جمعه، فروردین ۲۹، ۱۳۹۹

خانه های گلی

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .
--------------------------------
"این نوشته را تقدیم به کسی میکنم که روزی با ارزوهای بزرگش آمد ووبا ناکامیها رفت "
---------------------------------------------------------------------------------
امروز صبخ راس ساعت هفت درتمام دنیا دستهایی بسوی کائنات  بلند شدند درحالل یک مدیتیشن دنیوی که ای بسا رحمی بر مردم وانسانها شود وانسانهای آزاد از دستبرد  گلوبا لیستهای وبیلگیستها وسروسها نجات یابند وسر انجام از بزرگترین ویروس قرن بنام جمهوری من درآوردی اسلامی وگروه سربازان ومحاففطین آنها  خلاصی یافته وآرامش در منطقه  وهمه دنیا . سایه اندازد  امروز صبح همه دستهای بیگناه  یک میلیون انسان روی بسوی قبله گاه آمال  وآزادی  دراز بودند ..

کدام نفرین بر ما نشست ؟  در آنسوی ابرها  که فریاد مارا درگلو خاموش ساخت ؟ ..
ومن تنها بتو میاندیشم ای انسان  از هر تباری که هستی  ودر چشمانت  ابرهای سپید ارزو هارا  جستجو میکنم که ناگهان گم شد ند.

او هم ناگهان گم شد !
او از نسل روزهای ما بود که درشب تاریک رشد کرد  از نزادی  زیبا بود که درزشتی ها  بزرگ شد  وزتشی هارار تا قعر سینه اش فرو داد  من باو پیوستم  وشب خودرا با او تقسیم کردم  هر شب تا سپیده با او در گففتگو بودم  وآرزو داشتم به نبار او برسم  دیگر دیر شده بود و........

حال کره زمین نیز با من درسوگ نشسته ست  درشب تولد باران  درروییدن گل سرخ دربهاران  ومن هنوز درانتظار طنین گاامهای او هستم که ناگهان  از کنار کوجه غربت من بگذرد  ومن سر به استان او بسایم  وبنالم که :

خوشا  گذار تو بر سرزمین من 
خوشا گشودن دل با صدای کوبیدن درب
 خوشا طلوع تو در پیکرمن 
خوشا دمیدن خورشید عشق از بدن تو .........
----------

همانند یک تنگ بلور شراب  شفاف وبی پیرایه  که پیرایه ها برتو بستند  ومن میدانم که درکدامین  کارگاه شیشه گری ترا ساختند .

صدای تو همانند امواج  لطیف بهاران بر شب تاریک من  میگذشت   ومن ترا همانند یک تنگ شراب  در تلولو صبگاهی  تنگنای گلویت را میبوییدم  بیخبر ازشب تاریکی که ترا ناگهان درخود فرو برد .

حال چگونه دراین کلبه تاریک ونمناک  همنشینی  ترا که همانند یک ایینه شفاف بود نا دیده بگیرم ؟ 
وچگونه رفتن ناگهانی ترا با تنگدلیهایم هماهنگ کنم ؟ .

بیا مرا دوباره در پیاده رو خانه  دنبال کن  مرا درحرارت آن باغچه زیبایت  درکنار لانه پرندگانت  جای بده .
مرا به مستان امروی مسپیار بتو نیازمندم  >ای گمشده  در سر زمین تنهایی < 

شراب شوق را اندازه بیش  بود بجامم
عجب مدار بتن گرز شوق   جامه دریدم ......" عبرت نایینی "
پایان 
ثریا ایرانمنش / 17 آپریل 2020 میلادی / اسپانیا .