ثریا ایرانمنش " لب پرجین " اسپانیا !
----------------------------------
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یاگاری است دراین گنبد دوار بماند
من با صدای عشق بزرگ شدم پدرم عاشق یود معلمم عاشق بود کتابهایش مونس شب وروز من بودند درپناه عشقق غمهای جهانرا تحمل میکردم وشبها با ارزوی عشق میخوابیدم .
عشق به موجودات زنده / پرندگان / طبیعت ودرختان سرو وگلهای خوشبوی خانه عمه ملک خانمم .
خیاط زبر دستی بود وحیاط زیبایی داشت او وهمسرش با عشق ازدواج کرده بودند بچه ای نداشتند اما دختر یک کنیز را به فرزندی قبول کرده بودند وهمه اختیاران خیاطخانه و امور مالی دردست همان دختر بود که به راستی شایستگی آنرا دشت مغروز بود نجیب بود واحترام همهرا بر میانگیخت .
با رفتتن عمه جان من تنها شدم زن وشوهر بفاصله سه ساعت باهم به دنیا ی دیگری سفرکردند.ومن عشق را آنجا شناختم .
امروز درسر زمین ناشناسان دیگر نمیتوان معبودی یافت وعشق را بیان نمود همه چپیز زیر چتر سیاست های آبکی نم بر داشته است .
پیرانه سر هوای جوانی را کرده ام نوشتن از مسائل روز مسئولیتها دارد ! تنها میتوانی از خودت بنویسی درغیر اینصورت راهت را خواهند بست !.
این روزها کمتر به آیینه نگاه میکنم وهمه میدانیم که درلباسهای بی معنی چقدر مضک شده ایم بی بهانه ویا بهانه گیر بیهوده از خواب برمیخیزیم بیهوده میخوریم بیهوده میخوابیم بامید آنکه روزی درب طویله با زشود وما حیوانات ناگهان بسوی سبزه زارها حمله ورشویم روح انسانی کم کم از ما جدا میشود .
آخر هر هفته پیک بزرگ در مقابل ما ظاهر میشود ویکهزار وچهارصد دلیل برایمان میاورد که بازهم دوهفته دیگر درخانه بمانید چیزی نیست این زندان اجباری برای اولین بار به گمانم درتاریخ بشریت رخ داده است /همه بشکل یکدیگر درآمدیم .همه دررا بر روی جهان را بستیم /همان جهانی که میل دارند یکی شود ونخواهد شد !
امروز دیگر به پندار عبث نمی اندیشم دیدم که بر بام مه آلود من آینده ای پیدا نیست واز گوشه پنهان من تا ساحلی که او نشسته غیر ازیک کوره سرخ وسیاه چیزی دیدده نمیشود .
دگیر هیچ مرغی بر آسمان ما آوازی سرنخواهد دادبوی ضد عفونی ؟ بوی لاشه ها / بوی مرگ درکنار خیابانهای عریان درنوسان است .
دیدم دراین خاک مه آلود دیگر گل اشیتاقی نخواهد رویید ودراین حراست پنهان تنها ذهن ویرانه ام دچار تباهی بیشتر میشود.
وامروز دانسستم که دراین زندان بی دیوار آواز مرغ عشق برنخواهد خواست و حال در آرزوی گلبناگ پرنده آزادی باید گریست .
ودانستم که دراین خواب هول انگیز ووحشتناک هیچ طلوع صبحی روشن به وجود نخواهد آمد واز بلندیهای دوردست افق مرا روشن نخواهد کرد .
دانستم که عشق را باید درصندوقخانه دل پنهان نگاه داشت وبا آن به خاک رفت .
دنیای کودکی خیلی دور است وشهر نو حوانی بکلی فراموش شده است باید درانتظار قطا ری باشیم که به زودی از راه میرسد . پایان
یکشنبه . 19 آپریل 2020 میلادی برابر با 31 فروردین 2579 شاهنشهی ویا 1399 خورشیدی !
ثریا ایرانمنش / اسپانیا . دهکده برکه های خشک شده .......؟