یکشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۹۹

سخن عشق

ثریا ایرانمنش " لب پرجین " اسپانیا !
----------------------------------
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر 
یاگاری است دراین گنبد دوار بماند

من با صدای عشق بزرگ شدم  پدرم عاشق یود  معلمم عاشق بود کتابهایش مونس شب وروز من بودند درپناه عشقق غمهای جهانرا تحمل میکردم وشبها با ارزوی عشق میخوابیدم . 
عشق به موجودات زنده / پرندگان / طبیعت  ودرختان سرو وگلهای خوشبوی خانه عمه ملک خانمم .
خیاط زبر دستی بود وحیاط زیبایی داشت  او وهمسرش با عشق ازدواج کرده بودند بچه ای نداشتند اما دختر یک کنیز را به فرزندی قبول کرده بودند وهمه اختیاران خیاطخانه و امور مالی دردست همان دختر بود که به راستی شایستگی آنرا دشت مغروز بود نجیب بود واحترام همهرا بر میانگیخت .

با رفتتن عمه جان من تنها شدم زن وشوهر بفاصله سه ساعت  باهم به دنیا ی دیگری سفرکردند.ومن عشق را آنجا شناختم .
امروز درسر زمین ناشناسان دیگر نمیتوان  معبودی یافت وعشق را بیان نمود همه چپیز زیر چتر سیاست های آبکی نم بر داشته است .
پیرانه  سر هوای جوانی را کرده ام نوشتن از مسائل روز مسئولیتها دارد ! تنها میتوانی  از خودت بنویسی  درغیر اینصورت راهت را خواهند بست !.

این روزها کمتر به آیینه نگاه میکنم  وهمه میدانیم که درلباسهای بی معنی چقدر مضک شده ایم بی بهانه  ویا بهانه گیر  بیهوده از خواب برمیخیزیم بیهوده میخوریم بیهوده میخوابیم بامید آنکه روزی درب طویله با زشود وما حیوانات ناگهان بسوی سبزه زارها حمله ورشویم روح انسانی کم کم از ما جدا میشود .
آخر هر هفته پیک بزرگ در مقابل ما ظاهر میشود ویکهزار وچهارصد دلیل برایمان  میاورد  که بازهم دوهفته دیگر درخانه بمانید چیزی نیست  این زندان اجباری برای اولین بار به گمانم درتاریخ بشریت رخ داده است /همه بشکل یکدیگر درآمدیم .همه دررا بر روی  جهان را بستیم /همان جهانی که میل دارند یکی شود ونخواهد شد !

امروز دیگر به پندار عبث نمی اندیشم دیدم که بر بام مه آلود من آینده ای پیدا نیست  واز گوشه پنهان من تا ساحلی که او نشسته  غیر ازیک کوره سرخ وسیاه چیزی دیدده نمیشود .

دگیر هیچ مرغی بر آسمان ما آوازی سرنخواهد دادبوی ضد عفونی ؟ بوی لاشه ها / بوی مرگ درکنار خیابانهای عریان  درنوسان است .
دیدم  دراین   خاک  مه آلود  دیگر گل اشیتاقی نخواهد رویید  ودراین حراست پنهان  تنها ذهن ویرانه ام دچار تباهی بیشتر میشود.
وامروز دانسستم که دراین زندان بی دیوار  آواز مرغ عشق برنخواهد خواست  و حال در آرزوی گلبناگ پرنده آزادی باید گریست .

ودانستم که دراین خواب هول انگیز ووحشتناک  هیچ طلوع صبحی روشن  به وجود نخواهد آمد واز بلندیهای دوردست افق مرا روشن نخواهد کرد .

دانستم که عشق را باید درصندوقخانه دل پنهان نگاه داشت وبا آن به خاک رفت .
دنیای کودکی خیلی  دور است   وشهر نو حوانی بکلی فراموش شده است باید درانتظار قطا ری باشیم که به زودی از راه میرسد . پایان 
یکشنبه . 19 آپریل 2020 میلادی برابر با 31 فروردین 2579 شاهنشهی ویا 1399 خورشیدی !
ثریا ایرانمنش / اسپانیا .  دهکده برکه های خشک شده .......؟


شنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۹۹

ممنوع .ممنوع

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
--------------------------------
یک دلنوشته !
 صفحه خالی ! عکسها خالی ! خانه خالی ! دل خالی ! همه خالی !!!!!

در زیر سایه شهر خالی  ومردم خالی  خوابیدن نعمتی وخوش فراغتی است . دست زدن وفشردن  هر چیزی ممنوع است بوسه بردلها ممنوع است اشک خودرامکیدن ممنوع است  لذت بردن از قطرات باران بر روی کلبرگها ممنوع است .
نفس کشیدن هم تا حدی ممنوع است .
ما همه همچو مهره های  تسبیح در یک نخ  دردست بزرگانیم به همراه روزهایی که میمیرند وشبهایی که فنا میشوند .
امروز صبح با نگاهی به آلبوم خود که آنرا درگوشه ای پنهان داشتم دلم گرفت روی همه خط کشیده شده بود یک خط ممنوع  هم دریک خط حامد ایستا ده بودند وبمن دهن کجی میکردند عکسهایی که خودم گرفته بودم ویا برایم فرستاده بودند /

همه دریک دایره وروی ان یک خط ورود مموع بود !
 خوب با این حساب تفکر هم ممنوع باید صورت را رنگی دیگر زد وتنها  "فشن" را به نمایش گذاشت ویا نانی که درتنور پخته ایم !!!نه ببخشید درفر واشپزخانه های مدرن ( من هنوز دهاتیم ) !.

 رفتن بسوی صبح یا شب تولد ...ممنوع
نشستن درمیان جنگل وچیدن قارچ ای سمی بعنوان غذا ! ممنوع
تنها کسانی میتوانند از هوای خوش بهره ببرند که درزیر چادر کهنسال تاریخ نشسته اند ! ونامشان ثبت شده وروزهای ولادت خودرا با طبل ودهل جشن میگیرند ویا برایشان جشن خواهند گرفت .

زاغهای سیاه پوش  تصویر گر غار اصحاب کهف  درجلوی دوربینها رژه میروند وما  ممنوع  زمانیم وممنوع  زندگی .
ما تنها تصویر انار را خواهیم دید وتصویر درختان را  وبه تماشای تصویر  سقوط قطرات باران درآبگیرها ولجنزارها د رپشت شیشه های تاریک وگاهی سیاه مینشینیم  برهنگی سیاهرا را تماشا میکنیم  شب نیز سیاه است  رنگها گم شده اند  رنگهای الوان کودکی  در نور خیال نیز برباد رفتند .
چه کسی مشت بر دیوار اسمان کوبید ؟  درآفاق  چه دیده بود ؟
 پایان
 ثریا ایرانمنش / شنبه غمگین وعکسهای مصادره شده  16 آپریل 200 میلادی / اسپانیا !


جمعه، فروردین ۲۹، ۱۳۹۹

خانه های گلی

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .
--------------------------------
"این نوشته را تقدیم به کسی میکنم که روزی با ارزوهای بزرگش آمد ووبا ناکامیها رفت "
---------------------------------------------------------------------------------
امروز صبخ راس ساعت هفت درتمام دنیا دستهایی بسوی کائنات  بلند شدند درحالل یک مدیتیشن دنیوی که ای بسا رحمی بر مردم وانسانها شود وانسانهای آزاد از دستبرد  گلوبا لیستهای وبیلگیستها وسروسها نجات یابند وسر انجام از بزرگترین ویروس قرن بنام جمهوری من درآوردی اسلامی وگروه سربازان ومحاففطین آنها  خلاصی یافته وآرامش در منطقه  وهمه دنیا . سایه اندازد  امروز صبح همه دستهای بیگناه  یک میلیون انسان روی بسوی قبله گاه آمال  وآزادی  دراز بودند ..

کدام نفرین بر ما نشست ؟  در آنسوی ابرها  که فریاد مارا درگلو خاموش ساخت ؟ ..
ومن تنها بتو میاندیشم ای انسان  از هر تباری که هستی  ودر چشمانت  ابرهای سپید ارزو هارا  جستجو میکنم که ناگهان گم شد ند.

او هم ناگهان گم شد !
او از نسل روزهای ما بود که درشب تاریک رشد کرد  از نزادی  زیبا بود که درزشتی ها  بزرگ شد  وزتشی هارار تا قعر سینه اش فرو داد  من باو پیوستم  وشب خودرا با او تقسیم کردم  هر شب تا سپیده با او در گففتگو بودم  وآرزو داشتم به نبار او برسم  دیگر دیر شده بود و........

حال کره زمین نیز با من درسوگ نشسته ست  درشب تولد باران  درروییدن گل سرخ دربهاران  ومن هنوز درانتظار طنین گاامهای او هستم که ناگهان  از کنار کوجه غربت من بگذرد  ومن سر به استان او بسایم  وبنالم که :

خوشا  گذار تو بر سرزمین من 
خوشا گشودن دل با صدای کوبیدن درب
 خوشا طلوع تو در پیکرمن 
خوشا دمیدن خورشید عشق از بدن تو .........
----------

همانند یک تنگ بلور شراب  شفاف وبی پیرایه  که پیرایه ها برتو بستند  ومن میدانم که درکدامین  کارگاه شیشه گری ترا ساختند .

صدای تو همانند امواج  لطیف بهاران بر شب تاریک من  میگذشت   ومن ترا همانند یک تنگ شراب  در تلولو صبگاهی  تنگنای گلویت را میبوییدم  بیخبر ازشب تاریکی که ترا ناگهان درخود فرو برد .

حال چگونه دراین کلبه تاریک ونمناک  همنشینی  ترا که همانند یک ایینه شفاف بود نا دیده بگیرم ؟ 
وچگونه رفتن ناگهانی ترا با تنگدلیهایم هماهنگ کنم ؟ .

بیا مرا دوباره در پیاده رو خانه  دنبال کن  مرا درحرارت آن باغچه زیبایت  درکنار لانه پرندگانت  جای بده .
مرا به مستان امروی مسپیار بتو نیازمندم  >ای گمشده  در سر زمین تنهایی < 

شراب شوق را اندازه بیش  بود بجامم
عجب مدار بتن گرز شوق   جامه دریدم ......" عبرت نایینی "
پایان 
ثریا ایرانمنش / 17 آپریل 2020 میلادی / اسپانیا .





پنجشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۹۹

خود فروشان روی صحنه

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
----------------------------------

از تو شوری به دل وبحر برانداخته اند 
آتش عشق تو در خشک وتر انداخته اند 

عکسی دیدم از " رویال هاینس شکوه خانم که بسیار باشکوه درکنار مردخودفروش  همسرش شاعر ونویسنده ومترحم توده ها  ! به سبک شاهنشاه در کنار میز به همراه کودکان عزیزشان ایستاده بودند با چه فخری وچه غروری " !
با خود گفتم " بهر روی خود فروشی صدها هزار راه و معنا دارد آنهاییکه بدن خودرا میفروشندد گرسنگانی هستند که برای بقاء زندگیشان باین خفت تن در  داده اند  وچه بسا دربین آنها انسانهای باشرفی نیز باشد اما آنکه وطن را میفروشد خود فروشی بی شرف است که ا زهیچ چیز وهیچ کس غیراز بقای خودش   ابدایی ندارد . 

روزی همین بانوی با شکوه به همراه دوست و شاعری دیگر....خود دست به یک انقلاب بزرگ زدند یعنی دزدیدن ولیعهد وباج خواهی !!! امروز به همت سایه بلند والای جنا ب امیر اعلا که ازنوع اعلاترین نخبه های روزگار ماست ودوددستی به عقیده پوسیده خود چسپیده  نقش یک بانوی برجسته را در تمام رسانه ها بازی میکند وجا پای آن مرحومه سیمین دانشور گذاشته است !!!!که او خود فروشی دیگر بود ومعلم این تحفه ها .

اگر بتوانی  بازی را ادامه دهی خودر ا خوب بفروشی با کمک شارلاتانهای روزگار  سر انجام خوبی خواهی داشت درغیز اینصورت مانند همان حافظ پشمینه پوش  مجبور خواهی شد که برای یک جام  خرقه وسجاده خودا نزد میفروش به گرو بگذاری .
باید بلد بود واین کار ازهرکسی ساخته نیست .
بقول شاعر بزرگوار  وهمیشه زنده نام " نادر پور "  ...من راز کامجویی بارانرا / درپشت برگه کهنه انجیر 
// چون عاشقان روز ازل ... میشناسم .......

 ...وخوب هم میشناسم !
نادر پور مرد بزرگی بود / یگانه بود مانندی نداشت وچه زود ازمیان ما رفت سعادتمند شدوجاودانی 
حال امروز  نگاهی به این خرمهره های رنگین درته جوی میان لجن ها وگلهای ته نشین شده مرا به حیرت میاندازد .
طبیعی است زمانیکه  جریان آب از حرکت باز میایسند .  ما در رسوبات   آن رودخانه یا جویبار  غیراز جانوران نیمه جان ویا سنگ ریزه ویا جسد های بو گرفته و انواع واقسام گیاهان  چیز دیگری نخواهیم دید.
من نمیدانم کی هستم وکجایم هر کس هستم ابلیس ویا خداوندگارروی زمین اما میدانم خودم هستم  ومحو زیباییهای جهان وبیزار از خود فریبی وریا ودروغ  دلداده ا ی سر گردان  وعاشق عشقبازی با خاک وباد وهوا واب وطبیعت وسر انجام خود  عشق .( کلاهم پس معرکه است )!!!

حال برایم غیر قابل باور وهضمی مشگل وسنگین دارد که انسانها بخصوص  مردمان ساکن سر زمین پهناور ایران غیر از خود فروشی وبه نمایش گذاردن خود چیزی برایشان مهم نیست .

با چه افتخاری این خود فروشیهارا به رخ بندگان دربند واسیر سر زمینشان میکشند یعنی اینکه " ماتوانستیم شما نه !  در کنارشان سگهایی نیز بسته اند که بجای آنها پارس میکنند وپاچه میگیرند.

آه... ای نور ابدی  این چراغ خانه  وای جوانی جاودانه   وتو ای ماه مهربان جوانی  . بار دیگر  به خانه  ویران وتاریک ما ! بتاب .

محنت عشق ترا حوصله ای  درخور نیست 
پیش غمهای تو  دلها سپر انداخته اند 

امروز چشمانی در میان آبهای راکد وآینه های کدر  وابرهای باران زا مارا میفربیند وما نیز به خود فریبی مشغولیم وچه سر شار لذتیم از اینهمه خود فریبی وفریب دادن دیگران ..
........
وتو ! ای یار ودیار فراموش شده همچنان دل درگرو عشق تو دارم .
یا رب ! به زبان چه رانده بودیم ؟
کاتش به زبان گرفت مارا....!
پایان 
ثریا ایرانمشن . 15 آپریل 2020 میلادی . اسپانیا.

ابیات " صائب تبریزی "





چهارشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۹۹

ضحاک پیر

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !
--------------------------------
وآو .....همان ماردوش این قرن چگونه مغز هارا میخواهد ومیبلعد وچگونه با خون نوزادان زندگی جاودان را میطلبد  .همان ضحاک پیر ماردوش که درافسانه ها  به کرات آمده است .

او همه جهانرا سخت میکاود واز روزیکه پای به عرضه جهان گذاشت باخود نابودی را به ارمغان اورد  . اودرهمه جهان پخش شد وموریانه ها را نیز با خود آورد تا جهان را بگیرند  و  جویندگانرا بیابند   وآنهارا بجونند . 

آنها همان پاچه خواران - دره ها وکوه ها وشهرها را میگردند  تا از راز ورمز منظومه جهان برایشان افسانه ها بگویند وواژه هار ا برایشان بشمارند .

مغز کودکانه وبی گناه جوانان همه درگیز این تبلیغیات وسیع  " رهبری" است .
کی وچه موقع خواهیم توانست اورا فراموش کنیم کرمهایش را درهمه جا روان ساخته ماهیان بزرگ ما قربانی شدند شکا رشدند وعده ای  خودرا پنهان کردند .

ما ترسیدیم  اژدهای خونخواری دهان آتش زایش را باز کرده بود  وطعمه میطلبید  او همانند عقربک ساعت روزو شب برصفحه جهان  درحرکت است وآدمکشان او یا درکسوت روزنامه نگار ومخبر ونویسنده ویا درلباس محافطین مشغول کشتارند .
او حکومت میکند  وحاکمین بزرگ از او واهمه دارند باو باج میدهند از سیاه تا /سپید از زرد/ تا سرخ .
راه رهایی  درهمه جا مسدود است وما ازدرون ویرانه های خود  با جمعی سخن میگوییم که تنها بی دردی را میشناسند وخود فروشی را .

مستان شبانه هراسان گریختند  از بیم عذاب زمینی ها  وخورشید در آسمان از شرم ویا وحشت خودرا پنهان ساخت  آیا میتوان آثار کثیف اورا ازلوحه زمان پاک کرد؟  یا هنوز در یی سیم کشی وتعمیرات خود پسندیها یید  تا پشت میزی بنشیند واشعاری را بخوانید ومارا فریب بدهید ؟

همه جهان امروز دریک دشت  پهناور وحشت زندگی میکند وهیچکس به فردای خود اعتمادی ندارد و ما خانه نشینان شهر سدوم  در طلوع خشم خداوندی  ویرانی را بچشم دیدیم  وهمچنان درکوری باطن خویش بسر میبریم  واندیشه ها را بباد داده دریک غفلت  وبیتفاوتی راه میرویم  ما نظاره گر نابودی جهانیم  نه شعله ها ییکه رم را سوخت ویا در میان قوم موسی افتاد اینبار همه درییک تنوریم وباهم میسوزیم .
-------
دیگر روحی نمانده تا درجهت ساده اشیاء راه برود-
اوراح همه سالهارا را طی کرده اند 
غیراز روح کودکانه امروز کودکان من 
گویا روح من بیکار است 
ومرتب قطرات باران را روی آجرها میشمارد 
روح من گاهی سنگ میشود 
وسر راه دیگرانرا میگیرد 
-----------

"من به سیبی  خوشنود م "
"و به بوییدن یک بوته بابونه "
" من به یک ایینه  - یک بستگی  پاک  قناعت دارم " .....{.سهراب سپهری  }
ثریا ایرانمشن . اسپانیا . 15 آپریل 2020 میلادی !




سه‌شنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۹۹

هنوز زنده ایم

ثریا ایرانمنش " لب پر چین " اسپانیا !
-----------------------------------
شلاق سرخ   صائقه  بر پشت آسمان 
 پیچید  چون علامت وارونه سئوال 
 فریاد آسمان به سئوالش جواب داد........" نادر نادر پور "
---------
زنده باد کرونا !!!!!

از اسمان  دیروز بیخبریم واز فردا نیز بیخبر  وزخمهایی که از در ودیوار واسمان وزمین بر پیکر ما مینشیند  گویی که امواجی مورچه وار  درزیر پوستمان درحرکت است .

مدتهاست که امواج وسیمای  آب را ندیده ایم . مدتهاست که افتاب نیز در پشت ابرها پنهان است ومدتهاست که تنها به اسمان ابری ازپشت پنجره های کدر وباران خورده به بغض بیدریغ آسمان  مینگریم .

خوابی بس شگفت ووحشت انگیز بود وبیداری  دردناکی را به دنبال داشت  خوابی که دیگر لکه های خونرا درروی جاده ها نمیدیدی اما هزاران جسد زیر پاهایت  میغلطند و...بزرگانرا چه غم درپستوها مشغول تنظیم  روابط ها هستند .

دیگر نمیشود از خود بیرون شوی چون همه باهم درهم پیچیده ایم  ودرگوش من  همان ناله ها وهمان نسیم  وهمان گریه های بی تفاوتی مینشیند /.
ودرچشمان من دیگر هلال ماه بی معناست وماه تمام نیز یک فریب است .
من درابهای گل الوده   عکس کودکی خودرا مینگرم .
امروز راهی میان  مرداب وگورستانها باید یافت  وباید از خود پرسید   که " 
ماندن را فایده چیست ؟
مردابی ننگین درپشت سر  وجنگلی از وحوش درجلو  ونیستی ونابودی مهر وعشق شعر وآوای موسیقی تنها با خشم  حیوانات باید زیست .
افکار همه خفته ویا درنیمه بیداری دچار اوهام  ویا ذهین خسته از بی فردایی   وآیینه داران خورشید درخشان  در پشت درختان مششغول تصفیه خسابهای خویشند ومعامله بر سر انسانهاست .

ما هنوز زنده ایم 
 با نوشیدن ابهای راکد وبد بو وشلاق سرخ گشتی ها برپشت  دیگر کجا میتوان به اواز فاخته ای گوش داد؟  حال درآشوب سرخ خون وگل  وبوی جسدها بوی آهک وبوی ضد عفونی باید عطر هارا به گوشه ای پرتاب کرد .دهانترا بستند تا نگویی که چرا  آسمان دیگر آبی نیست ؟!.
تنها باید  به اواز مرغ حق گوش فرا داد  دیگر چه نوایی سرخواهد داد؟......

 آه  .... ای برادران !
توحید .-  از یگانگی   آغاز میشود 
یعنی به غیرار خویش -کسی را نشناختن 
خودرا ا زهر جه جز خود است بیگانه شناختن 
 وانگاه به جاودانگی خواهی رسید 
.....پایان 
ثریا ایرانمنش / 14 آپریل 2020 میلادی . اسپانیا .