جمعه، فروردین ۱۵، ۱۳۹۹

انرژی ژرف

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
--------------------------------
معا شران  گره از زلف یار باز کنید 
شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید 

ربا ب وچنگ به بانگ بلند میگویند 
که گوش وهوش به پیغام اهل راز کنید 

نخست موعظه پیر میفروش این است 
که از معاشر ناجنس احتراز کنید ......... معروفترین غزل زیبای حافط که من" وان یکاد" آنرا نیاوردم .

شب گذشته ناگهان سرمای شدید ی اطراف مرا فرا گرفت  گویی ارواحی ناشناس ناگهان باین اطاق تنهایی من هجوم آوردند  بخاری را دربغل گرفتم وبه اطاق خوابم رفتم !
یک مدیتشین کوتاه وسپس بخواب رفتم  صبح امروز دوباره دست به مدیتشن زدم ودیدم چگونه انرژی مثبت من بجانم برگشت وچگونه شاداب مانند یک دختر بچه ده ساله از روی تختخوابم بیرون پریدم .

با خود گفتم :  هرچه بود گذشت روحی پلید درمن جای گرفته بود وروح مرا میخوردباید با او به مبارزه بر میخاستم  وبرخاستم ! آری سفرنامه من چنین وررق خورد  .

نه ! نترسیدم که بیمار شوم امروز زمانیکه به برنانه های تی وی ها نگاه میکردم دریکی از بیمارستانها روی تختخواب هیکل مانکنی را دیدم که پرستاری رو ی آن خم شده است !!!! ودر برزیل دهانه  گورهای آماده ودرخیابانها عبور ومرور تابوتها تلویزیون را روی کانال دیگری بردم واخبار را دیگر دنبال نکردم .
فضای ترسناکی را که برای ما درست کرده اند  عده ای تنها ازترس جان میسپارند  امروز من ازآن کاخ بلندی که درذهنم ساخته بودم  از آن اقلیم ناشناخته  که بیهوده به آن دل سپرده بودم  درجایی که ابلیس خانه کرده  خودرا رها ساختم وبیرون امدم .

همه میگویند کمتر به فضای مجای دل بسپار   حال به دنبال گفتار همان بانوی آلمانی تبارم که بما گفته در روز 17 آپریل راس ساعت  هفت ونیم صبح یک میلیون نفر برای مدیتشن جهانی خودرا آماده کنید  شاید این انرژی های مثبت باعث شود که کمی دولتمردان بخود ایند ومارا وطبیعت را رها سازند .

 پادوهای  مزدور ومزد بگیر  مهم نیست ازکدام دولت  هر ده دقیقه ترا بسوی خود میخوانند وبا گذاشتن چند عکس ومقداری ارجیف که گویی همه دردهان یکدیگر تف انداخته اند ذهن وروح همه را به ویرانی میکشند .
ومن سرانجام همه را قفل کردم  ورفتم بجایی دیگر  و بعد ازاین  به مداوای دروغین  این فریادهای بیهوده گوش نخواهم داد .
این غذایی روحی که بما میدهند زهری است درکاسه که  ذهن وشعور مارا الوده میسازد من نه تهمنیه هستم ونه آذ رمیدخت ونه سایر زنان نامداری که درظول تاریخ سر زمینمان حضور کم رنگی داشتند اما زنی هستم که با انرژی مثبت خود زندگی را به جلو میرانم  .

من از سر زمین خوددل برنکندم اما ازسر زمینی که امروز درونش مارها وعقربها وگروه وحشیان  ماقبل تاریخ دودستی به حجرالسود دست آویخته اند بیزارم  امروز صبح زود  درتاریکی وروشنایی میان تضاد روزوشب روی بالکن رفتم ستاره ها درآسمان صاف سوسو میزدند  وماه هنوز  درپشت تکه های ابر نیمه پنهان بود  ومن با تنفس عمیقی که کشیدم لطافت هوارا وصافی انرا باتمام وجودم به ریه هایم فرستادم گویی اب گوار وخنکی نوشیدم  قلب من از هول صبگاهی  با ضربه های نا مرتب میزد  وچون نوجوانی بر طبل زندگی میکوبید  انگار که همه ساعتهای جهان از کار ایستادند  ودنیا ایستاد  خاموشی درون من درهم شکست ونوری ازروشناییها درون سینه ام تابید به سپیدی برفها قله کوه الوند  دمی را فرو کشیدم  ودریافتم که درطبیعت اسراری نهفته است  ورازهایی  که ما آنهارا کمتر درک میکنیم  تنها دریک سکوت  صبگاهی میتوان  باز به چهره خود برگشت  واز آن انرژی درونی مدد خواست  وآـن چشم نادیده  تازه دیگررا که رهزنان زمانه آنرا ازما میدزدند دوباره روشن ساخت وبه زندگی با روحی تازه نظر کرد .
دیگر به آوای رهزنان شبانه وروزانه گوش فرا نخواهم داد ودرانتظار پیروزی خورشید بر تاریکیها نشسته ام  من هر صبح نمازم را دربرابر خورشید اقامه  میکنم .
من گذشته را دوست خواندم واینده را دشمن پنداشتم مانندهمه ! وهمین کیفرما کافی است که به اشتباه خود پی ببریم .
 بیابان وآن مرد وآن  تیز داس
تر وخشک را زو دل اندر هراس

تر وخشک  یکسان همی  بدرود  "درو میکند "
وگر لابه اری - سخن نشنود .........فردوسی ......
پایان 
 ثریا ایرانمنش / اسپانیا . 03/04/2020 میلادی برابر با 15 فروردین 2579 شاهنشهی !



پنجشنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۹۹

ما هنوز مستیم

ثریا ایرانمنش " لب پر جین " اسپانیا !
------------------------------------

میکشیم از قدح لاله   -  شرابی موهوم 
چشم بد دور  که بی مطرب ومی مدهوشیم " حافظ شیرازی " 

این آتشی که آن  "ذره موهوم» شبی ابلیس از آن شعله بر افروخت  هنوز شعله هایش  بیشتر از آن است که  بتوان به آن اندیشید  حال همه زمین را فرا گرفته است بپاس ناسپاسی آدم به زمین  وطبیعت  بپاس گناهانی که بیخردانه مرتکب شد جنگلهارا سوزاند که ریه زمین بودند برای برا افراشتن  کاخی موهوم برای  خدایان  نادیده .
زمین را کاوید خاک را دزدید  تا  برجی را بسازد  چراغی بیافرود ومجسمه ای را بسازد برای ستایش که خود قرنها بود از ستایش افتاده بود .
دیگر درنقشه جهان جایی نیست تا  خبری از چمنی یا گلی یا سوسنی یا آواز قناری ویا بلبل باشد همه به شکم انسان فرو رفت .

 امروز در مسیر این آتش سوزان  صدها هزار  جرقه  که از زمین واسمان بیرون میجهد  به همراه دودی که از دودکشها بیرون میزند  زمین واسمانرا چون یک پارجه سیاه رنگین ساخته است .

بوسه ها مردند . لبان بسته شد وچشمها لبریز از اشکی که روی گونه ها تبدیل به نمک شدند تبدیل به یک تکه بی شکل .

وانسان امروز مانند یک پشه  بیقرار  در آبهای فسفر وآهن وسمی  درمیان آبگیرها درمانده است .
دیگر در سر هیچ اندیشه ای  نیست تنها برای زنده ماندن وهیچ خبری نیست شهر ساکت وتنها ماشینهای غول پیکر سیاه  حامل جنازه های گروهی به همرا پلیس گشت خیابانهارا طی میکنند ونگاههای از پشت شیشه ها ی خاک گرفته وکدر بدر قه راهشان میباشد .

هر انسانی  بی خبر از خویش دراین ازدحام سر سام آور  با آتش درونش میسازد  ومیگدازد  دیگر حریق خاطره ها نیز زبانه نمیکشند ودلی را شاد ویا غمگین نمیکنند همه تبدیل به یک تکه گوشت آماده درون چرخهای خورد کنند ه و به  شکل سوسیس ویا کالباس برای بلعیدن دیگران آماده ایم .

درختی نیست  ودستی دیگر برای چیدن سیب دراز نمیشود سیب  دررده گناهن جا ی گرفته است رودخانه ای نیست همه جا را خمیری بد شکل سیاه قیر اندود ویا سبز فرا گرفته است .

به چه امیدی صبح چشمانرا میگشاییم ودر چه رویایی شب چشمانرا بهم میگذاریم   دیگر خبری از روستا نیست  خبراز دهکده ها نیست هرچه بود ناگهان گم شد ومردمش نیز بشکلی دیگر درآمدند  کوچه های خاکی  وبن بست با عطر آب روی خاک در آتش وگرمای تابستان  برای همیشه فراموش شد .

در ته آبهای رنگین وابی درمیان هر خانه وهر ساختمان  . گاهی با طیفهای دلفریب رنگینی  تنها نقش دلبربایی فاحشگانرا میتوان دید .

وآن جویبار بزرگ دهکده وشهر زادگاه من برای همیشه فنا شد  درزیر پرواز کبوتران حرم  ومهاجرین وبرده داران  که از پشت خاکستر  آتش بجای مانده به میان اقیانوس فرهنگ من فرود آمدند .

دیگر اندیشه ای نیست  شعری نیست  ابی نیست خاکی نیست وعشقی نیست ومی دیگر ترا بکام مستیها نخواهد برد .

بوی مرگ همه جارا فرا گفته بویی مخلوط با پنبه های آغشته به الکل وبوی ضد عفوی وبوی نیستی.
حال باید  قایقی بسازیم درمیان بارش بارانهای سیل اسا ویا تابوتی برای ته مانده استخوانهایمان .
وتو چه کردی باخود  ای انسان که امروز از حیوان کمتری .
پایان 
ثریا ایرانمنش . 2 آپریل 2020 میلادی برابر با 14 فروردین 2579 شاهنشهی .

چهارشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۹۹

فرش سوسن

ثریاایرانمنش / اسپانیا !
----------------------

من از روییندن خار سر  دیوار دانستم 
که ناکس کس نمیگردد ازاین بالا نشستنها
             -----------------
امروزاین ابیات با یک خاطره بسیار تلخ بیادم آمد  دیدم بد نیست که دراینجا آنرا بگذارم .
امروز همه از دولتی سر غربت دکتر ومهندس وتیمسار وسر لشگرو سر پیت ! شده اند  .......
زمانیکه درغربت ابدیم جای گرفتم هنوز نمیدانستم که ابدی خواهد بود هنوز امید داشتم و به دوردستها مینگریستم  روزی مجله ای به دستم رسید که روی آن  بنام ( کانون فرهنگی ایران ) بچشمم خورد  ....وای چقدر خوشحال شدم سرانجام کسی پیدا شد یک موسسه فرهنگی بنیاد کند ومارا از شر ملایان ریزو درشت زن ومرد که همه ناگها ن  شیره اسلامیشان در رگهایشن  با فشار جریان یافت وهمه مسلمان شدند!!! اینجا باید محلی باشد که با ادبیات وشعر وموسیقی سرو کار داشته باشد  ایکاش میشد میرفتم .....
آرزویم بر آورده شده وسری به لندن زدم  هنوز کانون را نیافته بودنم هنوز اعضا ء آنهارا نمیشناختم  سر انجام شانس با من یار ی کرد بامردی چاق وفربه وشکمو که روزی سفیر فلان کشور عربی بوده حال این کانون را که درواقع نان دانی ومحل داد وستد اوست بر پا داشته است  بخانه ما آمد میهمان ماشد عکسهای مرا درون البوم دید سپس گفت :
اگر آن روزها من شمارا میشناختم حتما باشما ازدواج میکردم  !!!
دوراطاق راه میرفتم  وبه کتابهای پسرم مینگریستم  ناگهان سر جایم میخکوب شدم این مرد با این شکل وقیافه با این شکم !  با این چهره پت وپهن ولبان نازک واین .......بی اختیار گفتم " 
اما معلوم نبود که من با شما ازدواح میکردم !
این حرف به جناب سفیر اسبق گران آمد وروی دفترچه ای  که من گاهی اشعاری  ویا توشته ای را جای میدادم  نوشتند >
من از روییدن خار سر دیوار .... منهم زیر آن اضافه کردم ؟ 
 "من از افتادن سوسن به روی خاک دانستم که کس ناکس نمیگردد باین افتان وخیرانها !!!! "

چاره نداشت سکوت کرد وزمانیکه چشمم به لیست اعضا ی آن کانون افتاد غزل خدا حافظی راخواندم وبخانه ام برگشتم ودیگر هیچگاه بسوی این دکانهای بار فروشی نرفتم . در خلوتم نشستم ودرب خانهرا به روی همه بستم  نشستم با دفتر چه ای که دران مینوشتم همه خاطراتم را امروز قریب سی سال از ان روز گذشت موهای من سپید شده ودفترچه ام تبدیل باین تابلت کوچک شده ومن هنو زمینویسم بازهم مینویسم  چرا که میاندیشم وچون میاندیشم مینویسم  بنا براین هنوز هستم  باقی هستم وامروز دستی به گلهای سوسن که روی دیوار بالکن فرو افتا ه بودند دستی کشیدم زیبایی آنهارا ستودم وبرایشان خواندم که من ....... پایان ثریا / اسپانیا / یک روز جمعه بهاری گرم ودلپذیر درقرنطینه کرونایی !! 2020 میلادی 

سیزده بدر !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
---------------------------------
ساقیا فصل گل آمد  می گلفام توگو ؟
آب تو آتش تو پخته تو خام تو کو ؟
هیچ همه چیز گم شد  ناگهانی از بین رفت نمیدانم هدف چیست وسر انجام این جهان به کجا ختم خواهد شد اما تنها میدانم بهترین  کاری که توانستند انجام دهند ومردم را درخانه هایشان بمیل خودشان زندانی کنند بهتر از این  انجام نمیشد . میلی ندارم وارد دنیای نیامده وحهانی که دردست ساختار آن هستند  چیزی بنویسم  اما احساس میکنم که من وحهان باهم پیر شدیم  وبد جوری هم پیر شدیم  .
روز  گذشته با نازنینی  از طریق همان شیوه های رایج  واتساپی حرف میزدم  از من پرسید هیچگاه  به مجلس شورای امروز که درآن عمامه به سران نشسته اند توجه کرده ای به ساختمان آن که بشکل هرم است ؟ گفتم آ ری اما این سلیقه این ملاهای جندرو پندر  والاغ سوار نیست دستی دیگر درکار است  برای آینده ای دیگر که من وتو آنرا نخواهیم دید ....وچه بهتر .
امروز دراین دنیای کاغذ رنگیها وبادکنکها وتوپهای رنگی  من نقش سالخوردگی خودرا  ترسیم میکنم  (می )هم نمیتوانم بنوشم تا نقش دیگری را درجام ببینم جامها هم دیگر جام نیستند  تنها میدانم که افق اینده ما درآتش خود خواهی وشهوت پرستی ومیل به زنده ماندن  دیگران د ارد نابود میشود  درجوانی دویدیم تا برای روز پیری ذخیره ای داشته باشیم این ذخیره ها امروز از ما دورند وما هیچگاه نخواهیم توانست حتی آنهارا دراغوش بفشاریم .
امروز سیزده بدر وروز طبیعت وبیرون شدن از خانه  بدون هواست اما اجازه نیست پای خودرا از چهار چوبه درخانه  بیشتر جلو بگذاریم . امروز صبح سبزه هارا درون کیسه زباله انداختم درب خانهرا باز کردم تا هوایی داخل شود اولین قدمرا که بیرون گذاشتم ناگهان همه چراغها روشن شدند  ودوربینها چرخیدند  نه من این نوع زندگی را ابدا نه دوست دارم ونه میلی دارم درمیان چهار دیواری خانه ام ودر یک مدار بسته بپوسم .
حال پیرانه سر بیاد ایام جوانی  سری به رویاها میزنم همه رفتند / همه رفتند . دیگر کسی نمانده تا ازآن زمان بتوانم با او سخنی بگویم ویا یادی بکنم حتی خاطره هارا نیز از یاد ما خواهند شست وروزی هیجکس نمیداند چگونه به دنیا امده وچرا ؟ "زیاد نپرس "! بی آنکه  بفهمیم آهسته اهسته همه دلبستگی های ما ازما دور شدند موسیقی ما  شاعران ما نویسندگان ما طراحان ونقاشان ما  همه بنوعی فراموش شدند باید تنها به یک مرکز ویک نقظه اندیشید وبه ان سیگنالی که ناگهان درمغز تو بوجود میاید بی ارده بر میخیزی ومیل داری کاری را بکنی که ابدا قبلا درباره اش فکر نکردی کاری بیمعنا ومضحک .
درانتظار هیچ صدایی نیستم تا ازبن کوچه های خاطره مرا فریاد بزند  حتی چهره مادر  ودایه را نیز فراوش  کرده ام  حال از بلندای پله های سالخوردگی  وچه بسا ازیک روزنه کوچک ونا پیدا  تنها به دل خسته  وخانه متروک  نگاه میکنم  صبح میاید ومیرود  ودر فراموشی ایام گم میشود .
نه ! همه هوسها دردلم مرده اند نه میلی به رفتن صحرا دارم ونه میلی به پختن آش وگردش درچمن 
 امروز احساس یک زندانی  را دارم که تا ابد دراین زندان انفرادی خواهد پوسید تنها فرق من این است که میتوانم از توالت شخصی ام وتختخواب خودم استفاده کنم .و نگذارم که شعورم  وآنچه که نامش را مغز گذاشته اند  ناگهان از بین برود  نه نخواهم گذاشت .واین نعمت بزرگی است ! نه؟

دل خوش مشرب ما داشت جوان عالم را 
د رهمان روز جهان پیر که ماپیر شدیم 

تن ندادیم به آغوش  یوسف خوشروی جهان 
راضی از سلسله ی زلف چو زنجیر شدیم 
بهر روی سیزده بدر وروز شادی وطبیعت بر همه میمون باد.
پایان 
 ثریا ایرانمنش / اول آپریل 2020 میلادی برابر با 13 فروردین 2579 شاهنشهی !
--------
درخاتمه یاد آوری میکنم یک بانوی دیگر با نام ثریا ایرانمنش درکرمان ویکی در امریکا مشغول همین کارهای بی معنی من هستند یعنی شعر میگویند ومینویسند !!! من اسپانیا در کنار گاو بازانم !!!

سه‌شنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۹۹

قلندران

ثریا ایرانمش " لب پرچین " اسپانیا -
--------------------------------
ای آتشی که شعله کشان  از درون شب
برخاستی برق زنان 

اما تبدیل شدی به یک ذره در دل سنگها 
تو از کدام دیاری  ای فرودست ظلم عالم !

از ساعت سه ونیم بیدارم چرندیاتی را خواندم  وچرند یاتی را نوشتم ! یعنی توییت کردم جایی که رهبر توییت کند وماله کش اعظم توییت کند چرا من نکنم ؟!دلبری زیاد است دلبر فراوان !

خاویر سولانا  وزیر اسبق ما یعنی اسپانیا نیز دچار بیماری کورنا شده ودر قرنطینه بسر میبرد ومشغول مداوای اویند دریک توییت  حضرت چرچیل وسیاست و جذابیت و وجسارت وقدرت اورا ستوده است !

دراین فکرم که در سر زمین ما پادشاهی یک امر بی معنی است ودست آخر تبدیل به یک دیکتاتوری میشود چرا که ماله کشی ودلبری زیاد است اگر اروپا  شاهان هنوز درقدرت نشسته اند  با هم فامیلند وهمه دستشان درون یک کاسه است حال هر کاسه ای هست ودرونش هرچه باشد این بما مربوط نمیشود برای تماشای روی جلد مجلات ونشان دادن جواهراتشان که خود نیز یک مسئله جداگانه است ولباسهایشان با کمک  مد سازان ودنیای اققتصادی آنها امر دیگری است .

چه بسا رضا شاه بزرگ هم با وصلت خانواده سلطنتی مصر میل داشت که همین روال را ادامه دهد اما ناگهان از راههای دور  آوای شومی برخاست که " اگر فرزند اول یک خانواده وفامیل دختر باشد  سرنوشت آن خانواده نابودی است " همه ترسیدند حتی رضا شاه وپسرش محمد رضا شاه که به زنان ازادی داده وآنهارا از درون گونی های سیاه به متن جامعه فرستاده بودند وزن چقدر تحقیر شد  یعنی چی مگر  شاهان اروپایی همه پسر دارند؟ این دخترانند که بر تخت سلطنت تکیه میزنند مانند هلند وسوئد .....نابود هم نشدند.
زنان  ایرانی فورا دوباره به سوی مطبخ بازگشتند ودرون گونیهای سیاه  آزادتر بودند   همسایه های ما چه کشورهایی بودند کشورهایی که از درون نقشه بیرون امده  وسر بلندترین انها کعبه دار معروف است  که زنان ودخترانرا زنده زنده به گور میفرستادند حال متمدن شده اند وحال میل دارند پا جای پای محمد رضا شاه بگذارند وبانوانشان نقش بانوی اول را بازی کنند  اما حرم سر اها هنوز لبریز از زنان ودختران فروخته شده  دربند میباشند .زنان در این سر زمینها حکم یک کالا را دارند با آنها میشود تجارت کرد اما درسایر کشورها منجمله اسراییل قدرتمندترین نخست وزیر زمان همان گلدا مایر بود  ونشان داد که یک زن میتواند بهتراز ده مرد کار کند ودر انگلستان مارگارت تاچر  به بانوی آهنین مفتخر شد!  اما باز مردان جای زنانرا تنگ کردند  خوب بروید مدل شوید ارتیست شوید  بعد از چهل سال هم دیگر شما دچار سالخورگی شده اید ودر کنجی بنشیند وبافتنی ببافید ویا دوخت ودوز کند ویا اشپزخانه را اداره بفرمایید !.

حال  ف آن مردی که ناگهان ( مرحومه  نادره افشاری ) را از درون خاک بیرون کشیده  با فریاد دهان کف کرده وکتابهای اورا تبلیغ میکند  تا امروز کجا بود ؟ نادره افشاری  با رنج هایش با دردهایش که هیچکس از آنها باخبر نبود نشست ونوشت کتابهارا جلوی رویش باز کرد خواند ونوشت بیمار بود در جذامخانه گروه وحشتناک مجاهدین بد جوری ضربه خورده بود زنی تحصیل کرده دانشگاه دیده حال به سمت آشپزمخصوص حضرت اشرف  دوراز همسر وفرزندانش  وسپس شرکت درآن جنگ لعنتی فروغ جاویدان  با ترکش که بر پایش خورد دیگر هیچگاه نتوانست کمر راست کند  فرار کرد وبچه هایشرا نیز فراری داد وانهارا زیر پرچم پناهندگی آلمان به مدرسه ودانشگاه فرستاد وخود .....دیگر رمقی در جانش نبود ویک شب با نفس تنگی به بیمارستان رفت ودیگر برنگشت . حال عده ای ازمرده او نان میخورند نا زنده بود کسی از او نامی تمیبرد همه واهمه داشتند او سپس به گروه حزب پادشاهی پیوست  اما دیگر برایش دیر بود خیلی دیر بیماری اورا مانند جذام میخورد.
من اورا ازز مانی شناختم که هردو در یک مجله  چاپ واشنگتن  مینوشتیم _( مجله پر )!

بهر روی ما ملتی هستیم مرده پرست زنده هارا دوست نمیداریم تا زنده اند اگر دست بکاری ببرند اورا تختعه میکنیم اورا میکشیم وسپس بر جنازه اش میگرییم .
درجهان گمان نکنم هیچ فرهنگی باندازه فرهنگ ما شاعر  داشته باشد وهیچ فرهنگی باندازه ما مرده پرست باشد وزاری ونوحه را دوست داشه باشد وامثال وحکم نیزبه حد وفور درلغتنامه های ما به چشم میخورد .پایان
---------

کسی هست  پنهان  و پوشیده در من 
که هر بامدادان وهر شباهنگاهان 
به نفرین من میگشاید زبان 
مرا قاتل روز وشب میشمارد
  و... پس از مرگ خونین  آن دو 
بمن - با سر انگشت تهدید وهمت 
نشان میدهد  سرخی اسمان را ........."زنده نام نادر نادر پور  از دفتر  زمین وزمان "
پایان 
ثریا ایرانمنش / 31 مارس 2020 میلادی برابر با 2579 شاهنشهی .


دوشنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۹۹

این جماعت !

ثریا ایرانمنش / اسپانیا /
----------------------
بشنو از نی چو حکایت میکند 
 از جئایی ها شکایت میکند 
مولانا

همه ما جدا ازهم هستیم واین جدایی این روزها بیشتر بچشم میخورد یکی راحت تراست ودیگری غمگین  ومردان وزنانی  که هریک تریبونی به دست گرفته وبر لاشه مادر بیمار دارند پای میکوبند هریک برای خود انتخابی دارند  با کلماتی غریب وترکیباتی غریبتر یکی تاریخ را بیان میکند دیگری جنگ احدرا وسومی برای چیزی که هرگز به دنیا نیامده واخبار کذب ودروغ  " فوری فوری فوری " پس از آنکه تاریخ آنرا میخوانی میبنی که مصرف آن تمام شده است .
 یکی غزل را دنبال میکند دیگری مثنوی را میسازد وسومی به نبش قبر مشغول است ویکایک مردگان فراموش شده را از درون قبرهایشان وارمگاهشان  بیرون میکشد وانهارا به طاق بیکسی میاویزد .

 کسانی  که  هنر اصلی انها بیشتر  نمایشی است  نه پیکر تراشی وساختار وسا مان دادن   گفته هایشن مانند سنگ درگوش شنونده  تنها درد آور است  فریادهایشان ورگهای گردنر ا کلفت کردن ترا به حیرت وا میدارد کاسه گدایی نیز مانند کلیساها ومساجد جلوی رویشان است اما بسبک مدرن  یا شماره حساب ویا خرید وفروش  ویا پی پال  !  آنها نه به دنبال سازمان دادن به  سر زمین هستند ونه ذوق وشوق رفتن به سوی آن ویرانه  سرارادارند همه دروغ میگویند  سفره هایشان پهن جایشان امن وخانه وخانواده تشکیل داده اند هر یک سر زمینی را برگزیده اند  برایشان نه مرحوم مثلاکسروی مهم است ونه مرحوم داش مجتبی  ویا محمد مسعود ویا عاقبت مملکت را که به مفت از دست دادند با زهم اگر روزی انرا بسازند با تعظیم تکریم ودست بوسی ودستمال ابریشمی  به دست گرفته  باز مملکتشان را  ازدست میدهند .
روزی بردستهای بلند فرح ملکه ایران بوسه میزدند وروزی در به دربه دنبال او  بودند تا اورا بکشند  زمانی جلوی شاه ایران تا کمر خم میشدند وسپس مرگ بر شاه گویان  جلوی  بالکن بیمارستان پیکر دردمند اورا طلب میکردند مانند گرگان گرسنه ای که طعمه  میخواهند . .

دراین میان آنان که حقیقتا برای خاک سر زمینشان میگریستند وآنرا طلب میکردند از تعداد انگشتان تجاوز نمیکرد عده ای رفته اند  ویادشان وگفتارشان نیز فراموش شده است وعده ای که بجای مانده اند گویا سر پیری عقل ومعرفت خودرا ازدست داده درانتظار ظهور نشسته اند .

ما زمانی که درمورد پیک تراشی سخن گفتگو میکنیم  هدف واحدی را داریم  ( از نظر معنی )  در سراسر ادبیات ما غیراز ناله وزاری وبیزاری وطلب مرگ ومی میخوارگی وحدایی طلب یار نیست .  شاید دراین میان بتوان تنها به ( حافظ )  بسنده کرد  که درهر بیت او یک دنیا  معنا نهفته است  وپیامی دارد  وبه گروهی میرساند  سبک این پیامرا تا امروز کسی نتوانسته بخوبی دریابد  تنها درآن زمان اشنایان  این پیام هارا دریافت میکردند  وآنرا ارج میگذاشتند .

زمانی افلاطون نیز  در فلسفه های خود  رمز واشاره  وسخنان تاریکی  را ارائه میداد  که هنوز برای بسیاری از آنها شناخته نشده است و چه بسا در میان انها ابیانی زیبا وخاص جای داشته باشد .

اگر ازادی نباشد  هیچ شوقی درانسان بوجود نخواهد آمد ا گر عشق نباشد هیج انسانی نمیتواند اشعاری دروصف عشق بسراید باید آنرا تجربه کرده باشد متاسفانه درسرزمین ما وسر زمینهایی نظیر ما که در اطراف سرمان تنها  مذهب میچرخید واوهام وخیالات عشق را درون یک پارچه کثیف گذاشتیم وبه درون تختخوابها راندیم نه بیشتر  عشق را باید نثار آن مجسمه های طلایی فلزی و مرمری واهنی میکردیم نه به یک انسان انسان شناسی برایمان تنها درمیان کتابهای درسی بود وبا اتمام مدرسه کتابها بسته میشد وانسانها نیز به فنا میرفتند واین اجتماع بود که مارا به جلو میراند .

از شب گذشته که اورا دیدم وحالت اورا  خواب ازچشمانم گریخت وهربار که به تصویرش مینگرم اشکهایم جاری میشوند چرا ناگهان اینکونه شکسته شد ؟ چه چیزی دردرونش نشست کرد  که اورا باین روز انداخت ؟ درمیان باغچه اش زیر هوای سرد گام برمیداشت وآوازش را میخواند /
ساقی بیا که شد قدح لاله پر زمی 
طامات تا بچند  وخرافات  تا به کی ؟

خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم 
شطح وطامات  به بازار  خرافات بریم 
پایان 
 عصر دوشنبه 30 مارس 2020 میلادی / اسپانیا / ثریا ایرانمنش .