چهارشنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۹۹

نشخوار

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
-------------------------------
چه بهاری است ........خدایا ؟

امواج خزر  از سوگ  سیه پوشانند
بیشه دلگیر  وگیاهان  همه  خاموشانند 

بنگر ان جامه  کبودان افق  - صبحدمان 
روح باغند - گر بدینگونه  سیه پوشانند

چه بهاری است ؟ خدایا  که دراین دشت ملال 
 لاله  ها  آیینه خون  سیاووشانند 

آن فرو ریخته گلهای   پریشان درباد 
 کز می جام  شهامت همه  مدهوشانند 

نامشان زمزه  نیمه شب مستان باد 
تا نگویند که از یاد فراموشانند 

گرچه زین زهر سموم که گذشت از سر باغ 
سرخ گلهای بهاری  همه  بیهوشانند

باز درمقدم خونین تو  ای روح بهار ان 
بیشه دربیشه  درختان همه  آغوشانند ........" شفیعی کد کنی "

نه چیزی برای گفتن هست ونه برای نوشتن هر چه بود درآن ابیات گفته شد تنها نشخوار دیروز وبالا اوردن غذای گذشته .
فرزانه تایید ی هنرپیشه زبر دست تاتر وسینما مقیم لندن در گذشت ! 
 با نفس تنگیها وبیماری ! در یک انزوای خود ساخته..... وروزی گفته ای  توشت : 
هنر پیشه زمان رژیم قبلی درگذشت !!! به همین سادگی اما آن ننه قمری که پس از سالها خود فروشی رفت چادر بر کمر زد ونام مادر بزرگ سینمارا گرفت وجایزه سیمرغ را نیز در تختخوابش گذاشت !!
با جلال وشکوه گنده لاتها تشعیع شد و اگرخود فروشی هم میکنی باید بلد باشی کجا وبا چه کسانی !!!

نه چیزی برای نوشتن نیست تنها بیاددارم دوستانی که امروز دراین دنیا نیستند وباز ماندنگانشان نیز هست ونیستشان یکی است ! هنگامیکه به لندن میرفتم مرا برای گردش به گورستان معروف " های گیت " میبردند تا بر بالای سر مردانی که آرزو داشستند تا درزیر پای " مارکس " بزرگ دفن شوند فاتحه بخوانیم ومن دردوردستها میا یستادم وباین زمین پهناور نگاه میکردم ....خوب چپ مارکسیت ! پول این زمین را چه کسی پرداخت کرده است ؟!  وچگونه توانسته لاشه بیمصرف ترا برای گفتن چند خط دری وری درست زیر پای این مراد شما به خاک بسپارد ؟؟ جوابی نداشتم بی آنکه حرفی بزنم عکسی میگرفتم برای تکمیل ( پررونده) که این گرسنگان دیروز چگونه ناگهان دربهترین مکانهای لندن جا خوش کردند ونامشن این بود که ( از بینوایان وستمدیدگان حمایت میکنند * خوب از جیب مبارکشان وشکم گرسنه شان که بینواتر بود حمایت کردند.
نه چیزی برای گفتن ندارم وچیزی برای نوشتن تنها به آسمان ابری وبارانی درکنج زندانی که با نام سلامتی مارا نگاه داشته اند از پست شیشه های گل الوده ونمناک به خیابان خالی مینگرم وسعی دارم که جلوی اشکهایم را بگیرم میگذارم آسمان بجای من بگرید .ث
پایان 
 ثریا ایرانمنش ./ 25/03/ 2020 میلادی برابر با ششم فروردین 2579 شاهنشهی.!



سه‌شنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۹۹

تاخیر خبرها!

دلنوشته !
--------ثریا ایرانمنش . اسپانیا /

به خبر ها گوش میدهم به تفسیر خبرها به دلسوزیها  وخوب میدانم که این ملت هیچگاه یک ملت واحد نخواهد شد  وبخوبی میدانم که روزی پس از این همهمه  ویروس  س زمین ما تکه تکه خواهد شد زیر این بیماری سیلابها راه افتاده اند و سیلابها بخوبی میدانند که مرزهارا چگونه  رده بندی کنند .

بیاد یک ملای مکلا وتحصیل کرده افتادم که سنگ  مبارزه با این ملاهای سوار بر گرده ملت ایران را بر سینه میزد ! به شهبانو زنگ میزد درهمان حال از سازمان سی آی  الف ماهی چهار هزار دلار ناقابل به حسابشان ریخته میشد ودرهمین بین با عربستان سعودی مراوده داشتند ودرمیان همه اینها به خانقاه هم میرفتند از آنجا به مسجد وکانون توحید سر میزدند  ودریک شب  (احیا ء )که بقول خودشان  برای تصفیه روح پای منبری رفته بود ند پس از صرف شام یعنی دوبشقاب بزرگ چلو کباب  وحلوای نذری  یک قابلمه هم برای خانواده گرفته وسپس زنی را که بایشان  چسپیده بود سوا رکردند  ودر پستوی همان دیوار!!!!! .
من درانتظار تاکسی بودم که قرار بود برسد واین منظره را دیدم  و فردای آن روز به ایشان تذکر دادم  که قربانت گردم یک بام ودو هوا !! با کمال وقاحت بمن گفتند یک موضوع خصوصی است وبشما هیچ ربطی ندارد!!!!  خوب هرچه باشد اصیت ایشان نیز ازهمان قوم روضه خوانان منبری میباشد !از آن روز دیگر به هیچ یک از این مردان سیاس ومبارز نه التفاتی داشتم ونه احترامی ونه باورشان داشتم وتما م شد حال مگر از میان جوانان تحصیل کرده یک شورشی برخیزد وآهسته آهسته  خودرا نجات بخشند ازاین فسیلهای خیابانی وبیابانی  حاصلی بر نخواهند داشت آینها خیالشان راحت است خانه های خودرا دارند درکنار دریا وجزیره  ها خانه هایی برای دوران باز نشستگی خودشان نیز خریده اند از دولتها به طرق مختلف پول میگیرند واز گروهکها وسایر مبارزین واقعی که باینها اعتماد واطمینان دارند وهر ازگاهی هم برای انکه خودی بنمایانند وارد گود شده دریکی از رسانه ها اظهار فضل مینمایند اما پشم وپیلی آنها ریخته  عده ای هم درگیر شیره مالی وشیره کشی هستند باید فاتحه آنهارا از بیخ وبن خواند .
بنا براین مسئولیت جوانان بسیار سنگین است وباید بنوعی خودرا ازدست این کفتارهای گرسنه نجات بخشند که باخون جوانان وگوشت آنها تغذیه میشوند .  سر زمین درحال مرگ است مردان دیروز  دیگر مرده اند وآنهاییکه هنوز زنده اند درواقع مردگانی هستند در لباس یک فرد ویا زامبی .
شاید تعدا دانگشت شماری بتوان بین انها یافت هنرمندان بزرگی که گاهی ما فراموششان میکنیم ویا نویسندگان وشاعران وفیلمسازانی   که هنوز قادر به اندیشه میباشند . ث
 پایان 
آن روز دیده بودم  این فتنه هاا که برخاست 
تا کی کند  سیاهی   چندین دراز دستی ؟
سه شنبه 5 فروردین 2579 شاهنشهی 

خیالها وخاطره ها

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
-------------------------------

سکوت آنچنان است  - که آهسته نمیتوان دعا کرد.
این طبیعی نیست این سکوت واین خانه نشتنها  !نه ابدا طبیعی نیست حتی  دوران طاعون ووبا اینگونه با مردم رفتار نشد .
سکوتی مرگبار همه جارا فرا گرفته است گاهی اتومبیل پلیس رد میشود وزمانی اتومبیلهای آبپاش  همین نه بیشتر همه گویی مرده ایم .
این شهر - شهری که من همه جوانی خودرا دربهار بی پایا ن آن بباد دادم   شهری زنده سرشار از زیبایی ونورو شوق وشور -  این روزها  همچو مرده ای  یکسره برباد رفته است .
فضا ! امنیتی !  خواب از سرم پریده از یک پس از نیمه شب دراین سوک ترسناک درون تختخوابم میغلطتم .
بانک پیام داده روی موبایلم که  حقوق شما به صنوق ریخته شده است جای نگرانی نیست !
این پول درحال حاضر به چه درمن میخورد ؟ اطافم از مواد غذایی ودستمالهای توالت وحوله های آشپزخانه وبطریهای آب  آشامیدنی اشباح شده است میلی نه به نوشیدن دارم ونه به خورن ! 
د رخبرها خواندم دریکی از ایلات متحده امریکا فاضل ابها گرفته بخاطر ریختن دستمالهای مرطوب وپاره های تی شرتی که با آن خودرا تمیز میکنند ! مگرآب برای شستن ندارند ؟ کنار اقیانوسها زندگی میکنند ! مجسم کنید از سوراخ سینک آشپزخانه ناگهان فاضل آب به بالا بیاید وهمه جا را فرا بگیرد .
این همان دنیایی بزرگی بود که همه در حسرت آن آه میکشیدندومیعادگاه بسیاری از جوانان وزنان ومردان بود قبله آمال آنها  وحال درمانده بین بیماریها وگیرکردن فاضل آبها ..
دراین شهر دراین سر زمیین بیمارستانهای  صحرایی مرتب درحال گسترش است  وایا فلورانس نایتنگلی دوباره زاده خواهد شد ؟ همه افسانه هایی دیرین  .

هرچه گشتم شاید یک افسانه ای ازدیر باز بیاد بیاورم وبرای خودم بگویم تا خوابم ببرد  دیدم چیز زیبایی دربین آنها نیست هرچه بوده تلخی زمان بوده است ورنج وزندگی درمیان دروغها وریا کاریها وشهوات  حال به ملامت خویش میپردازم  از بیم ملامتگران  وبر ویرانه های وطنی میگریم  که دیگر از دیدگاه من پنهان شده است  وهرچه بوده سرنگون شده از کاخ های نیلکون سلطنت  تا اینه های مجلل کاخ  ومشعل داران راه آزادی .
وما ؟ 
د ربامداد مرگ تاریخ ایستاده ایم .
دیگر اینجا برای من غربت نیست هیچ کجا غربت نیست  از هر سو که نگاه کنی همه چیز یک شکل است  ومن حیران که چه خواهد شد .بر ما واین  سر زمینها  که امروز مانند یک مرداب راکد  درحال سقوط هستند  شهرهایی که خواب نیمه شبانشان ناگهان  از لرزه های یک _( ویروس ) ناشناخته  آشفته شد؟! .
بوی بدی میاید  بوی  نا هم آهنگی ها وبوی تنهایی شدید در زیر نگاه برادران وخواهران ! 
مشعلداران بی تاریخ وبی هویت  مارا نیز بی هویت خواهند کرد  ودر ما همه خیالها وخاطره ها نابود خواند شد .
کتابهایمان به دست آتش سپرده میشوند وخودمان  کم کم آب میشویم ودیگر کسی صدای پاهایش را روی سنگ فرشهای خیابانها نخواهد شنید -  ودیگر   کسی بوسه عاشقانه از لبی نخواهد گرفت  درعوض فضله های کبوتران وسگهای تربیت شده  گرانبها خواهند شد  وما در شهر  چراغهای زرد وسفید وقرمز بسر خواهیم برد وزنگ خوابمان بموقع زده خواهد شد .
هر کس درکوجه تنهایی خویش گام برخواهد داشت  وبه غرویهای غم انگیز  نگاه میکند  هویتی ندارد خاطره ای نیست خیالی هم بوجود نخواهد آمد  . بوی بدی میاید .بوی سرب داغ شده  روی سینی های چرکین  آسمان.و... نخواهیم فهمید   که فواره آقبالل کجاست /
--------------
ونپرسیم چرا قلب حقیقت  آبی است 
ونپرسیم پدرهای پدرهای ما !
جه شبهای داشته اند 
 پشت سر نیست فضایی زنده 
پشت سر مرغ نمیخواند 
 پشت سر بادنمی اید 
پشت سر پنجره  سبز صنوبر بسته است 
پشت سر روی همه کرکره ها خاک نشسته است 
پشت سر خستگی تاریخ است .........زنده نام » سهراب سپهری : از دفتر هشت کتاب !
پایان 
 ثریا ایرانمنش . اسپانیا . 24 مارس 2020 میلادی برابر با 5 فروردین 2579 شاهنشهی .
25/5 دقیقه صبح س شنبه !

دوشنبه، فروردین ۰۴، ۱۳۹۹

بازار -2

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا!
=====================
بازار دوم نام نوشتاری امروز ماست چرا که نوشته وطنازی ما مورد قبول همه واقع شد وهمه خندیدند  وبرایمان نامه فرستادند از مسائل جدی بپرهیز کار هر .... ببخشید نیست خرمن کوفتن  یک عالمه مرد میخواهد تا درهونگ  خرمنرا بکوبند ولهش کنند  .خوب ما مرد نیستیم اما ازمردی هم چیزی کم نداریم ً!..... 
 بهر روی  داشتیم از بازاروننه ما ن میگفتیم این روزهای زندان اجباری همه به دنبال یک چیز خنده دارند  فضای مجازی باندازه کافی خوراک به همه میرساند راست ودروغ را سرهم میبافند ویک کلاف گنده درست میکنند وتحویل خلایق میدهند خیلی ها باور میکنند وخیلی ها هم میخندند ! مثلا ما دیروز یکساعتی ونیم نشسیتم به موزیک آن مرد گیسو بلند وگیسو طلایی اهل ماستریخ هلند گوش دا دیم  ودیدیم  واقعا پیغمبر اصلی این است همه را به رقص وشادمانی در آورده بود  جمعیت زیادی در میدان بزرگ شهر جمع بودند البته از سرزمین د.وم ماه هم چند نفری با پرچمشان رفته بودند وتنها سه مرد تنور خوان که هیچ کدام اهل اسپانیا نبودند برایمان گرانادارا خواندند وما چقدر گریه کردیم بیاد خوانندگان قبلی !.
با خود گفتیم این روضه خوانی بهتر ازآن روضه خوانی است که مادر ما درحیاط راه میانداخت چادر میزد ودسته سینه زنی بخانه ما میامدند تا شام آخررا نوش جان کنند ومن از ترس زیر همه رختخوابها پنهان شده بودم .آن روزها ما هنوز این روضه خوانهای فرنگی را ندیده بودیم تنها هرماه یک ملا میامد ووی صندلی اطاق برای خودش  شعر وری میگفت ویک توما ن میگقت ویک چای ومقداری آجیل هم توی دستمالش میریخت ومیرفت .....حالا این روزها ادعای حاکمیت  دارند  !ومیل دارند یک حکومت اسلامی بسازند !!! زررشک پلو بدون مرغ !
شبهای احیاء وشبهای وحشتناک  محرم من بیمار میشدم گوشهایم را میگرفتم ودرون یک اطاق پنهان میشدم مرا به زور به مسجد سپه سالار میبردند تا  ترسم بریزد اما من زمانیکه مادرم وهوویش سرشان زیر چادرشان بود وداشتند  گریه میکر دند فرارمیکردم .
همیشه توی اطاقم پنهان میشدم ویک گنجه بزرگ داشتم که گود ی داشت  ومن میتوانستم بروم زیر لباسها پنهان شوم .اما ناپدری ما هیچوقت به روضه نمیرفت آخر او دینش کمی با دین جعفری وشیوید ی فرق داشت او از یک دینی بود که آن پنج تا چیه اسمشان> فروع دین یاشروع دین؟ یکیش را قبول نداشتد  گمان میکنم اسم آنکه قبول نداشتند > معاد> بود بلی یعنی ما که به ریق رحمت  رفتیم دیگه برگشتی نیست نکیر ومنکر واین حرفها هم دروغ است  برای خودشان امامی جدا گانه داشتند خلاصه خر  توخری بود ما هم آن دوبرها میپلکیدیم کسی مارا داخل آدم حساب نمیکرد !
اگر خواستگا ری هم برایمان پیدا میشد هوی ماد رم فورا خودش را به خواستگاران  میرساند وبه انها میگففت : خیال نکنین دختر آقا ست !!!! خواستگارها هم میرفتند ! =چه بهتر .
هووی ما درم اسم با مسمایی داشت "وجاهت " بینی اش مانند عقاب بود وچشمانش درشت مانند جغد ولبانش نازک وقیاطن وتلخ وترسناک همیشه موهایش را  در سلمانی جلوی بازار ودم گاراژ فر میزد بعد به انها پارافین میزد  وبعد یکطرف موهایش را که کمتر بود با شانه به عقب میبرد  ( انگار دورتی لامور بود ) ! اما مادرم موهایش را میبافت ومانند تاج روی سرش میگذاشت ویک لچک کوچک ابریشمی هم روی سرش میانداخت وزیر لبت میگفت :  
خوب از ما گذشته حالا این پسرها باید کمکی پدرشان باشند ما چیزی نفهمیدیم اما بعدها یکشب که هوو را دیدم که آهسته از اطاق یکی از پسرهای  اقا بیرون میاید فهمیدیم که بهر حال باید اقاجان کمک داشته باشد !!! 
از آن روز ما عزیز شدیم وهمه جا مارا میبرد حتی برایمان روپوش مدرسه هم میدوخت وبمن مگفت تو دختر خودم هستی ! ما هم تودلمان میگفتیم خرخودتی !!!
بهر حال بازاریها همه چرتکه داشتند وبا چرتکه حساب میکردند آقاجا ن هم یکی داشت وقتی هم یک ماشین حساب آمد باز آنها با چرتکه حساب میکردند با اسباب  بازیهای امروزی کاری نداشتند اما اتومبیلهایشا ن همه بنز بود وکادیلاک ووقتی که ما بزرگتر شدیم ویک پسر حاجی به زور مارا گرفت مرتب  از کادیلاک حاج اقایش حرف میزدواز ملای قم که حاج اقا هر هفته میرفت برای صیغه کردن یک دختر جوان و  چهارتا زن هم داشت  انگار انوقتها مد بود هم پنج شش تا زن بگیرند زنهای بیچاره خودشان خرج خودشانرا میدادند تنها ماشین جوجه کشی بودند مثلا اقاجان ما دوازده   تا بچه داشت !!! که ا اززنهای خودش بزرگتر بودند ؟!  البه بعضیهایشان . 
هووی مادرم برای کسب درآمد هرچه  بطری خالی ابغوره وپاکت و روزنامه بود درگوشه ای جمع میکرد تا سر هفته کاسه کوزه ای از راه  میرسید وانهارا  میخرید  مادرم صورتش را چنگ میزد که ای زن تو آبروی همه را تو این محل میبری  ! میگفت  بتو چه ! مادر ما اربابی  داشت مثلا میگت من صاحب هیچده دانگ آب هستم من هنوزم نفهمیم یعنی چی ! ویک ده اربابی داشت ومن بچگیهایم  را خوب بیاد دارم اما خوب پدرم جوان الواتی بود  وبیشتر مخارج ننه مارا هپلی هپو میکرد .  بعد هم از هم جدا شدند حال درخانه بزرگ ونیمه خالی این جناب که ازمال دنیا تنها اسم ورسم اجدادش را داشت بازهم  میبایست تحمل مخارج آنهارا بکند  همیشه هم درون اشپزخانه داشت اشپزی میکرد بخیالش دارد کار مثبتی انجام میدهد وهوویش سقز درون دهانش چادرش راسرش میکرد ودورخیابانها برای گردش میرفت ! 
این مادر بود ما داشتیم ؟ خوب من مثل او نشدم ...... یعنی ببخشید باج .../کمر/ به کسی ندادم  بقیه دارد 
ثریا ایرانمشن . " لب پرچین " 23/03/ 2020 میلادی برابر با 4 فروردین 2579 شاهنشهی !



یکشنبه، فروردین ۰۳، ۱۳۹۹

تصویرآ ینده

ثریا ایرانمنش " لب پرچین"  اسپانیا !
--------------------------------
تصویری که برای ما کشیده اند قابل تصور هم نیست چه ساده لوحانه به همه چیز تن دردادیم بطور آزمایشی اول برنامه های تلویزیونی  خانه های دسته جمعی سپس دسته جمعی دربیابانها و وکارتن معروف تله تابیز مجاهدین وجمهوری اسلامی وافریقا و سایر آزمایشگاهایی را که از آن بیخبریم  یک دنیا یک مذهب ویک گروه  چه دنیای وحشتناکی خواهد شد هنگامیکه کارتهای اعتباری ما  تبدیل به یک چیپس زیر پوستمان  باشد وهرساله هم باید برویم وآنرا تعویض کنیم تن به هرواکسنی که بما تزریق میکنند بدهیم وهر قطه داروییکه به حلقمان  فرو میکنند یگ گله گوسفند بایک شبان یا چوپان وسگهای گله فراوان .

شعر ناگهان از میان گم شد شاعران دردمند  دراطاقهای خلوت خویش به مواد مخدر پناه بردند  قلم ها جای خودرا به ئکمه هایی دادند که هرکدامشان نشان ترا  دارد آوازها گم شدند تالارهای اپرا ونمایش خصوصی شدند برای عده مخصوصی  خوانندگان خانه نشین شدند ویا پرده هایشن را بالا زدند وعریانشان کردند  کتابی زیر چاپ نرفت  نوشته ای به دست تو نرسید پاکتها وتمبر ها ونامه های پستی ناگهان گم شدندگلهای اقاقیا وشمشادها  همه به بهشت  آتیه رفتند تا درآنجا  بیارایند وبیاسایند مردم حقیر وگرسنه وآنهاییکه پایشان کمی میلنکد وشل میزنند معلولانند باید کم کم جایشانرا به نوجوانان از راه رسیده بدون مغز بدهند .
جاده ها امنیتی خواهند شد  ما امتحان خودرا خوب پس دادیم ونشستم برای حسن وحسین سوگواری کردیم  ویا دمان ر فت که انسانیم ! چه کسی این طرح را بنا کرد  یک ملای بیسواد وبیشعور از کجا نظامی گنجوی را میشناخت که درهما ن بدو ورد آنرا توقیف کرد خیام را وسایر کتابهایی که ما را به گذشته پیوند میدادند ویا به تاریخمان حال تنها تاریخ گذشته بصورت یک افسانه برایمان تعریف میشود آنهم بطور  ناقص /
تصور زندگی درچنین دنیای مرا به مرگ نزدیکتر میسازد  تصور اینکه نتوانم ازادانه تنفس کنم ویا راه بروم ویا درخیابانها زیر سایه پلیس امنیتی خرید کنم  مرا خواهد کشت . 
 ما درخانه هایمان پنهان شدیم اما این پناه گرفتن تا  زمانی است که اربابان دستور دهند خوب  قرنطینه تمام شد زیر سابه گرگها بیرون بیایید آنچه را که ما بعنوان غذای نوین بشما میدهیم بخورید ادرارتانرا تصفیه کرده بنام ابهای شیرین معدنی درشیشه ها شیک بشما عرضه خواهیم نمود وگوشت پیکر مردگانرا بسته بندی کرده ویا واکیوم شده درفروشگاههای زنجیزه ای برایتان درقفسه ها چیده ایم زمانی حق استفاد ه از آنهارا دارید که آن چیپ لعنتی زیر پوستاشما باشد با یک اشاره دربها با زمیشوند با یک اشاره صندوقهای فروشگاهها خرید شما را جمع بندی میکنند اگر انرا نداشته باشید نه اب نه نان ونه خانه ونه کارونه پزشک ونه دارو  !!!! 
بایت همین خانه نشستنها عده های کارخودرا ازدست داده اند دولتها صندوقهای ارزیشان تهی است باید درانتظار ظهور امام عصر بنشینند .
همه مساجد همه کلیساها وهمه مکانهای مذهبی تعطلیند اما یک نقطه هنوز بازاست وگرد هم ایی ها درآن  ادامه دارد وآن مرکز پنهان است از چشم من وشما ما بردگان کاریم وچنانکه نتوانیم خدمتی را انجام دهیم ویا زیاده تر ا زحد خودما ن حرف بزنیم دچار سکته خواهیم  شد ویا ناگهان باد مارا با خود خواهد برد به دوردستها .
هرچند بنی آدم بنی عادت است ودرجهنم هم  به آتش سوزان عادت میکند ..
 من آنچه شرط بلاغ است بانو میگویم پایان .
یکشنبه 22/03/ 200 میلادی برابر با 3 فروردین 2579 شاهنشهی . ثریا ایرانمنش / اسپانیا .

انشائ امروزما !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
====================
امروز میخواهم بسبک شاگردان مدرسه  یک انشاء بنویسم که چند روزی است روی یوتیوپ این زنگ انشاء مرا خندانده است اما متاسفانه رو دست داشته وکسانی دیگر نیز از او کپی کرده اند وزنگهای بیشماریرا به صدا درراورده اند اما آن قدیمی از همه بهتر است .

موضوع انشا ءامروز ما ( بازار است )!
 بازار ! البته بر همه واضح ومبرهن است که همه چیز ما از بازار میاید همه چیز ما حتی انقلاب ما هم که درکشور ما صورت گرفت وباین جا کشید  از بازار آمد  بازار وروحانیت هردو بهم گرده خورده اند وباهم دستشان درون یک تغار ماست است   .
خانم اجاره ؟
همه چیزای رو که نوشتم بخونم ؟....
- بله اما مواظب این ترکه هم باش 
بله خانم چشمم روی اوست مرتب آنرا تکان میدهید ومن میترسم  وشلوارم ....ببخشید گلاب برویتان کمی نم دار شد .
 ما فرزندان ایران  میدانیم که بازار باید باشد  درغیر اینصورت ما ازکجا میتوانیم پارچه های اعلای فرنگی را بخریم وبرای خودمان لباس بدوزیم  / البته ما نه دختر همسایه که پدرش سرهنگ است لباسهایش همه قشنگتر ازمن است .
مادرم میگفت هیچوقت باین بازاریها اعتما مکن آدمای  ... پدرشان سوخته ومارشان مرتب قهوه درست میکنند .
( اخر مادر ما قهوه خیلی دوست داشت  یک روز یک قوری قهوه را تا ته سر کشید نزدیک بود سکته کند اگر خاله ام باو نمیرسید وباو دوغ نمیداد  حال منهم اینجا نبودم )!!!

باری داشتم میگفتم که ماد رما هیچوقت از بازاریها خوشش نمی آمد اما هر بار برای خرید چند کیلو برنج یا برای خرید مقداری پنیرراهی بازار میشد  وبیچاره مش غلام حسین بقال  محل ما میگفت این بی بی انگار در بازار کسی را دارد  ما هم برنج اعلا داریم وهم پنیر تازه لیقوان وپنیز تبریز وپنیربلغار .....
اما مادرم میگفت دربازار ارزانتر است وحساب کرایه اتوبو س را نمیکرد گاهی هم با هووی خودش که پدرش اهل بازار بود ومرتب از پدرش حرف میزد ومیگفت باو میگویند :     متکمل /// ببخشید خانم معلم ملک التجارت ... نه ملک التجار میخواند با هم ببازار میرفتند وتا ظهر  همانجا خرید میکردند  یعنی همان چند گرم پنیر ویک من برنج را مادرم گاهی باهوویش خیلی بگو مگو داشت البته هوی او زن پدر من نبود ما درم زن شوهر او بود زن ....صبر کنید بشمارم  یک ....دو.......سه . چهار ... پنج ... ششمین زن او بود ! ونا پدری ما خیلی مرد محترمی بود وگویا درمجلس وکیل هم شده بود قاضی خوبی هم بود اما خوب   پدرما که نبود بما چه !
 مادرم همیشه به هوویش فحش میداد   وبه بازاریها هم فحش میداد اما مرتب یا بازار بود یا شاه عبدالعظیم ! 
( بالاخره نفهمیدم مادرما مسلمان بود یا گبر ؟ ) با اینهمه باز برای من که هنوز دبیرستان میرفتم خواستگارا بازاری پیدا کرده بود وهمانطور که مرا ویشگون میگرفت میگفت یا باید زن خود آقای فلانی بشی یا زن پسرش که دانشگاه میره ....
وما گریه کنان میگفتیم مادر جان صبرکن آخه  درجواب درحالیکه یک کشیده محکم به بنا گوش ما میزد میگفت صبر بی صبر میخواهی خودتو را به دست اون مطربه که میگن یهوده بدی ؟؟؟؟
وما گریه کنان  درحالیکه  وشگونها ی او دربدترنی نقطه بدن ما بود ودردوسوزش میکرد دوان دوان به اطاقمان پناه میبردیم وگریه میکردیم .
مادرم میگفت هروقت صبح زود ازخانه بیرون رفتی ودیدی آخوندی جلویت سبز شد وفرا بخانه برگرد دیدن آخوند کراهت دارد اما مادرمان هرسال ده روز روضه خوانی وسینه زنی  درخانه راه میانداخت !!!
ویانذر میکرد پیاده  به شاه عبادالعظیم  میررفت ویا خراسان میرفت ویا به کربلا عاشق حسین بود( نه ! من گمان میکنم این مادرما  شوهر اول اول که هنوز خودش نه ساله بوده وبه زورپدرش شوهر کرده اسمش حسین بوده  واین بیاد اون حسین توی سرش میزد وگریه میکرد بیجاره دوازده ساله بیوه شد )!

بهر روی  مادر ما خودش جمع اضداد بود وپدرمان مردی بود مهربان لوطی مسلک وساز خوب میزد 
اما پدر خوبی نبود ! 
 امروز  ما درحالیکه پرده های پر از خاک خودرا بالا میزدیم تا پنجره را به زور باز کنیم هوایی داخل  اطاق بیاید از آسمان خودمان عکس گرفتیم واز عکسهای دیگران استفاده نمیکنیم مجازات دارد اما دیگران ازمال ما استفاده میکنند مجازات هم نمیشوند  !.
امسال اصلا ما خانه تکان نداشتیم وهفت سین خودرا روی تکه های کاغذ نوشتیم وبه یک شاخه گل مصنوعی آویزان کردیم عکس یک قاب سبزی پلو وعکس یک ماهی ویک کوکورا هم خودما کشیدیم وانرا اویزان کردیم اما عکس خورش فسنجانرا بلد نبودیم بکشیم ببخشید خانم معلم .....
ما سالهاست ا زاون سنتهای خودمان که خانه تکانی است دورشده ایم فرش ما فرش ماشینی است ودیگر احتیاج به  شستن ندارد هروقت کثیف شد انرا دور میاندازیم ویک تازه میخریم ! پرده هارا هم چون تنهایی درقرنطینه بودیم نشد پایین بیاوریم وبشوییم /خوب دیگه زندگیه ! تا ببینیم این ویروس کثیف بی ادب چرب وچیلی وکثافت کی گورش را گم میکند وما دوباره زندگی را که چه بگویم مردگی را از سر میگیریم /
نتیجه :
ما ازاین انشاء نتجیه میگیریم که ....نه نتیجه ای نگرفتیم خانم معلم  همون که بوده دراون دوران هم بستنی که میخوردیم خامه اش مارا مسموم میکرد ونان خامه را فقط تماشا میکردیم البته عیب از خود ما بود  نتیجه میگیریم که هیمشه باید به حرف بزرگتر ها گوش داد تا ترکه ویا خط کش را برتنت خورد نکنند وترا ویشگون نگیرند آنهم جاهای بدبدبد . ببخشید خانم معلم .ت.......م......ام / ثریا 
یکشنبه دودی وتاریک وبارانی و دلگیر  22 مارس فرنگی و سوم ماه خودمان !