ثریا ایرانمنش / اسپانیا /
----------------------
بشنو از نی چو حکایت میکند
از جئایی ها شکایت میکند
مولانا
همه ما جدا ازهم هستیم واین جدایی این روزها بیشتر بچشم میخورد یکی راحت تراست ودیگری غمگین ومردان وزنانی که هریک تریبونی به دست گرفته وبر لاشه مادر بیمار دارند پای میکوبند هریک برای خود انتخابی دارند با کلماتی غریب وترکیباتی غریبتر یکی تاریخ را بیان میکند دیگری جنگ احدرا وسومی برای چیزی که هرگز به دنیا نیامده واخبار کذب ودروغ " فوری فوری فوری " پس از آنکه تاریخ آنرا میخوانی میبنی که مصرف آن تمام شده است .
یکی غزل را دنبال میکند دیگری مثنوی را میسازد وسومی به نبش قبر مشغول است ویکایک مردگان فراموش شده را از درون قبرهایشان وارمگاهشان بیرون میکشد وانهارا به طاق بیکسی میاویزد .
کسانی که هنر اصلی انها بیشتر نمایشی است نه پیکر تراشی وساختار وسا مان دادن گفته هایشن مانند سنگ درگوش شنونده تنها درد آور است فریادهایشان ورگهای گردنر ا کلفت کردن ترا به حیرت وا میدارد کاسه گدایی نیز مانند کلیساها ومساجد جلوی رویشان است اما بسبک مدرن یا شماره حساب ویا خرید وفروش ویا پی پال ! آنها نه به دنبال سازمان دادن به سر زمین هستند ونه ذوق وشوق رفتن به سوی آن ویرانه سرارادارند همه دروغ میگویند سفره هایشان پهن جایشان امن وخانه وخانواده تشکیل داده اند هر یک سر زمینی را برگزیده اند برایشان نه مرحوم مثلاکسروی مهم است ونه مرحوم داش مجتبی ویا محمد مسعود ویا عاقبت مملکت را که به مفت از دست دادند با زهم اگر روزی انرا بسازند با تعظیم تکریم ودست بوسی ودستمال ابریشمی به دست گرفته باز مملکتشان را ازدست میدهند .
روزی بردستهای بلند فرح ملکه ایران بوسه میزدند وروزی در به دربه دنبال او بودند تا اورا بکشند زمانی جلوی شاه ایران تا کمر خم میشدند وسپس مرگ بر شاه گویان جلوی بالکن بیمارستان پیکر دردمند اورا طلب میکردند مانند گرگان گرسنه ای که طعمه میخواهند . .
دراین میان آنان که حقیقتا برای خاک سر زمینشان میگریستند وآنرا طلب میکردند از تعداد انگشتان تجاوز نمیکرد عده ای رفته اند ویادشان وگفتارشان نیز فراموش شده است وعده ای که بجای مانده اند گویا سر پیری عقل ومعرفت خودرا ازدست داده درانتظار ظهور نشسته اند .
ما زمانی که درمورد پیک تراشی سخن گفتگو میکنیم هدف واحدی را داریم ( از نظر معنی ) در سراسر ادبیات ما غیراز ناله وزاری وبیزاری وطلب مرگ ومی میخوارگی وحدایی طلب یار نیست . شاید دراین میان بتوان تنها به ( حافظ ) بسنده کرد که درهر بیت او یک دنیا معنا نهفته است وپیامی دارد وبه گروهی میرساند سبک این پیامرا تا امروز کسی نتوانسته بخوبی دریابد تنها درآن زمان اشنایان این پیام هارا دریافت میکردند وآنرا ارج میگذاشتند .
زمانی افلاطون نیز در فلسفه های خود رمز واشاره وسخنان تاریکی را ارائه میداد که هنوز برای بسیاری از آنها شناخته نشده است و چه بسا در میان انها ابیانی زیبا وخاص جای داشته باشد .
اگر ازادی نباشد هیچ شوقی درانسان بوجود نخواهد آمد ا گر عشق نباشد هیج انسانی نمیتواند اشعاری دروصف عشق بسراید باید آنرا تجربه کرده باشد متاسفانه درسرزمین ما وسر زمینهایی نظیر ما که در اطراف سرمان تنها مذهب میچرخید واوهام وخیالات عشق را درون یک پارچه کثیف گذاشتیم وبه درون تختخوابها راندیم نه بیشتر عشق را باید نثار آن مجسمه های طلایی فلزی و مرمری واهنی میکردیم نه به یک انسان انسان شناسی برایمان تنها درمیان کتابهای درسی بود وبا اتمام مدرسه کتابها بسته میشد وانسانها نیز به فنا میرفتند واین اجتماع بود که مارا به جلو میراند .
از شب گذشته که اورا دیدم وحالت اورا خواب ازچشمانم گریخت وهربار که به تصویرش مینگرم اشکهایم جاری میشوند چرا ناگهان اینکونه شکسته شد ؟ چه چیزی دردرونش نشست کرد که اورا باین روز انداخت ؟ درمیان باغچه اش زیر هوای سرد گام برمیداشت وآوازش را میخواند /
ساقی بیا که شد قدح لاله پر زمی
طامات تا بچند وخرافات تا به کی ؟
خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم
شطح وطامات به بازار خرافات بریم
پایان
عصر دوشنبه 30 مارس 2020 میلادی / اسپانیا / ثریا ایرانمنش .