ است خیلی داغ است  پرده ها همه پایین صدای موتور  از بیرون وآنطرفتر دارند یک ساختمانرا بالا میبرند خدا کند  بر ما سایه نیافکند  وهوای تازه مارا که از آن سوی تپه ها میرسد بما برسد جلوی دیدگاه مرا که دریا بود گرفتند دیگر دریارا نمیتوانم ببینم درعوض ساختمانها بالا رفته ان و...همه قفسهای خالی !!!

دفنر نقاشی ام پر شد باید عکس  نقاشی هایمرا بگیرم وروی اینستا گرام ببگذرام شاید خری پیدا شد وخوشش آمد وبرایم یک نمایشگاه ترتیب داد!!!!! دفتر دوم را هنوز شروع نکرده ام میهمان عزیزی دارم باید بیشتر اوقاترا د ر کنار او بگذرانم  آخر هفته میرود با زتنها میمانم  حتی نتوانستم اورا ببوسم  شاید موقع رفتن اورا بوسیدم کسی چه میداند فردا چه خواهد شد ؟..... هیچکس  نیست با اودر باره گذشته  های خوب حرف بزنم درباره اداهای  مادر و غذاهای خوشمزه ای که میپختم  واو هنوز بیاد داردومرباهای رنگ وارنگ با قالب های ماه وستاره مربای کدو / خیار /ا لبالو / سیب / گوجه سبز/  ...مخلوط برای  اشغالها !!!!
امروز صبح درب یک شیشه مربارا بازکردم انگار لجن سیاه میخوردم روی نوشته بود مربای توت سیاه !!!! از کی تا بحال توت سیاه مربا شده آنهم بااین وضع نفرت آور ! بوی دارروبوی کثافت کارخانه  مجبور شدم نان خالی را باقهوه بدون شیر بخورم .

هنوز دوران خوشی را میگذارنیم روزی فرا خواهد  رسید که باید قاشق مربای همسایه را لیس بزنیم 
آیا کسی تا بحتال فیلم  ( سیلیون گرین )  را دیده است ؟  آن دوران درانتظارمان میباشد جناب سروژ قبل از مرگ باید دنیارا نیز ویران کند سپس با دل راحت به جهنم روانه شوند وصد البته دوستان مشترکشان وهنربندان وسلیبیرتیهای تازه به دورانرسیده که ایشان تربیت کرده اند .وجیره خوار ایشانند مانند سگ درگاه . پایان
ثریاایرانمنش / 15 ماه ژولای 2020 میلادی / اسپانیا .

سه‌شنبه، تیر ۲۴، ۱۳۹۹

بیخبری

ثریاایرانمنش "لب پرچین" اسپانیا !
------------------------------
من بی خبر  به راه سفر پای گذاشتم 
آگاهی از نیاز عزیزان نداشتم 
در کوره راههای تهی میشتافتم 
چون سوسمار مست به دنبال افتاب 

--------------------------------
میخواهم دراینده بجای سرودن ونوشتن ویا یادی از بزرگان گذشته کردن تنها دستورآشپزی بگذارم شاید به مذاق شکم پرستان خوش اید درحال حاضر درمیان اینهمه بیماری ها ودردها تنها دو چیز مهم کار میکند شکم وزیران !برای زیر شکم چیزی ندارم ارائه کنم راهشرا  نیزنرفته ام ودرس آنرا نیز نخوانده ام خوشبختانه  پرستوهای دست آموز مولاهای وحشی در سر زمین من فراوانند .
 روز گذشته یک آخوند جلنیر ونکبت که کراهت از همه شکل وشمایل او پیدا  بود گفت : 
ما در سال57 این سر زمین را قتح کرده ایم  مادر فلان خیال میکند درعهد عمر ودر عصر هجرت زندگی میکند ! این سر زمین متعلق بماست هرکس بگوید ایرانی است محارب با خدا محسوب شده واعدام میشود . تمت......
 من خوشبختانه بخاطر فامیلم بار ایران را تا آخر عمر بر دوش میکشم .
نه بحال من فرق ندارد اینجا باشم  یا انجا ! در آنجا هم اکثر دوستان من یا ارمنی بودند یا خارجی  کمتر با ایرانیان اخت میشدم  راحت نبودم اداها ریاکاریها دروغهایشان مرا به سکته نزدیک میکرد.

با دروغهای آنها رسوا میشدم با ریا کاریهاهشان بمرگ میرسیدم  نه ! برای من همین جا همین چهار گوشه داغ عرق ریزان مینویسم کافی است .
روز گذشته بانویی اسپانیایی  در یک اگهی کوچک روی فیسبوکم نوشته بود که من سرطان دارم هیجکس را ندارم از من پذیرایی کند فرزندی هم ندارم مبلغ پانصد وچهل هزار یورو ذخیره دارم به کسی میدهم که مرا نگهداری کند . دوستان بشتابید ! اگر توانستید اورا سر به نیست کنید وپولهارا برداشته فرار کنید .
باخودم فکر کردم این آگهی نباید درست باشد آنقدر دراین سر زمین سازمانهای بهزیستی برای این بیماری  هست ;مجانی از آنها نگاهداری میکنند مجانی  برایشن دارو میبرند وتو  لزومی ندارد  دست به دامن غریبه ای شوی که شاید ترا هم بکشد ! 
 هر پانزده روز  پرستاران به خانه میایند مرا معاینه میکنند خون میگریند  برای ازمایش  هر روز بمن زنگ میزنند  احوال مرا می پرسند  بدون دریافت کوچکترین  چشم داشتی ویا هزینه ای .درحالیکه هنوز در بستر نیفتاده ام . تا سر حد مرگ رفتم وبرگشتم چیزی مرا زنده نگاه داشت آن چیز حال یک در.وغ بزرگ شده ست یک ریا کار ویک جانی بالفطره که قصد جانم را میکرد .دهانش کثیف رفتاش مصنوعی وخودش بی شخصیت .
بگذریم گذشته ها گذشه  حال باید تصمیم بگیرم اشپزی یا نوشتن با حرو.ف فارسی کم کم خط ما دارد ازبین میرود یویتوپ ها کثرا با روسی یا ترکی نوشتاری دارند که من نمیتوانم بخوانم شاید دراینده باید چینی نوشته شود چه کسی حوصله دار د  این چرندیاتر ا بخواند . عشق مرد / موسیقی نابود شد / سینه ها لبریز از بی تفاوتی یا نفرت مهم نیست  اما شکم چرا ! گاهی اشعاری روی  بعضی جاها میبینم که منتسب به فروغ میکنند در حالی که  میدانم  این  اشعار متعلق به فروغ نیست  کسی هم نیست ازا و دفاع کند وحرمت اشعار ونوشتارهای اورا نگاه دارد  آخرین معشوق هنوز زنده  است اما درقصر طلایی خود مشغول  کارهای سیاسی است !!!!

روز گذشته در روی فیس بوک خانمی یک سینی مسی پلو گذاشته بود بنام قنبر پلو !!!! اما ازمحتویاتش چیزی ننوشته بود  ! خوب منهم از فردا یک سس درست میکنم بنام سس ماریا مگدالنا یا مریم مجدلیه !
ویک ابگوشت بنام کله یحیی تعمید دهند یا بقول این کفار  سنت خوان  شاید گرفت !! کسی چه میداند ؟
اول باید از ارباب بپرسم وبگویم بجای شرکت مطبوعا تی  یک کله پزی باز کن تا من پختن چند نوع کله را برایت بنویسم کله میمون / کله انسان /کله مورچه / کله خرس  خلاصه هزاران کله پاچه  وطر ز طبخ انهارا برایت میفرستم . بیکاری نشستی پای آن شرکت ومگس میپرانی !.
چند نوع ماست وخیارا بدوغ  از شیر گاو گرفته تاشیر شتر وشیر خر وشیر میمون !!! هزار نوع   خورش از نوع خورش پای عقاب با خورش شپ کورها ومربای عقرب وژیگوی موش !!! /
ای ریگ های سوخته وتشنه 
 این باراگربسوی شما ره یافتم 
برایتان نوشیدنی از شاش شتر خواهم اوررد 
بادوغی ا زخون ان  فرزند  گم شده !!!. 
پایان
ثریا ایرانمنش / 14/ ماه ژولای 2020 میلادی . اسپانیا ً!

 . 

دوشنبه، تیر ۲۳، ۱۳۹۹

گندابه

ثریا ایرانمشن " لب پرجین " اسپانیا !
----------------------------------
به هرطرف که رفتم جز وحشتم نیافزود .

نه بابا خیلی کار دارد تا ما حد اقل یک انسان شویم  نه بیشتر بقیه پیش کشمان !  در حمام های قدیم  جایی بود که زنان برای بعضی از کارها ی خصوصیان به آنجا میرفتند یک جای تاریک  یک چراغ  نیمه سوزونامش گندابه  بود ! البته به زبان محلی شهرستان ما ! لابد بعدها شیکتر شد ونامی بهتر  یافت .

 با نگاهی به این اپوزسیون  که بیشتر مرا بیاد زباله ددانی ها میاندازد  دیدم بهترین  نام همان ( گندابه سرا ) برایشان خوب است   برای چند کلمه حرف چرند که میزند کاسه گدایی را کنارشان گذاشته اند  یکی نبش قبر میکند دیگری  از گوش وکنار آدم جمع میکند با آنها مینشید به چرند گفتن وخودش چرت میزند  بعد دعوایشان میشود برای هم خط ونشان میکشند  ای بابا !!! شما میخواهید  مملکترا از تجزیه وفروش نجات دهید ؟! 

روان رضا شاه بزرگ شاد وپسرش محمد  رضا شاه که این نیمه خط را برای ما باز کردند ورفتن بیهوده نبود که مارا قبایل وحشی نام گذاشته بودند وبرایمان فیلم میساختند.
ملینا مرکوری هنگانیکه سرهنگها کشور یونانرا  گرفتند دور دنیا مجانی کنسر ت داد وفریادش را به گوش جهانیان رساند  تا سر هنگهاارا بیرون راند .

ما هنو ز با زلف افشان چهرهای خط مال  لبان غنچه با کلی ناز ونیاز واطوار همان چرندایت گذشته را  را گوش میدهم  با آهگهای عربی  هرچند بقول آن مردک همه موسیقی ما ازعراب  گرفته شد ما ابدا جیزی نداشیتم ملتی بیابان گر د وچا درر چادرها زندگی میکردیم  در گوشه وکنار بیابانها هنوز هم این  شیوه شیرین ادامه دارد  حال فراموش کره ایم  هریک برای خود یک مقامی هستیم یک دانا یک مقام والا  ودیگری را قبول نداریم .
خوب  بهتر  نیست بگویم بدرک که ایران بفروش میرسد ! شاید همان چینی ها  پا  کوتاه وکوچول توانستند ایرانی بهتر برای ما بسازند ابته نه برای ما ونسل های اینده ما برای خودشان .ساختند !؟.
روز گدشته واقعا سر درد گرفته بودم یکی فحاشی میکرد به دیگرب اورا لمپمن خطاب میکرد دیگری برنامه گذاشته بود و یکی یکی افتخارات گذشت ه اورا  عیان میساخت  سومی داشت روضه رون را میخواندد.
نه .
از خبرهای خوب !  برای من نه برای  شما !  نوه ام قرار بود از لندن بیاید  دقیقه اخر معلوم شد بچه ها تبانی کرده اند وپسرم را نیز راهی ساخت اند بیچاره تنها پنج روز تعطیلی داشت مجبور شد با نوه جانم هر دو باهم راهی سفر شوند از دورن هواپیما با ماسکهای مخصوص برای من عکس فرستادند باورم نمیشد .... اما تنها ازیک فاصله  ...عزیزم  کفشهایت بیرون بیاور دستهایتر ا باالکل تمیز کن چممدان  وساکترا نیز با الکل تمیز کن خودت بروحمام  برگرد تراهم  نمیتوانم  ببوسم  از راه  دور برایت بوسه میفرستم !!!  حال خوابیده تنها دوساعت باهم بودیم من سخت خسته وبیمار بودم حالا شاید امروز بیشتر بتواتم اورا بینم و آخر هفته برمیگردد  جای شکر دارد شاید دیگر نتوانم اورا ببینم انقدر دلم تنگ شده بود که به بچه ها گفتم مهم نیست یک بلیط میگیرم وبا صندلی چرخدار راهی فرودگاه میشوم وبه لندن میزوم سه سال است اورا ندیده ام  خوب حال دیدم نمیتوانم اورا درآغوش بکشم وببوسم ........
 عکس دوسالگی اودرقابی جلوی کیک خود نمایی میکند این عکس را خیلی دوست دارم روی مرز خوشبختی وبدبختی ایستا ده بودم  جوان  بودم زیبا بودم واینده داشتم چه غروری این بچه بمن زندگی داد چه آرزوها برای  اوداشتم امروز ؟ او تنها کارمند یک شرکت ویا یک  کارخانه بزرگ است !!!  میل داشت حقوق سیاسی بخوتند جلوی درب دانشگاه همسر نازنیم راهش را بست وگففت من پول ندارم  برو کار کن بنایی کن من نیز اواره شهرها بودم ....او مست همیشه بی اعتبار پسرکم به  هر دری زد تا شاید بورس تحصیلی بگیرد  اما بیفایده بود ....( اینجا  نوشته استپ فادر شما مرد ثروتمندی است ومیتواند مخارج شمارا بدهد این بورسیه برای کسانی است که چیزی ندارند )  استپ  فادر مست ولایعقل بین زنان کوچه وبازار درخیابنهای لندن افتان وخیزان میرفت وفریا د میکشید . آرزوهایم با همه جوانیم به دست یک مرد دیوانه الکلی به خاک رفت  امروز بنظزم مردی سالخورده رسید چقدر این پسر رنج کشید چقدر نجیب بود وجه نجیب ماند . بهر روی فعلا اورا دارم .
 وبهتر  است دست از افکارا دیوانه وار خودم نسبت به ان سرزمین از دست رفته بکشم  که روز گذشته حال مرا بهم زدند / پایان 
ثریا ایرانمنش / 13 ژولای 2020 میلادی / اسپانیا !

یکشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۹۹

سخن چین!

گفتار روز یکشنبه  / 12 ماه ژولای 2020 میلادی / اسپانیا 
-------------------------------------------------------
 راهی بزن  که  آهی بر ساز آن توان زد 
 شعری بخوان  که با او رطل گران توان زد 

سخن چین  تیتر امروز برنامه واین نوشتار منظور آن سخن چین جناب سیخ سعدی نسیت که فرموده " میان دوکس جنگ چون آتش است 
 سخن چین بدخت هیزم  کش است 
خیر من هیزم کشی را شروع نکرده ام  منظور من از سخن چین چیده شده گفتارم بصورت  واضح تری است شاید الاغ هایی که درون  طو.یله هایشان مشغول نشخوارند کمی هم بخود ایند هرچند از این یاسینها بگوششا ن زیاد خوانده  شد  ونرفت میخ آهنی بر سنگ .

کم کم داشتم بیمار میشدم  غذا خوردن را فراموش کرده بودم وای اگر غریبه شود هم وطن من ...خوب مگر الان غریبه هموطن تو نیست نگاه به یک یک  فامیل اعضا ی رهبری ونام آنها بیانداز کدامشان فارسی  ویا ایرانی است ؟ 
به هرطرف خودرا پرتاب کردم از همه استمداد کردم  وعجب آنکه حضرت  والا گوهراستاد حقوق وقانون اساسی !!! نیز بی انکه اشاره ای با این مطلب ویا آن  قرار داد ننگین بکند مشغول چرند گویی با بسیجی های همردیف خودش بود ویا مشغول مصاحبه در اینسو وآنسوتنها همان برگه قانونش را به دست گرفته مانند یک برگ  کلم  میل دارد انرا به حلقوم  همه فرو کند خبر را نمیتوانستم بخوبی دریافت کنم بعد هم  میل داشتم ازاین جناب بپرسم  که شمال را روسیه برد یعنی ابهای شمال افتاد دردست آنها خلیج فارس  را هم بهمراه  نیمی از استانهارا  چین برد تو با این قانونت بر کجا میخواهی حاکم شوی بر همان سر زمینی که دیگر نه اب دارد ونه ابادی  ومبدل خواهد شد به هما ن صحرای سوزان عربستان همانجایی که این جانوران از آنجا بسوی خانه ما حمله ور شدند .؟

یکشب تمام تب کردم . گریستم  بی فایده بود دیگر چیزی برایم اهمیت نداشت با کسی گفتگو نمیکردم سخت دچار نا امیدی شده بودم روزی میدانستم خانها ی دارم وبرخواهم گشت اما امروز دیگر چیزی ندارم اگر چه همه ثروت عالم متعلق  بمن باشد .

دیگر آوای بلبان مست را نخواهم شنید ودیگر آن رطل گران را نخواهم  نوشید ودیگر صدایی درگوشم نرانه ای نخواهد خواند وشاعری شعری نخواهدسرود  میرویم به یک زندان ابدی همان زندانی که مجاهدین برای زنان ومردان ماساختند وهمه را اخته کردند  وحال نوکر ومواجب بگیرشان دور دنیا دارد رقاصی میکند .
دیگر هیج امیدی ندارم وهیچ چیزی مرا به زندگی بر نخواهد گرداند یک انسان بیهوده که تنها راه میروم تا روز موعود فرا برسد .
تنها آن جناب  خوش سیمای کرد مرتب اخبار را صادر میکد ودستورات لازم را میداد  اسراییل مشغول داغان کردن همه سلاحها بود تا مباد ا روزی بر ضد چینی های عزیز بکار رود!  مردم بیچاره در میان دود واتش وبیماری وگرسنگی   جان میکنند  !  اخباررا نمیتوانستم بیابم یوتیوپ نیز کلید شده بود  اخبار از صافی رد شته در یورنیوز به درد من نمیخورد اما یک کلیپ از "نوری زاد " که میل دارند از او یک قهرمان  اسقامت بسازند پخش میشد که داشت به بازجویش نصیحت میکرد گفته  هایش معلوم بود چه کس یا کسانی آنرا ساخته اند برای آنکه   یک قهرمان ملی بسازند مانند روحی زمزم الان آن مهمتر ا ست از اشغال سر زمین ما .
دیگر  حوصله هیچکاری را ندارم  خط این کیبرد هم هر روز تحلیل میرود کم رنگ وکوچکتر میشود چه بسا روزی بکلی محو شدو دیگر به حروف فارسی کسی احتیا ج ندارد این منم که درزمان خودم قفل شده ام  وبه جهان نوین بی اعتنا هستم . 

نه کسی حوصله هیچ چیریرا ندارد باید بروم اشعار ایرج میرزا را ویا موش وگربه عبید زاکانیرا بیابم وبرای خنده رفقا روی فضای مجاز ی بگذارم هیجکس حوصله غم ندارد   آشپزی / خیاطی / نقاشی وجوگ / دیگر هیچ.وعشقهای تخیلیی .!
پایان سخنان چیدنی امروز من 
ثریا / اسپانیا / یکشنبه .......


جمعه، تیر ۲۰، ۱۳۹۹

بردگی

ثریا ایرانمنش " لب پر چین" اسپانیا !
-------------------------------
هر صبح چون یک آهوی رمیده  از دشت 
از درد  سینه فریاد میکشم 
وروز را اغاز میکنم 
در پیله ای درهم تنیده از افکار گوناگون
بیدار میشوم  بی آنکه بدانم چرا 

هر شب چون یک بیمار تب الوده 
بی اراده بسوی بسترخالیم میروم
 هیچ طعمی از اب گواری  زندگی 
ویا طعم گس باد بهاری را نچشیده ام 
هیج طعمی از زندگی در دهانم ننشسته است .
-------
امروز روز دیگری است روزی که دیروز بود بود وفردا امروز است زندگی را باید لحظه به لحظه چشید وطعم آنرا دردهان مزه مزه کرد اگر چه تلخ وناگوار است . اما باید میان آن زیست .

ما ملت شریف ساکن ایران  اصولا عاشق بردگی هستیم وبردگی را دوست میداریم وبه ان عادت کردهایم  ( موضوع انشای امروز ) !

همیشه برده بودیم واگر کسی یا جایی نبود برده عشق میشدیم زن بردهمسرش میشد وسپس برده  پسر بزرگش ویا فرزندانش  غیر از این بی ادبی وبی تربیتی حساب میشد  یا قلدر بود ویا دیکتاتور .
اصولان زن برای بردگی مرد خلق شده بود  واینرا بزرگان دین درکتابهایشان رقم زدند با خطوط زرین !!!
مرد برده میشد برده اربابش رییسش وتا کمر خم میشد نوکری وچاکری را دوست میداشت  . شاه را ما آنقدر بزرگ کردیم که خود او دچار توهم شد  سپس اورا کشتیم وبرده وسگ درگداه حسین وعلی شدیم  فردا هم برده بودا خواهیم شد ( اگر چه امروز بردگانی تربیت شده درهمه جا دیده میشوند ومعلمینی که بما درس میدهند ) ! 

نقطه ضعف ملتی را که بیابی سواری بران اسان است .
متاسفانه من تنها فرزند خانواده بودم وهمیشه تنها زیسته ام بنا براین هنگامیکه وارد یک فامیل  میشدم همان نافرمانی   درمن سر باز میکرد میل نداشتم برده کسی باشم وهمین ایجاد تفرقه میکرد میل نداشتم به زود وارد اجتماعی شوم که باان بیگانه بودم ا زدور تماشا میکردم  به به عجب گلستانی !

تعدا د دوستانم ا زانگشتهای دستم تجاوز نمیکرد اما دشمنان زیادی داشتم به زانودرآوردن من سخت بود .
امروز دیگر متعلق به هیج کجا وهیچکس نیستم  درختی که ریشه کرده  آنهم درغرب جایی که فرزندانم کوچک  بودند ویکی از آنها مجبور بود   به خدمت سربازی آنها برود  و برای ارتش آنها بجنگد ! جایی که من باید به اعتقادات ورهبران آنها احترام بگذارم  ومیگذارم  میبینم که دراین سر زمین ازانهمه ریا کاری خبری نیست کمتر جلوی شا ه وملکه خم میشوند مانند یک انسان  عادی باو دست میدهند  وراه را باز میکنند تا عبور کند .
کمتر  دیده ام جلوی ریاست مجلس وسایرر وزرا  کسی خم شود  خدمتکاری نیست تنها گارسن ها هستند که در خدمت جماعت رژه مییروند " موچاچو یا موچاچا " لقبی است که به  کار گرخانه میدهند وآن کار گز حق دارد فریاد بکشد قانون از اوحمایت میکند  باید مانند بقیه افراد خانه سر میز غذا بخورد مگر آنکه خودش میل داشته  باشد تنها باشد  اطاق مخصوص خودرا دارد بیمه پزشکی دارد وحقوق ماهانه اش را به حسابش میریزند  حق دارد شکایت کند ..تنها عکسی که بردیوار خانه ها خود نمایی میکند عکس ازدواج پدر ومادر وغسل تعمید فرزندان ویا عکس فارغ التحصیلی آنهاست است وبس کسی عکس جدش را هرچند هنم منهم بوده باشد بر دیوار خانه اش نمی  آویزد تا دیکرانرا تحقیر کند وخودرا مهم جلوه دهد .
هنگام استراحت  رییس وکارمند دوستانه باهم سر یک میز مینشینند وقهوه مینوشند  . 

هنوز انسانیت ودوستی ومهربانی دراین دیار دیده میشود  آنها نیز مانند ما چهل سال در گیر یک دیکتاتور بودنداما تنها دیکتاتوری بود که  چندان خونی ننوشید تنها دویست هزار نفررا بسوی مرگ فرستاداما رهبری چینی بالاترین رقم  را د ر صدر  گورستانها دارد یک ساختمان چهل طبقه نزدیک به میلوینها انسان بیگناه .و نفر بعدی رهبر جدید مذهبی ایران اسلامی است - درر وتخته بهم جفت میشوند ودروازه بزرگتر ی رامیگشایند .
مردم چین امروز همه  بمدد تکنو لوژی نوین زیر پوشش دولت  وزیر نظر هستند حتی د رپنهانی ترین زوایانی خانه شان نیز دو چشم آنهارا میپاید برده داری نوین به صورت واضحی  نشان داده میشود عده ای از این  کارگران حتی  در ازای یک وعده غذا بین هیجده تا بیست ودوساعت کار میکنند !.
خوب همین برای تربیت ما ایرانیان کافی است  کسانی  که سگ حسین شدند ودرگل ولای خوابیدند وواق واق کردند وقاسم شد سردارشان برایشان همین چین لازم است وبس .
آنها حتی نمیدانند دموکراسی خوراک است یا لباس اول میپرسند متعلق به کدام مارک معروف میباشد ؟.
پایان .
این بود موضوع انشای امروز ما  چندان بیحوصله ام که دیگر میلی ندارم چیزی بنویسم  اما باید بنویسم 
ثریا  ایرانمنش / 10 ژولای 2020 میلادی / اسپانیا  



پنجشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۹۹

مرغان کور

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا.
-----------------------------------
همه مرغکانی کور بودیم  که درظلمت راه میرفتیم  زیر برق ستارکان وتبش ماه خودرا سپید میدیدم با درونی سیاه ترا زشب  همه یک نوع رنگ اندوه برچهره داشتیم  وبرایمان همه چیز  یکسان بود  چه درتابستان وچه دربهار وخزان وزمستان .

فانوسمان گم شده بود تن به حقارت دادیم   تنها یک دنباله رو ویک کپیه بردارد از سایر دول ویا سایر آدمها بودیم دنبال مد روز بودیم  .وبه آنهاییکه چون هیزم تر دردرونشان میسوختند نمی اندیشیدیم  خودرا برتراز همه عالم میپنداشتیم  .

بیاد دارم هنگامکه کارمند بودم  اکثر همکاران لباسهایمرا قرض میکرفتند برای یکشب ویا روز بپوسند  روزی در اتوبوس خانمی که لباس مرا به تن داشت پیاده شد منهم پیاده شدم اما او بی اعتنا بمن داخل اداره شد ومن حیران که این چه معنا دارد ؟ در دو طبقه جدا اگانه کار میکردیم با خود فکر کردم زن وقیحی است لباس مرا پوشیده اما جلو جلو راه میرود گویی ابد مرا نمیبیند ! اری همه ما کور بودیم 
تنها شب که میشد من سرم را به زیر باللم فرو میبردم واشک میریختم واین اشک ریختن تا امرروز ادامه دارد .
حال  سم اسبان اژدهای وحشی زرد  بر زمین میکوبند  وزنان ومردان ما بیخبردر درمراسم مداحی شرکت میکنند  گویی که دنیا به کمشان برگشته است .

آنها نمیدانند که درسپیده دم  خورشید دیگر از آن آنها نیست  وچشمان انها با ذغال کور خواهد شد  بیماری برجانشان میافتد ویکی یکی بسوی گورها میروند .
دست گرم ایمان دیگر برایشان کاری انجام نخواهد داد  این دست گرم همراهی ومهربانی بود که میتوانست انهارا نجات دهد که متاسفانه همه دستها درون جیبشان  مچاله شده است .

حال به سیمرغ کوه قاف بنازید وهریک خودرا یک ارش بدانید که تیر درترکش دارد تا چشم دشمنرا کور کند ونمیدانید که خود شب کورانید بدون چراغ  راهی میروید که به بیراهه ها ختم خواهد شد .
ما دیگر سر زمینی نخواهیم داشت  وارزویی نیست وکلامی نیست وخطی هم نخواهد بود
امروز  تنها اشکهایم درون چشمانم حلقه میرنند اما فرو نمیریزند انها نه  شورند   ونه اشک کینه اشک بی تفاوتی به روزگاری که درپیش داریم .ث
-------------------------
ابر گریان غروبم  که به خونابه اشک 
میکشم دردل خود  -آتش اندوهی را
سینه تنگ من از بار عمی  سنگین است 
پاره ابرم  که نهان ساخته ام کوهی را 
پایان 
 ثریا ایرانمنش . نهم ماه ژولای 2020 میلادی . اسپانیا !