پنجشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۹۸

مناجات نامه !

ثریا ایرانمنش . " لب پرچین " !
اسپانیا .
----------------------------
مناجات نامه   به سبک وسیاق  خواجه عبداله انصاری !!!
----------------------------------------------------
الهی  ! یکتایی  منهم یکتا هستم  بر همه چیز بینایی منهم بینا هستم  از هر عیب مصفایی اما من لبریز از عیبم چرا که ترا آفریدم  .
میگویند : دردهر دارویی اما دردها بدون دارو  روانند ! نه تو بکس مانی ونه کسی بتو اما عده ای جای تو نشسته اند .
الهی ! هر که ترا شناخت  دیگر گم شد واز میدان بیرون شد .
الهی ! گفتی مکن ومرا واداشتی که بکنم ! چه کار ؟ وچه چیزی را ؟  تا آمدم بخودم بحنبم وکاری بکنم  نگذاشتی  تو ای زود خشم ودیر آشتی !!
چاه  را کندی وگفتی برو درچاه ومن رفتم ودیگر دستی مرا بیرون تکشید !

 دی آمدم  وزمن نیامد کاری 
وامروز  زمن گرم نشد بازاری
فردا  بروم بیخبر  از اسراری 
نا آمده  به بدی از این بسیاری 

الهی !گفتی بهشتی دارم وجهنمی  ومارا درجهنم ابدیت تنها گذاشتی با شیطان صفتان وملائک اتش افروز !
الهی ! هر که را  خواهی بر اندازی با درویشان دراندازی ومرا با درویشان درون یک قوطی نشاندی !
الهی  ! با شیطان دست به یکی کردی وآنرا که میل داری آبش درجوی روان است  وآنرا که دلت نمیخواهد  دردبیدرمان است .
الهی ! آنچه دردستنان من است میدانم روزی کیست  اما آنچه که روزی من است دردستانی دیگری است که آنرا خورده ویا میخورند.
الهی ! تو لباسی دوختی ومن پوشیدم وسپس قاه قاه خندیدی  لزومی ندارد  مرا  بجرم توهین بتو بگیرند که تو خو دمیدانی سزاوار چه هستی .
الهی ! امروز از سرما وبیداد وطوفان و ویروس کورنای سارس بر خود میلرزم  ومیدانم که بجویی نیارزم !
الهی ! همه  از تو بریدند ورفتند چرا که دانستند روز جزایی نیست بهشتی نیست جهنمی نیست  وپنداشت خودرا درجوی آب روان انداختند و وبه ساختمان سازی روی آوردند . که قدشان ا زتو بلند تر است وپیکرشان قطور تر از تو.
ای عزیز ! بهترین ونیکو ترین  لذتها ونعمتها  بی یاد تو صرف میشود  وکسی دیگر به وقت  ویا اوقات نمی اندیشد  دم را غنیمت است  درسر همه  هوی وهوس است  وشب را درآغوش پری پیکری بس است .
الهی ! من به معیار ومقیاس  جوهر وجود خود رشد کردم وتو بمن خندیدی  واز قد  وقیمت گهر وزر کفتی  واندیشه مرا نا دیده گرفتی  .

گر در ره شهوت و هوی خواهی رفت 
کردم خبرت  که خوش خواهی رفت 
بنگر که که هستی وزکجا آمده ای 
می دان  که چه میکنی  وکجا خواهی رفت 

 والهی ! من ندانستم  وبا سر به چاه ویل فرو رفتم وهنوز از ته چاه فریاد میکشم واسرار معرفت را فاش میسازم وامید ثواب وعطا نیز از هیجکس ندارم .
اگر بی مرادی مردی واگر بی مردی  نامردی ! ومن نا مردم چرا که خود مرد هستم !
درون همه پر شور  است ودرون  من  پر غرور بخود نازیدن مردی است وبدیگران نازیدن  نا مردی !
الهی ! قبله عارفان  خورشید روی سکه است  ودلهای سوخته رو بسوی قبله است .
الهی ! کار ما همه این است که چشم به اسمان بدوزیم  واز بهر کار  درزی شلوار خود بدوزیم  ودر دوجهان بی حیات وبی ممات راه برویم ودلخوش داریم که اسمان روزی درش باز خواهد شد وتو پرواز کنان بسوی درختان  کاج فرود خواهی آمد ؟! /
حال دل ودین ما درگرو مهر بادیگاردها وارباب بزرگ است  که فردا چه بر سر ما خواهند آورد ؟.الهی ! روزی پنداشتم که ترا شناخته ام امروز آن پنداشت را به دورن اب انداخته ام وخودرا میشناسم وبس. / پایان 
ثریا ایرانمنش / 6 فوریه 2020 میللادی برابر با 17 بهمن 1398 خورشیدی!.....




چهارشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۹۸

بر شما نیز بگذرد

دلنوشته
-------
ای زدردت  خستگان را بوی درمان آمده
 یاد تو مر عاشقان را راحت جان آمده 
صد هزاران همچو موسی مست در  گوشه ای
رب ارنی گو شده  ودیدار جویان آمده 
سینه ها بینم ز سوز هجر تو بریان شده 
دیده بینم  زدرد عشق تو  گریان شده ........." عبدالله انصاری "

یک زندانی انفرادی  تنها چهار دیوار خودرا میبیند وروی آن نقاشی میکند ویا درذهن خویش به نقاشی از آن زندان میپردازد اما زندانیان  در بند عمومی بیشتر میتوانند روشناییها را ببینند .
امروز دریک برنامه یکی از هنزمندانرا دیدم که  شعری از ( فرغانی ) شاعر  زمان مغول میخواند  زیر عنوان  _ بر شما نیز بگذرد -  با چه جرئتی وشهامتی ! گویا این کتاب وان اشعار از زیر صد هزار خروار خاک بیرون شده وبه همت  ذبیح اله صفا تدوین وبه چاپ رسیده  اما نمیدانم هنوز هست یا آنرا نیز مانند سایر کتب به دست آتش سپردند ویا جمع آوری شده است .

 درحال حاضر سر زمین ایران زمین  برای دومین بار دچار حمله ای از نوع بدتراز حمله مغولها شده است ونفس در سینه ها بریده ونفس کش ها درکوی برزن با قمه درانتظارند .
هواپیمای ها مرتب بین چین در رفت وآمدند ومسافر میبرند ومیاورند ظاهرا دانشجویان ایرانی هستند اما نمیدانستم که دانشجویان ایرانی در (ووهان )چین بشکل چینی هاشده با چشمان تنگ وکوچک !!!
حتی سفیر  چین نیز مجبور شد بفارسی چند خط بنویسد وبه ایران وسر دمدارانش هشدار دهد اما برای آنها حفظ نظام بیشتر اهمیت دارد تا جان مردم  وجشن های دهه زجر .!
امروز گمان بردم که این فرغانی همان  مراد خواجه عبداله انصاری است  اما معلوم شد که او ابوالحسن خرقانی میباشد  " عبداله گنجی بود پنهانی تا رسید به دست خرقانی ودیگر نه او ماند ونه خرقانی " یعنی هر دو درپروردگارشان ذوب شدند !
اسرار معرفت را فاش کردن دیوانگی است ومن چاره ای ندارم  تنها میتوانم ازخودم بنویسم درغیر اینصورت ازدو طرف مورد حمله واقع خواهم شد  دو طرفی که هردو دست درست یکدیگر دارند ومخیل اسایش  وگفتار خارج از عرف  وافکار انسانی میباشند .
چاره ندارم باید ازخودم بنویسم واز چهار دیواری زندان انفرادیم ! 
با خلق میامیز  که مغرور شوی 
در خلق بمانی  واز آن دور شوی 
با خلق جهان  مگو تو راز دل خویش 
درمان نتوانند  وتو رنجور شوی  !
صحیح است / آفرین !

مکن که آه فقیران  شبی برون تازد 
فغان و ناله بعرش ملایک اندازد
 زتیر تخش یتیمان  مگر نمیترسی 
ز سوز سینه پیری  که ناوک اندازد 
حذر می کن  از آن ناله سحر گاهی 
که گر بکوه  زند  روزنی  درو سازد 
بوقت نیمه شبی  که گر بگرید زار 
 هز ار همچو تو از خانمان براندازد .....وغیره 

ودرنهایت این قوم بی ایمان  که علم ایمانرا به دست گرفته اند ازهیچ چیز وهیچ کس باک ندارند تا میتوانند میتازند پاره میکنند میدرند  وبعد؟  دریک ویلای بزرگ جان میسپارند  وبر بالای خاکشان مقبره ای باندازه کاخ سفید بنا میکنند  مانند " مش قاسم"  واز آنها قهرمان میسازند ودر کتابها به چاپ میرسانند  !این اشعار تنها برای تسکین دلهای دردمند است وبس . ثریا 
/5 فوریه 2020 میلادی /16 بهمن 1398 خورشیدی . اسپانیا /


غدم ما !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین "!
اسپانیا .
--------------------------
آن شب که نسیم پیش گلها بوده است 
 از یک یکشان بند قبا بگشوده است 
نرگس تو مگو کی  وکجا بوده ست 
دامان تو هم به شبنمی آلوده است ........" شادروان باستانی پاریزی "

آن شب  که بلندی  اندامت در چهار چوب درگاه  بیداد میکرد  دراین پندار بودم که دربهای آسمان باز است و خورشید  طلوع کرده است .
آن شمع بلند قامت تو تنها یک چوب نازکی بود که بر آن لباسی آویخته بود  خالی از هر احساسی وجنبشی  ومن از خجلت برهنگی خویش در برابر تو  مرگ را آرزو کردم .

من در کنارتو از تاریکی روح تو درعذاب بودم وسرم رادرمیان پرهای  بالشی میبردم  که دیگر از آن من نبود وفریاد میکشیدم .
وبر آن سینه استخوانی  میخندیدم.

من از آتش خشم ووحشت چشمانت  آهنگ تند  ریا را میشنیدم  وروح تابناکم  به همراه ضر بان قلبم مرا بسوی دشتهای ویران میبرد .
من در آنشب تاریک وسیاه زمستانی  آرزوی گرمای وجود ترا داشتم درحالیکه میان برفهای یخ بسته  بودم ودستهای استخوانی وبیرمق تو در میان زمین وهوا معلق مانده بودند .
زمانیکه صبح پنجه به د ر کوبید 
بر خویش لرزیدم  ودانستم که این رویا تعبیری دیگر دارد .
ودانستم از این پس ویرانه ای خواهم شد بدون تابش  نور وافتاب  وتو همان ابر تاریکی بودی که بارشت بر دیگران بود وسیاهی وتیره گی ات برمن سایه میانداخت .

امروز ویرانه ای بیگانه ام که از تابش  نور وافتاب به دورم  واز گلهای خوشبو وآشنا نیز دور  هیچگاه درآن زمان این پیش بینی را نداشتم که از میان دستهای بدون خون وبیمار تو  باید فرار کنم بسوی دشتهای ناشناخته ومردمی بیگانه .

حال بیداری وحشتناکی گریبانم را گرفته است  دیگرخواب را فراموش کردم  ودرمیان رویاها سیر  میکنم میان نیمه خواب ونیمه بیداری به دنبال کسی هستم که وجود ندارد .
و.... این بار به بیغوله ای آمدم بدون سقف وبدون دیوار .
میلان سیلابها  وویرانیها  وگریه های مستانه ای که دوباره مرا درخواب فرو برد .

باید میخوابیدم وآنچه را که حقیقت داشت از خودم ودیگران پنهان میداشتم  من پنداشتم که تو در زیر یک فانوس کهن زاذه شدی  اما درمیان جمع خلوت نشینان  آوازه ات پیچیده بود  وتو گوشواری فیروزه مانند  بر گوش دیگران بودی  !

اسرار هویدا شد ومن خاموش ماندم 
صدا در افاق پیچید  ومن از شرم سر به زیر  دشت پهناور  زمان بردم  وبامید سحر نشستم  وبه سرود مستانه تو گوش فرا دادم  چنان بی معنا وتهی از هر فصاحتی بود  .
و..... مرغان خبر چین پیام دادند که این انگشتانه طلایی سوراخ است.ث

شمه ای از داستان  عشق شور انگیز است 
این حکایتها  که از فرها دوشیرین کرده اند
هیچ مژگان  دراز  وعشوه ای جادو نکرد 
آنچه آن زلف دراز  وخال مشکین کرده اند
ساقیا می  ده که  با حکم ازل تدبیر نیست 
قابل تغییر نبود  آنچه تعیین کرده اند
در سفالین کاسه رندان بخواری منگرید
کاین حریفان خدمت جام جهان بین کرده اند......." حافظ شیرازی " ساقینامه .
پایان 
 ثریا ایرانمنش -  5 فوریه 2020 میلادی برابر با 16 بهمن 1398 خورشیدی ! . اسپانیا !











سه‌شنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۹۸

رودکی

ثریا ایرانمنش " لب پرچین ".
اسپانیا !
------------------------
شاد زی با سیه چشمان  شاد 
که جهان نیست جز فسانه وباد 

ز آمده شادمان می باید بود 
 وز گذشته نیز نباید کرد  یاد !......" رودکی سمرقندی"

روز گذشته در زیر آفتابی که بوی نم میداد  بیاد آفتاب داغ  وبی حیای  خودمان بودم ! چیزی نمانده بود که چمدانم را ببندم وراهی سفری  بی برگشت شوم ! آنجا  به سر زمین مادریم که نمیتوانم بروم  بنا براین میروم به تاجیکستان ! زیر سایه جناب رودکی وباو میگویم  اشعار تو چندان برایمان  ارمغانی نیاورد  شاد که نتوانستیم زندگی کنیم  سیه چشمان همه کور بودند و جهانرا را فهمیدم که افسانه وباد است اما گاهی این باد کشنده وسمی وطوفانهای وحشتناکی در پی دارد آینده ای نیست که زآمده شا دمان باشیم نگاهمگان بیشتر به گذشته ودیروز است . ابر وباد وفلک دست به دست هم داده تا ریشه انسانهارا از بیخ وبن برکند .
تکنو لوژی  تازه مردم را تنها تر ساخته  امروز همه عاشق میکروفون ودوربین هستند تا عاشق دیگری  یعنی همه عاشق خویشند .
 آن جعد موی وغالیه بوی دیگر وجود ندارد  وهمه میخورند و کمتر پس بدهند  ونیکبختند  شور بخت ماییم که دادیم ونخوردیم  تنها زیر ابر وباد وباران این جهان  حتی دیگر باده هم نمیتوانیم بنوشیم دیگر باده گوارایی نیست ومزه ای نمیدهد الکل خالص است که انسانرا به مرز جنون .گاهی مرگ میرساند .
 آه جناب رودکی  ! ایکاش  نسخه دیگری برایمان میپچیدی .
عجز وبیچارگی  انسانهارا بیشتر درخود فرو برده  دیگر تشبیهات واشعار کاری از پیش نمیبرند این اسلحه داغ است که انساهارا به شهرت میرساند چیز  تازه ای بوجود نیامده است  تا دلمانرا خوش سازیم که جهانی بهتر در پیش  داریم هر چه هست بیماری  کثافت وگرسنگیی  انسانهاست  ومرا بسود وفرو ریخت هرچه دندان بود یعنی همه آن صدفها ومروارید ها نبدیل به یک تکه استخوان مردار شدند  تو پیری را خیلی زیبا تشبیه کرده بودی انسانها درآن زمان ارام به دنیا میامدند وآرام میزیستند وارام از دنیا میرفتند اینهمه غوغای بیحاصل نبود واینهمه  فریاد ها واینهمه چراغهای سبزو زرد وقرمز  مارا بسوی عدم راهنمایی نمیکردند .
امروز در یک جهان بیمار  با حسرت واندوه  زندگی  روزانه را  به شب میرسانیم ودردها  تا مغز استخواتمان مارا بفریاد وا میدارند وفریاد رسی نیست .
دیگر هیچ پرده نقاشی زیبایی وجود ندارد تا مارا با خیالها سر گرم کند مشتی رنگ را بر روی پارچه ای میریزند وبا پاهایشان گویی گل را لگد میکنند روی آن راه میروند و...
 ونامش را میگذارند  هنر مدرن !
بیان زیبای تو در تمام غزلهایت  از الماس هم  گرانبهاتر است اما دیگر کمتر کسی ترا میشناسد امروز شهرام خان ا زتو نامی تر است ومسعود خان وعلیرضا خان شهره آفاقند آنها زبان  خر راز خرما بهتر  میفهمند  وما درسایه گیسوان افشان مردی زندگی میکنیم که ناگهان از درون قوی مارگیری سیاستها بیرون جهید حال با چهار بادی گارد از اینسو به ان سو خودش را میکشاند ودرردیف اول صندلیها ی مجلس نشسته وقانون مینویسد قانونی که دران قید شده ( برادر بزرگ همه جا شمارا مینگرد )مواظب حرف زدن رفتار وگفتارتان باشید به زودی همه آیفونهای خانه را عوض خواهیم کرد  وبه زودی آنتن ها را نیز عوض میکنیم این کار چند حسن دارد هم نانی درون آن هست وهم آبی درجویبار دیگران وما شمارا راحت میتوانیم از دریچه تی وی هایتان به راحتی  بنگریم برایتان سخن رانیها میکنیم  شمارا به راه جهنم راهنمایی مینماییم کدام راه بهتر است ! .
بیا ر آن می که پنداری  روان یاقوت نابستی  
ویا چو  پرکشیده تیغ  پیش آفتا بستی 
به پاکی  گویی  اندر جام گلابستی 
بخوشی گویی اندر دیده بیخوابستی 

نه  جان عزیز آن می را که تو چنین ترجمانش هستی  دیگر وجود ندارد  آن می هستی بخش می جان بخش ومی ناب اهورایی بود که دیگر نیست .

هر که در آتش نرفت  بیخبر از  سوز ماست 
سوخته داند  که چیست پختن سودای خام 
اولم اندیشه بود   تا نشود   نام زشت 
فارغم اکنون ز سنگ  چون بشکستند جام ........." سعدی " 

امرو دیگر این سخنان خریداری ندارد با ید با مد رروز جلو رفت  با آهنگهای راک وسخن های واهی دیگر کسی باین جمله های نمی اندیشد  .
روزی برای شخصی نوشتم  : 
قلم را بردار وسیاست راکنار بگذار   چیزی در حد یک کتاب ( هاری پاترز ) بنویس  دنیارا چه دیدی شاید موفق شدی شایدهم جایزه نوبل را بتو دادند جایزه ای که این روزها ارزش آن ازیک دستمال مچاله شده کمتر است . سیاست وسیاست بازی کار تو نیست شیرها ی نر وگرسنه وپیر درکمیند وترا پاره خواهند کرد .
نمی دانم ایا به حرفم گوش داد؟  پایان 
ثریا ایرانمنش / 4 فوریه 2020 میلادی برابر با 15 بهمن 1398 خورشیدی !
اسپانیا .








دوشنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۹۸

بهاران میرسد

ثریا ایرانمنش " لب پرچین "/
اسپانیا !

ساقیا ! فصل گل  آمد  می گلفام تو ؟
آب تو  آتش تو پخته تو خام تو کو ؟

گفته بودی بسرت ایم اگر جان بدهی 
خط تو  نامه توپیک تو پیغام تو کو ؟
؟
روز گذشته درهوای  دلپذیر  بیست وچهار درجه  گردشی در شهر داشتیم ! شهری که دیگرنمیشناختم ناگهان ـآن دهکده کوچک تبدیل به یک شهر بزرگ نا مانوس با هجوم آپارتمانها وکشتی ها واتومبلهای  وکافه رستورانها ومردم بیخیال شده بود ! نه دیگرآرمشی  درآن شهر یا دران دهکده کوچک دیده نمیشد همه جا بهم اتصال پیدا کرده بود قطار سریع السیر تازه و اتومبیلهای روباز آخرین مدل مرا بیاد بورلی هیلز ونوکیسه های آنجا میانداخت پارکهای جدیدی  باز شده با اسباب بازیها برای افراد مسن وکودکان !در یک قهوه خانه  نشستیم تا چایی بنوشیم لیمورا درون قوری چای انداخته بود !  همهمه وشلوغی هرکسی صندلی را بر میداشت  وجایی که میل داشت مینشست واز همه بد تر دود سیگار که داشت مرا خفه میکرد.
نه همان  دهکده بالای تپه خودم خوب است آرام است  وبیصدا  با شیشه های دوبل  تنها رفت وآمد چند اتومبیل  ویا سر وصدای بچه های مدرسه ویا پارک است که آنها هم شادی افریند  نه صدای غرش قطار هست ونه  غرش  هواپیما یا جت های شخصی وهلیکوپتر ها !!!

در آن شهر دیگر خبر  ا زآوای خروشان نبود تنها طو.طیان  سفر کرده از راه دور که جارا برای گنجشگان تنگ کرده ودانه های آنهارا میربودند وروی درختان نخل غلغله را ه انداخته وجودشانرا اعلام میداشتند  از گذشتگان کسی درخیابان دیده نمیشد  همه درکوچه های تیره تنهایی خود بسر میبردند  وچه شهری چه غروب غم انگیزی را اعلام میداشت .

شهری گناه آلود  شهر شرابهای سرخ گذشته  با میگوهای سرخ شده حال تنها بوی ماهی سوخته وروغن داغ  به مشام میرسید  شهر گذشته ها  شهر کوچک حافظه من  حال تبدیل به یک شهر  بزرگ سنگی شده بود به همراه پلهای  آهنی شبیه پلهای  امریکایی !  پل های سست ومقوایی  بر فراز رودخانه بی آب  شهر درختان بی ثمر  میعادگاه لاشه ها وپرندگان ناشناس  شهری که گاه گاهی خورشید پنهانی از پشت ساختمانهای بلند  در شیشه های براق ویا سینی   براق  گارسنها میدرخشید .
ونگاه  خسته من  صائقه  وار به دنبال  روزهای گذشته بود  وواژه های سبکی که بین ما  آدمهای  ساختگی رد وبدل میشد .

از آن شهر که اگر از فراز باو مینگری  تنها یک مرداب  راکد  که سقوط سنگها و لاشه ها  امواج دریا را تکرار میکند .  شهر خاطره های تلخ وشیرین  شهر دلبستگیها که شبیه زادگاهم بود وامروز گم شد.ه بود .
دیگر از آن سنگفرشهای  کهنسال خبری نبود  کوچه های آبرو باخته  ومردان وزنان خود فروش  در بوسه های هوایی وگم شده  رسوب میخواران  شهری که قصه ها ازمن داشت  ونشانی گرانبها ار باختن زندگیم  امروز بازیچه دست میخواران  وبت پرستان وکبوترو پرستو ! بازان شده بود .
این شهر نیز گم شد .تنها یک خاطره برجای ماند .ث

بخت ودولت به کار دانی نیست 
حز به تایید حکم  آسمانی نیست 
افتاده است درجهان  بسیار 
بی نمیز ارجمند  وعاقل خوار ....." سعدی " 
پایان 
ثریا ایرانمنش / 3 فوریه 2020 میلادی برابر با 14 بهمن ماه 1398 خورشیدی / اسپانیا !

یکشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۹۸

غزبت تنهایی

ثریا ایرانمنش "لب پرچین " .
اسپانیا!
-----------------------------
بلاک شده بودم !!!!!
هنوز هم امید ندارم این صفحه جدید بتواند به دست کسی برد همه راهها به رویم بسته شد ! چرا حقیقت را نوشتم ؟!.
حافظا تکیه بر ایام چو سهو است وخطا 
من چرا عشرت امروز به فردا فکنم ؟

همان به که برگردم به میان کتابهای ورق ورق شده ودرهم  وهمان به که تکیه به عشرت امروز کنم وبگویم " بمن چه مربوط است منکه دخالتی نه درانقلاب ونه شورش ونه کارهای شما نداشتم  راه خودمرا میرفتم وسنگ پاره وکلوخهایی را که بسویم پرتاب میشد حمع میکردم که   امروز کوهی از اندوه شده وخواب شیرین شب را ازمن گرفته است .
اگر بیرون امدم هنوز خبری از انقلاب نبود بگوشه ای پناه بردم که دست هیچکس بمن نرسد متاسقانه دست همه بمن رسید وخانه را اززیر پاهایم کشیدند وبردند وخوردند حال دراین چهار گوشه یخ بسته کچی تنها ازادی من  گردشی دورهمان اطاقم میباشد بیرون حق حرف زدن ندارم چرا که دیوار موش دارد وموش گوش دارد  روزگذشته دیدم درون اسانسور تک نفری هم دوربین کار گذاشته اند! هشت دروبین دراین بلوک که تنها چهار خانوار درآن زندگی میکنند  بر روی دیوار نیز تابلوی بزرگی خودنمایی میکند که " بلی اینجا ما هستیم ؟!بنا بر این تنها به تماشای جناب  اجل مجلس نشین حزب ووکس نشستم که تازه دارند تمرین تیر اندازی میکنند ؟! حالشان خیلی خوب است وسالی چند میلیون دلار  کفایت اینرا میکند که اتومبیلهای ضد گلوله وباد گارد  داشته باشند هم برای خود وهم برای عیال مربوطه  ( خداوند سایه  گروهک مجاهدین " را از سزشان کم نکند  با اعانه های مردم ؟!!!!  این بچه هارا بزرگ میکنند ؟! حال من باید با ترس ولرز اطرافم را بپایم که مبادا کش جورابم در رفته باشد ومبادا تیری از غیب بسویم پرتاب شود آهسته میروم وآهسته میایم تا گربه نره شاخم نزند .
هنگامیکه در میان  کتب اشعار م سیر میکنم  وبه  مقام  حافظ بزرگوار میرسم  اورا موجودی فهمیده  حساس  که بواسطه اندیشه های  بلند وناساز  جامعه  فرو افناده درتنهایی  ودجار وحشت  شده بود  دچار غربتی  نا گفتنی  مسافری گمشده  که تا چشم کار میکرد  جزبیابان چیزی نمیدید غربت هولناک تنهایی در میان اقوام / دوستان / وهموطنان  / که دچار بیکسی کامل شده بود.
من نیز  امروز احساس میکنم که پر تنها مانده ام حساسیت شدید به زیبایی وعشق  وخوشی های زندگی  که امروز بیرنگ  شده اند  ومحرومیت از همه مواهب هستی  که چرا راه خود فروش را نه میدانم ونه میلی بیاد گرفتن آن دارم .
اولین روزی که پای باین سر زمین گذاشتم تنها یک دهکده کوچک بود وپناهگاه من  چند هموطن که از سراسر ایران با نامهای عوضی وفامیلهای عوضی اطرافم را گرفتند ودیدند که من " خودی " نیستم  پرسیدند که ایا از پشت کوه آمده ای ؟ گفتم نه  از دو سر زمین متمدن که یکی در زیر تمدنهای فراموش دشه اش گم شد ودیگری تازه داشت راه تمدن را فرا میگرفت اما اول بایدسر زمینهای دیگررا چپاول میکرد تا کاخ سلطنتی ابدی بماند . پشت کوه  جایی است که شمارا پرورانده وخودم را کنار کشیدم باز این حافظ بود که درکنارم نشت وبمن گفت :
شراب وعیش چیست کار بی بنیاد 
زدیم بر صف رندان هرآنچه بادا باد 
گره زدل بگشا وز سپهر یاد مکن 
که فکر هیچ مهنس چنین گره نگشاد
ز انقلاب زمانه عحب مدارکه چرخ 
از این فسانه  هزاران  هزار  دارد فریاد

وفریادم را درگلویم خاموش ساختم .ث

ثریا ایرانمنش / 2 فوریه 2020  میلادی برابر با 13 دیماه 1398 خورشیدی !
" توضیح" عکس ضمیمه  تابلوی نقاشی است که پسرم برای تولدم داد نقاشی کنند وچه زیبا هم نقاش تصویررا آفرید !!"