ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا.
-----------------------------------
همه مرغکانی کور بودیم که درظلمت راه میرفتیم زیر برق ستارکان وتبش ماه خودرا سپید میدیدم با درونی سیاه ترا زشب همه یک نوع رنگ اندوه برچهره داشتیم وبرایمان همه چیز یکسان بود چه درتابستان وچه دربهار وخزان وزمستان .
فانوسمان گم شده بود تن به حقارت دادیم تنها یک دنباله رو ویک کپیه بردارد از سایر دول ویا سایر آدمها بودیم دنبال مد روز بودیم .وبه آنهاییکه چون هیزم تر دردرونشان میسوختند نمی اندیشیدیم خودرا برتراز همه عالم میپنداشتیم .
بیاد دارم هنگامکه کارمند بودم اکثر همکاران لباسهایمرا قرض میکرفتند برای یکشب ویا روز بپوسند روزی در اتوبوس خانمی که لباس مرا به تن داشت پیاده شد منهم پیاده شدم اما او بی اعتنا بمن داخل اداره شد ومن حیران که این چه معنا دارد ؟ در دو طبقه جدا اگانه کار میکردیم با خود فکر کردم زن وقیحی است لباس مرا پوشیده اما جلو جلو راه میرود گویی ابد مرا نمیبیند ! اری همه ما کور بودیم
تنها شب که میشد من سرم را به زیر باللم فرو میبردم واشک میریختم واین اشک ریختن تا امرروز ادامه دارد .
حال سم اسبان اژدهای وحشی زرد بر زمین میکوبند وزنان ومردان ما بیخبردر درمراسم مداحی شرکت میکنند گویی که دنیا به کمشان برگشته است .
آنها نمیدانند که درسپیده دم خورشید دیگر از آن آنها نیست وچشمان انها با ذغال کور خواهد شد بیماری برجانشان میافتد ویکی یکی بسوی گورها میروند .
دست گرم ایمان دیگر برایشان کاری انجام نخواهد داد این دست گرم همراهی ومهربانی بود که میتوانست انهارا نجات دهد که متاسفانه همه دستها درون جیبشان مچاله شده است .
حال به سیمرغ کوه قاف بنازید وهریک خودرا یک ارش بدانید که تیر درترکش دارد تا چشم دشمنرا کور کند ونمیدانید که خود شب کورانید بدون چراغ راهی میروید که به بیراهه ها ختم خواهد شد .
ما دیگر سر زمینی نخواهیم داشت وارزویی نیست وکلامی نیست وخطی هم نخواهد بود
امروز تنها اشکهایم درون چشمانم حلقه میرنند اما فرو نمیریزند انها نه شورند ونه اشک کینه اشک بی تفاوتی به روزگاری که درپیش داریم .ث
-------------------------
ابر گریان غروبم که به خونابه اشک
میکشم دردل خود -آتش اندوهی را
سینه تنگ من از بار عمی سنگین است
پاره ابرم که نهان ساخته ام کوهی را
پایان
ثریا ایرانمنش . نهم ماه ژولای 2020 میلادی . اسپانیا !