سه‌شنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۹۹

بنده عشق


ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !
--------------------------------
در نظر بازی ما - بیخبران حیرانند 
 من چنینم که نمودم  دگر ایشان دانند

نهایت ما را سر انجامی نیست وسرانجاممان نیز نهایتی ندارد  همه ا زخود وخوبیها سخن میگوییم اما درعمل وکردا همچنان شیوه ای داریم که دیگران دارند باید طوری رفتار کنیم که همه را خوش آید .
متاسفانه من وخانواده ام ا زاین گناه بزرگ مبرا هستیم ( خودمانیم ) بد یا خوب  بی گناه یا گنه کار  هر چه هست یکرنگیم وخرفمان را میزنیم بی هیچ واهمه ای دستمالهای ما همه ازکتان اعلا وسفید وپاکیزه اند برای مالش دادن چندان خوب نیستند .
 .
سیلی بنیان کن امد وهمه چیز را ویران ساخت  حال عده ای درمیان این گلهای وسنگها به دنبال خر مهره ها میگردند وآنهارا الماس یا برلیان نامیده بر تارک سرشان میگذارند ونمیدانند که خانه از پای بست ویران است .

بوی نمناکی که پس از این سیل واین رگبار  برخاست همهرا دربر گرفت وآنکه بینی خودرا گرفته دور شد اورا تعقیب کردند وکشتند مانند همان  ( دف زن ) بیگناه بجرم خود بودن  بجرم بی دینی اوخودش بود عریان ونامش " بی تو " بود سر اورا بریزند وروی سینه اش گذاردند برای عبرت دیگران .
او شاعر بود اما اشعار او دروصف  غارتگران اعراب نبود .

آن بوی غایت الوده ومتعفن را باید همه به مشام بکشند امروز حتی گلابها بوی گند میدهند بوی مرگ بوی نیستی میدهند آن مرد  بیگناه  آن مهربان باخود خدای خود  که  فریادش را بادف میامیخت  با چاقوق حق وحق ناشناسان ذبح شد .

خواب وحشتناکی است وما هنو ز بیدار نشده ایم انرا ادامه میدهیم تا شاید صبحی بدمد  کدام صبح  شبی دیگر فرا رسید شبی تاریکتر ووحشتناکتر  باران درد وخون  به پهنای همه افاق جهان باریدن گرفت دیگر خبری از قوس وقزح نیست  دیگر کسی رنگین کمانرا نمیشناسد .
چگونه میخواهی با گل ولای بارانرا بشناسی ودر لطافت طبع ان بنویسی  دیوار بی تفاوتی هرروز بلند تر میشود  ودیگر شقایق گل نخواهد داد مگر گل طریاق !
متاسفم که در صفحات مجازی نیز گروه گروه تشکیل شده اند ویکدیگررا لت وپار میکنند   بایدهمه با عقیده های ناشناس آنها  اشنا ویگانه باشند .
گروهها رییس دارند معاون دارند حسابدار دارند !!!!! پا انداز دارند ... مانند کانالهای  تلویزونی خارج .

نه نباید بر خود لرزید  این ابلهان تعبیری دگر دارند  من از پیش بیداری این خوابهارا  میشناسم  ویرانه سرارا دیدم بر روی استخوانها ی مردم ایران قصرها بناشد وگورستانها ی شکیل به قامت همان سنگهای الوده ای که در زیر ان زیستند  ویرانه ای  بیگانه  از آن  ابادی وویرانه ای دیگر .
 رومی دیگر بنا نهاده شد اما نا پایدار .

چگونه بتو مهر بورزم ای ناشناس  تو نیز از میان انها برخاسته ای  از میان ماران وموران  واینها مرا به اصطراب انداخته اند  وبیداریم را به جنون مبتلا کرده اند .
نمیدانم هنگام بیداری من چه موقع فرا میرسد  واین مستی چگونه 
پایان  خواهد پذیرفت  وآن قاب جادویی درکنار تو چگونه جوابم خواهد داد ؟.
من هزار بار این بیغوله را برآن قصرهای روی خون بنا شده ترجیح میدهم  .
نمیدانم تو به دنبال کدام صبح روشنی ؟/......
مفلسانیم وهوای می  مطرب داریم 
 آه اگر  خرقه پشمینه   بگرو نستانند  
پایان 
ثریا ایرانمنش / 16 ژوئن 2020 میلدای برابر با 27 خرداد ماه 1399 خورشیدی. اسپانیا .

پار میکنند باید همهن با تعقیده آن یکی ستازگار باشند 

دوشنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۹۹

بخار یا جان

ثریا ایرانمنش " لب پرچین "
 اسپانیا !
----------------------
ای  بخاری را تو جان پنداشته 
حبه ای زر را تو کان پنداشته 

 ای فرورفته چو قارون در زمین 
وی زمین را آسمان پنداشته 

ای کرانه  رفته عشق از ننگ تو 
وی تو خودرا درمیان پنداشته ........{از دفتر شمس تبریزی }
 
در کتاب " دیوار بزرگ  چین " فرانتس کافکا  به جمله ای برخوردم  که درباره مطلق پرستان  بخوبی  راست نوشته است !
>همه عارفان برخاسته اند  تا بگویند  که ناشناختی - نا شناختنی است -  واینرا ما خود از پیش میدانستیم> .
 من زمانی خیلی خودرا نزدیک به این دین مهرآیین  و سر تا پامهر ومحبت عیسویان نزدیک میدیدم بسیاری از کتابهای آنهارا تا اندازه فهم وشعورم خواندم  دیدم فرقی با همان کتاب آسمانی تورات وقران ندارد . 
درکلیساها دربعضی مراسم جشنهایشان شرکت میکردم اما فاصله گذاری هارا بخوبی مشاهده میکردم  بخصوص بین خودم که یک خارجی بودم انهاییکه همه اهل محل ! همیشه درکنار من جاهای بسیار خالی بود  این خالی بودن  وکسی کنار من ننشتسن هارا در زمان اقامتم درکمبریج نیز بارها مشاهده کردم جه دراتوبوس شهری وچه درسینما ها ویا مراسمی که برای کودکانم درمدارس بود . 
عجب آنکه خود اینها درسر تاسر دنیا به مردان غریبه شوهر کرده ویا زنان سایر کشور ها زن گرفته  وصاحب فرزندانی چند رگه شده اند  اما من همیشه دراینشهر ودربین این مردم دهکده غریبه بودم /
 بسنده کردم به تاریخ  مورخین مسیحی همه دم از مهربانیها  وعرفان عیسویان زده اند  سنت آگوستین در کتب شهر خدا  تاریخ را به یک داستان واقعی واخلاقی درآورده است  وتاریخ مسیحیت را جلوه گاه خداوند میداند  کاری به مجازتهای سنگین  وسهمگین انها ندارم  اما یک جمله همیشه درگوشم فریاد میکشد ( مورو) واینها نمیدانند موروها مردمانی بودند که در زمان هجوم اسلام باین سر زمین  به ظاهر مسیحی بودند اما درباطن مسلمان شده بودند وامروز اکثریت آنها درشهرهای اطراف گرانادا  وشهرک های نزدیک بسر میبرند  آنها از ترس دستگاه مخوف انزیگنسیون  به ظاهر مسیحی بودند! نه چشم بازی ندارند وچشمانشان بسته شده مخصوصا الان که در میان کشورهای اروپایی بسر میبرند تلاطم  وهجوم سیاستها را نیز دیده اند دچار خوف ووحشت شده اند  .
از طرف دیگر دربیشترین محله ها کولی های  ندگی میکنند  آنها نیز خودرا قربانی میدانند وحال با زدن ماسک بر صورت مارا تهدید میکنند . روز کذشته یک خانوداه در سوپر مارکت  جلو آمد ودرصورت دختر من سرفه کرد  دخترم ایستادوآنهارا تماشا کرد کافی بود حرفی بزند تا مادر وپدر وبرادر آن کولی اورا تکه تکه کنند  .پلیس ! ساکت است ومهربان ! هر چه باشد خون اجدادی آنها نیز مخلوط است .
امروز نمیدانم درکجای  دنیا باید ارام زیست  وبه درستی پنج ماه است که ازخانه بیرون نرفته ام ودرخانه کار میکنم اروزی دردلم نیست حسرتی ندارم میلی هم ندارم که خودرا به نمایش بگذارم اینها شعور آنراندارند که هرانسانی تحت شرایط اقلیمیی خودبه رنگ همان  سر زمین درامده است پوست من به رنگ زیتون است رنگ شاخه های گندم درایران خودمان نیز چندان مورد لطف هموطنان نبودم  اهل جنوب هستم جاییکه مس وآهن وذغال سنگ  زیاد است ودرمیان کویر بی اب وعلف قرار دارد  جاییکه سالها چشمان ما به اسمان دوخته میشد برای قطره بارانی ویا برفی  واکثر آنها رنگ پوستشان قهوه ای است با مردان کاری ند.ارند.
حال دراین شهر ک که چه عرض کنم این دهکده که همه اهالی رنگشان گاه ازمن پررنگتر است باز باید درجواب سئوال آنها بگویم که  من اهل کجا هستم ! نه قاچاقچی نیستم آدم ربا هم نیستم دزد هم نیستم یک نویسنده ام  نویسنده ای که باید افکارش را بفروشد ! این روزها حزب بزرگ وپر ابهت  دست راستی ووکس با کمک دیگران دارد سخت  میتازد " اسپانیا تنها متعلق به اسپانیولیهاست ! خوب من یک اسپانیولی هستم نزدیک چهل سال اینجا ریشه کرده ام  اما فایده ندارد هنوز روی لبه صندلی نشسته ام وهر آن درانتظار آن هستم که باید چمدانم را ببندم  به کجا بروم ؟ .

روزی در روی یکی از رسانه ها سئوالی مطرح شده بود که اگر  شما یک پاک کن معجزه گر داشتید اول کدام  چیز را پاک میکردید  وسئوالهای زیادی بود من بدون توجه به همه نوشتم " ادیان را " 
واین ادیانند که برای ما خط کشی میکنند .
انسان بزرگ میشود تکامل پیدا میکند میل دارد ان نیروی فزاینده را که دروجودش نشسته بنوعی ابراز دارد ناگهان سدی محکم جلویش نمودار میشود وکم کم احساس میکنی رو به انحطا ط میروی واقوام  بیدادگر زندگیت را از تو میگیرند .
در دوره ایزندگی میکنیم  که ازتمام دوره های تاریخ  بمراتب بحرانی تر   پر شور وشر تر  است -  باید با انسانهای جدیدی روبرو شویم و افکار نوینی  وهمیشه نیز در اضطراب  عمیقی بسر بریم  وآنهاییکه سر دربرف غفلت فرو برده  در مردم فریبی یکه تازند  بهر روی از روی این پلهای وحشت میگریزند  تمام تمدن اروپایی  با شتابی  مداوم  بسوی نوعی  فاجعه درحرکت است  ایا ما باز دوباره به همان دوران ( نیهیلیسم)  بر میگردیم ؟  همان بحران نفرت وبحران فرو رفتن فرهنگها  تباهی روح انسانها / پایان 
ثریا ایرانمنش / 15  ژوئن 2020 میلادی برابر با 27 خرداد ماه 1399 خورشیدی.اسپانیا .



یکشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۹۹

قاریان شهر اموات

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
---------------------------------

ما آنچنان مرده پرستیم که درتمام عالم همتایی نداریم از زنده ها فراری ودر بیانهای  بی پایان گم میشویم زمانی که میفهمیم  که یک نعش روی زمین است همه مرده خوران دوراو جمع میشویم وتغذیه میکنیم وهرکدام در کنج خاطرات مغشوش افیونی خود به دنبال یک خاطره میگردیم تا با آن نعش گره بزنیم .
 مدتها با عروسک حرمسرای  " رجوی " صفحات پر شدند واین روزها به دنبال جمشید علیمرادی هستند که  سالها کسی نامی از او نمیبرد واو درکابارها وکازینوها آهنگهای دیگران را به زبان انگلیسی میخواند گاهی هم آهنگهایی از شادروان ویگن وگویا این روزها در هیاهوی  لوس آنجلس وبین آن شهرنشینان فرشته صفت جان سپرده کسی نمیداند کجا وچگونه زیست وبا چه بیماری فوت کرد اما پیدا کردن نوارهای کلیپهای او اسان بود !!!خاطرات پشت خاطرات روی صفحات مجازی مارا  سرگرم میکند .
اولین باری که صدای اورا شنیدم  درانتهای سخن رانی نازنینی بود که روی نواری پرشد ه برایم فرستاد  ودرانتهای آن همان شعر معروف  " آسمان " بود بخوبی بیاد ندارم که سراینده آن شعر چه کسی بود اما در رادیوی شهر  1پکن !  پس از سخن رانی و دکلمه آن شعر  ایشان انرا خواند با گیتار هنوز آنرا دارم روی یکنوار.
درایران آن زمان من چندان با موسیقی پا پ آنرزوها میانه ای نداشتم روحیه ام پیرتر ازآن بود که مثلا 
پای آهنگهای بیتلها بنشینم ویا بلک کتز را گوش کنم وعقیده داشتم اینگروهها بیشتر به دردکاباره ها ودیسکو.تکها میخورند  تام جونز مورد علاقه ام بود وشرلی.....
پادنیای بیتلها وبلک جونز بیگانه بودم  شاید تنها  یکبار توانستم چند صفحه از  خوانندگان نو  مانند ( آفرویدت چایلد ) داشته باشم  سر زمین ما از آخر شروع شد وبه ابتدا رسید ؟  یعنی اینکه بجای آنکه با زمانه جلو برویم عقب گرد شدیدی کردیم رفتیم تا جایی که امروز علم پزشکی را نیز از میان  زندگیمان برداشته وبخاک سپردیم درعوض درخارح همان حزب خران را برپاا کرده ایم( کرده اند) وباید برای عضو شدن درآن سه صفت خریت خودرا به اثبات برسانند وسپس حق عضویت را نیز بپردازند !!!
خوشبختانه خر درآنسوی آبها فراوان است !
نه چندان میلی ندارم  با آن جماعت مخلوط شوم  زمانیکه شاد روان نادر نادر پور درب خانه را بست باوایراد گرفتم که تو همیشه درقصرتنهایی خود بسر میبری  چرا با دیگران  آمیزیشی نداری  وامروز دانستم   که دردل آن مرد یگانه ومهربان چه ها گذشته که اورا درناکامی از دنیا برد . ر.وانش شاد چه خوب شد نماند واین کثافت هاراندید.
 یک کلیپ ویدیویی از فرح پهلوی دیدم دلم سوخت  آنرا روی صفحه فیس بوکم گذاشتم  ...آهای هوار هوار بلند شد که ای نابکار خیانتکار تو هنوز بان .....چسپیده ای ؟ نه احمق جا ن مردی یازنی نمیدانم آنقدر شهامت نداشته ای که عکس واقعی خودرا روی  اکانت خود بگذاری معلوم است که ازآن خشت مالهای آن سوی آبها هستی من بعنوان یک مادر که درسوگ فرزندش پیر وخمیده شده درفراق زندگی بر باد رفته اش پیر شده بعنوان یک انسان این کاررا انجام دادم .
دیدم که بقول معروف خلایق هر چه لایق لیاقت شما هما ن آخوکهای از زیر خاک هزارساله بیرون آمده با بوی گند  ادارشان مشام شمارا تازگی میبخشند شما بوی عطرهای دل انگیز بهاران را هیچگاه نبوییده اید همیشه بوی خاک اموات ومردگان وحلوا بهترین  تفرجگاه وتغذیه تان بوده است . برای شما چه طلا چه مطللا یکی است نگاهتان درپشت سرتان وکورید از کور نمیتوان انتظار داشت که روز وراهمنای تو باشد .او شب را میشناسد نور روشن خورشید چشمانشان را  کور میکند  شب کورانی هستند که با عصای دیگری راه میروند مهم هم نیست کجا میروند .
بهر روی این بود داستان امروز ما  تا روزهای دیگر کتابی در دست تهیه دارم که مانند بقیه درحال حاضر در نهانگاه پنهان است چرا که دزدان وشبگردان آنرا  نیز خواهند دزدید وبنام خودشان به چاپ خواهند رساند هنوز نتوانتسم نامی برایش بیابم صدها نام را ردیف کرده ام  نام وتیتر کتاب همیشه فریبنده است اگر چه خود کتاب بی محتوا باشد . پایان 
ثریا ایرانمنش / یکشنبه 14 ژوئن 2020 بررابر با 25 خرداد ماه 1299 خورشیدی .

شنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۹۹

ترا فریاد زدم

ثریا ایرنمنش " لب پرچین " اسپانیا 
-------------------------------
سخنی که با تو دارم  به نسیم صبح گفتم 
 دگری نمیشناسم  تا بتو آور د پیامی 

امروز عکسهایم را روی فیس بوکم  گذاشتم تا همه امروز مرا ببینند ودیروزم را وفردای نیامده را 
پیامی ازدوست داشتم که برایم ارزنده بود  بانویی نوشته بود" اگر راست میگویید عکس امروزتانرا بگذارید "با جرئت تما م آخرین عتکس را ضمیمه  کردم با موهایی که امروزز به رنگ نقره اصل سر زمینم درآمده اند وپیکری که هنوز سعی دارم آنرا سلامت نکاه دارم  ودر زیر آن شال زرد دلی میطپد لبریز از مهر ومهربانی  .
 تا آنجایی که میدانم این دل بمن خیانت نکرده است منهم اورا فریب ندادم با هم  کنار آمدیم زخمهایش را ترمیم کردم  گاهی ناگهان  نیمه شب مرا بیدار میکند  وفریاد میزند  باو میگویم ساکت  دیگر از آن دوران خبری نیست خاک ما الوده شده بیماری زا شده  آدمهارا هم نمیشناسی  چند سال است که درغربت تنها نشسته ای ؟  آیا کسی دق الباب کرد؟ آیا کسی بتو اندیشید تنها کاراشان زخم زدن بتو بود  رها کن وبگذار بخوابم .
سپس ارام میگیرد اما افکارم به دوردستها پروا زمیکنند  " الان درآن سوی دنیا ساعت چند است ؟ آیا او خوابیده یابیدار است ؟ وایا دارد صبحانه میخورد یا شام  صدایش میکنم ومیدانم که صدایمرا میشنود اگر چه جوابی ندارد بمن بدهد  اما مطمئن هستم که صدای مرا با وضوع کامل میشنود  .

خوب " ای ستاره  آسمان غربت !
 شاید ما زخاطر خداوند رفته باشیم 
اما خاطر یاران نرفته ایم  من گاهی
 صدای گریه شبانه آسمانرا میشنوم 
شاید برای تنهایی ما میگرید 
 برای سیاهی که زمین را فرا گرفته است  
چرا  درنیمه شب خواب ترا گرفته ؟ 

نه ! هیچ میل ندارم خودرا فریب بدهم ویا دیگرانرا  بنا براین در انتهای دلم خوشحالی بی حدی را احساس میکنم که نگذاشتم خاری به  کف پای دیگری فرو برود اگر چه آن خار بردلم نشست .
حال امروز در برابر جهنمی ایسنتاده ام  که لهیب سوزان اتش آن خشک وتررا باهم میسوزاند
  غریو زنده ها به اسمان است  دیگر سخنی ندارم تننها حدیث دل بود که با تو گفتم . پایان
ثریا / اسپانیا / 13/ ژوئن 2020 میلادی برابر با 24 خردادماه 1399 خورشیدی .....

جمعه، خرداد ۲۳، ۱۳۹۹

دلنوشته

ثریا ایرانمشن " لب پرچین " اسپانیا !
----------------------------------
و...آن راهایی که بین من وتو نبود 
 اگر چه سالها درکنار هم بودیم 
 دور ازهم وتو فارغ از دردهایم 
بار دگر به چهره دیروز مینگرم 
 با اتشی نهفته درسینه و
باز میگویم  که " 
ای دو صد لعنت برتو باد 

واین لعنتهای همچنان تا روزی که زنده ام ادامه خواهند یافت .
امروز  که داشتم پیکرم را درحمام میشستم بیاد  خود وتو افتادم وبیاد آن فاحشه هایی که تو برایشان طلا خرج کردی وامروز صفحات فضای مجازی را از یادها شان پر کرده اند وهمه به پای آنها گل میریزند وکسی از من خبری ندارد .
روزی که ترا شناختم دراین امید بودم که تو پلی هستی برای نجات من از دست این آدمخواران ونمیدانستم که تو نیز همراهی وشریک گرکانی ودر فکر پاره کردن پیکرم .
باید بلد بود وخودرا خوب میفروختم.! 
ومن چه ارزان خودرا بتو هدیه دادم  نامش عشق بود وآن عشق قیمتی وبهایی نداشت  من فریب خوردم اما توراهت را خوب انتخاب کردی برای پیش برد مقاصد خود ومن خیلی زود این نکته را دریافتم اعصابم بهم ریخت وهمه روز درون تختخواب افتاده بودم مدهوش  وبیهوش تو میرفتی میتاختی ومیگرفتی وهمه را از این امتیازاتت بهره مند میساختی  روزی فرا رسید که دیدم بهایی ندارم باید هرچه زودتر فرا رمیکردم  واین فرار تا امروز ادامه دارد .
هر جمعه برایت یک دیس بزرگ لعنت دارم  جمعه صبح بود که به لقا.ء اله پیوستی  حال امروز میبنیم تنها تونبودی این همه مردمان ما بدینگونه بودند محیط من کوچک وخالی از هر آلودگی بود  ومن ساده دلانه تنها به عشق میاندیشیم .
امروز عکسی از ان  زنی دیدم که برگردنش همان ده پهلوی هدیه تو خود نمایی میکرد بنام خواننده زیبا وقدیمی  آه جه گلها که نثار پایش کردند! البته گلها نیز مجازی بودند  !! کسی ندانست که چگونه زیست وچگونه شبها به خلوت بزرگان میرفت وکام میداد .
اما آنچه را که دیگران بمن وبچه های من داده بودند از من گرفتی وبه بقیه فواحشی ازهمین قبیل دادی چرا که میل داشتی بین مردم ارزشی بیابی  خودت ارزشی نداشتی تنها لباسهای گران قیمت وپولهای جیبت ترا اعتبار میبخشیدند .
نه !پشیمان نیستم از آنچه را که از دستم گرفتی  من چیزهای گرانبهاتری دارم مهربانی ومحبت فرزندانم ونوه های شیرینم را که تو از انها محروم بودی این هارا نمیتوان با طلا خرید مهربانی که هرصبح درب خانه را میکوبد وهر دقیقه زنگ تلفن به صدا درمیاید مادرجان حالت خوب است ؟ چیزی نمیخواهی ؟ واز همه مهمتر تیم پزشکی که برایم آما ده ساخته اند تا آن میهمان ناخوانده را مهار کنند او هم مانند تو حورنده است وپیکر مرا میجود اما من با او به مبارزه برخاسته ام  همچنانکه ترا شکستم .
امروز دیدن ان ده پهلوی بر سینه ان زن باز دردهای مرا زنده کرد . گذرا بود گذشت همه رفتند این یکی هم به دنبالشان خواهد رفت معلوم نیست خوشبخت باشد باید به خود فروشی خود همچنان ادامه دهد ودست آخر در میان آن گروه مخوف در گورستانی بی نام ونشان بخاک سپرده شود .
هنوز چیزهایی هست که نگفته ام  وگفته هایی هست که درسینه دارم  این تنها یک دلنوشته بود .همسر نانجیبم . پایان 
ثریا 
 اسپانیا  /12 ماه ژوئن 2020 میلادی برابر با 23 خردادماه 1399 خورشیدی.


پنجشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۹۹

ویرانی من

ثریا ایرانمنش " لب پرجین " اسپانیا !
---------------------------------
امروز مها خویش ز بیگانه ندانیم 
مستیم بدانسان  که ره خانه ندانیم 

در عشق تو از عاقله عقل برستیم 
جز حالت شوریده و دیوانه ندانیم 

گفتند دراین دام  یک دانه نهانست 
دردام چنانیم  که ما دانه ندانیم 

نه ! دیگر نه به دیار دورم میروم ونه سر به سرزمینی که دیگر از آن من نیست  خورشید آن رو به تاریکی میرود  ومن بر خود این میل را حرام میدانم که به سوی تاریکی بروم  تنها درسایه سرد دیگری  در باورذهن خود  با ان خاک پیوندی دارم وبس .

آن لوح جاودانه  حلال شما باد  وایام بکام شما که جنگلهارا خاکستر کردید وبناها را برافراشتید ودرآنجا مانند موش کور پنهان شدید  دزدان   - آدمکشان- وقاچاقچیان دوره گردرا نیز پناه دادید درهمان قصرهای باشکوه وپنهانی میان جنگلها وآنها امروز در زمره همان درندنگان وحشی هستند وپای گذاشتن بدانجا ترسناک میباشد .

من نقش آن ایوانرا در  زلال چشمان دیگری میبینم  ودر میان اب و آیینه وخاک دیگری  - دیگر نام آن دیاررا هیچ کجا نقش نخواهم کرد  تا زمانی که چشم برتو دارم وامید برتو بسته ام .

 بگذار آنها همچو درندنگان  در کاخ های زرنگار  بنشینند  آنها از بام بلند واوج تاریخ  ما بیخبرند  فانوسی به دست دارند ودرتاریکی به دنبال خرده نانی میگردند  وزیر هما ن رواق  مزین مردی خودرا حلق آویز کرده است .

دراینجا همیشه خورشید روشن است وقانون راهش را ادامه میدهد  دیگر دردلم اثری از مهر وایین باقی نمانده هرچه بود بسرعت خرج کردم وهمهرا بر باد دادم  دیگر چشمانم بر بلندای آن برجها نخواهند نشست  تنها از پشت ابرهای تیره و تاریک  ومه الود زمین را میبینم که میلرزد و کاخها سرنگون میشوند  ولاشه های  بو گرفته  دراسمان روشن صبح تاریخ .رویهم تلمبارند .

حال تنها بتو روی اورده ام . ترا که هیچگاه نشناختم وتو نیز مرا نشناختی  اما هردو نفسهای یکدیگررا بخوبی احساس میکنیم از پس ابرهای ارتباط .
 تو مرا اینجا خواهی یافت زمانی که دیگر نیستم اما تصویرم درمیان ایینه زرنگار  نقش بسته است وبا تو گفتگوها دارد .
 درحال حاضر دراین جا من از پنجره  فراتر نمیروم  تنها خانه توست که درب آن به رویم باز است  تا سر حد گشوده شدن  چراغ خانه تو من خواهم آمد  تو مرا نمبینی  چرا که درها  همیشه به درون باز شده اند نه به برون.ث

چون شانه چنان فت  درآن زلف دل ما 
کز بیخودی  آن زلف تو - از شانه ندانیم 

با مشعله عشق که کورانش نپستندد
جز نفس فدا کردن پروانه ندانیم 

در راه اگر  خرس واگر شیر و پلنگ است 
ما شیوه بجز حمله مردانه ندانیم ..........."مولانا شمس تبریزی "
پایان 
ثریا ایرانمنش . " لب پرجین "  11/ ژوئن 2020 میلادی برابر با 22 خردادماه 1399 خورشیدی !